سه شنبه ۱۱ مهر ۸۵


طلبکاریم یا بدهکار؟


دوستان عزیزم،
نخواستم کاری را که آغاز کرده بودم نیمه تمام بماند و پنجره را ببندم و بروم؛ چرا که کماکان امیدوارم و نمی خواهم ناامید باشم. هر چند پیام های گذشتهء من از طرف شما بی جواب ماند، و از اصل مطلب و هدف دور افتاد، ولی پیام های پر مهرتان، و محبت و لطف شما را سپاس دارم.








نمی خواهم و نمی توانم بنشینم تا یک حادثه و یا اتفاقی رخ دهد، بلکه شرایط به گونه ایست که می خواهم اتفاقی را در کنار هم بوجود بیاوریم. اما متأسفانه می بینم ما تن های تنهاییم، و من هم دست بسته و تنها. از این رو بود که این پنجرهء استمداد را باز کردم تا دستی به دستی بپیوندد، و با ارتباطی هدفمند، مرهمی بر زخمی گذاشته شود. در زندگی، هیچ کاری را به اندازهء مفید بودن و تأثیر مثبت داشتن بر روی دیگری زیبا نمی بینم. من از هدفم بر نخواهم گشت، چرا که زیبایی زندگی را می خواهم با کسانی ببینم که در شرایط بی رحمانه زندگی می کنند.

ما در شرایط تفرقه بسر می بریم، ولی خود هنوز نمی دانیم تفرقه چیست؟ ما آزادی اندیشه و عمل را فقط در قد و قوارهء خود می پسندیم، از گفتگو با یکدیگر گریزانیم و دگر اندیشی یکدیگر را به رسمیت نمی شناسیم.

بو مارشه، نمایشنامه نویس فرانسوی می گوید:
"تا آزادی انتقاد نباشد، ستایش از زندگی نیز نمی تواند وجود داشته باشد. تا آزادی انتقاد نباشد، رشد و پیشرفت نیز در زمینهء فردی، اجتماعی، سیاسی، ادبی و فرهنگی صورت نخواهد گرفت".
موفقیت در یک کار گروهی مستلزم دارا بودن ویژگی هایی چون تحمل انتقاد و شنیدن نظر مخالف، پذیرش اشتباهات خویش، احترام به نظر دیگران، احساس مسئولیت، رعایت قوانین و ارج دانستن منافع جمع به منافع شخصی است. مشکل را می بایست از ریشه ای ترین عنصر زنجیرهء یک حرکت اجتماعی، یعنی نزد فرد فردمان حل کنیم. چرا که جامعه ای متشکل از افراد دور از هم و بی اعتماد نمی تواند یک حرکت سازندهء جمعی را پدید آورد.

ما به یک خانه تکانی فرهنگی نیاز داریم. این امر میسر نخواهد بود مگر اینکه در وهلهء اول اسارتمان را در تار و پود عادات و ویژگی های مخرب، با تمام گوشت و پوست و استخوان خود لمس کنیم، و این مهم جز با نگاهی بی تعارف و دقیق به رفتارها و گفتارهایمان در هر لحظه از زندگی حاصل نخواهد شد.

مطلق گرایی در هر زمینه ای مانع پیشرفت است و مخرب، اعتراف کنیم که روندی که تا امروز پیش گرفته ایم سازنده نبوده و به راهکار بیاندیشیم. تمام راه حل ها با تفکر شروع شده، از دیگران نخواهیم برایمان فکر کنند، هر کدام پیشاهنگ هایی باشیم که با دگراندیشی، روشنگری، و فعالیت های جمعی، قدم های هدفمند بر می داریم. ما نیاز به رهبری جمعی داریم و نه رهبری فردی.
چرا از تفکر گریزانیم؟ تفکر نه درد دارد و نه خرج!

آیا هرگز به این نکته توجه کرده اید که چرا ما همیشه برای نیستی آماده ایم، اما نه برای هستی؟
آیا با این مورد برخورد داشته اید که همیشه طلبکار فکر گرفتن طلبش هست، ولی بدهکار فکر پرداخت بدهی خود نیست؟
حال سئوال من از شما عزیزان این است که آیا ما از این زندگی و یا این دنیا، خود را طلبکار می دانیم یا بدهکار آنیم؟
اگر خود را طلبکار می دانیم، طلب ما چیست؟ و اگر بدهکاریم، بدهی خود را چگونه می خواهیم بپردازیم؟

مثل هر انسان متفکری که مملو از توانایی های منحصر بفردی می باشد، راه حلی بیابیم تا بتوانیم توانایی های خود را مکمل توانایی های جمعی کنیم. بیائیم دنیا را بسازیم، نه با دنیا بسازیم.

پیروز و موفق باشید
داریوش اقبالی









نظرها:


درود خداي يکتا بر داريوش عزيز.همچنان ادامه بده و روز به روز قويتر باش زيرا سحر نزديک است.به ياري حق انقلابي ديگر در پيش رو داريم. در طي همين سالهاي اخير.عمر اينها بيش از ۳۰ نخواهد بود.شايد هرگز همديگر را نبينيم ولي هدفمان يکيست.من سرباز وطنم.جملاتم را به خاطر بسپار اي عزيز هم قبيله...اگر سري به کلبه درويشانه ما بزني...گرچه سايتمان را فيلتر کردند.بدرود...

اسماعيل از ديار رضا شاه كبير | January 30, 2009 11:15 PM

براي بوسيدن خاک اين سرزمين ** بايد باشي از تبار پاک اريايي
براي داشتن يک وجب از خاک اين کوير** بايد باشي از سربازان کوروش کبير
براي داشتن حس وطن پرستي**بايد کشيده باشي يکي دو سالي را انفرادي
حتي براي شنيدن فريادهاي سياسي اين دانشجوها**بايد داشته باشي پرونده اي را در زندان اوين

اين چند بيت از شعر من تقديم به درويش هميشه عاشق يعني داريوش

evin | January 16, 2009 12:33 AM

با سلام خدمت کلیه دوستان و اسطوره بنده جناب داریوش

دوستان چقدر خوب میشد اگه ما همه داریوش میشدیم

داریم بهش میگیم منتظریم تا بیاد ایران
اما اطمینان دارم اگه بیاد داغ ترین هوادارانش هم تنهاش میذارن

داریوش نیا تا همیشه در دلها بمانی

حامد | January 14, 2009 04:28 AM

با تقدیم دورود به ستاره بی بدیل آسمان هنر وفرهنگ ایرانزمین جناب داریوش
هنرمندی که هم هنرش لایق تقدیر است وهم احساس مسئولیتش سزاوار تحسین
سرزمین ما به داشتن اینچنین هنرمندان انسان دوست و باشرفی برخود میبالد.
ومانیز برای تمامی این ستارگان علی الخصوص جناب داریوش اقبالی آرزوی موفقیت در راهی که در پیش گرفته اند وسلامت وپایداری داریم.
دوستدار همیشگی شما
امیر
24 دیماه 87 خرم آباد

امیر | January 13, 2009 01:08 AM

با سلام خدمت شما. من محمد هستم ۱۷ ساله از بابل. به نظر من ما بدهکاريم من چند روز پيش از رفيقم شنيدم يک مجله عربی ايران عزيز ما رو مثل چاه فاضلاب کشيده و ما ايراني ها رو مثل سوسکهايی که همه جا ريختن اگه اين درست باشه من به آدم بودن خودمون شک می کنم ۲۵۰۰ سال تمدن ما کجا رفته که عرب ها ما ايرانيا رو مسخره ميکنن؟ يعني ما همون نوه و نتيجه های داريوش و کوروش هستيم؟ کوروش و داريوشی که حتی اسمشون دنيا رو به لرزه در ميآورد فکر می کنين ما رو ميبخشن؟ من بعيد می دونم آقای داريوش منتظر ديدن شما در ايران هستيم

محمد | November 18, 2008 04:13 PM

به نظر من وبلاگ بسیار مفیدی برای مردم ایران زمین میباشد

محمد حسین | November 13, 2008 01:50 AM

سلام دايوش جان. همين الان كه دارم مينويسم نا خود آگاه اشكم سرازير شده. نمیتونم مانيتور را ببينم ولی اميدم اينكه اين حرفام رو درك میكنی. يادش بخير دوم دبيرستان وقتی با رنگ رو تگ تگ درهای كلاس نوشتم داريوش دوستت دارم از تك تك آدم های دبيرستان چك خوردم. يادش بخير. فقط دوست دارم به اين نوشته هام يه جواب خشك و خالی بدی كه غلامت سرش بخوره به سقف. خيلی دوست دارم آقا داريوش. تموم زندگيم به يه نگات بستست. موفق باشی مرد مردان

جواد مهدوی زاده | November 6, 2008 07:16 AM

درود بر داریوش بزرگ بر صدایش بر آهنگهایش و بر معنای بلند این آهنگها به امید این که روزی در وطن برای ما عاشقان ترانه هایت را بخوانی دوستت دارم به عنوان یک مبارز کم سن و سال بدون هیچ یاری در شهر خودم(اگرچه در اینجا تنهام ولی تمام ایران سرای من است نه من تنها نیستم تو هم تنها نیستی ما همه با هم مرگ باد بر این کودکان ضحاک)

saeed | November 2, 2008 02:27 AM

داریوش امیدوارم این پیامو بخونی. من جوانی ناامید که سالهاست از اعتیادم رنج می برم که فقط زمانی شما رو در برنامه آینه می بینم تصمیم به ترک می کنم چند ماهی جلسه میرم و پاک می مونم اما تو رو به خدا قسمت میدم کمکم کن. الان که دارم تایپ می کنم بعض گلومو گرفته.

hadi | October 20, 2008 04:58 AM

سلام داريوش جان. داريوش جان دوست دارم تا يک قدمی خدا. روزهامو با تو شب مي کنم. تنها کمکی که تو اين عصر می تونم کنم اينه که يه وبلاگ کوچولو دارم که فقط ماله توست. داريوش است که بر تار و جان می نوازد. همه جوره در خدمت داريوش عزيز و تمامی هوادارانشم. در بست مخلص همه. ياور هميشه مومن / تو برو سفر سلامت

حسین حیدری اقبال | September 23, 2008 05:45 AM

آخه من چی میتونم بگم. من از بچگی با تو بزرگ شدم. وقتی که ده سالم بود با ضبط کوچیکی که داشتیم آهنگاتو با کیفیت بد گوش میکردم و توی دفترم می نوشتم (پر از غلط املایی). تا بالاخره کتاباتو تونستم گیر بیارم .....
بهترین آهنگا: 1- برادر جان (که دقیقاً انگار واسه من خوندیش: بابام بعد از گم شدن برادرم (بخاطر اعتیاد) از ناراحتی سرطان گرفت و فوت کرد. چه تلخه وارث درد پدر بودن... امیدوارم که بزودی بیام کانادا تا بلاخره یجوری ببینمت.

پیمان | September 22, 2008 08:21 AM

از دنيا طلب آزادی و محبت و صلح و آرامش داريم. ولی گويا دنيا به فکر پرداخت طلبش نيست. بايد برای گرفتن طلبمان حرکت از اين بيش شتابان کنيم

Salaam | September 20, 2008 01:18 PM

سلام داريوش جان!اميدوارم زندگی در هر صبح و شام با نسيم لذت و نشاط و سرخوشی اش برتو بوزد. روزها می گذرند و فصلهای زيبای خدا در پی هم تداوم می يابند هر روز انسانهايی می روند و انسانهای ديگری جايشان را می گيرند. زندگي ظاهری مردم عوض می شود. روابط انسانها دگرگون می گردد. حاکمان مستبد پی در پی جای همديگر را اشغال می کنند. اما
... اما تنها يک چيز است که در تمامی قلب ها می ماند. در آواز زيبای پرندگان مخفی می شود و از لای برگهای سبز درختان تنومند و از زير برگهای زرد و خشک پاييزی ما را به نظاره می نشيند و آن عشق است. عشق ما انسانها به هم و عشق ما به خدا و مهمتر از همه عشق خدا به ما. تاگور عارف هندی می گويد: هر کودکی که متولد می شود نامه ای از خدا دارد که در آن نوشته شده: خدا هنوز از انسان نا اميد نشده. همه اميد داريم چون هستيم. دوستدار هميشگی ات *نويسنده ای که می خواهد تا لب گور بنويسد*

ایمان مسگرزاده | September 19, 2008 05:39 AM

سلام به گرمی چشمه های جوشان و سوزان قطب. داريوش عزيزم يک آسمان ستاره تقديمت. داریوش جان دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم.
دیگر هیچ نمیتوانم بگویم چرا که چشمانم از شوق وجودت اشکبار و تنم از گرمای صدایت سوزان و از موهای تنم از شعرهایت راست و قلب ناچیزم روشن از برق چشمانت. این قلب تقدیم به تو که برای وجودت می تپد

محمود | September 11, 2008 02:12 AM

داریوش عزیز یه دفعه دلم خواست دو کلمه برات بنویسم...
تو تبلور تاریخ یک نسل گمشده هستی... یک نسل بی نام و نشان هستی که من هم جز همون نسل هستم... نسلی متفرق... نسلی که زمان را گم کردند و تقویمشان سال 57 هست ولی آینه تقویمش سال 87 هست... نسلی که سی سال را در آینه می بیند... نسلی که تقویمی مجازی دارد...
قبلا با صدات و اشعاری که انتخاب می کردی عاشق می شدیم اما حالا... حالا صدات ما را به جستجوی خود می برد...
نمیدونم این چند سطر را میخونی یا نه؟ چون آخرین نظری را که می بینم اینجا نوشته شده اکتبر دو سال پیش هست. ولی در هر حال من نوشتم... امیدوارم که بخونی... زنده باشی

اختر | September 1, 2008 04:57 PM

سلام داريوش جان. من سامان از شيراز هستم. 28 سالمه و از كودكی عاشق اشعار قشنگت بودم. بخون و بخون و بخون كه با صدای زيبای تو و ترانه های با معنايت زندگی زيبا می شود.

سامان | August 24, 2008 02:07 AM

سلام آقای داریوش اقبالی من را که به جا می آورید امید الحاقی هستم من در نظرهایم گفته بودم که برادر بزرگم امیر الحاقی خیلی به شما علاقه داشت. برادرم همین ماه پیش خودکشی کرد.

امید الحاقی | August 18, 2008 09:27 PM

درود بر تو. داریوش جان، ما جوانان انقلاب میکنیم، فریاد میکشیم، بر می خیزیم، و می میریم. اما پیروز می شویم و همه ی اینها نزدیک است. به امید پیروزی بر دشمنان پارس زیبا

محمد رضا | August 17, 2008 11:40 AM

داریوش عزیز وجود تو و حضور تو مدرکی است که بر مبنای آن ما بدانیم هنوز میتوانیم به خودمان افتخار کنیم موزیک ویدیوی جدید چشم من بسیار زیباست و دیدنش باعث خوشحالی زیاد دوستداران تو و موسیقی شد. امیدوارم همیشه شاد و سرافراز و پر غرور باشی که باعث شادی و سرافرازی و غرور همه ما هستی

darya | August 14, 2008 12:10 PM

ما نباشيم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
شب به کاشانه اغيار نمی بايد بود
غير را شمع شب تار نمی بايد بود
سلام و درود بر داريوش سالار. البته عذر مرا بپذيريد از اينکه به رندی با شما سخن از کامياری خويش در ميان می گذارم. شخصی ۲۵ ساله با شما سخن می گويد که سئوال های زيادی بدون پاسخ دارد. من تمامی آهنگ های شما را تنها در زمان خلوت و ناشگی گوش ميدادم و به همين علت هم جوابهای زيادی از مطالب شما ياد گرفتم تا اندازه ای که اگر کسی مرا مورد تمسخر در جمع قرار می داد با اشعار شما جواب خوبی برای او داشتم و اميد من اين است که شما را که الگوی خوبی هم در زمان اعتياد و هم حال که به لطف رب و گفتمان شما ترک کرده ام اين است که بوسه ای بر دستان شما گذارم. در بند که بودم يه فرد اعدامی دو ساعت قبل از اجرای حکم به بند برای خداحافظی آمد به او که ۱۲ سال تمام عمل داشت تعارف ترياک کرديم ولی حرف جالبی زد که من آن را جای زنده ياد ذکر می کنم: تمام جوانيم را اعتياد فرا گرفته بود ولی حال میخواهم در خماری طناب دار را می خواهم آن هم بخاطر سلطان غم داريوش خان؟ داريوش سالار دوستت دارم و اميد من به زندگی در حال حاضر فقط نوشته هاي شماست. من منتظر ايمل شما هستم

skokrolla . n | August 11, 2008 12:19 AM

داریوش خدای من تو هستی. 16 سال دارم و از 5 سالگی با تو بزرگ شدم، 11 ساله عاشقتم و تو را می پرستم بیشتر از خدا. با آرزوی این که همیشه مثل همیشه موفق، سربلند و پایدار باشی و همیشه صدای ناب شما دست نوازش بکشه روی دل پر خون من. دوستت دارم

leyla | August 9, 2008 10:57 PM

دمت گرم و سرت سلامت هم آهنگها و هم کار مبارزه با اعتیاد هر دو عالی اند

داریوش | August 3, 2008 12:57 PM

سلام داريوش جان. پرنده ی مهاجرت رو از همه ی آهنگات بيشتر دوست دارم. اميدوارم به آرزوی نهاييت برسی.

سعید | August 1, 2008 10:54 PM

داریوش جان سلام و درود فراوان به تو هموطن عزیزم. در حقیقت من هم مانند شما وطنم را تا سر حد جنون دوست میدارم و از دیدن ظلمی که به یک همنوع می شود سخت دلگیر و آزرده میشوم. و با دیدن ستم در حق هموطنم نمی توانم ساکت بنشینم و چون کمی تا قسمتی {اگر بتوان نام ترانه بر آن نهاد} به گفتن ترانه مشغولم سعی بر آن داشته ام که در برخی از ترانه ها به این موضوع برسم تا شاید ذره ای از دینی که گذشتگان درمورد حفظ این خاک مقدس بر گردنمان نهادند را ادا کنم و خود نیز ذره ای بیارامم و از آنجا که شما را فردی وطن دوست یافتم میخواستم این ترانه ها را با شما در میان بگذارم. گوشه ای از یکی از این ترانه ها را در ادامه نوشته ام اگر مایل به همکاری با من بودید مرا در جریان بگذارید بسیار بسیار خوشحال و مشعوف می شوم و اگر از ترانه خوشتان نیامد باز هم مرا در جریان گذارده و راهنمایی کنید. اشکان
دکلمه: آشیان ویران کند ظلم هموطن این روزها / هموطن برخیز آغازی دگر آغاز کن
مطلع : هموطن اکنون ببین ایران چه ویران میکنند / در لباس دین هزاران ظلم به ایمان میکنند

Ashkan | July 26, 2008 10:28 AM

راهی چنان ندارم بی دوست زندگانی، بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد

رها تنهای تنها | July 21, 2008 10:54 PM

بزرگ موندنی، ابر مرد موسيقی، جاودانه صدای ايران، نقطه ی عطف صدا، ياور هميشه مومن. سلام آقای داريوش. می دونم هزاران بار اينا رو شنيدی، البته لايقشم هستی. من شما رو از پدرم به ارث بردم. يه ترانه دارم که راجع به از بين بردن عشق توسط اين نامرداست. البته نه کوچه بازاری. خيلی مودبانه و نمادين. چطور ميتونم به دستتون برسونم تا ببينينش. شايد خوشتون بياد. ايميلمو گذاشتم. لطف مي کنين اگه جوابمو بدين. من منتظر می مونم. وعده ی ما لب دريا.

کسری | July 20, 2008 10:39 AM

این جسم آدما نیست که باقی میمونه بلکه آثاریه که از خودشون باقی میزارن. داریوش عزیز وطن! تو معنای مجسم این جمله ای که بودن مهم نیست، چگونه بودن مهمه ... و تو همیشه بهترین بودی و خواهی بود. دوستت داریم ای ابر مرد مشرقی ... به ما هم کمک کن تا ارزشمندتر باشيم و موثرتر.

شهرام نوروزی | July 19, 2008 02:36 PM

سلام داریوش عزیز! من نویسنده داستانهای کوتاه در مجله "جوانان امروز" هستم. به تعداد روزهای عمرم با ترانه هایت زیستم و چه کلماتی که با الهام از حرفهای تو به داستان تبدیل نشدند. به هر حال مدیون تو هستم. دوست دارم اگر اولین کتاب داستانهای کوتاهم چاپ شد امضای تو روی صفحه نخستش نقش ببندد. چون نگارنده حقیقی آن تو خواهی بود. اگر خدا بخواهد شاید تا یک سال آینده این کتاب چاپ شود. در هر حال معنای چکیده داستانهای من این است "ما به دنیا بدهکاریم چون دنیا زیباست و ما خواسته و نخواسته آن را زشت کرده ایم. اما باید تلاش کرد جهان را زیبا نمود و اولین گام زیبا کردن و آراستن خود به صفات الهی است. من همیشه امیدوارم و در این راه کوتاه نمی آیم. دوستدار تو، ایمان 27 ساله از اهواز

ایمان مسگرزاده | July 4, 2008 08:00 AM

سلام
ساقی بنور باده بر افروز کار ما، مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم، ای بيخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق، ثبت است بر جريده عالم دوام ما
اين شعر فالی بود که برای نخستين ارتباطم با شما گرفتم. من از اهواز برايت ايميل فرستادم، شهری به گرمای بهترين شعرهای عاشقانه دنيا. می دانم شايد هرگز نتوانم از نزديک ببينمت اما از همين جا مي گويم که صميمانه ترين سلام های اهوازی ها را نثارت مي کنم. اميدوارم گرمای اين سلام را از صميم جان حس کنی. دوست دار تو ايمان و همه اهوازی ها.

ایمان | July 4, 2008 03:14 AM

سلام داریوش عزیز، من می خواستم ایمیل شخصی شما رو داشته باشم. راستش به خاطر علاقه زیادی که به شما و متن شعرای که انتخاب می کنید داشتم کتاب الکترونیکی یعنی پی دی اف که شامل تمامی آهنگ های شما میشه بعلاوه اسم آلبوم شاعر یا ترانه سرا و آهنگساز، تنظیم کننده رو آماده کردم. می خواستم اگه امکانش هست اول از سایت رسمی خودتون و همین وبلاگ و سایت دوست داران شما پخش بشه. اگه به ایمیل من یا بلوگم جوابشو ارسال کنید ممنون میشم داریوش جان. فعلن خدا نگهدار

امیر نیلی | July 2, 2008 05:38 AM

سلام بر داریوش نازنین. داریوش جان چند روز پیش از یه مغازه آهنگ رازقی شما رو خواستم یه سی دی داد که وقتی گذاشتم دیدم کنسرت چند سال پیش شما بود و با آهنگ فریاد زیر آب شروع شد. چون فریاد زیر آب رو خیلی دوست داشتم و ازش به اندازه یه زندگی خاطره دارم یه دفعه منقلب شدم و قلبم گرفت. یه لحظه احساس کردم دارم تموم میکنم سرمو گذاشتم رو میز بعد از مدتی فشار قلبم باز شد. به گمونم اگه روزی به کنسرتت بیام اونجا تموم کنم. خوشحالم میکنی اگه یه سری به وبلاگم بزنی. برای پستای جدیدت سیستم کامنت گذاری نمیذاری؟

آبتین | June 29, 2008 03:43 AM

دوباره مي سازمت وطن اگر چه با خشت جان خيش ستون به سقف تو ميزنم اگر چه با استخوان خيش (دوستدارت حامد اسلامی از ايران) اگه ميشه برام پيام بزار داريوش جان. سپاس گذارم

حامد | June 26, 2008 01:50 PM

سلام به اسطوره آزادی به خدا اینجا پر است از ظلم و اسارت. امیدوارم روزی فرا برسد تا بتوانیم به کمک شما و با شما در زیر این آسمان آبی با دلی شاد و بی کینه زندگی کنیم (مردی منتظر از ایران زمین)

حمید | June 26, 2008 01:17 AM

سلام اقای داریوش، خوشحالم که برای شما این مطلب رو می فرستم. فقط بدونید به شما افتخار می کنم. امیدوارم صدای شما همیشه برای ما زنده باشه، یکی از دوستداران شما

علی | June 20, 2008 08:53 AM

همیشه صدایت را که به وسعت تمام دنیاست ستایش میکنم و تمام لحظات زیبای عاشقیم را مدیون توام ای بزرگ موندنی

narges | June 17, 2008 05:31 PM

درود بزرگوار. تارنگارم را با مطلبی مرتبط با آهنگ راهی به روز کرده ام. وقتی اگر بود نگاهي بينداز. برقرار باشيد

کورش | June 12, 2008 08:52 AM

با سلام و آرزوی سلامتی. من پسری 19 ساله از خرم دره از شهرهای استان زنجان. عاشق شما هستم عاشق صدات عاشق داریوش. بزرگترین آرزوی من زیارت شماست. نه من میتونم بیام پیش شما و نه شما میتونید بیایید پیش ما می خوام اگه لطف کنید روی عکستون امضا کنید و به این آدرس بفرستید. خودمان مستاجر هستیم نمی دانم آدرس بعدیمان کجاست به خونه ی خواهرم بفرستید ایران - استان زنجان - شهرستان خرم دره (....) با تشکر

علیرضا گروسی | June 12, 2008 12:55 AM

سلام داريوش عزيزم. ما همه در ايران واقعا به اميد روزی هستيم که از نزديک شما رو ببينيم و صدای شما رو بشنويم. می خوام يه چيز جالب بگم. دوست پسر من عاشق شما است منم به همين خاطر آهنگهايی که از شما دوست داره متن اونها رو با عکسهای شما همراه هر صفحه يک شاخه گل خشک شده و آهنگها رو هديه دادم و خيلی خوشحال شد. فقط يه گله دارم من متن آهنگها رو خيلي سخت می تونستم پيدا کنم. اگر دسترسي به آنها راحت تر باشه عاليه. موفق، شاد، خوشبخت و سرافراز باشی.. رزا و سعيد

رزا قدرتی | June 8, 2008 11:32 AM

Just wanted to say you're not all alone Dariush as I felt like the way you felt but in smaller scale. I think people don't want to listen, see and understand what you're saying. Just have a look at the comments, many of them are just prasing you and writing your lyrics??? I don't know why they don't even listen to their so-called "favorite singer" for God sake? I don't know why they're blind to see what you have written up there!

BABA to ro KHODA bolandshid az KHAB, dige BASE!!!

Mohamadreza | June 4, 2008 07:55 PM

درود بر داریوش عزیز. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری. جه در هنر و پرستیژ کارهات که در این زمینه تک هستی و چه از لحاظ شخصیتت و فعالیت های زیبای اجتماعی که داری و باعث افتخار ما هستی. درود مجدد به تو تک ستاره در غربت ما و بدان که در قلبها جا داری

کیاوش | June 4, 2008 08:00 AM

سلام خواننده محبوب من داریوش عزیز. با بهترین آرزوها برای شما. کودکی من و ماندگاری چهره و صدایتان هنگام اجرای آهنگ های برادر جان و شقایق و یاور همیشه مومن... ماندگاری صدایتان را برای سال ها و سال ها آرزو می کنم. در عرصه خوانندگی، در ژانری که می خواندید تک بودید و تک ماندید.

فروغ | May 29, 2008 08:45 AM

سلام به داريوش عزيزم که با آهنگات زنده هستم به اميد اينکه يه روز شما رو تو ايران ببينم و اميدوارم موفق و مويد باشی. دوستدارت مريم دختری تنها

mariam | May 26, 2008 10:37 AM

سلام داریوش جان من که با آهنگهای شما زندگی کردم عاشق شدم زخمی شدم و حالا با تمام وجودم میگویم که بیشتر از ستارگان آسمان دوستت دارم من مثل بقیه دوستان بلد نیستم زیاد خوب بنویسم برای من دنیایی ارزش دارد که خدا باشد عدالت باشد و تو باشی و دنیایی که جنگی نداشته باشد سلاح هسته ای و شیمیایی نباشد و مردم بیش از همیشه عاشق همدیگر عاشق حقیقت و مهمتر عاشق خدا باشند.

بیتا | May 26, 2008 07:20 AM

سلام بزرگ، سلام عزيز، سلام وسعت صدا. نميدونم چی بايد بگم. اينقده خوشحال شدم وقتی اين وبلاگتو پيدا كردم كه نگو. الان فقط اين جمله به ذهنم ميرسه: دوستت دارم. سی سال عمر دارم و حداقل بيست سالشو با تو بزرگ شدم. باز هم ميگم دوستت دارم. مثل هميشه بزرگی، بزرگ باش و بزرگی كن.

اميد | May 25, 2008 10:24 PM

داریوش عزیز ترانه های زیبای شما را همیشه گوش میدهم خصوصا در مسیر رفتن به دانشگاهم که در شهر دیگری است و ساعتها طول میکشد، ترانه هایتان همسفر من هستند و همین موقعیت باعث شد عمیق تر به آنها گوش کنم و بیش از پیش تفاوتشان را با کارهای دیگر بفهمم.
وقتی تو شب گم میشدم... یاور همیشه مومن... و سایر کارهای زیبایتان.. من هم تا حدی صدا دارم و از خواندن خیلی لذت می برم برای همین متوجه شدم که نحوه خواندن شما ویژگی خاصی دارد، اینکه شما احساس و تحریر خاصی که در صدایتان هست را نه فقط در کل ترانه و نه در جمله های آن بلکه در تک تک واژه ها تاثیر می دهید و در نوع ادای هر کلمه ابتکاری هست که همان کلمه را خاص می کند. و احساس خاصی در کل ترانه ایجاد می شود که ویژه ی شماست. من در این زمینه بسیار آموختم و میخواستم به این وسیله از شما تشکر کنم. با سپاس و به امید دیدار شما

سامان | May 22, 2008 07:35 AM

داریوش عزیز شما هنرمند عزیز و خوش فکر وخوش صدای ما هستید و امیدوارم هرچه زودتر به میان عاشقانتان برگردید. بدانید که همیشه به یادتان هستیم و ترانه هایتان برایمان پر از خاطره های شیرین است.

parisa | May 14, 2008 05:31 AM

پاینده ايران. من يک جوان ۱۸ ساله هستم که با تمام قدرت خود برای سر بلندی نام ايران تلاش ميکنم. باعث افتخار است اگر به من سر بزنيد

ابراهیم | May 14, 2008 01:59 AM

داريوش جان سلام خيلي دلم می خواد از نزديک ببينمت نمی دونم چی بگم فقط دوستت دارم بی نهایت

امید | May 12, 2008 12:33 AM

سلام بر سلطان خوانندگان ايران. داريوش جان خيلی خوشحالم که تونستم باهات ارتباط برقرار کنم. خيلی خاطرت رو ميخوام، خواننده فقط داريوش، فقط داريوش. اگه افتخار بدی و به ما هم سر بزنی ممنون می شم. به اميد ديدار

سید | May 10, 2008 11:56 PM

در بدر هميشـگی كولی صد ساله منم، خاک تمام جاده‌هاسـت جامه كهنه تنم
هزار راه رفته‌ام هزار زخـم خورده‌ام، تا تو مرا زنده کنی هزار بار مرده‌ام
از راهی دور و با دلی نزديک می بوسمت.

جعفر واعظی « آزاد» | May 8, 2008 02:44 PM

داریوش عزیزم خیلی دلم برایت تنگ است آنقدر که اندازه اش از قلبم بزرگتره، ای کاش میتونستم به تمام کنسرتهات بیام اما افسوس که در آن سوی کره زمین هستی، و من اینجا. کاش من رو به عنوان یک دوست راه دور بپذیری نمیدونم آیا اصلا این پیام من رو خواهی خوند یا نه.... من مینویسم شاید احساس من که از قلبمه جایی در این کهکشان با انرژی مثبت سرگردانی گره بخوره و معجزه خاموشی، یه حادثه ای روشن بشه و من بتونم با داریوش عزیزم تماس بگیرم

کاش زمانی، لحظه ای، حادثه ای، آرزویم به حقیقت میشکفت و در شبی مهتابی با تو همکلام میشدم و تو میگفتی کی هستی و من میگفتم یه بیتاب و تو میگفتی دلت کو و من میگفتم که دریاب و می دیدی که در آن لحظه ماه درخشان تر از خورشید میشد تا به تو بگوید که چقدر راست میگویم

رزیتا | May 6, 2008 11:54 PM

داریوش عزیز میخواستم از کنسرت نوروزی دبی بسیار تشکر کنم. خیلی خیلی عالی و بی نظیر بودی. ما برای اینکه از نزدیکتر ببینیمت از ساعت 7 در جلوی سن ایستادیم و با وجود اینکه برنامه ی اولین گروه که روی سن رفتند برایمان تحملش سخت بود ولی تنها به عشق تو و از ترس از دست دادن جایمان در ردیف جلو همچنان ایستادیم و نمیدانی که چه جوری لحظه شماری می کردیم که برنا مه های قبل از تو تمام شود و تو بیایی. تا اینکه مثل خورشید آمدی و تمام وجود ما را مملو از عشق و شادی وصف ناپذیر کردی. داریوش عزیزم نمیدانی که آن شب و دیدن تو یکی از بهترین اتفاق های زندگی من شد که هر روز در ذهنم مرورش می کنم. برنامه ات بقدری قشنگ بود و قشنگ تنظیم شده بود که حد نداشت و این هم از سلیقه و نبوغ خودت است. با تمام وجودم برای این شب بیاد ماندنی زیبا ازت ممنونم و امیدوارم هرچه زودتر تکرار شود

roya | May 5, 2008 03:14 PM

داریوش عزیزم در حالی که بی تابانه منتظر آلبوم جدیدت هستم با تمام وجودم آرزو میکنم کاش راهی به ما نشون بدی که ما هم در ایران این افتخار رو پیدا کنیم که از کار جدید تو که حتما خیلی هم هزینه برده حمایت مالی کنیم. و تو رو در مشکلات انتشار آلبوم تنها نگذاریم. چون این یک وظیفه است و در کنار حمایت احساسی حمایت مالی هم باید و باید باشه وگرنه این طرفداری اگر فقط تعارف و تعریف باشه اصلا کامل نیست

roya | April 27, 2008 02:24 PM

دهان دختر زيبا تهی ز دندان است
كه هر شكسته دندان بهای يك نان است
هيچ كس فكر نكرد در آبادی ويران شده ديگر نان نيست
هيچ كس فكر نكرد در آبادی ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر بانگ برداشتند كه چرا سيمان نيست
و كسی فكر نكرد كه چرا ايمان نيست
و زمانی شده‌است كه بغير از انسان، بغير از انسان هيچ چيز ارزان نيست

دوست دارم اميدوارم هميشه باشی و بخونی هميييييييشه

سعید | April 27, 2008 03:21 AM

داریوش عزیز تو نه تنها یک خواننده بی مانند هستی بلکه فصل جدیدی را در فرهنگ و ادب ایران زمین گشوده ای که پیش از این به این شکل وجود نداشته و آنهم جان بخشیدن به ادبیات است با صدایی غیر قابل باور و اجرایی آسمانی .همینکه تو ترانه ای را میخوانی گویا آن ترانه روح میگیرد وبه عنوان یک ایرانی سرشناس شروع به زندگی میان ما میکند و تفاوتش با بقیه این است که جوانی جاودانه دارد .ترانه های تو هنر و ادبیاتند. به خاطر اینکه داریوش ما هستی از تو سپاسگزارم

رویا | April 25, 2008 01:30 PM

سلام، من اين همه سال فکر ميکردم سايت داريوش ۲۰۰۰ تنها سايت شماست... کاش اين سايت رو روی شوهاتون ميزديد.. خيلی دوستون دارم

احسان | April 25, 2008 01:02 PM

اول از همه کاش ميدانستم که اين حس بيدارت فقط برای ايران و ايرانيان است يا خير. بعد هم بايد بگويم که شما جايت گرم است و دست و بالت باز است، برای کسانی که لبهاشان دوخته و پر و بالشان سوخته اين حرف ها خواب و خيالی بيش نيست. طعنه بر کبک مهاجر طعنه بر ما و دل است، ای کاش ما هم چون عقابی بال و پر ميداشتيم. يا حق ياور هميشه عاشق

سید مجتبی حسینی | April 24, 2008 08:08 AM

سلام داريوش عزيز، نمی دونم هنوز هم نظرات اين وبلاگت رو می خونی يا نه.. اميدوارم به زودی زود در ايران ببينمت. تويی که با آهنگهات چه در شادی چه در غم روحم رو تازه کردی و جان دوباره بخشيدی. اميدوارم در هدفت موفق باشی

مریم | April 19, 2008 05:23 PM

شعر زمستان گشته را برايمان بخوان

فریاد | April 15, 2008 10:33 AM

درود بر داريوش بزرگ. هنوز هم چونان جوانی ام دل به ترانه هايت می سپارم. شادمان می شوم اگر دمی دل به غزل های بنده بسپاريد. نگاه شما به غزل های عوامانه ی بنده برايم ارزشمند است. ارادتمند شما: پيام سيستانی/نروژ

پيام سيستانی | April 13, 2008 01:10 PM

دوست دارم در حد مرگ. نمی تونم چیز دیگه ای بگم. یاور همیشه مومن بمون. فقط خوش باش.

بهنام | March 31, 2008 07:14 AM

باسلام به بزرگ مرد ایران داریوش عزیز میخواهم بگویم راهی را که شروع کردی هرکز ترک نکن من و خیلی از مردم به عشق تو از دام شیطان اعتیاد آزاد شدیم و خودم بر این عقیده استوارم تا خودم آزاد نشوم چگونه دیگران را آزاد کنم. داریوش راه تو راه ماست، به امید دیدار یاور همیشه مومن

کوروش | March 25, 2008 12:17 AM

سلام ای یاور وطن. دوست داشتم به عنوان یک طرفدار عاشقت که هیچوقت نتونسته تو رو از نزدیک ببینه جزو اولین کسانی باشم که ساعاتی پس از تحویل سال این نوروز باستانی را به تو تبریک گفته باشم. در ضمن در رابطه با سؤالت باید بگویم که ما به دنیا بدهکاریم چون می توانستیم به عنوان اشرف مخلوقات بهتر با آن کنار بیاییم تا خودمان هم با آسایش کامل در کنار هم زندگی کنیم. دوستت دارم .آرزویم فقط یکبار دیدار توست

زهرا | March 20, 2008 01:46 AM

سلام ای اسطوره تمام ناشدنی موسيقی ايران... سال نو بر تو كه سالهاست از دامان مام وطن دوری مبارك. باور كن از اينكه مستقيم با تو حرف می زنم آنقدر خوشحالم كه نمی توانم جمله بندی خاصی داشته باشم. صميمانه دوستت دارم. كاشكی می شد به وبلاگ من هم سر بزنی. بی صبرانه انتظار روزی را می كشم كه تو را در ايران از نزديك زيارت كنم.

رسپينا | March 18, 2008 12:37 AM

سلام ای بزرگ موندنی ای ياور هميشه مومن، ابر مرد مشرقی. از زمانی كه خودم را شناختم با تو بودم امان از باد بی...!!!

كياوش | March 10, 2008 10:10 PM

داريوش عزيزم امروز اتفاقی اسمتو سرچ كردم و وقتی فهميدم می تونم از ايران بدون محدوديت وبلاگ تو رو كه عشق منی بخونم خودت فكرشو بكن چقدر خوشحال شدم! سلامی به گرمی خاك پاك ايران تقديم تو باد

منصور | March 9, 2008 05:37 AM

داریوش من عاشق خودت و ترانه هاتم... خیلی دوستت دارم و دلم میخواد تا همیشه باشی و آقای ترانه ها باشی... از طرف نینا رحمانی کیا - تهران

نینا | March 9, 2008 01:32 AM

سلام، خوشحالم از اینکه براتون میتونم پیام بفرستم. عمری را با زمزمه های شما طی کردیم، صداتون جاودانه ست. امیدوارم باز مثل قدیما با صدای دلنشین طوفان احساس برپا کنی. منتظر آثار جدید و شاهکارهایی مثل قدیما هستیم. برای این صدا حیف است که ساکت بماند. چند سالیست از آن داریوش رویایی خبری نیست. به امید دیدار

محمدرضا | March 8, 2008 08:45 PM

به صلیب صدات مصلوبم ای دوست...

سایه | March 4, 2008 03:22 PM

سلام داريوش جان، اولين باريست كه برات نظر ميدم. من الان 33 سالمه منم متولد بهمنم، 3/11. داريوش جان امروز حدود 20 ساله كه صدای زيبات آهنگهای دلنشينت توی گوشم تا جائيكه تونستم سعي كردم سرمشق زندگيم باشی. داريوش جان در عجب از قدرت خداوند و استعدادی كه در وجود تو نهاده. آرزويم جوابی از گوشهای دل تنگت است. داريوش جان تولد مبارك

سبحان | March 2, 2008 01:25 AM

داریوش عزیزم، اولین بار بود که به وبلاگ برخوردم و بسیار خوشحالم که تو هم برای هموطنانت می نویسی اما ای کاش کمی بیشتر و مرتب تر ادامه دهی. باور کن همین خانه کوچک در صورت تداوم و تازگی می تواند نتایج بزرگ حاصل کند...

ناهید | March 1, 2008 09:52 AM

ياور هميشه مومنم داريوش من. ای بزرگ موندنی،از وقتی نفس کشيدم تو رو يادم مياد. اول از توی نوارای برادرم، بعد از توی قلب خودم. با آهنگات زندگی مي کنم. دوستت دارم. ای سخاوت تنت بهترين بوسيدنی، جوابم رو میدی؟

maral | February 29, 2008 04:44 AM

داریوش عزیز، مدت هاست که این خانه خاک می خورد و هر روز می آیم و خبری نیست. فکر می کنی طلبکاری یا بدهکار؟

شاهین | February 29, 2008 01:20 AM

سلام داریوش جان. من یکی از هواداران شما هستم. اولین باری که دارم نظر میدم. همه ی ما برای اینکه دنیا را بسازیم این همه رنج رو تحمل مکنیم. هیچ وقت از تلاش خودت دست برندار. منتظر جوابت هستم

Sajady Ahmad20 | February 26, 2008 07:11 AM

سلام داریوش عزیز. کجایی که ببینی ایران روز به روز حلقه آزادی دورش تنگ تر و تنگ تر میشه. چه فایده ما حرف می زنیم ولی کجاست اون عمل. ما داریم دچار روزمرگی میشیم، امروز با فردا هیچ فرقی نداره و این یعنی فاجعه. اعتیاد در هر خانه و دیواری رسوب کرده، کوچیک و بزرگ و پیر و جوون فرقی نداره. جوانان ایرانی هر روز در مرداب اعتیاد بیشتر فرو می روند و دولت ما هم دقیقا همینو میخواد. دیگه چه اهمیتی داره که نفت قیمتش رفته بالاتر، چه فرقی به حال اون آدمای ساکن حلبی آباد تهران میکنه. به خدا داریوش عزیز من کسانی رو میشناسم نون شب که سهله، چهار پنج روز یک بار غذا می خورن، اونم یک تیکه نون. اون وقت رییس جمهور ما میگه ما در منطقه رتبه فلانم هستیم. آخه چه ارزشی داره؟ کجا هستن اون کوروش کبیر اون نادر شاه؟ ما تا کی میخواهیم بشینیم حرف بزنیم به خدا هر روز بدتر میشه. به امید آزادی ایران.

sina amini | February 23, 2008 10:49 AM

سلام داریوش جان من یه مهندس کامپیوترم تو ایران تو یه شهر جنوب تو شرکت نفت کار می کنم خودم بچه تهرانم زن و بچه ام تهرانند اینجا خیلی تبعیض قائل می شن بین آدما اصلا ضوابط معنی نداره همه چی روابطه من حتی هنوز یه خونه اجاره نکردم زن و بچمو ببرم خونه خودم موندن خونه پدر زنم خیلی دوست دارم باهات درد دل کنم میدونم وقتت پره به فکر ما هم باش

حسن بهمنی | February 18, 2008 11:36 PM

داريوش من الان که دارم اين نوشته رو برات مينويسم ميخواد گريه ام بگيره. خيلی دوست دارم. عاشق ترانه هاتم عاشق صداتم. راستی يادت که هست زنده مونديم اگه فردا وعده ما لب دريا

soheila | February 18, 2008 07:20 AM

سلام آقای اقبالی... نمی دونم اصلا اینا رو میخونی یا نه ولی چون دلم پره می نویسم ایمیلو داری خواستی جواب بده نخواستی... هیچی من نمیخوام و دوست ندارم مثل بقیه حرفهای تکراری بزنم، می دونم گوشت از تعریف و تمجید پره فقط میخوام بگم وقتی خودت آخرین پیامت مال سال 85 است دیگه کدوم تلاشی معنا داره؟ من هم یکی از دوستدارهای آهنگای توام ولی اونا فقط یه آهنگند همین! تو کشوری که به هر سایتی سر میزنی بسته ست، حتی وبلاگ خودت خیلی راحت پیدا نمیشه برای گفتن اسمت دستو پا میلرزه تو رو خدا از شجاعت نگو که حالم بد میشه چون تو اینجا نیستی که هی میگی لنگش کن... زمان شاه من که نبودم ولی میگن زندونی می کردند می زدند، ولی حالا اول می کشند و بعد تحقیق میکنند چرا کشته شد؟ همش شعار. خودتون انفلاب کردین، من که نبودم خودتون پشیمون شدین رفتین اونور دنیا داد می زنین بپا خیزید! نقل طرف شد که با آذریه دعوا کرد بهش گفتن (تزول)رفت شهر خودش و توی خونه اش و روشو کرد به طرف آذربایجان و داد زد تزول باباته تزول خودتی! زنش میگفت یواش بابا الان خون بپا میشه!!! آخه خدا پدرتو بیامرزه دنبال چی هستین؟ امید! که چی این نظام بره شما برگردی که چی حالا اونجا چیه مثلا؟! غریبی تنهایی فکر میکنی ماها اینجا تنها نیستیم؟ میخوای انقلاب کنیم یه بد اندر بدتر بیاد؟ همه جوونای هم دوره تو مردند همه جوونای هم دوره منم بمیرند که خر بره الاغ بیاد. نمی دونم شاید دارم چرند میگم، شاید زیادی ناامید و خسته ام خسته ام خسته ام خـسـتـه می فهمی؟ نه هیچ کس نمی فهمه کسی نمیخواد یا نمیتونه بفهمه دیگه نمیخوام زنده باشم که فردایی بیاد که ما لب دریا وعده داشته باشیم یا نه

م.س. | February 16, 2008 09:12 AM

سلام. با توجه به اینکه از کودکی با آهنگهای داریوش عزیز خو گرفته ام و همواره این هنرمند بزرگ ایران زمین را اسطوره آزادی و آزادگی می دانم، هم اکنون به این تفکر افتادم که به عمق تفکرات اجتماعی این هنرمند مردمی و اجتماعی بنگرم و بیشتر با افکار عاشقی چون داریوش اقبالی آشنا شوم. لطفا در مورد سیاست هم در این وبلاگ بنویسید. با تشکر آرمین

آرمین از بابل | February 12, 2008 06:59 AM

داريوش عزيزم سلام - نميدونی چقدر خوشحالم كه باهات حرف ميزنم و تو نوشته من رو ميخونی - به مولا نوكرتم. ميدونم منتظر شنيدن اين جور حرفا نيستی...
داريوش عزيز، من به جرأت ميتونم بگم خيلی از ما تو ايران معنای درست آزادی رو نميدونيم - يعنی اجازه نميدن كه مردم معنای آزادي رو بدونن - به نظر من يكي از بزرگترين موانع واسه رسيدن به آزادی، ندونستن معنای درست آزاديه - اينجا وقتی حرف از آزادی باشه، اينطور تلقی ميشه كه آزادی يعنی بی بند و باری. من ميخوام از شما بپرسم انرژی هسته ای حق مسلم ماست يا بنزين؟ انرژی هسته ای حق مسلم ماست يا ابتدايي ترين حقوق شهروندی؟ انرژی هسته ای حق مسلم ما نيست چون حق ما بود، اون رو هم مثل تمام حق و حقوق ما بهمون نميدادن. تو رو خدا شما ها كه اونجا هستين يه حركتی رو شروع كنين،اگه يه رهبر وجود داشته باشه مطمئن باشيد مردم كه مثل آتيش زير خاكستر هستن، حمايت ميكنن. اگه خواستی يه نفر رو به اندازه يه دنيا خوشحال كنی بهم جواب بده - حتی يك كلمه. فدات شم

علی | February 6, 2008 03:16 AM

سلام به سلطان صدا، داريوش من پنجاه و هفتمين بهار زندگيت را تبريک می گويم. ۱۵ بهمن روزی است که زمين نفس ميکشد. به اميد ديدار.

negar | February 4, 2008 07:51 AM

سلطان عشق من تولدت مبارک

سعید | February 4, 2008 04:45 AM

سلام ای بزرگ موندنی. تولدت مبارک عزیز. ما هنوز منتظر روایت زندگی هامان هستیم: شطرنج. آسمانی باشی.

حسین | February 3, 2008 11:08 PM

داريوش عزيز سلام. نمی دونم چه طوری اين روز عزيزو روز ميلاد تو بهت تبريک بگم... هميشه وقتی می خوام راجب تو بنويسم قلمم قفل ميشه. کلمات ياريم نمی کنن... تو وبلاگم به خاطر تولدتون آپ کردم. خوشحال ميشم سر بزنی بزرگوار...

مدت زمان زیادی از آغاز نگاهت می گذرد همان نگاهی که آدم را به یاد آغاز دنیا می اندازد وقتی که تنها یک انسان برای دوست داشتن وجود داشت.
مدت زمان زیادی از لمس لحظاتی که برای اولین بار طنین صدایت را شنیدم می گذرد همان لحظه ای که نشانه اش هنوز در وجودم باقی مانده مثل یک نقش برجسته روی دیوار خالی اتاق که خودنمایی می کند. چه روز بزرگیست لحظه بدنیا آمدن تو... هر چند شاید تو پر باشی از شکایت های ناگفته از این دنیا... صدها بار تصمیم گرفته ام همه چیز را زیبا ببینم اما هر چقدر نگاه می کنم تنها صدای تو زیباست... خوب یادم هست لحظاتی که در یک دنیای سرد که همه نقاب به صورتشان هست ، تو آمدی و زیبا خندیدی و با من ماندی...
هنوز یادم هست شب هایی که تا صبح بیدار می ماندم و با "یاور همیشه مومن" تو به اوج رسیده و با" برادر جان "ساعتها گریه می کردم... یادم هست خوابهایی که خودم و کنار تو می دیدم و نم شدن چشمهایم در هنگام بیداری... لحظه لحظه بزرگ شدن در کنار تو مثه یه فیلم از جلو چشام رد میشه... در تمامی این لحظات و دقایق کسی که هیچ وقت تنهایم نگذاشت و همیشه در کنارم باقی ماند و مرهمی بر روی قلب شکسته ام بود تو و صدای جاودانه ات بود..

مسلم | February 3, 2008 01:30 PM

سلام به ابر مرد مشرقی جاودانه مرد سرزمين آريايی، حضرت استاد داريوش کبير عزيز و دوست داشتنی. من آرزو داشتم يه روزی به هر طريقی با شما ارتباط پيدا کنم شايد شما از همينجا پيغام من را بخونيد. خدا رو چه ديدی. ايميل خودمو نوشتم و در حال حاضر بزرگترين آرزويم اين است که برايم پيغامی بفرستيد. من عليرضا ۱۷ ساله از شهرستان کرج هستم. در ضمن ايام سوگواري اباعبدلله را خدمت شما تسليت عرض ميکنم. به اميد رهايی، يا علی مدد

عليرضا | January 16, 2008 01:10 PM

سلام.اميدوارم هميشه خوش باشی... من الان دارم آهنگ آشفته بازار را گوش می دهم. واقعا دنيا آشفته بازار است چون: دوستی داشتم عاشق شما (داريوش) بود آن قدر که وقتی داريوش برای او مي گذاشتی آرامش عجيبی ميگرفت و با تمام وجود آن را درک می کرد و به من هم سفارش می کرد داريوش گوش دهم اما من تازه فهميدم داريوش يعنی چه؟ او ديگر پيش من نيست و به مسافرت دوری رفته که ديگه برنمی گرده. به شما پيشنهاد مي کنم هر چيزی که داريد قدرش را بدانيد چون وقتی از دستش می دهيد تازه متوجه وجودش می شويد. دلم تنگ است... دلم می سوزد از باغی که ميسوزد نه ديداری نه بيداری نه دستی بر سر ياری مرا آشفته می دارد چنين آشفته بازاری...

momy | January 8, 2008 10:15 AM

با سلام من از کسانی هستم که همواره از ثروت بی بهره بوده و همواره استعدادهايم قربانی کمبود امکانات و شرايط شده. اما........ اما من از قلب تخت جمشيد سخن می گويم و خون اجدادم هنوز هم در رگهای من جريان دارد. من زمانی با انديشه های ناب شما آشنا شدم که هيچکس درد مرا درک نميکرد. و اينک دنيا را تاريکی فرا گرفته و تاريکتر از آن جايی است که ما مشغول زندگی و تحصيل هستيم...... شرايط مزخرفی بر ما در اين کشور حکمفرماست. درد مرا تو ميدانی و ميدانی که چه ميگويم... اما خدا با ماست، ما بايد صلح و آرامش را برقرار کنيم ما ميتوانيم اگر دوست داشته باشيم،
عشق ياور ماست
The university student majored in electronic engineering who is being sacrificed of educational system

روزگار | January 7, 2008 01:02 AM

آه خدايا تو اين جهان به اين بزرگی من فقط يه آرزو دارم. چه ميشه يه روزی دستای کوچيک و نرم داريوش رو سرم دست نوازش بکشه؟ فقط همين!

دارویوش کبیر | January 5, 2008 11:32 AM

Salam... It was heart breaking for me when you called jews "mokharreb". Was it a jew who drag you into drugs? I don't know the answer, but I know that a jew helped you get out of it. I'm sure you know what to do. Do the right thing. Be a man. Bahram

Bahram | January 2, 2008 05:58 PM

سلام آقای داريوش من از شما خواهش دارم اگر ممكن است يك شماره برای من ايميل كنيد تا بتوانم با شما فقط و فقط چند كلمه صحبت كنم. اگر اين لطف را به من بكنيد تمام دنيا را به من داده ايد. آقای داريوش من منتظرم. دوستدار شما امید

اميد الحاقی | January 1, 2008 07:58 PM

آقاي داريوش از اين كه نظر من را خوانديد و نشان داديد ممنونم از شما خواهش دارم كه جوابتان را برای من ايميل كنيد من برای خواندن جواب شما لحظه شماری می كنم من را نااميد نكنيد باز هم ممنون

اميد الحاقی | December 30, 2007 08:14 PM

سلام .می دونم هیچ وقت اینو نمی خونید اما می خواستم بهتون بگم شوهر من خیلی شما را دوست داشت و آرزو داشت شما را از نزدیک ببینه و من از طرف اون این پیام را به شما دادم. من سر یکی از ترانه های زیبای شما (فریاد زیر آب)با اون دوست شدم و بعد از دو سال ازدواج کردم و بعد از دو سال اون از پیش من رفت. همیشه بهم میگفت: اگه داریوش بمیره من چی کار کنم اما خودش زودتر از شما رفت. حداقل به این آرزوش رسید...

azar | December 30, 2007 01:36 AM

سلام بر آزاد مرد ايران. جناب داريوش من نشانی از زجر هم ميهنان تو در داخل کشور هستم. و تشنه ی آزادی شقايق. خيلی تلاش کردم که با شما ارتباط داشته باشم اما تا حالا نتونستم. من نويسنده هستم و قلمم به نام آزاد بر مرکب عشق بر صفحات کاغذ جاری می شود خيلی دوست دارم فقط يکی از شعرهای من با صدای غرور آفرين شما خوانده شود. يکی از کتابهای من به چاپ رسيده و دارم دومی را به چاپ می رسانم. و برای ارتباط و ساختن خانه ای آباد از جان و دل برای شما مايه می گذارم. منتظرم. ياعلی

azad | December 29, 2007 01:57 AM

سلام داريوش عزيزم. می بينی هيچکس حرف حسابی براي گفتن نداره. اينجا ما فقط توی بغض و کينه چرخ می زنيم در حالی که خودمان پر از نقص و اشکاليم. من نمی دونم چی به دنيا بدهکارم. همينقدر می دونم که خيلی به خودم بدهکارم. هر وقت بدهی هايم را با خودم صاف کردم حتما مثل تو چيزی برای گفتن خواهم داشت. به اميد آن روز. روح پاکت بر تن خسته ات مستدام. برادر کوچکت، مسعود ف.

masoud | December 25, 2007 12:15 PM

خيلي دوستون دارم به اميد خواندن سرود آزادی در ايران.

اميد الحاقی | December 15, 2007 02:59 PM

با سلام داريوش عزيز. داريوش جان قبل از هر چيزی تشکر و قدردانی می کنم از شما و تمامی کارهای ماندگارتان مخصوصا دکلمه ی کمال. داريوش جان برنامه ای از شبکه tv didar پخش ميشود كه هست به نام گنج حضور كه بر اساس غزليات مولانا و حافظ و مثنوی كه با تهيه و اجرا پرويز شهبازی كه زمان پخش آن به وقت ايران هست روزهای سه شنبه ساعت 5:30 بامداد تا ساعت 7:30 صبح و تكرار آن به وقت ايران مجدادا ساعت 17:30 بعد از ظهر تا 19:30
شب. تا حدودی كه داريوش جان شناختی كه از شما پيدا كردم انسانی بوديد كه پنجره های متفاوتي را امتحان كرديد خواهش می كنم حتما اين برنامه را ببينيد. و نه تنها شما بلكه تمام دوستانی كه به شما لطف دارند و نظر می دهند و حتی دوستاني كه اعتيادشونو كنار گذاشتند و يك ترسی تو وجودشون هست و ترس از اين دارند كه باز مجدادا لغزش داشته باشند توصيه كن كه حتمی اين برنامه را ببينند. و داريوش جان همان طور كه توی يكي از ترانه هاتون خوندين كه بايد به جنگ من برم اين آخرين نبردم. و تازه بعد از 700 هفت صد سال بفهميم كه مولانا در مورد انسانيت چی گفته بوده و مشكل انسان را چگونه شكافته بوده. و... ديگه خودتون برنامه را ببينيد. با تشكر از شما درويش.

يوسف | December 14, 2007 11:38 AM

از دنيا طلب آزادی و محبت و صلح و آرامش داريم. ولی گويا دنيا به فکر پرداخت طلبش نيست. بايد برای گرفتن طلبمان حرکت از اين بيش شتابان کنيم.

ere | December 12, 2007 11:35 PM

درود بر تو ای بزرگ مرد موسيقی. به اميد حضورت در وطن عزيز

dariush | December 11, 2007 03:04 AM

سلام بر مرد والايی كه تصور ارتباط با او قلبم را به تپش و دستانم را به لرزه انداخته است. سلام داريوش عزيز و مهربان و عاشق و آزاده... فكر می كنم ما هم از دنيا و زندگی طلبكاريم و هم به آن بدهكاريم. دنيا بايد به ما زيبايی، آرامش و احساس حضور خدا و حمايت او از ما در تمام لحظه های زندگی را بدهد. اما ما بايد خودمان، با كمك هم، آزادی، صلح، سلامتی و شادی و مهم تر از همه عشق، عشق ناب و بی توقع را به هم هديه كنيم. اين هم بدهی ما به دنياست، كه اگر همه انسانها، در تمام تاريخ، توانسته بودند اين بدهی را بدهند، شايد اكنون تعريف ما از دنيا چيز ديگری بود. مدت كوتاهی است كه با تو و شعرهای بی همتا و آهنگهای استادانه و تفكرات والايت آشنا شده ام و عاشق همه چيزت شده ام. صدای تو، آهنگهای تو، قدرت و هنر خوانندگيت و شعرهای پر مفهومت، همه بی همتا است. گرچه من هم مثل همه عشاق در آرزوی ديدارت می سوزم اما می دانم كه هرگز تو را بيرون از ايران نخواهم ديد. زهی افسوس و دريغ و درد كه در ايران ما گوشهای صاحبان قدرت تحمل شنيدن صدای پيغمبر گونه و بر حق تو را ندارد. بدان كه ايرانی های بسياری هستند كه قلبشان به شوق شنيدن صدای پر از عشق تو از دور می تپد و برای سلامتی، شادی، موفقيت و استوار بودن تو، كه فرياد بلند خاموشان و بی پناهانی با تمام وجود دعا می كنند. گرچه خيلی از آنها حتی برای همين تماس كوچك هم ناتوانند. در راهت استوار باش، بدان كه خدا هميشه مردان حق را ياری می كند. با تمام آنچه خدايمان در وجودم نهاده آرزو می كنم هميشه شاد و پيروز و پر افتخار باشی...

مريم | December 7, 2007 08:18 AM

بازم سلام به بزرگ مرد تاریخ هنوز منتظر جوابتون هستم. داریوش جان به قول قدیمیها که میگفتن قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود همه منتظریم که اونقدر توانی در خودمون احساس کنیم که دریا بشیم تا بتونیم هر موج سنگینی را به راحتی رد کنیم. دوستت دارم با تمام وجودم و آرزوی سلامتی برات میکنم تا همه پیش هم به خوبی و خوشی زندگی کنیم. دوباره می سازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش

rima | December 1, 2007 05:01 AM

با سلام به تمامی ایرانیان همراه با داریوش عزیز که این مطلبو میخونن. کاش بتونیم قدرت و تحملمون را زیاد کنیم و در دامنه دیدمون را به دنیا وسیع کنیم و آگاهیمون را افزایش بدیم و با هم مهربون باشیم. واقعا الان تو مملکتی که همه اعصابا خورد همه به فکر نون شب تا یک لقمه گیر بیارن تا به بچه هاشون بدن همه دارن سه شیفته کار میکنن میشه؟ واقعا آب در هاون کوبیدن نیست؟ از ما که گذشت داریوش جان باز شاید جایی امیدی برای نسل آینده باشه. وای از آن ماست که با مردم هشیار چه کرد

RIMA | November 29, 2007 02:49 PM

ما به میهنمون بدهکاریم. ما به او خاک عزیزمان بدهکاریم و به تمام جوانان ایران زمین. نسلی سوخته، نسلی بدون امید آزادی از دست تازیانه عرب پرست. داریوش جان، امیدوارم همیشه پاینده باشی و سپاسگذارم از این همه زحمت.

shahin | November 25, 2007 02:04 AM

داريوش عزيز. اميدوارم در سلامتی کامل به سر ببری. من يک به ظاهر جوان هستم اما به لطف قفس اکنون ۷۰ سال دارم. به اميد آزادی ايران زمين که من هم مثل تو عاشق آن هستم

Radical | November 14, 2007 05:49 AM

داریوش نازنین! همانطوری که خودت اشاره کردی ما تفکر نمی کنیم. سالیان سال است که با دینی بر ما حکومت کرده اند که مجال اندیشیدن به ما نمی دهد. کاش ذره ای بر این دین می اندیشیدیم آنگاه درمی یافتیم که خیانت ها بر ما شده آنگاه درمی یافتیم که ما را از میراث اجداد بزرگوار مان یعنی فرهنگ بی همتا و کامل دور نموده اند و فرهنگ جانوران را جایگزین آن کرده اند. به امید داشتن افکاری سالم و به دور از خرافات و به امید آزادی ایران عزیز از چنگ دژخیمان زمان.

اندیشه | November 13, 2007 03:10 AM

سلام... فکر کنم برای اولين بار باشد که به يک خواننده سلام کرده ام. راستی چرا ما آدم هايی را که بيشتر به چشم می آيند برای خود و ديگران اسطوره می کنيم؟ چرا؟ لحن تندی بود نه؟ اميدوارم اشتباه نکرده باشيد، آنقدرها هم که فکر می کنيد خشن نيستيم. می گويند سلام قولی است از پرودگار رحيم پس پيغام عزيز مهرباني تقديم شما باد.
راستی چرا آدم ها ابتدا راهی را پيموده و در ميانه از‌ ‌‌آن راه باز مي گردنند؟ چرا؟ آيا تاکنون فکر کرده ايم که سخنان و درونيات ما در ديگران چه تاثيری می گذارد؟ آيا هميشه ما بايد هر آنچه را که در وجود خويش می بينيم روی ميز بزرگ و پر از حادثه روزگار بريزيم؟ دل ها به دل ها راه دارند (به قول قديميها). برای اثبات آن نياز به هيچ مکتب و فلسفه منطقی نيست با منطق پاک سيرت دل به آن می رسيم. اينها همه سوال بود و تنها سوال! اما سوال آخر: آيا نبايد به سوال ها پاسخ داد؟ با تشکر محسن دانشجوی رشته کشاورزی

mohsen rahimi | November 11, 2007 04:16 AM

سلام اقای اقبالی، داريوش بودن چه احساسی داره؟

ابراهیم | November 9, 2007 12:33 PM

سلام بر عشق .......داریوش

mohsen | November 7, 2007 07:23 AM

سلام میشه یکی منو راهنمایی کنه چه طور می تونم ترانه هامو به آقای داریوش برسونم ....؟ به چند تا ترانه سرا تو ایران نشون دادم گفتن مختصه آهنگای داریوشه .... می خوام نظر ایشون رو بدونم

elaheyeh sharghy | November 2, 2007 01:46 AM

سلام یاور همیشه مومن دوست دار تو احسان مجیدی

احسان | October 30, 2007 03:03 PM

سلام. آناهيد هستم... به دادم برس داريوش عزيز، به دادم برس. فقط اينو توی آهنگ نگو، توی ترانه نگو، می خوام که به دادم برسی

آناهید | October 26, 2007 09:39 AM

درود بیکران خدمت داریوش اقبالی، در این 19 سالی که از عمر پر فراز و نشیب من گذشته، به جرات باید بگویم که هیچ صدایی و هیچ نوایی و هیچ موسیقی، نتوانسته مانند موسیقی تو همساز با حرکت فکری، عاطفی و... من نوعی باشد! به جرات میگویم که بهترین خواننده تاریخ ایران هستی! نیک میدانم که در کشوری که بنان ها، فروغی ها و شجریان ها را به دنیا نشان داده چنین حرفی بسیار گران خواهد بود، ولی در قبال ارج گران شما بی شک، جز تصویری از حقیقت نخواهد بود...
با خودم گفتم که برای قسمت پایان نامه بهترین ترانه ای را که داریوش، مرد هزاره ی موسیقی ایران خوانده است را به انتهای نامه ضمیمه کنم، باری هرچه گشتم برترین نیافتم، همه برترند! واقعا دست مریزاد دارد! واقعا باید سخاوت شما را در هدیه هنر ات به ایران و ایرانی ستود!
شنیده ام به جز بعد هنری، یک بعد دیگر هم داری! داریوش اقبالی فعال اجتماعی نیز هست، بسیاری را نجات داده از آن چیزی که خمینی و دجال های همپالگی اش باعث آن اند! داریوش اقبالی، دستت را میبوسم! پاینده و سر افراز، بنویس، بخوان و بمان... مانا باشی

یک ایرانی | October 22, 2007 05:23 AM

سلام آقای اقبالی. من و همسرم در دوبی برای بار سوم شما را دیدیم و این بار بیشتر از هر بار دیگر با برنامه ات ما را به گذشته و جوانی و روزهای خوش عاشقی و بی دغدغه بودنمان بردی. یک هفته گذشته و هنوز در حال و هوای همون روزهاییم. از نت اول که تصویر معصومیتت در فریاد زیر آب بود تا نت آخر که با تو همصدا حسود را خواندیم ما رو به سفر دور و دراز بردی. از این که روزهای خوش فراموش شده را با فریاد و دشنه و مرحوم بیات و ایرج و خودت زنده کردی متشکریم. تا دیداری دیگر خدا همیشه نگه دارت باشد و خاطره سازت.

حامد و میترا | October 20, 2007 01:59 AM

داریوش عزیز و دوستان،
من فقط خواستم تشکر کنم از تمام زحمات و فعالیتت برای کنسرت دوبی در سیزده اکتبر. من همون کسی هستم که روی صحنه دویدم و داریوش رو بغل کردم و بوسیدم. این آرزوی من بود که یک روز این کارو بکنم و آرزوم اون شب برآورده شد. وقتی محافظ های سالن به من حمله کردند که منو از داریوش جدا کنند، داریوش هم منو بغل کرد و ازم محافظت کرد و نگذاشت اونا به من آسیب برسونند. من عاشقانه دوستت دارم داریوش و از این به بعد هم همیشه عاشقانه تا ابد دوستت خواهم داشت و هر کاری در زندگی بخواهی برایت می کنم. باشد که روزی آزادانه در وطن خود، داریوش اقبالی را ببینیم.

فرشاد | October 19, 2007 02:58 PM

داریوش نازنینم سلام... هم به دنیا بده کاریم هم طلبکار... بده کاریم چون همیشه سعی نکردیم بهترین باشیم ... از دنيا طلب آزادی و صلح و آرامش داريم اما افسوس ... دوستت دارم، آتنا

AteNa | October 19, 2007 12:25 PM

دوبی رو آتیش زدی و منو هم همینطور. از وقتی توی هتل به آغوشت کشیدم، هنوزم عطر تنت روی پیراهنم مونده، نه دیگه هیچوقت می پوشمش و نه می شورمش، می خوام عطرت همیشه با من باشه، همیشه روی پیراهنم و توی نفس هام.... دوستت دارم

فرزان | October 19, 2007 10:05 AM

سلام بر استاد عزیز داریوش بزرگ. ما تا کی باید چشم انتظار باشیم که یک روز بیای ایران و از نزدیک ببینیمت؟ یه ملت چشم انتظارت است. يا حق

Dr.Ro0t | October 9, 2007 11:19 PM

اگر خوابم اگر بيدار اگر مستم اگر هوشيار مرا يارای بودن نيست تو ياری کن منو ای يار

امير | October 6, 2007 12:21 PM

سلام داریوش جان. من همه جوره هستم. تا پای جونم واسه تایین هدف و ادامه ی اون وامیسم. نه شعاری هست نه حرفی. حرف هست همراه با عمل. اما مشکل ما چیه؟؟؟ داریوش جان ما هدفمون رو نمیدونیم چیه. هدف داریم اما باید از کم شروع کنیم.
مثلا واسه کمک به معتادها بخواهیم قدمی برداریم. اول باید شروع کرد از یک نفر تا کم کم زیاد بشند همه با هم رو که نمیشه درست کرد. شما هم نباید فقط به دنبال افراد معتاد باشید شاید کمکی که از یک انسان پاک بر بیاد بتونه به 10 نفر از معتادین کمک کنه.
ما از دنیا طلب داریم یا بدهکاریم؟؟؟ اگه یکسال پیش از من می پرسیدند میگفتم فقط طلبکارم. اما حالا دیدم نه اینجور نیست، من طلبکار بودم اما یکبار هم نرفته بودم که طلب خودم و بگیرم. رفتم که بگیرم خیلی راحت طلب من رو بهم داد حتی بیشتر از طلبی که داشتم. حالا میبینم زندگی هم قشنگه. من توی زندان وجود خودم بودم.
داریوش جان اگه ما در هر شرایطی هستیم خودمون ساختیم. خودمون نخواستیم به جایی برسیم. خودمون برای همدیگه ذره ای ارزش قایل نیستیم. ما خودمون و گم کردیم. هیچکس به خودش پی نبرده.
ما اولین چیزی که میخواهیم اینه که اول خودمون رو دریابیم. بعد از اون میتونیم همدیگه رو دریابیم و اونموقع دست در دست هم به عشق زندگی بهتر هموطنمون که یه دنیا عشق برای خودمون بوجود میاره میتونیم بلند بشیم... و اون موقع سرود همبستگی و همه با هم بخونیم. من معذرت میخوام که پیش قدم شدم و صحبت کردم. منتظر جوابت هستم.

صادق | October 3, 2007 02:40 AM

سلام آقای داریوش! من مهدی هستم از یزد و باید بگم بزرگین! بزرگ! من هم عاشق آهنگهاتونم هم عاشق خوی و منشتون! داشتم به این شک می کردم که ماها از نسل آریایی و یا به قول سبکتکین سالور نسل شجاعان هستیم و بزرگانی مثل کوروش، داریوش و... امروز ما رو تشکیل دادن. اما شما بهم ثابت کردین که تمدن یعنی اصل یعنی هویت یعنی عظمت که در رحم پاک خودش بزرگمردی مثل شما رو پرورش داده! میدونین هر وقت میرم به تخت جمشید و آرامگاه کوروش اونوقت به عضمت ایرانمون پی میبرم. کاش همه هر چند وقت یکبار اینکارو بکنن!
اونوقت حیف نیست از اون تمدنی که تمام کشورهای اروپایی ازش بهره بردن اینچنین انسانهای ضعیف النفسی بیرون بیاد!!!!!!؟ کاش واقعا 1 دفعه بریم جلوی آینه و بخونیم(رو میکنم به آینه رو به خودم داد میزنم ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم) و باور میداشتیم که میشه بهترین بود، میشه به اوج رسید، میشه کمک کرد و از کمک به دیگران لذت برد. باز هم مرسی آقای داریوش! به خاطر این جنبش به خاطر حس مسئولیتتون. به خاطر پاکی قلبتون. احساسات پاکتون و روح بزرگتون. امیدوارم بتونم و خدا بخواد شما رو از نزدیک ببینم! به امید یک ایران آزاد آباد و !the best

مهدی | October 3, 2007 01:11 AM

سلام. از تو ميخواهم ای مرد تنها مرد خسته. تکيه ات بر شانه ام زن تا ببينی با ظلمت شبها چه خواهم کرد. تا به چشم خود ببينی اين آسمان بر سر اين نا مردمان ويران کنم. ظلم و ظالم خارج از ايوان کنم. نام نيکت بر سر در ايران کنم. تکيه بر شانه ام زن. داريوش جان گوشه چشمی هم به کلبه درويشی ما کن در حسرت توست.

امید | October 1, 2007 07:20 PM

درود بر تو داریوش عزیز.

raha andish | September 21, 2007 02:28 PM

سلام داريوش نازنينم. من محمود هستم از کرج. اگه يادت باشه چند بار هم تلفنی باهات صحبت کردم. ما طلبکاريم. چرا بايد شما رو که اسطوره آزادی و آزادی خواهی هستی رو در کشور نبينيم. شمايی که بيش از ۳۵ ساله که از درد مردم خونديد. چرا؟ و باز هم چراهای بی پاسخ. باشد که روزی شما رو در ايران ببينيم. به اميد ايرانی آباد و آزاد...

محمود | September 19, 2007 03:19 AM

پاينده و پيروز پارسی جاودان...

حمیدرضا | September 18, 2007 02:37 AM

سلام و درود بر نقطه ی عطف صدا، احساس و انديشه من شما رو خيلی دوست دارم. دوست دارم در ايران بخونی

امین | September 17, 2007 11:21 PM

سلام بر پیامبر صلح و آزادگی سلام بر ابر مرد آریایی و سلام بر اسطوره تکرار نشدنی موسیقی ایران. بعد از خدا تو رو میپرستم چون افکارت خدایست...

فرهاد | September 12, 2007 05:35 AM

اگر همه چیز در این مملکت ویران است گناه جوانان چیست؟؟؟!!! اکنون وظیفه همگانی ماست تا جوانان این مرز و بوم را آگاه کنیم... باید به هم کمک کنیم به هر نوعی که میتوانیم

salamat | September 5, 2007 10:01 AM

سلام داريوش. "ما جمله اسيران من مايی خيشم اينجاس همان علت صددستگی ما" چی بگم داريوش. از ايران بگم يا از اصفهان يا از زاينده رود. دانشجو ام -دانشگاه آزاد- با يه بدبختی شهريه مو ميدم - نيستی ببينی مثل يه سرباز با آدم رفتار ميکنن. باور کن هميشه ميگم کی اونقد وضعم خوب ميشه که برم داريوشو از نزديک ببينم برای همين برات از خدا سلامتی و عمر زياد آرزمندم تا يه روزی از نزديک ببينمت. مطمئن با سوقات اصفهان فراموش نميشه. خيلي عزيزی واسه من پس مراقب خودت باش. آرزومه يه ايميل ار داريوش داشته باشم. از خودش. منتظرم

رضا | September 1, 2007 06:34 PM

دوستت دارم بی نهایت داریوش. فـدایت اسـطوره بی همتا. منصور ۲۴ ساله از ایران

منصور | August 29, 2007 12:05 AM

سلام به سلطان قلب ها... داریوش عزیز فقط دوست دارم بدونید که قلب یک ملت با شماست... قلب ایران عزیزمون.. پاینده باشید

sara | August 25, 2007 08:31 PM

سلام داریوش عزیز، از زمانی که این سایت را یافتم همیشه برایتان مینویسم. داریوش عزیز، در اینجا آنچنان ما را به بازی گرفته اند که نپرس. کاش میشود گفت ولی شاید... میخواهمتان و آرزویم دیدار شماست. به امید دیدار

حامد | August 23, 2007 09:27 AM

اواخرِ سالِ 2006 هم گذشت... به سویِ اواخر سال 2007 هم در شتابیم!... هنوز هم برای شنیدنِ بهترین صدا، صدای قلب خود، صدای جاری، ولی ماندگارِ عبورِ زمان بی تابیم... خبری از سال یخ زده ی سفر نشد... خبری از قصه گوی خوش صدای شطرنجِ روزگارِ تلخ نشد... ما هنوز به انتظار، لب دریا مانده ایم... بی صبرانه منتظر آلبوم جدید یا حتی خبری از آن هستیم..!

محمد | August 23, 2007 06:19 AM

دو هفته پیش گریک تیاتر رو به لرزه در آوردی. ده ساله لس آنجلسم و ده ساله همه کنسرت های تو رو اومدم، از هیچکدوم با حس این چنین عجیب و غریب بیرون نیومده بودم. این کنسرت یک چیز دیگه بود، تو یک چیز دیگه بودی، برنامت یک چیز دیگه بود..... منو بردی به کوچه پس کوچه های خاکی اصفهان وقتی عاشق شدم با شقایق و چشم من و دستای تو. بیست سال پیش که توی تنهایی میشدم آرتیست فیلم فریاد زیر آب و از طرف چاقو می خوردم و زخمی سوار موتور می رفتم پیش آذر. اون شب کلی گریه کردم داریوش، دمت گرم که دلمو صاف کردی و دیدم هنوزم همون عاشقم دمت گرم

کیوان | August 19, 2007 07:22 PM

داریوش عزیز. یاور همیشه مومن. سلام. بی مقدمه بگویم که عاشقان همیشگیت به تو می بالند و قدردان تمام زحمات شما هستند. عاشقانه با تو زیسته ام و فقط آرزوی دیدار شما را دارم. همیشه بر اوج باشید و سربلند که این شادی هوادارانتان را تکمیل میکند.

حامد | August 18, 2007 08:53 AM

سلام به مرد اسطوره ايه زندگيم. آقای داريوش نمی دانم چرا جواب سوالم را نمیديد ولی مثل هميشه که به شما اميد دارم باز هم منتظر جوابتون می مونم!(به اميد آن روز)

negar | August 18, 2007 08:39 AM

سلام سلطان. کاش بزرگی هنرت را می شد در صحنه های بين المللی می ديديم. دريغ که وطن بی سرپرست است و دست حمايتی تو را نيست. ولی ما دوستدارانت تو را يک اعجازگر می دانيم، ترانه های مشترک با بزرگان موسيقی دنيا و کنسرت هاي مشترک خداحافظ تا داريوش

علی معینی | August 14, 2007 10:50 AM

وقتی يه درسی بيش از صد مرتبه به يه عده دانش آموز گفته ميشه اما بعد ديده ميشه که هيچ تاثيری نداشته آدم به اين فکر می افته که يا دانش آموز ها ايراد داشتند يا معلم. (وقتشه که يکی بياد يه شعر تازه تر بگه)

Esrafil | August 10, 2007 07:31 AM

سلام عزیزم... الهی من قربونت بشم خیلی دوست دارم. من تازه اولین باره این سایت رو میام. بچه ها گفتند این سایت رو داریوش می نویسه اصلا باورم نمیشه. خواهش می کنم التماس می کنم یه ایمیل واسم بزنین تو رو خدا میدونم وقتشو ندارین ولی تو رو خدا این کارو بکنین می پرستمت بنده حقیر شما حامد

حامد | August 7, 2007 12:15 PM

با تو آسان می شد از دست سياهی ها گريخت
رو به سوی ظلمت شبهای بی فردا گريخت
بي تو ای آزادی ای والا كلام
گر نباشی در ميان بايد كه از دنيا گريخت

ldghn | August 1, 2007 03:20 AM

داريوش عزيزم سلام من از زرين دشت استان فارس با شما ارتباط برقرار می كنم. فقط در آرزوی ديددنت در سرزمين آريايی خودمان هستم اميدوارم با تمام مشغله ی كاری كه داريد پيام مرا بخوانيد در آرزوی شنيدن صدای گرمت هستم

صابر سليماني | July 31, 2007 09:45 AM

سلامي دوباره به سلطان صدا. چرا خودتون جواب اين سوال را نمی ديد؟ (که ما طلبکاريم يا بدهکار؟) حالا براتون می خوام يک بيت شعر بنويسم:
مرا تو بی سببی نيستي
به راستی صلت کدام قصيده ای ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دريچه ی تاريک؟
به اميد آن روز.

negar | July 31, 2007 08:28 AM

سلام داريوش عزيز. من 22 سالمه و از موقعی كه از سربازی اومدم دقيقا 18 ماه و سيزده روز مواد مصرف ميكردم به عشق تو سه ماه و هشت روزه كه پاكم. خيلی دوست دارم با شما صحبت كنم و از راهنمايياتون استفاده كنم. اگر امكانش هست جوابمو بده تا اميد داشته باشم به اينكه پاك بمونم. به عشق تو زنده ام. خدای منی!!

ميثم | July 30, 2007 11:16 AM

سلام آقا داریوش اقبالی عزیز. نمی دونی الان که دارم این نامه رو برات می نویسم چقدر خوشحالم من عاشق شما هستم روز نمیشه که اهنگتونو گوش ندم من الان 10 ساله دیونه وار شما رو می پرستم آرزوم دیدن شما از نزدیک و حرف زدن با شماست چندین بار با برنامه آیینه تماس گرفتم تا با شما حرف بزنم اما موفق نشدم داریوش جان تو رو خدا یه راهی بگو که بتونم باهات تلفنی حرف بزنم و به ارزوم برسم. خیلی دوست دارم

داریوش کمانی | July 27, 2007 10:51 AM

و می نشینی چه خسته اما کسی کنارت نمی نشیند
پرنده ای ای درخت تنها به شاخسارت نمی نشیند
در این دیار ی که همدمی نیست
غریبه بودن غم کمی نیست
چنان غریبی که سایه ات هم دمی کنارت نمی نشیند...
بهترین سلام، بهترین درود، بهترین ترانه که میشود سرود، تقدیم به تو که بهترینی... خوشحالم که تونستم لااقل براتون بنویسم که چقد بزرگید و چقد عزیز. موفق و پیروز باشید. www.yaldasong.com به آرزوی محال؟!! منتظرتون هستم

یلدا ستایش | July 26, 2007 02:09 AM

دمت گرم. منم از نقطه عجز به رهایی رسیدم. می بوسمت

behnam-m | July 25, 2007 04:07 AM

داريوش عزيزم سلام من عباسم از کوهدشت لرستان نميدانم چه بگويم از دست اين نامردان مردنما تنها آرزويم اين است که روزی در کنارت باشم و با تو بخوانم به خدا نميتوانم باور کنم که ايميلم را روزی خواهی خواند دوست دارم با شما شمايی که سالهاست بر وجودم حکومت ميکنيد صحبت کنم التماس ميکنم به من زنگ بزنيد. من ميخواهم صدايم را با شما قشنگتر کنم

abas | July 24, 2007 05:00 PM

سلام به سلطان صدا. در مورد طلبکار يا بدهکار بودن ما از دنيا بايد بهتون بگم که ما نه بدهکاريم و نه طلبکار! چون ما به خواست خودمون به اين دنيا نيومديم و به خواست خودمون هم از اين دنيا نميريم. خيلی خنده داره نه اقاي داريوش!!! به اميد ديدار و به اميد ان روز.

Negar | July 24, 2007 11:03 AM

سلام داريوش عزيز دوستت دارم خيلی زياد. از خدا آرزو دارم که تو شماره تلفن خودت را در ايميل من بگذاری تا بتوانم با تو درد دل کنم اگر دوست داشتی من شمارم رو بدم. و اميدوارم که هميشه سالم باشی و برای دلهای خسته ما بخوانی . من از ۱۴ سالگی به آهنگهات گوش ميدادم و الان که بيست سال دارم عشقم به تو زيادتر شده.. دوست دارم روزی برسد که تو را از نزديک ببينم. من از تو درس مردانگي و آزادگی را آموختم... دوباره ميخوام بگم دوسست دارم خيلی زياد. دوباره ميسازمت وطن اگرچه با خشت جان خويش بدروووود

امید جلالی | July 22, 2007 05:08 PM

داریوش عزیز سلام. خیلی دوست در این وب سایت به شما کمک کنم....

سینا سعیدی | July 22, 2007 01:49 AM

سلام. کاش می شد به همه ی سردمداران کشور خود يعنی ايران.... بفهمانيم که اومدنی رفتنه. کاش می شد که هميشه آزاد زندگی کنيم بدون قيد و بند. ای آزادی کجايی که بيايی. بعد از اين بر چرخ بازی گر اميدم نيست نيست...

jojo حامد | July 21, 2007 10:56 PM

سلام و درود فراوون خدمت شما خواننده محبوب قلبهای میلیونها ایرانی تموم عاشقا. آقا کار آخرتون معرکه بود از یه عالم حرف و تمجید یه جا تنها همین خیلی دوستون داریم و منتظریم که یه روز به وطن برگردید یه عالم ترانه دارم مقداریشون رو می تونین تو بلاگ بغض بارون ببینین. باعث افتخار همیشگیم میشه اگه منت بذارین و تشریف بیارین... هماره شاد و برقرار و بهروز و کامروا

ابوذر اکبری | July 19, 2007 09:08 AM

یعنی واقعن اینجا رو خود داریوش اقبالی می‌نویسه؟

سمیه | July 17, 2007 11:16 PM

نازنین مرد روزگار! هزاران و هزاران درود بر تو و وجود آزاده ات.! تو بتی هستی! بتی پرستیدنی برای من و همسرم. و ما سرافراز از اینکه آوای تو بزرگ مرد نوازشگر روح و گوشمان است. پروردگار تو را بپایاد ای اهورای ایران!

Rahil | July 17, 2007 01:03 AM

سلام و خسته نباشی. بسيار خوشحالم که تا اين حد اوج گرفتی داريوش عزيز من برات ارمغانی از دنيای عرفان دارم به وبلاگ من سر بزن تا با شبکه شعور کيهانی آشنا بشی خودت رو از اين موهبت الهي بی نصيب نکن مطمئن باش به يک بار امتحانش می ارزه. با آرزوی توفيق الهی

مهدیه | July 16, 2007 03:58 AM

داریوش بزرگ، هنرمند انساندوست. نسل در نسل با صدای شیرین و دلنوازت بزرگ شدیم و اکنون نیز به خود می‌بالیم که چنین هنرمند بزرگی، رسالتی انسانی را به دوش گرفته و از بد حاثه و نامردی همراهان و ناملایمات روزگار نمی‌هراسد و چنین پیام‌آور شادی و زندگی به میان مردمی‌ست که چراغشان خاموش مانده و در تاریکی هر یک به سویی دوانند. فانوسی که تو برافروزی، دیر نپاید که آفتابی از آگاهی برای ایران‌زمین سازد. دوستت دارم و آرزوی سلامتی و پشتکار و تداوم و گام‌های استوار. شکی به پیروزی‌ات ندارم. با عشق و احترام. فرهاد

فرهاد | July 13, 2007 01:08 AM

سلام عرض ميکنم خدمت آقای داريوش اقبالی عزيز. خيلی خيلی خوشحالم که خودم رو از هواداران موسيقی اصيل ايرانی که توسط شما اجرا ميشه ميدونم و بيش از اون از اين خوشحالم که شما در عرصه های اجتماعي و سياسی هم فعال هستين. درسته که شما دور از وطن هستيد اما متاسفانه بايد بگم خيلی خيلی خوشحال باشيد که در وطن نيستيد چون وطن ما امروز به همت دولت طالبانی نهم و دولت احمدی فساد بدترين دوران سرکوب گری رژيم جمهوری اسلامی رو پشت سر ميزاره و هر روز به بهانه های مختلف از جمله سربازگيری و لباس آستين کوتاه پوشيدن و بيرون بودن چند تار موی دختران و... جوانان رو مثل حيوان داخل کاميون های قفس دار ميندازند و به کلانتری نو بازداشگاه ها ميبرند و شلاق و حبس و ...
متاسفانه از زمان روی کار آمدن دولت طالبانی و کثيف و سرکوبگر نهم همه را سرکوب ميکنند.
از من که وبلاگ نويس هستم تا دانشجويان دلير پلی تکنيکی و فعالان حقوق بشر و فعالان سياسی و حتی اصلاح طلبان فعال چنانچه بعد از دستگيری و شکنجه دانشجويان پلي تکنيک در سال گذشته و شکنجه مکرر آن ها امروز و در سالگرد حادثه خونين و قتل عام دانشجويان در 18 تير باز هم شاهد دستگيری تجمع کنندگان و انتقال به بخش ها و زندان های نامعلوم در رژيم پليد جمهوری اسلامی هستيم. اين ها هم بگذرد و لکه ننگی ميماند بر تاريخ ننگين جمهوری اسلامی و به خصوص دولت طالبانی نهم.
از شما هم خيلی خيلی تشکر ميکنم که يک انقلابی و مبارز به تمام معنا هستين و شخصی هستين که واقعا دغدغه سياسی و اجتماعی داره ولی افسوس که نسل امروز همسن های ما (23) دچار نوعی بی غيرتی سياسی شده اند که البته بايد به اون ها حق داد چون هرکس حرفی بزنه به شدت سرکوب ميشه و ممکنه موقعيت شغلی يا تحصيلی خودش رو از دست بده و دستگير بشه. به هر حال تنها کاری که از من و امثال من بر مياد وبلاگ نويسی هستش که اون هم دولت طالبانی نهم مشغول فيلترينگ وسيع هست.......... اميدوارم روزی برسه که اينقدر آزادی داشته باشيم در ايران که من جوون بتوانم در تهران کنسرت شما خوانندگان اصيل و محجوب ايرانی رو در تهران ببينم و همه با هم انتقادپذير و مهربان باشيم به دور از هرگونه توهين و فحاشی و سرکوب و دستبند.
در زمينه موسيقی هم من واقعا از اشعاری که شما انتخاب ميکنيد خيلی لذت ميبرم؛ اشعار بسيار سنگين و متين و پر محتوا. واقعا ديگه تعداد خواننده هايی که اين گونه محجوب و سنگين هستند خيلی کم شده. من فقط ميتونم از شما و آقای حسن ستار عزيز و آقای رضا معين آقای فرامرز اصلانی و مرحوم ويگن و فريدون فروغی و فرهاد و مرضيه و ديگر اساتيد موسيقی اصيل و کلاسيک و پرمحتوای ايرانی اسم ببرم. متاسفانه خوانندگان جوان اين اصول رو رعايت نميکنند و اين سم بزرگيه برای موسيقی اصيل کشورمون. البته در ايران هم به همت دولت جمهوری اسلامي رواج اشعار بی محتوا و سبک و شش و هشتی و تکنو مانند رو شاهد هستيم که با يک آهنگ مذهبی و اسم ائمه مجوز خودشون رو ميگيرن!!!
نميدونم چطور بگم من با اشعار و صدای گرم شما زندگی ميکنم تنها چيزی که در اين وضع اسف بار جامعه و فساد اقتصادی و اخلاقی و چوب و چماق و دستبند بهم آرامش ميده آهنگ های آرامش بخش و انقلابی و سياسی شماست.. بنياد آيينه هم که ديگر کاری در جهت رضايت خداوند متعال که نشان از قلب پاک شما و روحيه انسان دوستی شما داره. اميدوارم در اين هدف خير و خدا پسندانه موفق باشيد. اعتياد سم مهلکيست اما بيماريست، من خودم تا به حال لب به سيگار و مشروب نزدم ولی معتادان زيادی رو ميبينم که بيشتر از اون ها جامعه و بيکاری و فقر رو عامل ميدونم چون همين حالا هم جوانان بيکار در پارک ها پرسه ميزنند و آلوده ميشوند. در حالی که مواد فروشان براحتی کراک و مواد مخدر بين جوانان توزيع ميکنند اما نيروی سرکوبگر انتظامی هيچ عکس العملی نشان نميدهد و در عوض بخاطر بيرون بودن يک تار موی يک دختر و يا پوشيدن پيراهن آستين کوتاه و مارکدار جوانان رو گروه گروه دستگير ميکنن و تعهد ميگيرن و شلاق و حبس و...
ما که کاری از دستمان بر نمی آيد، اميدواريم مجامع حقوق بشر به داد ايرانی ها برسند. خفقان و قتل و اعدام و شکنجه بيداد ميکنه و طبق شنيده های من از دوستانم زندانيان بند 201 زندان اوين به نقطه نامعلومی انتقال يافته اند که بعضی خبر از قتل و اعدام پنهانی اون ها ميدهند که واقعا حس نگراني همه آزادی خواهان ايرانی رو بر انگيخته. اميدوارم شياطين عوام فريبی چون احمدی نژاد و حداد عادل و مصباح يزدی و حسنی و سيد احمد خاتمی و جنتی و شورای زورگو و مستبد نگهبان و شخص آیت الله خامنه ای که هرچه ملت میکشند از این پیرمرد کوتاه فکر است دست از سر ملت بردارند. موفق و پیروز و ضد و نقیض باشید. (ضد و نقیض اسم مستعار من در وبلاگم است و اون رو الهام از آهنگ شما که من و تو در گذر تند باد حادثه ها هزار مرتبه اوج و هزیز خواهیم دید. مپوش چشم امید از وطن که ما زین بیش به عمر خویش چه ضدونقیض ها دیدیم انتخاب کردم) در پناه حق تعالی. امیدوارم همیشه سربلند و پیروز باشی داریوش عزیز و مهربان و ملی گرای واقعی

ضدونقیض | July 12, 2007 12:58 PM

سلام عزيز خوب. خوشحالم که اينجا رو پيدا کردم. از نوجوانی تا حالا با آهنگ ها و کارهای خوبت و فعاليت های سازنده ات همراه و آشنا بودم و بوديم و حالا هم که اين عرفان زيبات. شاد باشی و هميشه همينطور زيبا باشی و باشی!

مهتاب | July 12, 2007 04:06 AM

اولين باريه که به اينجا ميام و حتی باور ندارم در حال نوشتن برای يکی از شايد ۱۵ انسانی هستم که واقعآ توی زندگيم به آنها و نظرات و عقايد احترام می ذارم.
می دونی که خيلی چيزها از دنيا يا اقلآ کشورمون بدهکاريم شايد به اين دليل که وقت شکستن بت قبلی دقت نکرديم داريم چه چيز را به جاي اون قرار ميديم (بت های تازه تر) و اگه طلبکاريم بايد اول به فکر جبران اين اشتباه و اشتباهات قبليمون باشيم: زيرا هيچ معادله اشتباهی جواب نداره و هيچوقت نمی شه از اشتباهات طلبکار چيزی بود که مهم و مفيد و قابل استفاده باشه.
در ضمن فکر کنم از امروز به بعد هر روز اينجا باشم درست کنار کسی که يک عمر افکارش رو تحسين کردم و با حس صدا و ترانه هايش زندگی کردم. به اميد روزی که تو و تمام پرنده هايی که روزی به هر دليلی از ايران مهاجرت کرديد به وطن خود بازگرديد. با احترام فراوان، مسعود افشار

مسعود | July 12, 2007 03:30 AM

درود بر ناب ِ نایاب ِ موسیقی پاپ ایران. درود بر صدای عشق و آزادی و درود بر غربت نشین وفا و وطن دوستی. داریوش عزیز دنیا طلبکار من و ما نیست اما انسانهایش همه جوره طلبکار هستند، حتی در عین بدهکاری...

amin | July 10, 2007 03:02 AM

سلام خدمت دوست داشتنی ترین مرد روزگار. واقعا خسته نباشی داریوش جان. ما بدهکار هستیم اما به خودمون که بد زندگی کردیم و طلبکاریم چون بدهکاریمون صاف نکردیم خیلی ساده جواب دادم. آقا داریوش من از نسل شما نیستم ولی به قول داییم میگه داریوش همیشه زندس و همیشه همه نسلها اونو دوستش دارن و باهاش حال میکنن. از برنامه آیینه هم خیلی ممنون هستیم... داییم الان تو بهبودی هستش و وقتی شما رو میبینه حالش خوبتر میشه 20 روز دیگه تولد یک سالگیش هستش براش دعا کنید ممنون میشم.... به امید روزی که کشور عزیز ما هم به بهبودی برسه و به امید دیدار شما در خاک کشور عزیزمان. قربان شما آرش غروی از تهران محله فلاح!

آرش غروی | July 8, 2007 01:18 AM

سلام داريوش خيلی دوست دارم با كارهای زيبايت امام شيعيان حضرت علی را به من شناسوندی تازه فهميدم علی كيست و اميدوارم يك هو شناس واقعی باشی و مثل ديگران برای رد گم كردن اين كار را نكرده باشی. اميدوارم هميشه علی يار و ياورت باشد

عليرضا عليزاده | July 7, 2007 11:39 PM

کامنت قبليم رو قبول نکردين نمی دونم چرا... در هر صورت خوشحال می شدم اگه ايميل می گرفتم ازتون...

mahyar | July 7, 2007 02:25 PM

سلام داريوش عزيز. شايد اين مطلب قشنگ نباشه اما من و داريوش آقايی منتظريم تا برگردی به ايران و ايرانی ها و با شعرها و صدات لرزه به تنه اهريمنا بندازی به اميد بازگشتت دوست داريم

حامد حامديان | July 5, 2007 06:36 PM

سلام بر ابرمرد آريايی. باورم نميشه دارم برای الگوی زندگيم مينويسم. داريوش عزيزم ايران مهد تمدن دنيا به جايی رسيده که جز اعتياد؛ فقر و خفقان چيزی نيست. ما خيلی خيلی خيلی دوستت داريم. به اميد روزهای خوب ايران حتی اگه ما رفته بوديم.... منتظر ايميل عزيزترينم هستم. راستی شنيدم سيگار هم ترک کردی خيلي خوشحال شدم. ديونه وار دوستت دارم. منتظر ايميلت هستم.

farhad | July 4, 2007 11:44 AM

سلام داريوش عزيز: از اينكه غير از هنر اصلی خود كه واقعا افتخار موسيقی ايران هستيد در فعاليت های اجتماعی نيز كوشا و مصمم هستيد بسيار خوشحالم. براستی كمك به معتادان كه دست دردمند خود را به سوی ما دراز كرده اند وظيفه اخلاقی و وجدانی هر ايرانی است چرا كه بسياری از نيروهای جوان كه می توانند در رشد صنعت و فرهنگ جامعه مفيد باشند به علت كمبودها و كاستی های موجود در دام اعتياد گرفتارند. اميد آنكه با همت و تلاش همه جانبه از سوی همه ايرانيان در سراسر جهان جلوی اين فاجعه مهلك گرفته شود.

علي روحی نژاد | July 3, 2007 04:43 AM

با سلام. تاثير مواد مخدر بر افراد بسيار متفاوت است و با يك نسخه همه را نميتوان درمان كرد. ولی علت شروع يا بهتر بگويم تداوم به مصرف آن افسردگی است و علت برنده شدن ايران در داشتن بيشترين تعداد معتاد در جهان افسردگی ناشی از درك بيهودگی پيرامون ماست. ولي شرمندگی از تغيير چهره كه به مرور زمان و بسته به نوع مصرف در افراد مبتلا ايجاد ميشود ميتواند به ترك اعتياد كمك كند.

سيروس نظامي | July 2, 2007 04:29 AM

با نام خداوند مهربان. داریوش عزیز... در یک جمله نظرم را راجع به تو میگویم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل: "من در زندگی معاصر خود، بیش از 10 آدم بزرگ نمی شناسم! تو یکی از آنها هستی..."
داریوش جان من با تمام وجودم حاضرم تو را در این راهی که در پیش داری همراهی کنم... من در دبی زندگی میکنم و متناوبا به ایران سفر میکنم... بگو چه کمکی از دست من بر میآید؟ مورد بعدی .. اینکه من گاهی شعر هم مینویسم.. برایم بگو چگونه برایت بفرستم که اگر قابل بود از آن به هر نحوی که میدانی استفاده کنی... و سوم انکه، دوست دوران جوانیت ، فرهاد والی زاده را به خاطر داری؟ او نیز خیلی بهت سلام میرسونه... مواظب خودت باش.. تو خیلی ارزشمندی... با امید دیدار... نه دیر و نه دور

محمد هادی الفت منش | July 2, 2007 01:19 AM

سلام داریوش تازه الان شانسی وبلاگتو پیدا کردم ! دو هفته پیش واسه اولین بار سن فرانسیسکو دیدمت برنامت خیلی عالی بود سلطان از اول تا آخرش باهت بودم و خوندم. وقتی فریاد زیر آب و شروع کردی و داشتی فیلمشو نشون میدادی از شوق صدامو از دست دادم هق هق میزدم چون من اون فیلمو حداقل صد بار دیدم و حالا با خودت می دیدم باورش سخت بود داریوش ! همه کسای دور و برم هم همینطور. بقیه ش هم خیلی خوب بود مثل کنسرتای خارجی . یاد دشنه بخیر یاد بهروز به خیر یاد جوونیت و جوونیم بخیر ما هم به همون یادها و نوستالیژا زنده ایم دیگه داریوش. من دو ماه دیگه برمیگردم ایران با کلی خاطره از اون شب. دوست دارم داریوش

آرمان غنی پور | June 30, 2007 10:31 PM

سلام. شما که حرف از ساختن ميزنيد چرا وقتی که نياز بود نمونديد تا بسازيد؟ (ميدونم موندن تاوان داشت!) چرا رفتيد!؟ چند سال بعد که کشور (ايران) توسط بيگانه مورد تجاوز قرار گرفت چرا برنگشتيد تا از "کهن ديارتون" دفاع کنيد!؟
آقای اقبالی! من با بعضی از ترانه هاتون زندگی کردم! توصيف اينکه چقدر برام ارزشمند هستيد خيلی سخته! اما هيچ وقت نتونستم خودم رو قانع کنم که شما به اندازه همت و باکری و خرازی و... ايران رو دوست داشته باشيد. اميدورام هر کجا که هستيد در پناه خدای مهربان باشيد

امير | June 30, 2007 10:28 PM

سلام. نميدونم چرا همه ی نظرها قديمی است و چرا به سالهای گذشته است هر نظری که ميخوانيم مربوط به دو سال قبل ميباشد ايا کسی ديگر نظر نميدهد؟ ما منتظر تحول و تغيير هستيم
ای وای چه بوديم و چه گشتيم
از بهر بدان از در کاشانه گذشتيم
آن بی صفتان که سر لطف
کاشانه ی ما را ز حراج خريدند
بمان تا ما هم بمانيم
در کنج غم وطن باهم بخوانيم

حامد | June 25, 2007 03:42 AM

سلام. خوشحالم که بازم فرصت شد که بنویسم. برای مبارزه برای بقا برای عاقل شدن برای حقیقت برای عشق برای زندگی بیایید با قلبمان نجنگیم با قلبمان بجنگیم! یعنی با قلب خود جنگ نکنیم بوسیله قلب خود بجنگیم با اعتیاد با ظلم با دروغ ...

مهدی عسکری | June 25, 2007 01:24 AM

کاش در تار و پود ايرانيان داريوش ها نهفته بود. لذت بخش ترين خاطراتم را با صدای تو تداعی کرده ام. و فرياد انسان دوستی. ايران دوستی و عشقت را بر همگان تکرار خواهم کرد. اميدوارم ۲ سال ديگه تو کاليفرنيا افتخار زيارت مبلغ وادی عشق را داشته باشم.

محمدرضا کوهکن | June 24, 2007 02:14 PM

موفق باشی داريوش جان

whoopi | June 22, 2007 06:17 AM

سلام به نظر من داریوش متعهدترین و پرکارترین هنرمند ترانه هست آوازهای او تاریخ مصرف ندارند و از وی به خاطر تلاشهایش در ترک و کمک به معتادین ممنونم همیشه زنده باشی داریوش جان

مهدی عسکری | June 21, 2007 11:53 PM

درود بر تو ای زاده پاک ترين سرشت. من اشکان هستم. خيلي فداتم. داريوش جان در کشور ما سرب سوزان است پاسخ گر بپرسی از عدالت هر ره ديگر بود مسدود جز راه رذالت. من نويسنده هستم و توی کشورم آزادی قلم ندارم. ايران رو يک سری گرگ به دندون گرفتن. داريوش جان من عاشقتم. ديوونه وار دوست دارم.

اشکان | June 21, 2007 12:32 PM

کودکی ، نوجوانی ، جوانی ... همه جای وجودم تو را می بینم ... داریوش جان. بابک رفت.. تو بمان. نرو...

حسام الدین کوهزاد | June 21, 2007 06:00 AM

سلام، زندگی بايد کرد بايد از اسارت گريخت بايد از ظلم گريخت بايد معنی زندگی کردن را فهميد و فهماند. از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من. بيايد بطور واضح صحبت کنيم و هرچی که هست را رو کنيم و بطور واضح برای پيدا کردن آزادی بکوشيم. دوستت دارم بزرگ مرد هخامنشی

حامد | June 20, 2007 03:52 AM

سلام داريوش جان خيلی دوست دارم. آرزوم اينه که شما رو ببينم هميشه دعا می کنم تا انقلاب ديگه بشه تا شما بر گردين به ايران. هميشه برای شما دعا می کنم. يه خواهش از شما دارم هرچه که می تونيد ترانه های که جوان را معتقد کنه به انقلاب ديگر بخونيد. اميدوارم که موفق باشيد برای هميشه خدا نگهدار

afshin mortazavi | June 19, 2007 06:16 AM

بيشتر از همه دوست دارم داريوش جان.... شما براى من بزرگترين سنبل هنر و و آزادى و زيبایی هستيد... من كردم و كردستان عراق زندگى ميكنم.. اينجا ما عاشقت هستيم. اين بار، زيرا اولين باره، نظرى نميدم. فقط خواستم سلام كنم و بهت بگم در اين دنياى بزرگ كمتر كسى هست كه به اندازه من ترا دوست داشته
باشد. روى ماهتو ميبوسم.. خدا عمر من بزاره روى عمر تو تا هميشه رود بزرگت مثل بودن جاری باشه

Areen Karadaghi | June 15, 2007 03:51 AM

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب / هر آنچه خواهی که توئی
سلام دوست من فکر می کنم جواب شما را داده ام. می توانیم به این ضرب المثل هم چنگ بزنیم / قطره قطره جمع گردد... و این قطره ها قطعا موجوداتی با شکل و شماسل انسانند و قادر متعال اگر خودشان بخواهند.
دلتنگی کم چیزی نیست تا...

مینو نصرت | June 14, 2007 04:28 AM

سلام داريوش عزيز و نازنين و دوست داشتنی ای بت و ابرمرد آوازه خوان ايرانی. من چندی پيش يه نظر برات گذاشتم که بجز عرض ادب و ارادت چيز ديگه ای نبود. ولی با کمال تعجب می بينم که آنرا پاک کردی. حالم خيلی گرفته شد. من با صدای مسحور و مست کننده شما بزرگ شدم و شما رو از جونم هم بيشتر دوست دارم. نفهميدم چرا اينطور شد؟!
(نجات من بدست توست ازين محبس نجاتم ده
لباس کهنه تن را بسوزان و حياتم ده
بيا و نقطه پايان به شعر عمر من بگذار
تنم ديوار بين ماست تنم را از ميان بردار)
الهي خدا هميشه برای ما نگهت داره. همچنين صدای پر تنين ترت

abtin | June 11, 2007 03:20 PM

سلام داريوش جان. واقعا دارم از خوشحالی پر در ميارم. باورم نميشه که برام ميل زده باشيو به اين حقير نگاه کرده باشی. اينو به فال نيک ميگيرم. چون دارم اين هفته ازدواج می کنم و همسرم مهمترين شرط ازدواجشو دوری از دود و مواد مخدر گذاشته. کاش ايران بودی داريوش جان. کاش خاک وطن رو معطر می کردی. مرديم از اين همه خفقان و بی عدالتی. حی

فرزاد روشن ضمير | June 10, 2007 04:50 AM

با سلام خدمت شما دوست عزيز آقای داريوش. آيا منظور از آزادی بی حجابی قتل های زنجيره ای و حوسبازی مستی قماربازی و بی قانونی است يا آزادی اسيری را بيماری را و مرده ای را زنده کردن همان کاری که شما هم ميکنيد. و حرفها بسيار زياد وقت کم. اما آرزو دارم به وب من يا ايميل من نظری بيافکنيد.
دوستتان دارم.

رضا | June 9, 2007 10:02 AM

سلام .. داریوش جان من شب را تا به صبح فقط با صدای گرم تو طی می کنم... داریوش... از صمیم قلب دوستت دارم .. از طرف تمام بچه های گروه کشاورزی دانشگاه آزاد مشهد

امیر احسان | June 8, 2007 02:29 AM

سلام. دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خويش... خيلی دوست دارم معنی درست آزادی را به جوانان ياد دهم. من يک دانشجو هستم ولی فضای دانشگاهای ما مثل قفس ميماند، جای فرياد نيست. مانده ام که کجا فرياد آزادی را سر بدهم، عشقم آزاديست.... و عشق را کنار تيرک راه بند تازيانه ميزنند، عشق را در پستوی خانه نهان بايد کرد ولی اميدوارم به کمک جوانانمان و دانشجويانمان يک حرکت تازه ما را بسوی آزادی ببرد. به اميد آزادی ايران عزيزمان. ما جوانان ايران زمين جوانان کوروش ديربازيست که خسته هستيم. بزور قدرت مقامشان ما را در اينجا نگه داشته اند ما آزادی خواه هستيم، ما وطن را دوباره ميسازيم به کمک تمام آريايی ها! دوستت دارم

حامد طيبي | June 3, 2007 03:47 AM

از کدامين ايران برايت بگويم...؟ از ايرانی که ديگر نيست... ايرانی که تبديل به ويرانش کردن...؟ داريوش ايرانمان را خراب کردند. هر روز اعدام هر روز جنايت... زمانی که بچه ای را ديدم که به خاطر ۱ لقمه ی کوچک التماس ميکرد... فقط گريستم. وقتی مادری را ديدم که سر قبر اعدام شده خود ميخنديد.... نميدونم چرا ولی اون ميخنديد و خودشو ميزد... بگو که سکوت ما بی فايده نيست بگو...

A.z | May 29, 2007 03:52 PM

داريوش جان ديدن شما و شنيدن صداي شما برام يه روياست. و از ماست که برماست

مهدی | May 29, 2007 02:52 PM

غيره بگم دوست دارم چيز ديگه ای ندارم داداش

mahmood | May 28, 2007 07:52 AM

داریوش جان چرا دیگر نمی نویسی؟ هر روز به خانه ی صمیمی تو سر می زنم بلکه حرفی و کلامی تازه بخوانم ولی همان نوشته ی قدیمی که تنها با نظرات تازه گرد و قبارش کمی پاک شده. به قول اردلان سرفراز: تو که دستت به نوشتن آشناست، دلت از جنس دل خسته ی ماست، بنويس هر چه که ما رو به سر اومد، بد قصه ها گذشت و بدتر اومد، بگو از ما که به زندگی دچاريم، لحظه ها رو می کشيم، نمی شماريم.... بنویس داریوش جان بنویس

سرزمین من | May 27, 2007 12:13 PM

با سلام: من فکر ميکنم بعضيها به ما و نسل های بعدی خيلی بدهکاره! زندونی از ديوار بيزاره! عزيز دلم آدم چرا بايد کاری بکنه يا شعری بخونه که خلاف مصاله جامعه باشه که مجبور بهشه بره پشته ديوار! ولی خوشا به حالت که تو رژيم پادشاهی رفتی پشت ديوار اگر مثل ما تو رژيم جمهوري اسلامی می رفتی آنوقت می فهميدی زندان و ديوار يعنی چه! بپرس از بچه های زندان که مفهوم پشت ديواری بند ۴ زندان اوين يعنی چی؟ توی ۴۶ سالگيم دوست دارم مثل ۱۶ سالگيم

amir | May 26, 2007 01:03 AM

سلام داريوش عزيز. من فرزند طلاقم. طلاق به خاطر اعتياد. زخم خورده. دردها را ميشناسم. از احساسم در ترانه هام ميگم. ترانه سرا شدم. از عشق. از زخم. همه ميگن چرا از ترانه هات بوی نااميدي مياد؟ کمی بهترشان کردم. براتون بفرستم؟ شايد به دردتون خورد چون از دل برآمده و از احساس يک شلاق خورده از زندگی سخن ميگه. عاشقانه هاش هم لطيفند. با چند خواننده هم در تماسم و چند آهنگساز. ترانه ی سياسي هم دارم. بگو به چه آدرسی براتون بفرستم. ديدنشون ضرر نداره. اميدوارم جواب بگيرم. بدرود

nima | May 24, 2007 12:49 AM

سلام داريوش جان عزيز. اميدوارم که خودت واقعا متن منو بخونی. الهی فدای صدات بشم حقيقت اينه که هيچ خواننده ای نتونسته جای تو رو توی قلب من بگيره. واقعا با صدات با تمام وجودم لذت می برم. تمام آهنگاتو بيش از ده ها بار گوش دادم. اما هنوزم نتونستم بعد از ده سال که با آهنگات حال می کنم معنی خيلی هایش بفهمم. واقعا معنی اونا سنگينه.
بعد از تو با اونايی که خيلی حال ميکنم مرحوم فرهاد زنده ياد فريدون ابی و حبيب هستن که اونا هم شايد يه جورايی با سبک شما شباهت داشته باشن. الان ۲۶ سالمه و حتی چند بار به خاطر دعوا کردم و نزديک بوده کتک بخورم! هيچ کسي نميتونه مثل تو واسه وطن شعر بخونه. من فقط شعرای وطن تو رو گوش ميدم و نه هيچ کس. دوست دارم. دوست دارم...... دوست دارم. ميدونم وقت ندارين ولی اگه فقط يک کلمه هم جوابمو بدی منو ديوونه ميکنی و شاداب..

فرزاد روشن ضمير | May 22, 2007 11:18 AM

داریوش عزیز سلام. از این که مرا قابل دانسته و برایم میل فرستادید بسیار سپاسگزارم. خوشحالم از این که توانسته ام ارتباطی هر چند محدود با شما بر قرار کنم امیدوارم بتوانم در مورد مسائل فرهنگی، اجتماعی ایران با شما به تبادل افکار بپردازم.
در مورد وبلاگم پرسیده بودید باید بگویم در این وب سعی بر آن دارم گامی هر چند کوچک برای شناساندن تمدن و هویت ایران زمین بر دارم. دوست دارم شما هم بازدید کرده و نظرتان را برایم بگوئید. نظر شما به عنوان هنرمندی با درک بالا از مسائل اجتماعی برایم بسیار حائز اهمیت است.
اما در راستای کاری که شما با بنیاد آینه شروع کرده اید باید بگویم این کار کاری زیر بنائی ست. معضل اعتیاد ما در تمامی معضلات اجتماعی ست. در فضای جمودی که بر هنرمندان ما به خصوص خوانندگان حاکم شده صرف انرژی در این راه از سوی شما در خور ستایش و تحسین است. اصولا هنرمند اگر رسالتی در قبال اجتماع و کشورش برای خود قائل نشود و آن را در کارهای هنریش لحاظ نکند هنرمند واقعی نیست. در زمینه همکاری با بنیاد آینه اگر از دست من در ایران کاری ساخته است خوشحال میشوم انجام دهم. آدرس وبلاگم را در قسمت صفحه شخصی قرار دادم. منتظر پیامتان هستم. پاینده باشید

علی احمدی | May 20, 2007 02:17 PM

با سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد... ارتشیان امروز ایران بسیار ناامید و رنجور از بی توجهی و تبعیض هستند... به خاطر حمایت ها و رسیدگی همیشگی به سپاه پاسداران، ارتش و ارتشیان غیور ایرانی تقریبا منزوی شده و نگران تر از همیشه تحولات را نظاره گر هستند... هلیکوپتر های تهاجمی ما به دلیل کمبود بودجه به سپاه واگذار می شود... در یک منطقه عملیاتی مشترک غذای سربازان ارتش لوبیای سرد بود و غذای سربازان سپاه چلو مرغ داغ... این همان ارتشی بود که سال ۵۷ به شاه پهلوی پشت کرد و به مردم پیوست و زمینه ایجاد جمهوری اسلامی را ایجاد کرد و اگر لازم باشد آمادگی دارد باز هم به مردم بپیوندد... ارتش در کنار مردم است نه مقابل مردم. با تمام همه مشکلات فعلی ما باز هم آمادگی مقابله با هر دشمن خارجی که بخواهد وارد حریم ایران پاک شود را داریم و مردانه و دلیرانه مبارزه خواهیم کرد. یا علی

رامتین | May 20, 2007 10:01 AM

عزيز دلم دست را به من بده! نامت را به من بگو من درد مشترکم!

amir | May 17, 2007 11:20 PM

سلام داریوش جان. امیدوارم همیشه پاینده باشی و آزاده البته نه مثل من. راستی چه کارمان دارند نمی گذارند با بوسه گفتگو کنیم. خیلی دوستت دارم

آزاده | May 15, 2007 12:27 AM

سایت جدید شما در ایران کار نمیکنه..... یعنی میکنه ولی اونقدر سرعتش کمه که مثل کار نکردنه.

ساسان | May 14, 2007 02:09 AM

سلام داريوش عزيز. اميدوارم زنده و سرافراز باشی. تو اميد دلهای شکسته ای. صدايت مرهم دردهای هموطنان و کلامت رهايی بخش اسيران در بند ديو اعتياد چهره زيبايت نويد بخش زندگی پاک و سربلند. برايت از اهوراي پاک ايران زمين سلامتی خواستارم و آرزومند آرزوهايت هستم. به اميد روزيکه شما را در مرز و بوم اهورايی ايران زيارت کنم. عاشق بی مدعای تو امير

امير سلطاني | May 14, 2007 02:04 AM

در دیار ما جوانان خسته اند
بال و پرها بشکسته اند
از حصار دین و ایمان رسته اند
...
خسته اند،
خسته از تکرار حجم پوچ عادت
خسته از تکرار ضرب آهنگ ساعت
خسته از آینده ی مبهم کور پر مرارت
...

مازیار پورکریمی | May 13, 2007 09:18 AM

سلام داريوش جان من علی هستم يک معتاد در حال بهبودی: من امروز يک خبری رو از رسانه ها شنيدم که يکی از مسئولين اعلام کرد که با معتادان بايد برخورد جدی شود و آنها بايد پاکسازی شوند. من نميدونم پاکسازی به چه معنی ولی ميدونم که هرچی من و شما بگيم بازم مسئولين اين مملکت معتاد رو يک مجرم ميدونن مجرمی که جرمش بيمار بودنشه. من واقعا متاسفم و آرزو ميکنم که روزی بياد که يک معتاد هم در هيچ جای دنيا وجود نداشته باشه ولی من اينو برای خوانندگان ميگم که اعتياد هم يک بيماريه مثل همه بيماريهای ديگه فقط با اين تفاوت که هر بيمار ديگه ای که تو هر خانواده ای که باشه همه اهل اون خانواده به حال بيمار دل ميسوزانند و خشم و قهری نثارش نميکنن ولی بيماری ما عوارضش به صورت رفتار ضداجتماعی بروز ميکنه که همه چيزهای باارزش دنيا رو با خودش نابود ميکنه و حتی خانواده معتاد آرزوی مرگشو ميکنن. همه ما دعا ميکنيم برای معتادانی که هنوز از بيماری اعتياد رنج ميبرن. ممنون داريوش جان

علی سلامت | May 13, 2007 04:22 AM

سلام. شاید برای تو خیلی ها از زندگی شان گذشتند من هم یک از اون آدمها هستم که با گوش کرد شعرهای قدیمیت به قول گفتنی از خود بی خود می شدم و دنبال این مواد و اون مواد می رفتم من رفیق اون پسری هستم که تو هنگامی که مادر اون دردش گرفته بود برده بودی بیمارستان. اون پسر هم به سرنوشت ما دچار شده حرف من همین بود آهنگ فدیمی عروسک کاغذی شما را خیلی خیلی دوست دارم. ایمیل بدی خوشحال می شوم

محمدرضا حدادی | May 13, 2007 04:11 AM

سلام چرا ما آدما اینقدر زود خسته میشیم با فکر و جرقه ای فوری پرواز میکنیم و خودمونو تو اوج می بینیم با تلنگری و باد سردی یخ میزنیم و دیگه ازمون خبری نمیشه. خودمم خسته ام خیلی خسته

مسعود | May 11, 2007 12:23 PM

سلام بر صدای زخمی ایران، سلام بر صدای جاوید زمان و سلام بر طلایه دار آزادی استاد داریوش اقبالی. چند وقتیست دلم گرفته بود و بر آن شدم برای شما که همچون پدری دلسوز در فکر سعادت و سلامت عاشقانت می باشید مطلبی بنویسم. زمانه عجیبی است زمانه ی که در قلب آدمها به جای عشق و صمیمیت کینه و دشمنی در آن خانه کرده و مهر و محبت در این آشفته بازار رنگش را باخته. نمیدانم چه عواملی دست به دست هم داد و فرهنگ کهن ایرانی که اجداد روشنفکر ما آن را به نیکی برای ما به یادگار نهادند فرهنگی که من و شما به عنوان یک ایرانی باید به آن افتخار کنیم و از آن در زندگی خویش بهره جوییم. استاد من به عنوان یکی از عاشقانت با پیروی از اندیشه های پاک شما و آوای دلنشینتان از هر گونه پلیدی همانند سیگار، مواد مخدر و فساد اخلاقی در امان ماندم و برای شما که من را از خطر انحطاط رهایی بخشیدید بسیار سپاسگزارم و آرزوی سعادت و سلامت برای شما و خانواده محترمتان دارم.

dariush | May 10, 2007 08:46 PM

http://video.google.com/videoplay?docid=355889351785481238 عزيز وطن غريب وطن بی نوا وطن عزيز وطن غريب وطن بينوا وطن
وطن ما بی نوا ست يا بينوا؟ خدا ما رو نمی بخشه اگه اين صحنه ها رو ببينيم و ساکت باشيم

وحيد | May 10, 2007 12:29 PM

داریوش عزیز. من نماینده چند جوان هستم که همگی دوست داریم ایرانی بمونیم و ایرانی بمیریم، ما چند جوان هستیم که تو دنیای مجازی با هم آشنا شدیم و هم اکنون در دنیای واقعی با هم مثل برادر هستیم، هدف ما ساختن ایران و ایجاد آزادی بود ولی به این نتیجه رسیدیم که باید اول از خودمون شروع کنیم اگر بتونیم خودمون رو بسازیم ایران و حتی دنیا رو هم خواهیم ساخت. ما یک انجمن هستیم که همه ما عاشقانه تو رو دوست داریم و تمنا داریم در راهی که داریم به ما کمک کنی.

علیرضا | May 10, 2007 09:10 AM

داريوش من کار واجب باهات دارم ولی contact سايت اصليت کار نميکنه. ميل خودت رو هم پاک کردم. لطفا بهم ميل بزن

محمد | May 9, 2007 02:09 PM

سلام آقای اقبالی.امیدوارم هرجای دنیا که هستی خوش و سلامت باشی. میخواستم بگم دیدی چه راحت با یه طرح مضخرف افکار مردم ایران رو مخدوش کردن؟ با طرح برخورد با بد حجابی با بهتر بگم جمع آوری نوامیس مردم کاری کردن که ما یادمون بره اینا بنزین رو کردن لیتری ۵۰۰ تومان،‌ یادمون بره دارن ثروت ملی ما رو غارت میکنند. بیشتر جوونایی که جمع کردن دختر بودن دخترهایی که چیزی از دین اسلام نمیدونند،‌ اینا رو به بازداشت گاه میبرند که بتونند خرابشون کنند. نمیدونم تا کی باید سکوت کنیم؟ مگه ما همون مردمی نیستیم که همیشه ریشه ی ظلم رو خشکوندیم؟ یادمون رفته سال ۵۷ چی کار کردیم؟ یا یادمونه خجالت میکشیم یادمون بیاریم؟ چی بگم آقای اقبالی؟ فقط باید حسرت روزای خوب وطن رو بخوریم. قصه ی گذشته های خوب ما، خیلی زود مثله خواب تموم شدن. حالا باید سر رو زانو بزاریم، تا قیامت اشک حسرت بباریم. فدای شما خدا نگهدار.

علیرضا حصارکی | May 5, 2007 11:43 PM

سلام داريوش جان. می خوام بگم که خيلی دوستت دارم. هم خودت رو و هم کارهات رو. در ضمن من در يه زمانی با صدات آشنا شدم که می تونم الان بگم زنده بودنم رو مديون تو و حقيقت درون شعرهات هستم. به اميد ديدارت در سرزمين کوروش

shohreh | May 3, 2007 02:59 PM

سلام داريوش عزيز اول ميخوام اينو بگم که آهنگ ها و صدای تو برای من دلنواز ترينه و تو رو بهترين خواننده با يه سبک جدا ميدونم. شايد الان خيلی محبوبی ولی اگه موضوع آهنگات يه چيز ديگه به غير از نارضايتی بود و تو ايران ميخوندی تبديل به يه اسطوره ميشدی. ولی بعضی وقتا يه حرفهايی ميزنی که قابل قبول نيست مثل (۲۵ سال غارت ۲۵ سال شکنجه) اينو ميگی در حالی که حتی يه بار به جنگ ايران با عراق که مردم دردهای زيادی کشيدن اشاره نکردی يا يه هزاران نفر که با عشق توی اين جنگ شهيد شدن. اميدوارم انتقاد پذير باشی و اين متنو بزاری تو سايت. خدا نگهدارت و موفق باشی

مهدی | May 2, 2007 02:08 AM

با سلام. از وقتی شما را شناختم همیشه گفتم و خواهم گفت صدای ماندگار ایران داریوش. سرزمین ما ایران با مشکلات زیادی دست به گریبان است و متاسفانه مسوولین مملکت کوچکترین اعتنایی به آن ندارند. ما به افراد دلسوز و آگاهی مثل شما برای آگاهی دادن به مردم بخصوص جوانان نیازمندیم. از فنلاند

amanj | April 30, 2007 04:23 PM

سلام داريوش جان. خيلی دوست دارم، من ايران زندگی ميکنم و الان که دارم واست مينويسم دارم البوم چشم من رو گوش ميدم... دوست دارم شعرهايی را که واست سرودم رو به دستت برسونم... موفق باشی هر جا هستی

Ali | April 30, 2007 09:08 AM

سلام داریوش. بزار راحت بهت بگم - من از اون طرفدارایی هستم که با آهنگ هات دارم زندگی میکنم - ولی من جوونی که صبح تا شب فکرم کار و بدبختیه تا سر ماه گرسنه نمونم هر چقدر هم که خلاق باشم فکرم به سمت حل مشکل مملکت نمیرسه. دوست داشتم الان کنارت بودم و یه دل سیر باهات حرف داشتم - حرف هایی که فقط با گوش کردن آهنگ هات به صدات میگم. دوستت دارم

مسعود | April 30, 2007 03:50 AM

داريوش جان سلام: من علی از بچگی آهنگهای تو رو گوش ميدادم و همه شو از حفظ بودم و تو سن کم معتاد شدم. چند سال مواد رو تزريق ميکردم و وقتی خبر ترک کردن تو رسيد مادرم خوشحال شد و به من گفت داريوش ترک کرده و تو هم که خيلی اونو دوست داری بايد ترک کنی. ميدونی جواب من چی بود؟ گفتم داريوش تو سن چهل پنجاه سالگی ترک کرد و منم به اون سن که رسيدم ترک ميکنم. ولی به هرحال لطف خدا شامل حالم شد و با انجمن معتادان گمنام آشنا شدم و من که هر کلينيک ترک اعتياد رو امتحان کرده بودم و شبی دويست عدد قرص مصرف ميکردم به لطف خدا پاک شدم و الان دو ساله که توی بهبودی هستم و نزديک دو ساله که قطع نيکوتين هم کردم. با آرزوی بهبودی برای همه معتادان و با اميد روزی که هيچ معتاد خواستار بهبودی بدون يافتن يک زندگی بهتر از درد اعتياد هلاک نشود. داريوش جون امروز من دو برابر دوستت دارم.

علی | April 27, 2007 05:31 PM

درود بر تو ای بزرگ موندنی. یک سال و نیم میشه که ایران رو ترک کردم اما تا جایی که میدونم برای تغییر شرایط باید از درون تغییر ایجاد کرد. برای اینکه تغییر ایجاد کننده وجود داشته باشه، تغییر در درون یکایک ما لازم هست و بعد درون ایران. مدتی هست از جوّ ایران دور هستی ای طلایه دار نور. مردم ما متاسفانه خودشون را با دولت وفق دادن. میدونی که این از خصایص آدم های باهوشه که زود خودشون رو با محیط وفق میدن. اگه رشوه دهنده وجود نداشته باشه، بازار رشوه خورها تعطیل میشه. اگر آدم فروشی وجود نداشته باشه، نفس کشیدن راحت تر میشه... اگر هم با هم تصمیم بگیریم جوانمردانه زندگی کنیم، خودمون رو پیدا کنیم، به حقمون میرسیم. آزادی ایران و ایرانی

پریسا | April 27, 2007 03:41 PM

سلام داریوش عزیز. وقتی از دنیا صحبت می کنیم یعنی درباره ایران صحبت می کنیم پس بیایم ایران را بسازیم و با اینها نسازیم. بیایم هر جا که هستیم به بچه هامون به جای شعار ايرانی بودن عمال ايرانی بودن را يادشون بديم. بیایم همه با هم سرمشق زندگيمون اول ايران باشه بد هم ايرانی. اميدوارم در راهت موفق باشی.

مهران | April 27, 2007 06:43 AM

درود بر داريوش کبیر. جات حسابي خاليه تو ايران. تک خواننده خودمی... ما در حداقل امکانات از خبرات اطلاع پيدا ميکنيم تنها ارتباط من اينترنته اونم با نظارت بچه های دولت... (در آخر نوشتم از ترانه هات نمینویسم تا با دیگران متفاوت باشه. مثل خودت که تکی تو موسیقی)

hasan | April 26, 2007 02:03 AM

سلام به ایران و ایرانی. من از دور به شما دوست عزیز سلام میکنم و میگم که موزیک شما در ذهن ایرانیان جاودانی شده. داریوش عزیز من شعر هایی دارم که دوست دارم ببینیشون و اگه علاقه مند باشی بفرستم برات و تولد مجددت رو تبریک میگم

امین | April 26, 2007 01:13 AM

سلام: سلام به محبوب دلهای ايران، داريوش. داريوش جان باورت نميشه اگه بگم هر آهنگی که تا بحال خوندی من بيش از ۴۰ بار گوش دادم. راستشو بخوای صدات برام تسکينه و هر روز گوش ميکنم. قبلا هم برات پيغام دادم ولی الان که تو نظرها گشتم پيداش نکردم! اگه براتون امکان داره ميخواستم يه چند تا عکس جديد از خودت برام بفرستی. راستی تا حالا توی هر خونه ی دانشجويی رفتم نشده که عکستو نبينم. زنده باشی شقايق

سجاد | April 25, 2007 12:42 PM

واقعا جالب بود لذت بردم من هم داريوش و بخصوص آهنگهاشون رو خيلي دوست دارم

یاسمن | April 24, 2007 02:55 PM

سلام بر صدای زخمیه ایران استاد داریوش اقبالی. سلام بر استادی که شاگردانش با گوش فرا دادن به آوای به حق استادشان از هر گونه کار زشت و پلید پرهیز می کنند و به مقام انسانیت رسیده اند. سلام بر داریوش ، سلام بر داریوش ، سلام بر داریوش

dariush | April 23, 2007 10:27 PM

جون هرچی نامرد و بی ناموس فدای خاک زير پات... خدا انشاا... روزی تو بيشتر بکنه

yek irani | April 23, 2007 03:55 PM

سلام. سلام به محبوب دلهای ايرانی٬ داريوش! خوشحالم که تونستم پياممو بهت برسونم. ۱ سوال:ا گه ميشه ميخواستم هرچی تو آرشيوت عکس داری برام بفرستی. يعنی ميشه!!؟ یادت باشه منم امشب واسه تو نامه نوشتم!

سجاد | April 23, 2007 12:01 PM

سلام داريوش عزيز تو گلايه كردی از دست ما خسته هم شدی و تا 90 درصد هم حق داری! اما ده درصد باقی مونده رو بذار حق ما باشه ما كه تمرين سكوت كرديم و گاهی كه امثال تو بهمون فرصت حرف زدن ميدن ميزنيم به خاكی جای فكر كردن به اصل مسئله قربون صدقه ی نويسنده ی مطلب ميريم.
ميفهمم از چی دلخوري اما باور كن اگه تو هم از دست بچگی های ما خسته بشی ديگه اميدی به بقيه نميشه داشت تو كه قبلا هم گفتم پدرانه دلواپس دنيای مايی خسته نشو
هميشه ميام كه شايد باز دلمردگي هامونو به اميد دعوت كرده باشی اما خبری نيست. به خودم گفتم ما داريوش رو هم خسته كرديم ما نسل خسته كه دردمون داره مسری ميشه افسرده دل افسرده كند انجمنی را! اما ميام هميشه ميام تا به تكرارها برسم اما باز ميام كه بلند بگم پدر ! تو آغوش انسانی تو برای تنهايی ما جا هست از ما نگيرش
حتی اونهايي كه بلد نيستن از سطح ساده ی زندگيشون بالاتر بيان به حضور تو آروم ميگيرن شايد سالهاست كه بغض كهنه ی ما رو جز صدای تو باز نميكنه خيلی وقته كسی برامون از دل نگفته خيلی وقته تو هم برامون از دل نگفتی
پدر! رو دلامون واژه ها نم گرفتن اون ده درصد حق رو برای ما قائل باش كه عاشق مردی باشيم كه با صداش ياد دلمون می افتيم
مواظب خودتون باشيد كه باور حضور شما اميد تداوم ماست

بانو | April 23, 2007 01:29 AM

با درود فراوان، از انگلیس میل میفرستم. به نظر من ما هم طلبکاریم و هم بدهکار. اما خوب است که مانند کاسب ها رفتار نکنیم، کار کاسب ها این است که فشار اداره های مالیات و دیگر ادارات دولتی را به سر مردم عام خالی می کنند و گلیم خود را از آب بیرون میکشند. من معتقدم در مقابله ظلم باید ایستاد و ظلم نکرد.

Parisa | April 22, 2007 05:40 PM

عزيزم داريوش... انتظار نداشته باش طرفدارهات بهت اظهار علاقه نکنند و فقط جواب سوال هات رو بدن... ما طرفدارهات به عشق اينکه يه روز بيای ايران و کنسرت بدی روزمونو شب می کنيم پس دلخور نباش اگه بهت اظهار علاقه کنيم و سوالات رو بی جواب بذاريم. اما در مورد سوالت بايد بگم ما به اين دنيا بدهکاريم... اين دنيا چند ميليارد سال از سنش گذشته و تازه چند هزار ساله که برای ظهور بشر آماده شده... پس جهانی که ميليارد ها سال خودشو آماده مي کرده تا ميزبان اين بشريت باشه به گردن ما حق بزرگی داره... وظيفه ما اينه که دنيا رو بسازيم... هرچه بهتر... نه اينکه دنيايی که بعد از اين همه مدت به دست ما رسيده توی چند هزار سال اونو نابود کنيم... بايد بسازيمش... خوشحال می شم اگه به وبلاگ من هم سری بزنی... بزرگترين افتخار زندگی ام خواهد بود... دوستت دارم

مارکوپولو | April 21, 2007 02:53 AM

با هزاران سلام و درود. هميشه يکی از آرزوهامه که در يکی از کنسرت هات باشم و شما را از نزديک ببينم. خيلی دوستت دارم

بهرام | April 20, 2007 01:22 AM

سلام آقای اقبالی. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید. آقای اقبالی نمیدونم شما فیلم اخراجی ها رو دید یا نه ، اگه ندید بهت توصیه میکنم ببینی خیلی جالب
جالبیش به اینکه اونایی که ادعا میکنند دین و مملکت براشونه فقط ظاهر سازی میکنند و در اصل همون خائنین به وطن ما هستند موضوع فیلم هم جنگ تحمیلی عراق هستش ، و من یه چیز دیگه که دست گیرم شد که اگه شما هم ببیند متوجه میشید اینکه با این فیلم خواستن جوی درست کنند که جوونا مثل قبل مردن در راه وطن رو یه افتخار بدونند و اگه جنگی درگرفت به جبهه جنگ برن. شاید بنظرت بچگانه باشه حرفم ولی نظر من همینه البته من قبل از اینکه این فیلم رو ببینم مردن در راه وطن رو یه افتخار میدونم و اینکه تو جنگ ما به دولتمون نباید نگاه کنیم نگاهمون به ملتمون باشه. در کل این فیلم خیلی قشنگ بود و فکر کنم تأثیرشو رو افکار عموم گذاشته ، هر چند بعضیا سطحی نگاه میکنند و منظور فیلم رو نمی فهمند. دوست دارم شما هم اگه فیلم رو ببینید و یه نقد کوتاه در مورد فیلم بنویسید... فدای تو خدانگهدار

علیرضا حصارکی | April 19, 2007 10:05 PM

با عرض سلام و خسته نباشی. فقط ميتونم بگم قدر اين رسالتو که به گردنته بدان چون برای يه دنيا باور و الگوئي ..... و راه بسيار طولانی در پيش داری (هيچ موقع دلم نمی خواد جای شما باشم چون مسئوليت بسيار سختيه) من هم يک سری توانايی هائی در اين زمينه دارم دوست داشتی در خدمتم.موفق باشی

حامد | April 16, 2007 12:53 AM

سلام داريوش جان. در کودکی فيلمی ديدم که ابی در آخرش می خواند. پرسيدم اين صدای کيست؟ مادرم خنديد و به من ۶ ساله که از تاثير آهنگ "حالا ديگر تو رو داشتن خياله" گريه می کردم گفت صدای داريوشه! مادرم دروغ گفت اما من از آن روز به بعد به دنبال اين آهنگ تمام کاست های تو را گرفتم و گوش دادم. روزی شد که دانستم تفاوت ابی با داريوش چيست ولی باز من ماندم و صدای زيباي تو. امروز من در اصفهان هستم در کنار دختری که احساس می کنم دوستش دارم. او هم خيلی تو را دوست دارد. من در يک کنسرت تو بودم ولی نتوانستم به تو نزديک شوم. اميدوارم من و دوست دخترم در ايران صورت زيبايت را ببوسيم. بخوان هميشه بخوان، برای من و برای خودت برای ايران بخوان. سروش و مريم

soroush | April 14, 2007 04:33 AM

سلام داريوش جان. داريوش عزيز و دوست داشتنی . مقدس ترين کلمه خداوند زيباترين کلمه عشق پراحساس ترين کلمه نگاه عالی ترين کلمه دوستی تلخ ترين کلمه جدايی دردناکترين کلمه خيانت بدترين کلمه تمسخر و آشنا ترين کلمه تو!!! ديگه نمی دانم چی برات بنويسم فقط يادآوری به شما برای آن درخواست که از شما داشتم در مورد آهنگ های قديمی که ميخواستم.

m | April 14, 2007 04:22 AM

با سلام و درود: من يكی از هواداران شما در ايران هستم. از وقتی 15 ساله بودم (در سالهاي 54-55) تا اكنون 48 ساله هستم. سروده ای دارم كه چند خط از آن را برايتان می فرستم. دوست دارم اگر مورد قبولتان بود از آن استفاده كنيد. در صورت تمايل از طريق ایمیل به من اطلاع دهيد تا به صورت ایمیل كامل برايتان ارسال كنم:
وقتی كه رفتی...در سوگ يادت...
وای از هجوم سياه پاييز... از تن سپردن به داس پاييز
خود سوزی گل از هجر بلبل... از تازيانه بر شاخه لخت...
راه رسيدن خاكستری شد... بر دستهامان زنجير و غل شد

هايده | April 13, 2007 11:39 AM

باز هم سلام. من محسنم که برای شما پیغامی با موضوع زنگار نبندد فولاد آزادی فرستادم. غرض از مزاحمت اینه که من یک شوی تصویری برای شما درست کردم که سیاسی هم هست می خواستم اگه اجازه بدید و براتون مشکل ساز نمیشه تکثیرش کنم و تو اینترنت بگذارم خوش حال میشم نظرتون رو بدید به ایملم اگه هم افتخار بدید براتون ارسال کنم البته اگه لطف کنید و ایملتون رو به من بدید اگر هم قابل ندونستید که هیچی، چیزی از علاقه من به شما کم نمیشه.. منتظرم به امید دیدار

محسن | April 11, 2007 11:06 AM

زنگار نبندد فولاد آزادی
سلام "سلامی به سپیدی ابرهای بهار به طراوت شبنم
سحرگاهان و سلامی به بلندای آزادی...
داریوش جان سلام اسم من محسنه من از 9 سالگی با آهنگ هات بزرگ شدم تا الان که 21 سالمه روزی نیست که آهنگهای زیباتو گوش ندم با تو معنای آزادی رو فهمیدم خیلی وقت بود که دنبال وبلاگ تو عزیز بودم تااین که چند وقت پیش بر حسب اتفاق پیداش کردم از یک نظر خوشحال شدم واز طرفی ناراحت. وقتی مطالب زیبایی که نوشته بودی رو خوندم خیلی خوشحال شدم که شما اینقدر زیبا مینویسی و فضایی ایجاد کردی که با هم وطن هات ارتباط بر قرار کنی و با اونا درد دل کنی، ولی وقتی بخش نظرات رو خوندم دلسرد شدم و ناراحت، ناراحت از دست اینهمه دوستان که اکثرا پیام تبریک یا حرف های انحرافی فرستاده بودند ولی شما اونقدر بزرگوار هستی که تمامش رو درج کردی تا کسی ازت دل گیر و ناراحت نشه. نمی دونم طرفدارات این مطلب رو میخونن یا نه، ولی میگم تا شاید چشماشون باز بشه من متعجبم شما چه جور طرفداری هستین که حرف ها و شعرهای آقای داریوش رو متوجه نمیشین. داریوش بیشتر آهنگ هاش درباره آزادیه کم آهنگ خونده که توش از آزادی حرفی نباشه، تنها امید داریوش شماها هستین اونوقت اینجوری باهاش پیمان می بندید و جوابش رو میدید.
بگذریم... نمی خوام حرفم به بی راهه کشیده بشه؛از اصل مطلب دور شدم. متاسفانه باید قبول کرد که ما داریم می سوزیم تا با واقعیت بسازیم... راه فراری نیست؛ توان جنگ هم نیست چون خودکرده را تدبیر نیست... عده ای معنای آزادی رو نمیدونن تعبیر این جور آدم ها آزادی در لباس پوشیدن زنهاست. تقصیر اونها نیست جادوگرها اینها رو بهشون یاد دادن تا نفهمن آزادی یعنی چی؛ عده ای دیگه سرشون رو کردن تو برف نمیخان حقیقتو قبول کنن؛ عده ایم که پول دارن میترسن تا با انقلابی دیگر پولاشون رواز دست بدن؛ بعضی هام که جیره خور دولتن و حکومت استحمار که مطمئنا هنگام آزادی مثل بوقلمون رنگ عوض میکنن. ایرانی ها شدن مثل رباط که سردمداران مملکت به خاطر منافع خودشون هر جور که بخوان اون هارو بر نامه ریزی میکنن. اگه کسی هم بخواد خلاف برنامه عمل کنه باید با زندگی وداع کنه.
نمیدونم چرا هیچ کس حرفی نمیزنه انگار آدم ها طلسم شدن، انگار منتظرن یکی بیاد این طلسمو بشکنه؛ نمیدونم این مملکت تا کی میخواد زیر سلطه استحمار باشه، از خیلی ها شنیدم که میگن هدف داریوش اینه که به ایران
برگرده در عجبم از این آدمها... واقعا نه جای گریز است نه تاب ماندن؛ به قول شریعتی ایران یعنی مثلث استعمار، استثمار و استحمار. هیچ حکومتی موندنی نیست ولی افسوس تا اون موقع ما خیلی چیز ها رو از دست میدیم... زندگی، عمر، وطن و...
داریوش جان اینجا نیستی که ببینی ما ها با چه بدبختی و فلاکتی داریم زندگی میکنیم. اگه امیدی هم باشه فقط به آدم های طبقه سوم جامعه است چون غیر از اونها کسی نیست که بتونن بهشون زور بگن. ولی ابر سیاه رفتنیه شاید روزی بشه همدیگرو تو ایران ببینیم.
یاران به آن کارگر حروف چین بگویید این حرف را آماده کن... آزادی از راه میرسد. به امید دیدار

محسن | April 11, 2007 10:56 AM

داریوش جان همیشه از ماهواره میدیدمت، امروز برای اولین بار وبلاگت رو دیدم و یادداشت های علاقمندانت رو خوندم. کلی حال کردم وقتی داداشم گفت میتونم برات یادداشت بزارم و تو هم بخونیش. شقایق آی شقایق...

محمود از مشهد | April 10, 2007 10:42 AM

درود بر تو عزيز. داريوش عزيزم صدای شما هميشه و همه جا در هر حال و هوايی شيرين است. زمانی كه غمگين هستيم فقط صدای تو مرهم درد است. زمانی كه خوشحاليم باز هم صدای تو. زمانی كه عاشق ميشويم باز هم ترانه های زيبای تو... هميشه دوستت داريم. و عشق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...

ناهيد | April 9, 2007 02:12 AM

سلام داريوش عزيز. من يکی از ميليونها طرفدار عاشقت هستم. ترانه های تو مرهمی به زخم ما. داريوش مدتی حس می کنم دلزده شدی و نگران، تو ترانه هات می تونم اين رو حس کنم. البته حق داری وقتی تو يه کنسرت تو هلند چند تا جوون مست داد می زنن شاد بخون ديگه عشقی برای آدم نمی مونه. داريوش بخون مثل قديم، ايران خيلی بيشتر از قبل در سايه دار است. دوست دارم

alireza | April 7, 2007 02:33 PM

داریوش عزیزم سلام احمدم از اصفهان. یک خواهشی ازت داشتم و اون اینکه اگه میشه سایتتو عوض کن. ما که تو ایرانیم واسه هر یک صفحه سایتت باید بیشتر از ده دقیقه صبر کنیم تا بیاد (تازه اگه بیاد) اونقدر طول میکشه که آدم میترسه روی صفحه بعدی کلیک کنه که باز باعث ده دقیقه صبر کنه. لطفا یک فکری هم به حال ما بچه های داخل ایران بکن. کنسرتاتو که خارجیا میرن، آلبوم اصلتو که خارجیا میخرن، وبسایتم فقط خارجیا باید بتونن ببینن؟ پس تکلیف ما بچه های داخل ایران چیه؟ همین الان که دارم برات اینو مینویسم پنج دقیقه صبر کردم تا صفحه اول سایتت بیاد هنوز به بیست درصد هم نرسیده

احمد | April 6, 2007 10:27 AM

لحظه های من، انعكاس انتشار رنگ لحظه های توست. من توام و تو تمام هستی منی. بی تو بودن و نبودنم، يكی ست. دوستت دارم ای يگانه مرد آريايی

محسن فروغي | April 5, 2007 12:07 PM

داريوش جان سلام. من از شيراز برات می نويسم. داريوش دوست دارم و منتظر آلبوم جديدت هستم. قربانت. مجتبی.

مجتبی | April 1, 2007 02:42 AM

سلام به داریوش عزیز، سال نو بر شما عشق من مبارک. انشاالله که همیشه موفق و پاینده باشی

داش ساقی | March 31, 2007 10:45 AM

با عرض سلام. از سايت شما ديدن کردم. در مورد اشخاصی که نظر داده بودن جای تاسف بسياری است. به نظر ميرسد مخاطبان يا قشر غافل جامعه ميباشند يا اشخاص بی هدف و خواهان سرگرمی. ايا در اين روزگار پر مخمصه و دنيای پر آشوب و جامعه از نفس افتاده ما به چنين نظرياتی نيازمند است حقيقتا؟ که جوانان ما نه تنها رو به تعالی و ادراک نيستند بلکه رو به بيهوشی و سر در گمی هستند. من را ببخشيد اما بايد حقيقت را گفت جوانان غافل به خود بياييد. آقای اقبالی به پيام های تبريک و تمجيد نيازی ندارد به اميد دادن های واهی درباره آزادی در صورتی که هنوز نمی دانيد آزادی يعنی چه. از نوع نظرها فرهنگ امام زمانی به خوبي استشمام ميشود. من هرگز از کامپيوتر و اينترنت استفاده نکرده ام، هنگام استفاده دوستم اين سايت را ديدم. حقيقت دارد که روشنفکران از جامعه و ارتباطات گريزانند من روشنفکرم اما متاسفم و ای کاش نبودم.
آقای اقبالی پنجره ای که باز کرده ايد به احتمال ۱ در ۱۰۰۰ روشنفکری را در دام بياندازد. و اين رويايی بيش نخواهد بود که روشنفکرانی متعدد را در اين مجموعه داشته باشيم. آيا غير از اين است در جامعه ای که فقر انديشه وجود دارد و فکرها را ميدزدند بر اوج گرفتنش قفل ميزنند جستجو براي يافتن شعور همچو جستجوی سيمرغ است.

جعفر | March 29, 2007 05:48 PM

خيلی چاکرتيم.... به صليب صدا مصلوبم ای دوست، تو گمان مبری مغلوبم ای دوست

بهمن | March 29, 2007 08:21 AM

بوی لطيف بهار بوی عطر سفره هفت سين يه اشتياق قديمی يه قدمت نوروز باز هم يه سال جديد. نوروز ۸۶ مبارک

mahin | March 26, 2007 07:37 AM

با عرض سلام و خسته نباشيد و تبريک سال نو. داريوش جونم خدا قوت. من علی هستم ۲۰ ساله از مشهد. اين اولين باريه که اينجا نظر می دم. نظر که چه عرض کنم اينم بهونه منه ديگه ۱۰ بار نوشتم و پاک کردم آخرش فقط می تونم بگم تو زندگی خيلی چيزها داشتم و دارم خيلی چيزها هم ندارم ولی به يچی می بالم (دوست دارم)
اميدوارم که اينها رو بخونی. راستی: تو در پی شنيدن آواز قاصدک هايی، من از زمين به زمان تا فسانه گمراهم

ali | March 25, 2007 07:38 AM

عيد کوروش را بر پيامبر آزادی (داريوش اقبالی فرزند خلف نژاد آريای) تبريک ميگويم و از حضرت دوست برای ايشان طلب عمری طولانی توام با شرافت و کرامت مينمايم.

shahram | March 25, 2007 05:27 AM

سلام، آقای داريوش چندين بار خواستم گفتگوی شما با راديو آمريکا را از وب سايت شما ببينم و آنقدر سرعت اينترنت در اينجا کم است که روی هم رفته تاکنون در حدود ده ساعت برای اينکار منتظر بوده ام و فقط توانستم تا آخر شعری که در مورد شطرنج خوانديد را ببينم آيا می توانم از شما درخواست کنم که فايل آن را به صورت صوتی و کم حجم برايم بفرستيد. با سپاس

ali | March 24, 2007 11:14 PM

سلام آقای اقبالی، سال نو مبارک و امیدوارم در این سال بهترین و شیرین ترین خاطرات رو بدست بیاری، به نظر من ما نه بدهکاریم نه طلب کار چون این دنیا آنقدر بی ارزش هست که نه میتونیم خودمونو بدهکارش بدونیم نه طلبکار ، ولی باید زندگی کرد خوب هم زندگی کرد دنیا رو اونجوری که مارو میبینه نگاه کنیم یعنی مثل یه مسافر چون این دنیا سالیانه درازه که رهگذاره خیلی از انسان ها بود و کسی نتونسته از دست عفریت مرگ فرار کنه؛ چه خوب چه بد همه یه روز میریم.
سوال های من از شما اینه: چرا بعضی ها تمام فکرشون مئطوف اینکه تو این دنیا به همه چیز برسند؟ چرا بعضی ها دنبال لذت های چند دقیقه ای هستند؟ چرا بعضی آدم ها طماعن و فقط به نیاز های جنسی و مادی فکر میکنند در صورتی که در هردو غنی هستند؟
بازم مزاحمتون میشم، البته خیلی دوست دارم باهاتون زنده صحبت کنم چون بسیاری از عقایدتو باور دارم. حتماً بهم مایل بزنین خدانگهدار

علیرضا حصارکی | March 24, 2007 01:55 PM

به نام خداوند يکتا که صدای داريوش را به او امانت داد. سلام، داريوش چرا به ايران نميايی؟ مگر دوستدار ايران نيستی؟ تو با اين محبوبيتی که در ايران داری همه کار می توانی بکنی پس چرا...

یک ایرانی | March 24, 2007 08:03 AM

سلام ای بزرگ موندنی... سال نو بر تو مبارک. امیدوارم با کمک پروردگار در همه امور زندگیت موفق باشی... مدتیه که یک سری آهنگ به نام اهنگهای به اصطلاح بی بام تو منتشر میشه توی اینترنت که من بعد از بیست سال شنیدن صدات بعضی وقتا دو به شک میشم. لطفا یه توضیحی بده یا لیستی از آهنگهای بی بام واقعی خودت منتشر کن. آسمانی باشی عزیز...

حسین | March 22, 2007 05:18 AM

با سلام... اميدوارم سال ۸۶ سالی خوب و پر از شادی برای تو و خانواده ات باشد. من از عاشقان صدای تو و ترانه هايت هستم. اينو بدون يک نفر تو ايران هميشه به فکرته اونم من هستم. خدا کنه اين مطلب و بخونی و اگه تونستی يه جواب کوتاه بدی. در ضمن اين سبک خوندن رو خودت انتخاب کردی يا اتفاقی تو مسيرش افتادی؟ با تشکر

یوسف | March 20, 2007 04:18 PM

سلام داریوش. پيشاپيش عيد و بهت تبريک مي گم و سال خوبی رو برای تو عزيز و خانواده ی محترم آرزومندم ميلاد نازنين رو از طرف ما ببوس. به اميد اينکه سال ديگه به جای دبی در زير سقف مملکت خودمون کنسرت داشته باشی...

amir dariush | March 20, 2007 01:28 AM

با سلام به آقاي اقبالی: سال نو بر شما مبارک. اگر ممکن است از عکس هاي خود برايم بفرستيد. با سپاس

سینا سعیدی | March 17, 2007 10:16 AM

داريوش عزيز سلام. بزرگترين مشکل جوامعی مثل ما عدم آگاهی توده هاست، اين عدم آگاهی در هر زمينه ای که وجود داشته باشد برای آن جامعه ويران کننده است. اعتياد؛ فقر؛ بدبختی؛ استثمار؛ استبداد و ... زاده آن است و تا توده ها آگاه نشوند اتفاقی رخ نخواهد داد و ما همچنان با جا معه ای درگير اعتياد؛ استبداد زده و به تاراج رفته روبرو خواهيم بود.
آنچه تو و امثال تو را برای من از هر هنرمند و خواننده جدا می کند راهی است که برای دادن اين آگاهی می پيمائی اگر هر کس به اندازه توان و در حيطه تخصصی خود به وجود آورنده آن باشد جامعه راه خود را خواهد شناخت. راهی که انتخاب کردی به درستی و در راستای چيزی است که از آن صحبت کردم. نگذار هيچ چيز و هيچ کس تو را از اين راه نا اميد سازد. صبح نزديک است. ميدانم که خواسته بی موردی دارم ولی اگر توانستی به وبلاگ من هم سری بزن و من را از نظر خودت راجع به کاری که در دادن آگاهی در مورد تاريخ و گذشته ايران شروع کردم مطلع کن. همچنين ميدانم که اين شايد آرزویی بيش نباشد. دوستت دارم

علی احمدی | March 16, 2007 05:41 AM

داريوش عزيز سلام ... من در تهران ساكن هستم ..از دوران نوجوانی كه صدای جاويدان تو را با آن آهنگهای مخملين بر بستر اشعار ماندگار شنيدم آنچنان دل بستم كه با صدای تو زندگی كردم ...در جايی كه متفاوت بودن مساوی است با نيست شدن!... كلام تو ناجی روح سركش من بود ..داريوش جان خوشحالم كه اينجا اين فرصت دست داد تا از تو تقدير كنم و بگويم با صدای تو زندگی را آغاز كردم ...ای كاش بتوانم از نزديك زيارتت كنم و لبانت را ببوسم

شهريار | March 15, 2007 05:55 PM

با سلام فقط می خواهم بگويم که آقا داريوش بهترينه. زنده باشی. ما خيلی مخلصيم. من دانشجوی دانشگاه کوئينز نيويورک هستم و کنسرت روز ۳ مارچ هم بودم، واقعا محشر بود. دست آقا داريوش درد نکنه. الان هم خوشحالم که بلاگ شما را پيدا کردم. ممنون

محمدعلی نوری | March 15, 2007 12:32 PM

ابر مرد مشرقی این احساس تعهد واقعاً ستودنیست. من به عنوان یه ایرانی افتخار میکنم که هموطنی چون شما دارم. آزاد و سربلند باشی داریوش دوست داشتنی

آرش | March 14, 2007 03:05 PM

سلام آقای اقبالی. امروز بهاراست، جشن نوروز خواهد مياد. وظیفه خودم دیدم که بیام و این پیروزی رو به شما تبریک بگم. براتون آرزوی موفقیت و سربلندی دارم، من يكی از صدها ثسر كوردم در كردستان عراق كه اشنا با صداى شماى عزيزم. من اسمم لقمان است عاشق انديشه مروف دوست شمام. ميدونيم تو يكی از اين مردمها هستی كه از درد مردم كرد ميفهمند. اميدم بيروز شدن جنابتانه.

Luqman | March 12, 2007 04:44 AM

داریوش جون سلام کنسرت نیویورکت خیلی عالی بود باور کن هربار که آهنگیو شروع میکردی اشک امانم نمیداد و سرازیر میشد. چه شب زیبا و با شکوهی بود خوب شروع کردی و چه زیبا تموم کردی. دست تو و گروه خوبت و همه همکارات درد نکنه که ما رو با یه دنیا خاطره از جدید و قدیم راهی کردی عکساتو که میدیدم یاد جوونیای خودم افتادم وقتی که همین عکسارو روی دیوارای اطاقم تو ایران داشتم یا با همکلاسیا رد و بدل میکردیم. خیلی خاطره ها یادم رفته بود که برام زنده کردی داریوش مرسی مرسی

ترانه | March 7, 2007 12:17 PM

درود به همه دوستان، به نظر من رضا راست می گه، هيچ کس به فکر ما نيست ما هم نبايد سنگ ديگران رو به سينه بزنيم فقط بايد به خودمون و مهينمون بیانديشيم و طلب مون رو به زور از اين دنيا بگيريم

هامان | March 7, 2007 08:17 AM

داريوش عزيزم سلام. نميدونم اينقدر وقت داريد که بتونيد اينهمه نظر رو بخونيد يا نه. فکر هم نميکنم چون از مهر تاکنون چيزی ننوشتيد. شايد مرا دورادور بشناسيد. من ناهيد برادرزاده ی ناهيد رشيدی هستم. ميدونی که چقدر دوستتون دارم. عکسهاتون هم به دستم رسيد. البته اين مال خيلی وقت پيشه ولی اون موقع من نميتونستم باهاتون ارتباط برقرار کنم. الان هم اميد چندانی ندارم که شما نامه ی منو خونده باشيد يا نه. فقط ميخواستم بگم واقعا دوستتون دارم و صدای گرم و مهربون شما تو شبهای تنهايی و دلگيريم و يا تو روزهای شوق و ذوق عاشقيم به من دلگرمی ميده و آرومم ميکنه. باز هم ميگم دوستتون دارم. و اميدوارم اين نامه رو بخونيد.

nahid | March 6, 2007 09:51 PM

وطن نام تو نام نامداران، همه فصل تو بادا نوبهاران، وطن سبزی سپیدی سرخ گونی، مبادا دشمنت را جز زبونی...
داریوش عزیز؛ سلام، با صدای تو بدنیا آمدم، با صدای تو پا گرفتم، یه روز هم با صدای تو توی همین کوچه بن بست می میرم، داریوش جان دوست دارم از غربت خودت و غمها و سختیهای غربت برامون بگی ... میدونم خیلی سخته. آهنگ پرسه شما واقعا زیباست و تونسته بخشی از درد و رنج شما از غربت رو آشکار کنه. دوستتت دارم - مهراد

مهراد | March 6, 2007 12:25 PM

سلام داريوش عزيز. داريوش عزيز در اين دنيای كنونی تنها دم و بازدم برای انسان ها مانده. چنگ زدن به اين دنيا و كندن از اين و آن تابوی زيستن شده است. داريوش عزيز فكر اين كه فرد در خلوت خود و با وجدان خود در پی اين باشد كه در اين دنيا چه كرده و در كجاست در فكر خيلی از آدم های كنونی پوسيده است. داريوش عزيز به خدا برای من كندن از اين دنيا هديه ايست از طرف او كه يكتاترين است. و در پايان سپاس مي گويم تو را كه مفيد بودن را می آموزی و بدان كه همه ما حس كرده ايم بودنت را در تمام لحظاتمان

emandariush | March 6, 2007 08:26 AM

سلام داريوش عزيزم... اميدوارم هميشه در کارها و اهدافتان پيروز باشيد. من معتقدم همه انسانها به يکديگر بدهکاريم يک دنيا عشق و علاقه يک دنيا صداقت و پاکی تا يکديگر را انگونه که هستيم بنگريم... در پناه خدا!

شیرین | March 1, 2007 03:31 AM

کس نیست که این مملکت را از خطر بخشد نجات، قرنها باید که یک مرد کار آید حیاط... داریوش خیلی دوستت دارم، به امید آزادی

محسن | February 27, 2007 02:34 PM

داریوش جان بسیار خواسته‌ام با تو تماس داشته باشم اما نشده، کاش ای‌میل شما را داشتم، اگر می‌خوانی و فرصت داری برایم ای‌میل خود را بگذار چون حرف‌های نگفته با تو دارم...

فؤاد | February 27, 2007 12:37 PM

داریوش عزیز، فکر می کنم مدت 1 سالی از زمانی که در سیدنی برای اولین بار دیدمت بگذره. خوشحال شدم که بالاخره بعد از 29 سال زندگی این فرصت پیش اومد، هرچند که من رو ندیدی و نمیشناسی ولی چه اهمیت داره پیامی رو که سالهاست داری تو آهنگات می دی رو تازه دارم میفهم. می دونم این نامه از حد یک نت کوچولوی وب لاگ زیاد تر خواهد شد ولی بهت اطمینان میدم ارزش خوندنش رو خواهد داشت و پشیمون، امیدوارم نشی!
بعد از مدت 2-3 سال تو استرالیا زندگی کردن و بقول خودت غربت رو تجربه کردن، ارزش مملکت و سرزمین ابا اجدادیمون رو دارم می فهم، زبان زیبایی که صحبت کردن و خوندن نوشتنش یک سرمایه است رو بسیار بهش علاقه مند تر شدم و بیشتر قدرش رو میدونم، حالا بگذریم این حرف اصلی من نیست.
نمی دونم چه قدر به ستاره شناسی و این جور چیزا اعتقاد داری ولی امروز به طور اتفاقی برای اولین بار سر کار سری به سایتت زدم و در کمال تعجب دیدم که بهمن ماهی هستی اونم 15 بهمن! کمال تعجبش اینه که منم 16 بهمن هستم ولی اینم نکته مهم نیست اصلا.
مدتیه که هر از گاهی یاد حرفهات توی اون کنسرت سیدنی میفتم که می گفتی عزیزان همدیگر رو دوست داشته باشیم، فکر میکردم تا اینکه اخیرا به این نتیجه رسیدم که باید این کار رو کرد. به عبارت دیگه باید ساخت و حتی کوچکترین قدم ها رو برای محبت به مردم و کنار زدن فحشا و فساد برداشت چون هیچ قدمی بی اثر نمیمونه. نمیدونم شاید این ماه تولد ماست ولی چند مدتیه که اینجا توی استرالیا دارم تلاش میکنم در حدت بضاعت خودم قدم هایی هرچند ناچیز رو برای هموطن هایم بردارم البته این خیلی حرف گنده ایه ولی دور نیست.
شب شعری اینجا بوده که دارم روش کار میکنم بچه های نسل دوم و قدیمی ایرانی رو به داخل فرهنگ ایرانی بکشیم و زیبایی فرهنگ ایرانی رو بهشون نشون بدیم. داریم برنامه ریزی میکنیم بچه هایی که اینجا بزرگ شدن رو به فارسی حرف زدن تشویق کنیم و بهشون بفهمونیم در زبان ما محبتی هست که در هیچ زبان بیگانه دیگه ای وجود نداره. نمی دونم شاید روزها هزازن نت از ملت میگیری ولی میخوام بدونی که جرفهات رو می فهم. می دونم به یه چیزی رسیدی و به قول درویش ها صندقچه گنج دلت رو باز کردی بالاخره و داری از ثروت بیکرانش به همه تقسیم میکنی. بدون که ما هم با تو هستیم و برای آزادی تلاش خواهیم کرد. تفلکی مردم ایران، امیدوارم روزی برسه که واقها به حق خودشون برسن، مردم شریفی داریم واقعا حیف.
داریوش عزیز وقتت رو نمیگیرم بیشتر از این. البته این همه حرفهام نبود ولی بماند تا بعد. شاد و پیروز باشی. علی اسفندیار، سیدنی

علی اسفندیار | February 27, 2007 03:18 AM

داريوش گرامي اميد كه پيروز باشی. بزرگوار اگه بخوام برات ترانه ارسال كنم چگونه انجامش بدم و بدانم كه دريافت كردی؟

حسين | February 27, 2007 02:55 AM

سلام بر طلایه دار آزاداندیشی و آزادیخواهی در ایران استاد داریوش اقبالی. امیدوارم برسه روزی که فریاد برآریم در کشور ما سرب سوزان نیست پاسخ گر بپرسی از عدالت هر ره دگر بود مسدود جز راه شرافت ، استاد از این همه ستمی که به مردم سرزمینم از سوی این رجال از خدا بی خبر میشه دلم میسوزد، دلم میسوزد که این نامردمان بنام دین سر دین را بریدند و صدای آزادی را در نطفه خفه کرده اند این بیشرفان که به دروغ ادعای حکومت عدل علی (ع) را دارند با هزاران ترفند مردم را به خیابانها کشیدند و نظام پهلوی بی عرضه را سرنگون کردند. به دروغ هزاران وعده رفاه به مردم مظلوم وطنم دادند که اکثر آن وعده های دروغین هنوز هم میسر نشده چندی نگذشت که جنگ از سوی ایادی مستکبر و چشم تنگ جهان به سرزمین مادریم تحمیل شد و مردم کشورم را به تکاپو وا داشت تا از کیان پاک یادگار قوم آریا ایران آزاد دفاع کنند و ریشه متجاوز را قطع نمایند و در این راه بهترین غنچه های وطن پرپر شدند آری زمانی که جادوگر پیر شعار جنگ جنگ تا پیروزی را سر میداد نمی فهمید که چه خانواده هایی داغ عزیزان خویش را می بینند چندی نگذشت که این شیوخ از خدا بی خبر که مثل آنان مانند طلحه و زبیر ، معاویه و یزید و دیگران است با هزار ترفند مردم زخم دیده وطنم را به اصطلاح خودشان در صحنه نگه داشته اند. آری اینان همان کسانی هستند که بهترین سرمایه ها، امکانات و تفریح ها برای آنان است کسانی که همیشه کشورهای دیگر را از لحاظ فساد و فقر مورد تمسخر قرار میدند در حالی که بدترین فسادهای مالی و اخلاقی در حکومت این شیوخ نجس داره رخ میده و در این برهه زمانی با روی کار آوردن یک آدم فاشیست که خودش را به دروغ نائب مهدی موعود میداند و با کارهای ابلهانه از قبیل نامه نوشتن به سران دول جهان که آنها را به دین و آزادی فرا میخواند. خدایا این چه مصیبتی ست واقعاً کسی نیست به این ابله بگوید مگر در کشور ما دین و آزادی رعایت میشود که برای دیگر همتاهای خود نامه مینویسی مثلاً میخوای کار پیامبر را تکرار کنی به والله این ها همه ریا و نیرنگ است می خواهند اندیشه و قدرت تفکر مردم ایران را خشک نمایند. صحبت در این باره زیادست ما قصد داریم تا با کمک شما ابر مرد مشرقی استاد داریوش اقبالی فریاد آزادی و حق طلبیمان را از این نامردمان بستانیم. گویی در این لحظه به یاد این بیت زیبایی که از زبان شما جاری شده رسیده ام که میفرماید: برای گفتن من شعر هم به گل مانده نمانده عمری صدها سخن به دل مانده
سلام بر آزادی، سلام بر مردم آزاداندیش و سلام بر داریوش طلایه دار آزادی

داریوش | February 25, 2007 06:34 PM

با عرض سلام و تبريك پيشاپيش عيد نوروز به هموطن و دوست هميشگی از ديروز تا به امروز داريوش عزيز

مانيا | February 25, 2007 02:51 PM

سلام به دوستان عزیز. در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی، کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی.... تولدت مبارک. ببخشید که دیر رسیدم، به هر حال موفق باشی. اگه شد به ما سر بزن، یا علی

زندونی | February 24, 2007 11:50 PM

نوکرتيم کاکو، خيلی ميخوامت. فقط بگم: ياد تو هر جا که هستم با منه. خوب + خوش + خرم + سر حال باشی هميشه. ما برو بچه های شيراز = دوست داريم

arash | February 23, 2007 01:07 PM

سلام داریوش جان... میخواستم ببینم شما عید امسال هم مثل پارسال دوبی کنسرت دارین یا نه... اگه کنسرتی در دوبی دارین تو سایتتون بزارین. خیلی دوست دارم، خداحافظ.

mandana | February 22, 2007 01:32 AM

سلام ابر مرد مشرقی، شما باعث افتخار ايران و تمام طرفداران خود هستی. از صميم قلب دوست دارم به خاطر تمام آهنگ ها و فعاليت ها و شخصيت بزرگت. از شما خواهشی داشتم مبنی بر اطلاع رسانی جامع کامل در مورد فعاليت های هنری خود بخصوص کارهای جديد در سايت خودتان و تقاضا داشتم در مورد سرانجام آلبوم صفر اطلاعاتی بدهيد؟ با احترام و سپاس فراوان

babak | February 21, 2007 09:19 PM

داريوش را چنين که هست ميشناسم

سجاد | February 20, 2007 07:06 AM

سلام داريوش جان من عاشقتم می دونم گذشته ولی باز هم تولدت مبارک من و عموم عاشق تو بوديم ولی.... ۵۰ روز پيش عموم فوت کرد و يکي از طرفدارات کم شد من نوکرتم

علی(ساقی) | February 20, 2007 04:21 AM

سلام داريوش جان، اميدوارم که روز به روز آهنگ های عالی و تک اجرا کنيد. داريوش جان من خيلی خيلی شما رو دوست دارم و وقتی که صدای شمارو می شنوم جانی دوباره می گيرم. بخدا خيلی دوست دارم که يه روزی شما رو از نزديک ببينم. داريوش جان من چند دفعه ديگه برای شما پيغام گذاشته بودم که من دلم می خواد همه آهنگ های قديمی شمارا داشته باشم البته ثصويری آنها رو و از شما راهنمايی خواستم تا آنها را به دست بيارم ولی شما جواب منو ندادين و من هنوز منتظر جواب شما هستم. داريوش جان من هميشه منتظر صدای گرم و عاليت هستم. به اميد ديدار

مهین | February 20, 2007 01:50 AM

نمی خواهم و نمی توانم نا اميد شوم؛ همواره سعی كرده ام تا برای ساختن جهانی سالم، پاك و عاری از هر چه نازيبايی است؛ تا آخرين حد ممكن تلاش كنم. بسيار خرسند می شوم زمانی كه می بينم مردان با همتی همچون شما همانند يك ابرمرد بزرگ مشرقی سعی دارند تا زيباييهای درون خويش را با ديگران به مساوات تقسيم نمايند. ای كاش ديگران قادر باشند تا اين صفا و صميميت را بدرستی درك كنند. ولی اگر هم درك نكنند باز هم برای يگانه ياور هميشه مؤمن ما تفاوت چندانی نمی كند؛ چرا كه او با تمام وجود، درون زيبای خويش را به ديگران ارزانی داشته است و هيچگاه از اين هدف دست نخواهد شُست. چرا، واقعاً چرا اينگونه است؟ پاسخ كاملاً روشن است؛ زيرا گل بارون زده ی ما، بقاءِ خويش را در رهايی ديگران می داند. آری او با رهايی يك انسان، به اوج شكوفايی و خوشبختی می رسد؛ به درجه ای از معرفت می رسد كه تنها يك ابرمرد با صفای ديگر درك می كند كه او چه می گويد و چگونه به جهان مینگرد. درك می كنم كه تا چه اندازه سخت و دشوار است هنگاميكه هيچكس بدرستی آنچه را در ماورای ذهن انسان مي گذرد؛ درك نكند و نداند او چه می گويد و از چه دلگير است و چرا و به چه اميدی تلاش می كند. اما مردان بزرگ، روح بزرگی نيز دارند و قادرند تا در عين بزرگترين تنهايی، احساس آرامشی وصف ناشدنی در درون خويش داشته باشند و اين آرامش، عين خوشبختی و كمال است كه نصيب هر انسانی نمی شود. آری درد يك ياور هميشه مؤمن را تنها يك نفر از جنس خود او درك می كند.
درمورد سوالات بايد بگم: ما پیش از اینکه از دنیا طلبکار باشیم به اون بدهکاریم؛ چون باید وظیفه انسانی خودمونو نسبت به حداقل هموطنان و هم خونای خودمون ادا کنیم. البته ما از دنیا طلبکار هم هستیم و طلب ما اینه که نباید به اینی که هست دلخوش کنیم بلکه باید همیشه بیشتر طلب کنیم. نباید فقط به بهبودی دلخوش کنیم بلکه باید به پیشرفت هر چه بیشتر در جهان هستی امیدوار باشیم. داریوش جان ارزش ما خیلی بیشتر از اینه که بخوایم خودمونو توی دام اعتیاد بندازیم و بعد که پاک شدیم و رو به سوی بهبودی گام برداشتیم حس کنیم که ما خوشبخترین آدم روی زمین هستیم. این تازه اول راهه، بعد از پاکی و بهبودی تازه باید خیلی بیشتر تلاش کرد تا به اون چیزایی که از دنیا طلبکاریم برسیم و اون چیزی نیست جز رسیدن به آرامش واقعی که در پناه آزادی توام با آگاهی بدست میاد. ما از دنیا طلبکاریم چون هنوز خیلی مونده تا به اون مرحله برسیم؛ ولی در عین حال بدهکاریم چون نسبت به سرنوشت همه آدمها مسئولیم.

پيمان | February 19, 2007 06:54 PM

مشخصات چه كشوری است؟ 20 ميليون فقير، 7 ميليون بيكار، 4 ميليون معتاد، 300 هزار زن تن فروش، 14 ميليون بيمار روانى، 600 هزار كودك كارگر، يك و نيم ميليون محروم از تحصيل، 8 ميليون بيسواد، 180 هزار نابغه فرارى با 30 تريليون و 400 ميليارد تومان خسارت ناشى از فرار مغزها، 450 هزار تصادف در سال، 40 هزار بيمار ايدزی، سن بزهكاری زير 10 سال، كف سنی فحشا 14 سال، و كف سنی اعتياد 13 سال و... اين ويرانه ايران ماست.

پيمان | February 19, 2007 06:44 PM

درود بر تو داريوش، می دونی ما طلبکاريم از آنهايی که ما رو از خيلی چيزهايی که در روند طبيعی صد سال اخير بايد می داشتيم محروم کردند. در بيست و هشت مرداد، در ۱۳۰۰ در سال ۵۷ و دوم خرداد. اما ازون سو بدهکاريم به فرزندان مون که اونها رو محروم کرديم از کارهايی که بايد می کرديم و نکرديم.

كورش | February 18, 2007 11:31 AM

سلام خسته نباشيد. شما نوشته هاتون هم مثل صداتون محشره. متاسفانه مردم کشور ما با هم متحد نيستن، اونايی که حرفشون يکيه اونقدر کلمات مختلف به کار ميبرن که طرف مقابلشون نميفهمه که با هم همفکرن و سر هر چيزی نزاع ميکنن. از يکی از آدمای قديمی که در زمان شاه هم زندگی ميکرد شنيدم که ميگفت شاه خودش لياقت نداشت که اينا اومدن جاش. آره شاه بايد خونريزی راه مينداخت تا اينا بفهمن که لياقت داشت. اگه اون نبود الان خيلي از زنا هنوز تو حرمسرا بودن. اون اجازه نميداد که يه مرد در عين حال دو تا زن داشته باشه اما الان چی؟ هيچ چيز حرمت نداره. و ما هم که دست به دست هم نميديم مگر خدا بهمون رحم کنه. وقت مبارکتون رو گرفتم

sepideh | February 16, 2007 11:56 PM

سلام سلام اول از همه تولد داريوش عزيزم را تبريک ميگويم هر چند گذشته ولی خوب ما پايمان به زنجير هست تا بتوانم اول به اينجا سر می زنم. مدتی است چراغ اميد در دلمان خاموش شده مخصوصا در دل ما جوانان. من ۲۰ سالمه انقدر بدبختی کشيدم راضيم همين الان بميرم، من برای آزادی می جنگم. نه زندان نه شکنجه نه مرگ هيچ چيزی من را نمی هراساند. اين را به آنان ميگويم که مرا هميشه مرا يک آدم کافر می خوانند چون از حقوقم دفاع کرده ام. اينان مرا می زنند، ای خدا چرا چرا؟ کو سازمان ملل کجاست؟ بياد جای شکنجه ها رو نشان بدم. داريوش جان دوستت دارم همه اميد منی. داريوش عزيزم در آخر طبق معمول طلب آزادی برای جهان می کنم و معذرت می خواهم اگر اين مسائل را اينجا ذکر کردم. دوستت دارم خداحافظ

arshia | February 16, 2007 02:27 PM

دووووووووووووووووووووووووووووووست دارم داريوش نازنينم

sara | February 14, 2007 01:13 PM

سلام داريوش جان ميخواستم بگم که خيلی دوست داريم

ali mojtabaie | February 14, 2007 05:00 AM

داريوش جان حرف زياده. بعد از کلی فکر کردن نتونستم تصميم بگيرم چی بنويسم ولی لابد می نوشتم. فقط اينو بگو که به اندازه حسرت داشتن ايرانی ـروی برج دنيا و نه همچون سايه ای زير پاها- حسرت داشتن دوست و همدمی همچون تو را دارم. در اوج می خواهمت

وحید | February 14, 2007 02:46 AM

سلامی دوباره به داریوش ایران..... پسرم وقتی که تو دنیا بیای... چراغ خونه مو روشن میکنی.... اگر درست شنیده باشم به مبارکی چراغ خانه ات روشن تر از همیشه شده است ...اگر هم نه ...خیالی نیست. بهر حال در صورت درست بودن خبر از صمیم قلب امیدوارم نورسیده -- پرچمدار --اندیشه شکوه 2500 ساله و عدالت مداری 1400 ساله شاخص ایرانی باشد .... که شکوه مندی و عدالت محوری -دو بال - انکار ناپذیر ایرانی بودن واقعی و انکار آن آرزوی دشمنان این مرز و بوم برای --خود درگیر --کردن و ناکام گذاشتن تلاشهای دلسوزان این سرزمین بوده و هست و همواره خواهد بود. امیدوار و سربلند باشید

رضا آزادی | February 13, 2007 10:28 AM

شرمنده كه دير شد ول عزيزم تولدت مبارك. به اميد ديدار تو ايران

ناشناس | February 10, 2007 02:22 PM

سلام داريوش جون. ميشه ترتيب آلبومایی که خوندی را خودت بگی؟ باور ميکنی هر کسی يه نظری ميده؟ همچنين می خواستم خواهش کنم اون آهنگايی که قبلاْ خوندی و الان وجود نداره را بازخوانی کنی. مثل آهنگ آه عشق و سال صفر. باور کن هرچی مي گرديم کسی نداره. می دونم اينجا جای اين حرفا نيست اما باور کن راه دسترسی ديگه ای به شما نداشتم

shohre | February 8, 2007 08:38 AM

منم مثل بقيه و البته با يه كم تاخير تبريك ميگم.

vahid | February 7, 2007 03:19 PM

سلام داريوش عزيز از تو گفتن برايم سخت است. تنها جمله ای که می تونم بگم اينه که من با صدای تو آميخته ام. راستی می دونم سرتون شلوغه و.... من آدرس وبلاگمو نوشتم خواستی بيا می خوام تنهاييمو با تو قسمت کنم. در پناه حق

شهريار | February 7, 2007 07:39 AM

به نظر من هيچكدوم. خود كرده را تدبير نيست

آشنا | February 7, 2007 07:07 AM

آقای اقبالی، میلادتان مبارک باد. افتخار ما ایرانیان هستید که چنین هنرمند متعهد و آزاداندیش و کسی که به آن چه می خواند اعتقاد دارد و عمل می کند داریم. سلامت باشید

بابک رازی | February 7, 2007 05:14 AM

داریوش جان، تولدت فرخنده ات مبارک باد ای آزاد مرد آریایی. کاش باشی، همیشه باشی، نه برای من، نه برای او، برای ما، برای ایران...

فرامرز | February 6, 2007 02:05 PM

داریوش عزیز: تولدت همچون روییدن گل همیشه بهار در نیمه ی زمستان و نامت در خور وجود اهوراییت است. تولدت مبارک. به امید روزی که در کنار خودت این خجسته روز را جشن بگیریم.

حبیب | February 5, 2007 11:13 AM

درودی دوباره به داریوش ایران، تولدت فرخنده ای که می اندیشی، آزاد می اندیشی. (بهرحال اهل اندیشه بودن در گرداب وحشت زای مدعیان خودپسند مردم سالاری جهانی تحمیلی به ضرب بمب های خوشه ای تاخیری و گلوله های اورانیوم غنیمت است.) آرزومند پیوستن قطره ها به دریای ایران خواهی واقعی -- اقیانوس انسانهای تلاشمند که شیشه عینکشان دودی نیست

رضا آزادی | February 5, 2007 09:24 AM

سلام اي بزرگ موندنی... ميلادت مبارک... توطئه دشمنان دوست نما اثری نداره. همه دوستت داريم. آسمانی باشی عزيز...

حسین | February 5, 2007 03:42 AM

ای یگانه صدای بی تکرار، ای ابر مرد مشرقی و ای زاده نسل آریا، میلادت مبارک باد. به امید دیدارت در وطن

مهرداد | February 5, 2007 03:01 AM

سلام به داريوش عزيز . جاودانه مرد صدا. داريوش جان اين روز عزيزو صميمانه بهت تبريک ميگم. و بهترين آرزوها رو برات دارم . و ميلاد کوچولوم از طرف ما ببوس. دوستدارت مسلم (يه عشق داريوش)

moslem | February 4, 2007 01:42 PM

داریوش جان: تولدت مبارک. خیلی دوستت دارم. آتنا - 10 ساله از ایران.

آتنا بهمنی | February 4, 2007 08:16 AM

داریوش عزیز سالروز شکفته شدنت طلوع همه ی زیبایی هاست. عاشقانه دوستت دارم

parham | February 4, 2007 07:54 AM

تولدت مبارک!

دوست همیشگی | February 4, 2007 07:02 AM

سلام داريوش عزيز .... پنجاه و ششمين سالروز ميلادت رو خدمت شما نازنين و خانواده محترمت تبريک عرض می کنم .... به اميد جشن گرفتن تولدت در ميهن عزيزمان. بدرود

محمد رضا | February 4, 2007 06:42 AM

داریوش عزیز ای صدای نور تو شب پوسیدنی، سالروز میلاد سبزت رو تبریک می گم. همیشه موفق باشی. به امید روزی که تو ایران تولدت رو جشن بگیریم با حضور خودت. همیشه دوستت داریـم.

mohammad | February 4, 2007 01:39 AM

داریوش جان! (۱۵ بهمن) طلوع میلاد تو را در شب بی سحر گرامی میداریم! همواره زنده و پاینده باشی!

علی | February 3, 2007 09:25 AM

داريوش جان: تولدت مبارک. به اميد روزی که با حضور سبزت اين خجسته ميلاد را به جشن و سرور بنشينيم. پاينده باشی.

sama | February 3, 2007 06:32 AM

با سلام به ابر مرد مشرقی ايران، در درجه اول تولد شما را تبريک ميگم. اميدوارم سالهای دراز باشی و برای ملت خود خدمت کنيد. رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايی هست، اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست. اگه دوست داشتی به زندان ما سر بزنيد. يا علی

زندونی | February 3, 2007 12:13 AM

پانزدهم بهمن سالروز تولد پيامبر آزادی (داريوش اقبالی) بر عاشقان ايشان مبارک باد. باشد که حضرت عشق، ايشان را سايه رحمت خويش محفوظ بنمايد. و از اين که تاريخ تولد خودم مقارن با چنين روزی است، مايه مباهات و افتخار خويش می دانم.

شهرام حور | February 2, 2007 10:47 AM

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم. یک مملکت با (حکومت) کفر باقی خواهد ماند ولی با (حکومت ) ظلم، هرگز!

آرش | February 2, 2007 10:04 AM

داریوش عزیز سلام . من با تمام شعرهای تو زندگی کردم. و این را بگویم که شما کتاب شعر و معنا هستید. اینقدر شما را دوست دارم که نام من را در محل داریوش صدا می زنند. فیلم فریاد زیر آب شما را بالغ بر ۵۰ بار دیدم و لذت می برم. داریوش جان آیا کار جدید در راه است. سلام ما را به دخترت بیتای عزیز برسان. و نام پسرت را برایم بگو

طرفدار داریوش 39 ساله | February 2, 2007 05:15 AM

با سلام.. داريوش عزيز تولدت مبارک

مسلم و يوسف | February 1, 2007 12:26 AM

سلام به داريوش عزيز. از وقتی که چشمم رو باز کردم، اسلام دین من بود. نمیگم دین بدیه، ولی حق انتخاب هم نداشتم، با همون به دنیا اومدم و با همون هم می میرم (توی این کوچه به دنیا اومدیم، توی این کوچه...) همه ی نسل امروز فقط "مسلمان زاده" هستند و نه "مسلمان". از طرفی هم از وقتی دست راست و چپم رو شناختم، خمینی رهبرم بود و جمهوری اسلامی ایران هم کشورم، اینم که حق انتخاب نداشتم و از همون اول زندگیم گذاشتن توی دامنم. رفتیم مدرسه، به زور سر نماز جماعت نشوندنمون و به زور مرگ بر آمریکا و خمینی رهبر ماست و خامنه ای دلبر ماست گفتیم. شبش با داریوش می خوندیم: یاران منشینید خموش، ولی صبحش می رفتیم مدرسه یا سر کار و خاموش می نشستیم. حالا هم بیست و سه سالمه و مثل هزار تا همسن و سال خودم، داریم توی هم می لولیم و نمی فهمیم کی روزمون شب میشه و کی شبمون روز. نمی دونیم و نفهمیدیم که از اول اصلا چی مال ما بوده که حالا بخواهیم طلبشو داشته باشیم، یا چی مال ما نبوده که بخواهیم بدهیشو بدیم. آره داریوش جان، اون پارچه سفیدی که بیست و سه سال پیش وقت به دنیا اومدن، دورمون کشیدن، همون پارچه هم کفن ما بود و خبر نداشتیم. به دنیا اومدن و آغاز زندگی ما یک توهم بود، نگو جایی به دنیا اومدیم که از همون اول مرده بودیم. از اون نقطه تولد هم تا نقطه مرگ، چهل پنجاه سال می چرخیم و روزمرگی میکنیم و فکر می کنیم زنده ایم و داریم زندگی می کنیم. اینه زندگی ما برادر، یا بهتره بگم اینه مُردگی ما برادر...

حمید | January 30, 2007 01:54 PM

با سلام و آرزوی پیروزی بر زمان: من در قالب فکری خودم دنیا رو به خودم بدهکار می دانم دنیا بود که این افکار و سوالات رو در ذهن من پروراند و حالا با سوالاتی رو به رو هستم که قسمت عمده مغزم رو به اصلاح این گونه افکار پرداختم. خدا کیست؟ چیست؟ علت؟ دلیل؟ چه خواهد شد؟ چرا؟ و... هزاران سوال بی جواب. آزادی چیست؟ کیست؟ در قالب من و ما است؟ تعریف و قالبش در من است یا دنیا؟ اسلام چیست؟ آیا راست است؟ آیا منصفانه است؟ آیا لازم است؟ آیا خاموش بماند؟ دلیل بد بختی افکار ملت ریشه افکار اسلامی دارد؟ آیا خدا هم از آفرینش پشیمان است؟ پس چه بوده است مراد وی از این ساختنم؟ زندگی در قالب بی آری زیباست یا در قالب عرفان؟ صادق و مولانا و محمد و خیام سبب پیدایش افکارشان چیست ؟ عاقبت تمامی سوالات بی جوابم ختم میشود به یک سوال: همه به دنبال چه هستیم؟
همه و همه سوالاتی است که دنیا به مغزم گره زده راستشو بخوای به این هم شک دارم و این درد مرا سخت می آزارد که چرا انسان این دانا دست نبرده است به اعجاز محبت و نمی دانم و این درد مرا سخت می آزارد.
داریوش عزیز مهربانم چه زیبا می شد جوابی قاطع بر سوالات شما نازنین داشتم. من هنوز به یکی از هزاران سوالم جوابی پیدا نکردم که عمق باورم باشد ولی به این هزاران یکی هم اضافه شد به امید آنکه انسانها و گرداننده انسان هم جواب بر این سوالات بیابد به امید آن روز زنده ام . به امید دیداری دوباره تلاش خواهم کرد

روشن | January 30, 2007 01:36 PM

سلام، خدايا به عمر داريوشم بيافزای. شکرانه اش با من.

benyamin t | January 30, 2007 07:04 AM

داريوش جان سلام. مزاحمت نميخوام بشم، فقط ميخواستم بگم که به یادت هستم و هنوزم تو اين دنيای پر زرق و برق و متنوع، آلبومای بی زرق و برق تو رو به همه اين زرق و برق امروزِ ترجيح ميدم. خلاصه کلام اين که من از اينکه در اين مملکت کسانی مانند تو (هنوز) تک و توک وجود دارند بسيار خوشحالم، چون ملت ما روی هم رفته يک ملت بسيار ضعیف کش و فرصت طلب است. روزی روزگاری امثال مزدکان بودند، تختی مانند ها بودن، خود تو بودی، ولی تمام اين انسانهای ایران دوست به دست همين ملت بی چشم و رو کشته شدن، بهشون خيانت شد و آخر از بين رفتن. هدف از اين چند خط اين که داريوش جان، اتفاقا به عنوانِ يک ايرانی خيلی خوبه که انسان غرور داشته باشه و حتی اگه دم مرگ هم بود دست به دامان اين ملت نشه که منت سرش بذارن. اين ملت در تاريخ خودش نشون داده که هميشه بزرگانش رو به دست خودش پای جوخه دار برده و بهش خيانت کرده. يک ملت طلبکار، و روی هم رفته بی چشم و رو و بی بن. ملتی که امثال شاملو رو به حال خودش ول کردن در صورتی که در هرکجای ديگر اين دنيا چنين انسانی رو خيابون به نامش ميکردن. من شخصا به اين زندگی نه بدهکارم نه طلبی ازش دارم. نمی دونم چرا اومدم، نمی دونم کجا ميرم، به خدا و پیغمبرم ايمان ندارم. نمی دونم چرا زندگی می کنم که بتونم حالا درصد طلب و بدهی ام را تخمین بزنم. هرکی ميگه می دونه واسه چی زندگی می کنه خودشو گول ميزنه. اين کارو منم که گاهی می کنم واسه اينکه زندگی رو شيرين تر کنم. می بخشی اگه وقتت رو گرفتم دوست عزيز. هميشه پايدار باشی، هرمز از آلمان.

Hormoz | January 30, 2007 04:39 AM

سلام؛ اگه اجازه بديد مخاطب كلام آقای اقبالی باشه، نه آقای داريوش. چون نميخوام علاقه‌مند بودن به صدا و موسيقی ايشون تاثير بذاره بر نوع حركتی كه در اينجا شروع شده. شايد انتظار ميرفت شما، آقای اقبالی، كه از آزادی و استبداد و اين حرفهای قشنگ ميزنيد، (حالا بمونه كه واقعا معتقديد به چيزی كه ميگيد يا منبعيه برای اونچه كه داريوش با اون مطرح شده) در اين ايام محرم كه ايام آزادی و آزادگی بود هم حرف ميزديد. برای من خيلی جالبه چرا اينهمه آدم كه بيرون مرزها دارن زندگی ميكنند و خيلی‌هاشون هم پشت تريبون و دوربين تلویزيون انسانهای متشخص و دلسوز و آزادی طلب و با ايمان و وطن پرست و ... هستند، هيچ كس نمياد توی همين ممكلت خودش كار كنه! نميتونه؟ ميترسه بگيرنش؟! وكيل بگيره! راهش هست! نظر شما چيه آقای اقبالی؟

Farshooshtar | January 30, 2007 04:18 AM

يا درود. اگر موافق باشی، يک بولتن آينه هم درست کنيم. من حاضرم همه مسوولیت را زير نظر آينه متقبل شوم. دست به دست هم

enci | January 28, 2007 11:21 PM

دوستت دارم ... نه به خاطر چراغانی چشمانت وقتی شقایق را زمزمه میکنی ... به خاطر همه آنچه که بر من ارزانی داشتی ... عشق را ... چگونه بودن را ... معلم عشق من .... ای شعله شکوه من ... همیشه بمان

کاوه | January 28, 2007 02:18 PM

سلام داريوش عزيز من يکی از فدايان شما هستم با صدايتان بزرگ شدم و با صدايتان زندگی می کنم لطفا بگوييد از دست ما که در ايران هستيم چه کاری بر می آيد

sajad mohamad nia | January 28, 2007 04:42 AM

برای گفتن من شعر هم به گل مانده، نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده. سلام داريوش عزيز، مثل هميشه عالی

كوچه باغ | January 19, 2007 11:39 AM

اول سلام، دوم: نمی دونم کی هستی ای تویی که این نوشته را می خوانی. فقط میدونم چی می خوام و دیگه اینکه به کمک یک انسان نیاز دارم ... منظورم آدمیزاد نیست. فکر کردم داریوش رو انسان تر از دیگر هنرمندانی که در خارج ایران هستند میشناسم و چون جای دیگه ای رو هم نمیشناختم اینجا ایجاد مزاحمت کردم براتون. حقیقت اینه که من یک جوان هستم که در ایران به سر می برم و رپ می کنم... درد جامعه رو در کلامی ساده تر از ترانه می خونم ولی اینجا این کار غیر مجاز محسوب میشه ... به کمک و راهنمایی محتاجم برای اینکه این کار رو در سطح جهان انجام بدم. خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید و پیغام من رو به داریوش عزیز برسانید.
با تشکر قبلی هادی

هادی | January 17, 2007 10:45 AM

با سلام خدمت آقاي اقبالی: اميدوارم كه حال شما خوب باشد. ما ديگر نمی توانيم برنامه های شما را تماشا کنيم. (به دليل جمع آوری ماهوراره ها). لطفا در مورد چگونگی ارتباط سالم با جنس مخالف را هم در وب سايت خود قرار دهيد. چون امروزه بسياری جوانان با اين مشكل روبرو هستند، و نمی دانند كه چگونه با اين مسئله برخود كنند. با سپاس

سينا | January 17, 2007 03:53 AM

الملک يبغي مع الکفر ولا يبغي مع ضلم .

رضا | January 15, 2007 04:45 PM

سلام بر آزادی، سلام بر مردم، سلام بر داريوش

dariush | January 14, 2007 02:43 PM

سلام آقای اقبالی من عارف حسین زاده از طرافداران شما در اهواز هستم. من یک برادر برگتر به نام عادل که به مدت ۱۳ سال اعتیاد داشت خوشبختانه ۷ ماه در مرکز بهبودی اهواز ترک نمودند ایشان بعد از معرفی وبلاگ شما می خواستند به همراه دوستان خود در بهبودی سوالاتی از شما بکند اگر این امکان دارد به من جواب دهید. منتظر جواب شما هستم امیدوارم همیشه سلامت باشید، عارف از اهواز

عارف حسین زاده | January 13, 2007 06:48 AM

سلام و درود بر ياور هميشه مومن.... داريوش، بايد بگم با داريوش زندگي ميکنم و خواهم کرد، تا زنده ام با داريوش زنده ام. "ياران، ياران منيشينيد خموش... بپا خيزيد اگر باشب پرستان در نبرديد"

پرنده مهاجر | January 12, 2007 02:06 AM

داريوش جان الان که دارم اين مطلب رو ميفرستم گريه امونم نميده. آخه چرا اين دولت لعنتی ترو از ما، از کشورت و از هموطنانت گرفتو مجبور شدی به کشور غريب بری. من و خيلی از جوونهای گذشته و حال با صدات بزرگ شديمو زندگی کرديم. من صدات و همينطور شخصيتت رو می پرستم به خاطر اون چيزي که هستی نه اينکه تظاهر ميکنی

maysam | January 11, 2007 02:06 PM

ای که بی تو خودمو، تک و تنها می بینم
داریوش عزیز! تا ابد برای وطن و ایران بخوان! وطن پرنده پر در خون است، وطن شکفته گل در خون است. سـپاس (حسابی دوستت دارم)

مهراد | January 11, 2007 04:38 AM

سلامی دیگر به داریوش ایران،
....عاقبت گرگم تو بودی، اعدام صدام نوید طلیعه بروز جنگ تمام عیار شیعه و سنی برای اشغالگران - یا- عصای دست دزدان بین المللی. پرونده مستبد متجاوزی منطقه ای و محدود بنام صدام ---ناکام از چشیدن پاداشی بنام کویت--- ( به معنی قلعه کوچک و از اولین جا پاهای استعمار در خاور میانه) که بخاطر تجاوز خود به ایران ساده لوحانه انرا از جهانخوران دیکتاتور سیری ناپذیر تحریک کننده خود انتظار داشت .. ۹ دیماه ۱۳۸۵ ....ناتمام بسته شد. با ماستمالی کردن قضایا یعنی منحصر کردن جنایات او به کشتار شیعیان (دجیل) و نپرداختن عمدی دادگاه فرمایشی آمریکائی به جنایات دیگر او در حق ایرانیان و کویتی ها و تکیه بر خوشحالی شیعیان از قضیه اعدام متجاوزان اشغالگر بسیار امیدوارند کار در گیری شیعه و سنی به جنگی تمام عیار تبدیل شود تا در پرتو آن توجیه بهتری برای ادامه هر چه طولانی تر اشغالگری داشته باشند. ولی از جائی که خدای القاکننده مکر به توطئه گران خود مکر کننده ماهرتری است به فضل بی کران او این بی شرمی ها به ----آگاهی ---هر چه بیشتر مظلومین غارتگری های جهانی انجامیده آنها را از مفتضح فعلی مفتضی تر خواهد کرد.

رضاآزادی | January 10, 2007 10:58 AM

واقعا داريوش اسطوره ی جهانی است و برای عاشقان ميخواند...دوست شما شيدا

sheda | January 10, 2007 06:21 AM

بر انچه دلخواه من است حمله نميبرم خود را به تمامي بر ان می افكنم اگر بر انم تا ديگر بار و ديگر بار بر پای بتوانم خواست راهی جز اينم نيست. شادروان احمد شاملو

مازيار | January 9, 2007 06:37 AM

سلام جناب داريوش باور کنيد مدتهاست به دنبال تماس با شما هستم - من کهيلا هستم - ترانه ها و اشعاری دارم - که ميخواهم برايتان بفرستم تا استفاده کنيد ولی نميدانم به چه آدرسی بايد بفرستم اميدوارم با من تماس بگيريد.

kouhila | January 8, 2007 02:08 AM

سلام داريوش من اگر من اين چند وقت نبودم تو زندان بودم من زندگيمو برات گفتم برام دعا کن بچه ها به دعای شما هم محتاجم دوستدار ايران و دوستدار همه آزاد انديشان ارشيا

arshia | January 7, 2007 02:54 PM

سلام عزيز هميشگی، با صدايت در غم و شاديهايم خاطره ها دارم. فرياد هميشگی صلح و آزاديت را می شنوم و پاسخی که هرگز داده نمی شود. متاسفم که باوبلاگت دير آشنا شدم و خوشحالم که می توانم به آرزويم برسم و از تو تشکر کنم. به خصوص به خاطر اين برنامه اعتياد. گرچه فرصت چندانی برايم نيست ولی گاهی برنامه را می بينم. اميدوارم در هدفت موفق باشی. چند روز پيش مطلبی می خواندم از تاريخ ويل دورانت که می گفت اگر تمام شاهان ايران همچون کوروش و داريوش بودند چه بسا سرنوشت ايران چيز ديگری بود. به نظر من هم تا وقتی بيگانگان به ظاهر ايرانی بر ويرانی کشورمان چنگ انداخته اند و مردم هم در خواب غفلت باقی هستند نه تن هايمان ما می شود و نه فرهنگمان و تمدنمان باز می گردد. به اميد روزی که به خود آييم به اميد روزی که هيچ انسانی به جرم انتخاب خويش از وطنش محروم نباشد و به اميد ما شدن همه دنيا. به اميد روزی که گفتار نيک و پندار نيک و کردار نيک بر قلبهای ما حکومت کند.

نغمه | January 5, 2007 02:23 PM

داريوش جان، ما در خود شكسته ايم و وا مانده ايم كه با اين شكسته هامان كه نمی دانيم چرا و كی شكسته چه كنيم! ما درگير خويشيم! ما درگير خويشانمان نيستيم!

هيربد | January 3, 2007 12:10 PM

با سلام علی هستم از ایران .. کارهای هنری تجسمی و ویدیوهایی در زمینه اعتیاد ساخته ام برای ارسال آنها برای شما چکار باید بکنم

ali | January 2, 2007 06:15 AM

سلام داریوش جان امیداورم خوب باشی خیلی به صدای شما علاقه دارم و خیلی دلم می خواد شما رو ببینم نه ایمیل دارین که براتون ایمیل بدم البته شاید دارین من نمی دونم کاش می شد جواب ما رو می دادین قربان شما جواد

جواد | December 31, 2006 05:05 PM

سلام، خوبی داريوش من؟ دوستت دارم. من گويم که مرا از قفس آزاد کنيد، قفسم برده به باغيو دلم شاد کنيد. همه با هم بر سر مراز فروغ فرخراد

arshia | December 28, 2006 03:02 PM

سلام به اسطوره ملی و سالار عاشقان و درود بر آزادی و برابری، داریوش عزیزم هر جا باشی دوست دارم فقط امیدوارم که مطلب منو بخونی. مثل همیشه پیام ها و گفته های شما حرف اول و میزنه ما همه با تو یکصدا هستیم. دوست دارم، شقایق دوری دستات چه سخته، شکستن های بی صدات چه تلخه...

کاوه | December 28, 2006 11:47 AM

داریوش جان از فلوریدا برات پیام میزارم. با خانواده توی کنسرتای لاس وگاس بودیم و از برنامه زیبات خیلی لذت بردیم. از همه برنامه های دیگه اون سه شب بهتر بود هم برنامت و هم صدات و هم خودت و ویدیوهات هم خیلی خوب و تک بودن فقط کاش طولانی تر بود واسه هر آهنگ. مرسی که واسه برنامه هات اینطور زحمت میکشی و همیشه با بقیه فرق داره.

شهرام حدادی | December 28, 2006 09:14 AM

سلام داریوش. با آرزوهای خوب برای تو. با صدای تو چه خاطره ها که برام زنده نمیشه.....

Mahnaz | December 27, 2006 02:25 PM

داریوش عزیزم: تو را از اعماق وجودم می خوانم و می پرستمت. دوستت دارم و همیشه برایت آرزوی سعادت و پیروزی دارم.

یاسر | December 27, 2006 01:27 AM

سلام داریوش جان.. من الناز هستم 20 ساله از ایران - تهران. یکی از زخم خوردگان این روزگار.. کسی که پرپر شدن عزیزترین کسش را دید و شکست. داریوش جان برادر من نیز در دام اعتیاد سالها اسیر بود و وقتی ما فهمیدیم که داشت کم کم دیر می شد اما خدا نگذاشت و نجاتش دادیم. داریوش عزیز من مدت 8 سال است که حرفهای قلبم را به صورت ترانه می نویسم. و چند تا از آنها اجرا شده است. اما یکی از کارهایم قرار بود موسیقی آن را شادروان استاد بیات بسازند که متاسفانه فرصت آن پیش نیامد می خواستم این ترانه را که برای روزهای زخم خوردگی من و تنها برادرم بود را به شما بسپارم. منتظر جوابتان هستم.. توی این کوچه به دنیا اومدیم..... سبز باشید

الناز (اسفند فرد) | December 26, 2006 12:10 AM

سلام داريوش عزيز: نگرانی شما تحسين بر انگيز است و بايد به اين پشتکار احسنت گفت. و بیشتر از همه ساخت مرکزی برای افراد معتاد تا بتونن دوباره به زندگی برگردن قابل ستایش. همه ما ایرانیها از صمیم قلب آررزو داریم که روزی فرا برسه و تو نازنینو در کنار خودمون ببینیم و صدای دلنشینت از ایران به همه جای دنیا منعکس بشه. به امید اون روز. داریوش عزیزم بهترینها رو برات آرزو میکنم، منتظر آلبوم های زیبات هستیم

tara | December 25, 2006 05:12 AM

داریوش عزیر با آرزوی تندرستی برای شما تقاضا دارم یک ایمیل از خودتان در این سایت بگذارید تا اگر کسی خواست برایتان میلی بزند ایمیل شما را داشته باشد. ممنون

مهدی | December 25, 2006 02:54 AM

داريوش عزيزم مي دونی عشق منی؟ می دونی اگه نباشی و نخونی ديوونه می شم؟ می دوني زندگی من هستی؟ می دونی چقدر دوست دارم؟ پس مواظب خودت باش... ميخوام کنسرتتو تو ايران ببينم. ميام جلو کلی بوست ميکنم و بهت گل می دم. هرجای ايران که کنسرت بذاری... ولی دوست دارم بيای شيراز تو شهر خودم... دوستت دارم. هم به خاطر صدات هم به خاطر شخصيتت که باهاش تا حالا هزاران معتاد رو سالم کردی... فدات شم...

شاهين | December 25, 2006 01:33 AM

سلام داريوش عزيز و صميمی. مشکلی که مطرح کرديد ريشه در تاريخ اين سرزمين دارد. سرزمينی که مورد تجاوز بيگانگان واقع شده. بيگانگانی که دين و عقيده خود را به اجبار به اين مردم تحميل کرده اند و اجازه هيچ گونه تفکر ديگری را به اين مردم (نياکان ما) نداده اند. نياکان ما چاره ای نداشتند بجز اينکه عقايد واقعی خود را پنهان نمايند يا آن را در لفافه بيان کنند. آيا اکنون زمان تغيير فرا رسيده است؟ پاسخ اين است که تا زمانی که اراده جمعی برای تغيير در ما شکل نگيرد، چيزی تغيير نخواهد کرد. بياييم مشکل را بشناسيم و بشناسانيم تا بتوانيم تغييری اساسی ايجاد کنيم. داريوش! ما با ترانه های تو زندگی کرده ايم. زنده و پايدار باشيد

حسن | December 22, 2006 05:15 AM

سلام داریوش جان. امیدوارم که حالت خوب باشه. داریوش جان خوب راهنماییمون کردی اما ازت توقع بیشتری داشتیم. (من و اسماعیل) با این حال باز هم برنامه آیینه رو یکشنبه ها تماشا می کنیم. دیدار باقی، یار باقی

مسعود | December 22, 2006 01:33 AM

سلامی ديگر به داريوش ايران. ما برای وصل کردن آمديم. درگذشت ناصر عبدالهی خواننده ـ صاحب سبک ـ جوان به عالم هنر ايران تسليت باد. گفتنی است او که با ترانه (ناصريا) معروف شد و از ۲۰ روز قبل بعلت عوارض کليوی (ظاهرا ناشی از تصادف اتومبيل) به حالت کما رفته بود ديشب ۲۹ آذر ۱۳۸۵ در ۳۶ سالگی از دنيا رفت.

رضاآزادی | December 20, 2006 06:00 PM

من مسعود ۲۰ سال و نظرم اين است که روزی باشد که کره زمين خاصيت يک کشور داشته باشه من از خدا ميخواهم که ديگه مادری به داغ فرزندش گريه نکنه جهان رو اين آدم های مغرور دارند آتش ميزنند خدا هدايت شون کنه باز هم مردم ايران خيلی خوب زندگی ميکنند اگر ميخواهند به وضع خود را مقايسه کنند بيان توی افغانستان من ۱۴ سال که يک صبح نشده با روحيه آرام بيدار شوم من تا حال چندين مرتبه از طرف اين آمريکايی های استعمارگر توهين و تحقير شدم من واقعا از زندگی سير شدم و نمی خواهم ديگه افغان رو تحقير کنند و خواهش من از ايراني های عزيز اين است که مردم خوب افغانستان رو بشناسند چون اين مردم زيادی رنج کشيده اند من اميد آزادی افغان ها را از خداي بزرگ ميخواهم. تشکر از شما، به اميد ايران و افغان آزاد و سربلند

مسعود | December 19, 2006 09:08 PM

داريوش خيلی دوستت دارم آقايی يکشنبه ديدمت در مورد اعتياد سخن می گفتی به خدا اگه ۱۰ نفر مثل شما داشتيم امروز مملکتی اين چنين نداشتيم دوستت دارم. الهی در شب فقرم بسوزان، ولی محتاج نامردان مگردان

arshia | December 19, 2006 04:09 PM

زنگی برگ بودن در مسير باد نيست. امتحان ريشه هاست. ريشه هم هرگز اسير باد نيست. زندگی چون پيچکی ست. انتهايش ميرسد پيش خدا...
سلام داريوش جان، ما دو نفر جزئی از بيشمار طرفداران شما هستيم. حتی تمام در و ديوار اتاقمون از تصوير شما رنگی شده. تو عضوی از خانواده ما شدی... آرزومون اينه که روزی شما رو از نزديک ببينيم و البته فکر ميکنم اگه روزی به آرزومون برسيم اون روز روز آخر زندگی مون باشه... خيلی خيلی خوشحال ميشيم اگه روزی توی ميل باکسمون فقط يه پيام شما باشه البته اگر هم نبود چيزی از علاقه ما به شما کم نميشه... از ترانه هات خيلي چيزا ياد گرفتيم... رويای ما: داريوش. دوستت داريم

جواد و علی | December 15, 2006 11:44 AM

سلام استاد. مبارکه سايت داريوش ۲۰۰۰ خيلی عالی شده... ما را هم تحويل بگيريد...

سينا سعيدي | December 15, 2006 05:13 AM

سلام داريوش جان. واقعاْ وقتی ترانه هات رو گوش می دم به آرامش خاصی می رسم. دوست دارم روزی برسد که مستقيم در کنار هم در مورد خيلی مسائل صحبت کنيم. دلتنگ شما

رها | December 14, 2006 07:35 PM

باسلام خدمت آقای اقبالی .. مرا که بخاطر داريد؟ شعری تقديم حضور سبزتان نمودم.. مطلب جديدم مي خواستم تسليت مرا نيز در مورد اقای بابک بپذيريد. راستش من چون سنم به اين حرفها نمی خوره زياد باايشان اشنايی نداشتم اما زمانی که به پدرم گفتم بسيار اندوهگين شد و گفت که از طرفش به شما تسليت بگويم .. و اما ما هر زمان بخاطر از دست رفتن هنرمندانمان اندوهگين می شويم چه انها را بشناسيم چه نشناسيم.

سلماز شجاعیان | December 14, 2006 11:00 AM

امام علی (ع): آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح می كند و آن كه كار آخرت خود را درست كند، خدا كار دنياى او را سامان دهد. و آن كه او را از خود بر خويشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است. ما را هم تحويل بگيريد....

سينا سعيدی | December 14, 2006 09:43 AM

شگفت‌ روزگاری است زمانه ما برادران. آن سوی آب‌ها، مردمانی هستند كه ناز و نيازشان يكی است. وكيل را مزد می‌دهند كه متهم را مبرّا كند و از همان كيسه، دادستان بيرون می آورند كه كيفر بخواهد و جرم بنويسد. آنجا شهروندی، يعنی دست در جيب ديگری نبردن برای پر ماندن جيب‌های خود. سايه‌ها را بر ديوارها می كوبند تا كسی آمد و رفت خورشيد را رصد نكند و ستاره‌ها را نشمرد، كه شمردن وظيفه كارمندان بانك‌ است.
اين سوی آب كه ايران است و عراق و افغانستان، روزگار ديگری است ياران. اينجا معبدها بيشتر از بانك‌ها و سيرك‌ها است. اينجا خدا يك سو است و خرما سوی ديگر. آنان كه خرما مي‌خورند، خدا را شرمنده‌اند، و آنان كه خدا را مي‌پرستند، خرما را دشمن‌اند. اينجا مردم خون را ياد می‌كنند آنگاه كه می شنوند گل سرخ. اينجا خدا پيوسته در كار انتقام گرفتن از هر جنبده‌ای است؛ زيرا هر چه می‌جنبد، لابد نيشی حواله ما كرده است، و هر كه می‌‌خندد، لابد گريه‌های ما را تمسخر می‌كند. اين سوی آب، ماييم و غم‌های بزرگ؛ دردهای بی‌زبان؛ رنج‌های بی‌پايان؛‌ حرام‌های مظلوم؛ حلال‌های دريده. اينجا چيزهايی بزرگ‌اند كه ما هيچ چيز درباره آنها نمی‌دانيم جز آنكه شنيده‌ايم بزرگ‌اند. دشمنيم با هر كسی كه در هيئت ما سينه نمی‌زند و روضه جانسوز مداح ما، اشكش را سيل نمی‌كند.
اگر بر زمين افتی، تو را نه برای خودت، كه برای ثواب و فرار از آتش گداخته جهنم، بلندت می‌كنند، و اگر بر زمينت زنند، نه از روي دشمنی با تو است، كه برای دوستی با خدايی است كه فقط آنان را آفريده است و بقيه، همزادهای نامشروع‌اند. ما نفت داريم و تاريخ و حسين رضازاده و مجری‌های خوب و خوشگل كه مانكن‌هاي غيرت و مردانگی‌اند و هر روز مهربان‌ترين فرشتگان خدا را از ميان سيم‌هاي آنتن، عبور می‌دهند و مهمان خانه‌های ما می‌كنند. خيرشان دهد خدای فردا و پس‌فردا. ماييم و عشق‌هايی كه دفاتر رسمی از ثبت آنها معذورند و البته مأجور. ما اين سوی آبيم، به كوری چشم آنان كه آن سوی آب، اگرچه غم‌های ما را ندارند، اما خدای ما آنان را به چشم‌های زاغ و موهای بور مبتلا كرده است.

جلال | December 14, 2006 04:17 AM

سلام داريوش سلام سلام به همه دوستداران سرزمينم ايران سلام به آنان که ناخواسته به اين دنيا آمده اند و اکنون بر دوش کوله بار نا اميدی خويش را می کشند. من از جهان طلب آزادی دارم من دوست دارم در کنار پنجره بنشينم گلهای شقايق را نگاه کنم عاشقان را نگاه کنم من دلم می خواهد پرواز آزادانه پرنده ها را ببينم به اميد روزی که آزاد باشيم
توی اين کوچه به دنيا اومديم
توی اين کوچه داريم پا ميگيريم
يه روزم مثل پدر بزرگ بايد
تو همين کوچه بن بست بميريم
....
دست خستمو بگير تا ديوار گلی رو خراب کنيم
يه روزی هر روزی باشه دير و زود
ميرسيم با هم به اون رود بزرگ
تنهای تشنمونو می زنيم به پاکی زلال رود

arshia | December 13, 2006 01:46 PM

سلام داريوش گرامی. توان شکستن و ساختن دوباره ات را تحسين ميکنم.

Fariba | December 13, 2006 07:38 AM

به نام ايزد پاک که ايران. کوروش و داريوش اقبالی را افريد. سلام داريوش جان. با دلی پر از اندوه از غم زندانی شدن ايران در بند مذهب سنگسار. هميشه گريانم. و ميخندم از امروز تا ازادی وطن و ديدن روی تو.

kurosh | December 12, 2006 03:09 PM

سلام به کلام آخر
--------------
به یک باره بدیدم نفسم نیست
در این باور یکتا ، دگرم نیست
در این خانه شـََوَم مست ،اگر پیرو عشقم
با یاد تو ای حق ، خبرم نیست

حامد | December 11, 2006 09:48 PM

به نام خدا، با عرض سلام خدمت تنها حامی عشق و معرفت و انسانيت. من ميخوام از همه چی بگم بنالم؛ از دست اين منه نوعی از دست خودم که چرا دست بر زانو دارم و بی حرکتم که چرا ظلم بر همنوع را ميبينم و ساکتم ننگ بر من که بی حرکتم وقتی خواهرم را ميزنند وقتی برادرم را ميکشند وقتی ايران متمدن را ميدرند. آيا راهی برای ساختن هست با اين جوانان معتاد بی هويت، با اين دختران هوسباز، با اين پسران غرق دود و فساد. داريوش عزيز من هستم تو هستی وطن هميشه در بند هست اما آيا کسی هست که دست ياری بدهد تا من و من بميرم که ايران تا ابد پايدار و مردمان ايرانی تا ابد سرشار از عشقو آزادی باشد. فرزند ايران امروز يعنی درد و دود مستی می و آب انگور. از تو ميپرسم ای تمام وجودم داريوش عزيزم تکليف چيست؟

حسین | December 10, 2006 01:36 PM

سلام نقطه عطف صدا. تا وقتی طنین صدای تو باقیست هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنم. فقط پنج ساله که میشناسمت و بهترین رفیقم شدی ولی بخدا روز به روز برام عزیزتر میشی. منو چشم انتظار جوابت نذار، مراقب خودت و صدات باش

pouya | December 10, 2006 06:52 AM

درود به ياور هميشه همراه داريوش عزيز هميشه در کنارت هستيم برای هر گونه همکاری برات نوشتم که پيشنهادی دارم در ارتباط با کارهايی که انجام ميدهيد، از شما فقط يک جواب ايميل خواستم که متاسفانه از بس گرفتاريد وقت نکرديد ولی مهم نيست گرامی. من به عنوان يک هموطن هر کاری که داشته باشی در خدمتم در ضمن در صدد انجام کاری هستم به اتفاق دوستان در رابطه با حمايت شغلی از زنان بی سرپرست. فکر ميکنم يکی از راههای مبارزه با اعتياد و غنی کردن فرهنگ نوين ايران و اتحاد و همبستگی در جای خود کاری مفيد باشد که نياز به همراهی همه هموطنان در کنار خود داريم زيرا بيشترين صدمه را همين زنان متحمل می شوند. اميد است با همياری شما به اهدافمان برسيم، اگر برايتان گنگ بود خوشحال ميشوم که توضيح دهم به اميد رسيدن به صلح و ازادی در پناه خدا...

شقايق | December 8, 2006 10:19 AM

داريوش جان سلام. حرفی ديگر دارم با تو اما ابتدا بگويم که من هم مثل همه جوانان ايران عاشق صدايت بودم و هستم٬ مثل همه شبهای تنهايی آهنگ چشم من را گوش کردم و گريسته ام پس با تو تنها نبوده ام. اما اينجا می خواهم بگويم که دستانت را می بوسم نه برای صدايت نه برای آن روزها بلکه برای مبارزه ات با دشمن جان جوانان وطن٬ دستانت را ميبوسم تا با بوسه ام شايد انرژی مثبتی باشم در راه مبارزه ات با اعتياد! خدايت پشت و پناهت!

Omid | December 7, 2006 08:48 AM

سلام: داریوش جان می خواستم از دست دادن هنرمند عزیز و دوست خوب بابک بیات را به شما تسلیت بگم... عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد

مصطفی | December 6, 2006 11:22 AM

سلام عزيز ترين داريوش جان ۸ سالم بوده با صدای زيبای شما آشنا شدم و الان ۲۰ سالمه و اين صدا برام لالايی شده بزرگترين آرزويی که دارم بيام يکی از کنسرت هات دوستت دارم داريوش دوستت دارم فعلا خداحافظ

arshia | December 5, 2006 02:26 PM

سلام رهبر عزيزم. داريوش جان تا به حال هيچ حرفی به اندازه سخنان تو برايم موثر نبوده و در روحم نفوذ نکرده. و بخاطر تو که صدای ايران را فرياد می زنی تا پای جان ايستادگی می کنم. با آرزوی اينکه روزی در آغوش بگيرمت. دوستدار تو از گرگان.

هادی | December 5, 2006 12:16 PM

سلام. واقعا دوستون دارم. دوست داشتم کسی که اينهمه از آزادی و عشق به وطن می خونه حداقل برای عمل به همه حرفاش برگرده ايران اگه برگردی ممکنه زندانی بشی يا اعدام اگه اينجور بشه تا هميشه اسمت می مونه ولی اگه اونور آب توی خاک بی بوی غربت بميری دير يا زود ((از دل برود هر آن که از ديده برفت)) وقتی که تو سر مردم اين مملکت گلوله و بمب مي ريختن اگه بر می گشتی مثل خيلی جوونای ديگه که فقط به خاطر ناموسشون ايران از اين ممکلت دفاع کردن تو هم دفاع می کردی يعنی می خواستی که دفاع کنی الان همه مردم اين مملکت با هر بينشي عاشقت بودن. اميدورام به خاطر جاودانه شدنت هم که شده برگردی.

iran | December 4, 2006 08:21 PM

داریوش عزیز آنچه سالهاست پنهان کرده ایم چیزی جز مصیبت فهممان نیست. مشکلات حکومتی بر کسی پوشیده نیست اما آنچه مایه خفت ماست، دست و پا زدن در باتلاق عدم پذیرش انتقاد هاست. مشکل این کشور فراتر از دولت و حکومت است؛ این کهن دیار به ملتی خودخواه و خودبین و کاهل دچار است که گر: قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند*** بس خجالت کزین حاصل اوقات بریم وگرنه ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم*** از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم...

ایرانی | December 3, 2006 03:40 AM

سلام داريوش جان نميدونی که چقدر دوستتون دارم و براتون احترام خاصی قائلم. اميدوارم که در همه زمينه ها موفق باشين و در کنار همسرتون خوشبخت

زهره | December 2, 2006 11:43 PM

داريوش عزيز سلام اميدوارم که شاد باشی و سلامت گفته های من ارتباطی با موضوع مطرح شده ندارد. داريوش جان ضايعه ی پر کشيدن شادروان بابک بيات عزيز را به هميشه های آزادی خدمت شما بزرگوار تسليت عرض می کنم باشد که راهش پر رهرو باد

مجید بیدار | December 2, 2006 07:40 AM

دوست دارم داريوش - تو همه ی دنيامی - به اميد روزی که برگردی ايران - وبسايت منم اگه دوست داشتی ببين در مورد دوستيابی و ازدواج ايرانيا فعاليت ميکنه و الان بيشتر از ۱۱ هزار نفر عضو داره - هر گونه تبليغ و آگهی خواستی بفرستی برای اين افراد با افتخار برات انجام ميدم. عاشق هميشگی شما محمد، زنده باد داريوش

mohammad | December 2, 2006 03:57 AM

داریوش عزیز سلام. هر شخص ابتدا می بایست خودش رو بشناسه و اصلاح کنه و بعد هم اقدام به اصلاح جامعه خودش بکنه. متاسفانه باورها و سنت های غلط و نیز تنبلی ذاتی ما ایرانیها منجر به مشکلات زیادی برای ما و جامعه ما شده است. من از دورترین نقاط ایران از زاهدان نظرم را ابراز کردم. دوستت دارم و خواهم داشت. آزاد ایران-آزاده ایرانی و سر فراز باد پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان

مسعود | December 2, 2006 12:02 AM

بدرود پرنده مهاجر... انگار همين ديروز بود ... تهران محله های پايينی شهر سال ۱۳۲۵. وای چگونه می چرخه اين چرخ دوار. انگار همين ديروز بود. تا همين ديروز پريروز بود که در اين محله ها ميخراميد ... بين مردم نفس می کشيد ... در تکاپو و جنب و جوش بود ... انگار همين ديروز بود که در دانشگاه های تهران مشغول تدريس موسيقی بود ... چه روزها که به ساخت نتها و ملودی های متعدد برای اين و آن کارگردان نگذراند ... چه آهنگها که برای "داريوش" و "مانی" و غيره نساخت ... و چه شب ها که برای بهتر شدن کارش در فلان جشنواره تا صبح بيدار نماند ... چقدر زود گذشت ؛ انگار همين ديروز بود ...
چقدر دنيايمان کوچک شده است. مگر خدا خوابيده است. مگر نديده است. شايد نميداند که چه ها کشيده ايم. مگر نمی داند که هنوز زخم هايمان پوست نيانداخته است. هنوز زخم های سينه هايمان در قبال کوچ ابدی "نادر" "فريدون" "فرهاد" و "احمد" التيام نپذيرفته است که زخم کاری "بابک " هم به آن ها اضافه شد.
خيلی با خودم کلنجار رفتم؛ که شايد دستم دوباره جان بگيرد. يارای چيدن واژه ها را پيدا کند. پيش خودم می گم من با شنيدن اين خبر اين گونه شدم ... ببين دوستان استاد و خانواده اش که هزاران هزار خاطره با او دارند چه حالی پيدا کرده اند ... می دانم چه حالی شدی "ايرج جان" وقتی شنيدی پرنده مهاجر از ميان مان کوچ کرده است؛ شايد نمی دانم ... میدانم "داريوش جان" غم صدايت فزونی يافت وقتی خبر غير منتظره سفر ابدی "بابک " را شنيدی؛ شايد نمی دانم...
وقتی به نزديکی های تالار وحدت رسيدم با خودم در تکاپو بودم شايد روزی بابک تا همين ديروز از همين جاها رد می شد تا به درب ورودی تالار برسد و به ديدار دکتر "سرير" برود يا آماده برگزاری اجرای مراسم اش بشود ... اما حالا من دارم پايم را جای پای استاد مي گذارم تا به درب ورودی تالار برسم. اما نه برای ديدار دکتر سرير يا اجرای برنامه ... بل که برای وداع آخرين با "پرنده مهاجر".
کاش بودی کاش می شد بودی و می ديدی کاش می ديدی غزل ات را که چگونه با پدر حرف می زد از او خواهش می کرد چگونه پدر را نگاه می کرد ... کاش می شد می بودي می ديدی که از هجرت ات چه سنگينی در دل "بامداد" و "باربد" افزونی می کند. کاش اشک های مردم را می ديدی، مردمی که ۴ دهه با ساز تو زندگی کردند خاطره جمع کردند ... وقتی از "کوچه بن بست" ها گذر کردی؛ وقتی از "جنگل" ها می گفتی ... تا که استاد شدی در مقام استادی باز از همان ها گفتی ... آن قدر که هجوم باد سترون تو را گلچين کرد همان گونه که می خواستی، هميشه می گفتی "فصل پاييز فصلی متفاوت با فصل های ديگر است" ... حالا به آرزوهايت رسيدی. در فصلی آرام گرفتی که هميشه آن فصل تو را آرام می کرد؛ بدرود پرنده مهاجر... روز ختم استاد
نه خونم بيرنگ شده
نه تاج سرم کمرنگ شده
فقط دلم برات تنگ شده
"بابک بيات تا ابد زنده است..."

reza dastpacheh | December 1, 2006 02:44 PM

سلام من امروز رفتم پیش دوستم متاسفانه چیزی دیدم که برام غیر قابل باور بود دوستم بهترین دوستم پس از چند وقت از سربازی اومد مرخصی کمی باهاش گشتم دیدم سیگار خرید گفتم حبیب سیگار . گفت چیزی نیست که بعد از کمی گشتن رفتیم خونه حبیب اینها متاسفانه چیزی دیدم که برام غیر قابل باور بود بهترین دوستم معتاد شده اونم از بدترین نوع ، کراک می کشه اخه یکی بگه اونجا سرباز خونن یا خانه اعتياد جوانان خدايا به همه ما کمک من تا بتونيم اين اعتیاد را ريشه کن کنيم. داريوش دوستت دارم زياد زياد

arshia | December 1, 2006 01:38 PM

چرا از بابك بيات نمی گوييد؟ چرا از فقدانش سخن نمی گوييد؟

رامين | December 1, 2006 12:30 PM

سلام هفتم به داریوش ایران، ما برای وصل کردن آمدیم. ۴-۵ دقیقه قبل تکرار برنامه ای از شبکه ۲ - بنام صندلی داغ که مدتی قبل با شرکت مرحوم- بابک بیات - انجام شده و به مناسبت تولد امام هشتم ع (که آهنگساز سریال - ولایت عشق -- با موضوع زندگی امام رضا-- آن مرحوم بود) پخش تکراری آن صورت میگرفت تمام شد. در این برنامه او از فرزند ناکامش مانی که در ۱۰ سالگی بعلت (تالاسمی) از دست رفته و اثر آن فقدان در آثارش گفت... همچنین از دوقلوهای پسر خود بنام باربد و.... که آنها هم آهنگساز بوده و کار قطعاتی از موسیقی آن سریال را به تنهایی به انجام رسانده اند و از دخترش که نقاش اکسپرسیونیست است... سخن گفت. بعلاوه او مکررا به دوست مشترکتان -- ایرج جنتی عطائی -- حتی پدر او که تار می نواخته اشاره کرد و سروده او در موضوع فقدان -مانی بیات- را دو بار خواند. او همچنین از زادگاه خود جنوب شهر تهران صحبت کرد و تاثیر معنوی ساختن موسیقی سریال امام رضا حرف زد.... بسیار صمیمانه و راحت.... نتیجه ای که شخصا میگیرم آنکه - جهنم بی حرمتی به عزیزان هنرمند - به آن داغی که بعضی ها در تماسهایشان با شمای نوعی عنوان میکنند - هم نیست....نهایت اینکه... چه بهتر (با شعور) شعار دهیم: ما برای وصل کردن آمدیم.... نه آنکه فاصله ها را از آنچه هست بیشتر نشان دهیم. پیروز و امیدوار باشید

رضا آزادی | December 1, 2006 10:36 AM

داريوش عزيز سلام. ۱۵ دی همه با هم سر مزار فروغ فرخراد خواهيم بود. الهی در شب فقرم بسوزان ولی محتاج نامردان مگردان

arshia | November 30, 2006 02:24 PM

با عرض سلام خدمت آقای اقبالی. اميدوارم که حالتان خوب باشد. اشاره کردی که نوشته ها مختصر باشد، اما متاسفانه در اين زمينه صحبتها خود به خود طولانی ميشود چرا که در طول اين 27 سال به اندازه کافی با مساله غير انسانی رو به رو شديم. سعی ميکنم که صحبت را کوتاه بنويسم.
آنچه که مد نظر من در اين صحبت هست، اشاره ای کوتاه به خود نقش ما در زمينه آزاديست. همانطور که همه آگاهند جامعه بازتابی از وجود مردم همان جامعه است، به اين معنی که رفتار و کردار و عمل ما در جامعه ساختار جامعی است که در آن به سر مي بريم، جالب اينجاست که مردم ايران گلايه از سردمداران حکومت ميکنند بی خبر از اينکه خود در اين نامتلاتم بودن جامعه نقش اساسی را اجرا ميکنند، گلايه و شکايت هيچ کمکی در اين زمينه نخواهد کرد بلکه بر عکس ناتوانی آدمها را نشان ميدهد و اين آنچه هست که آنان ميخواهند. مردم ايران از وضيعت ايران ناراضی هستند، پس چرا سکوت کرده اند؟ اين خود يک فلسفه مختص به خود را دارد که اگر بخواهم به آن اشاره کنم نوشته ام طولانی خواهد شود. من بارها سعی کردم که با شما يک رابطه ايجاد کنم تا که با هم و در کنار هم به آنچه که ميخواهيم برسيم، پس دست ياری به سوی من دراز کنيد که به دست شما نيازمندم. با تشکر

siwan | November 30, 2006 05:23 AM

سلام داريوش جان خيلی دوست داريم مرسی که به فکر ما هستی و برنامه آينه رو تهيه کردين برادر ۲۲ ساله من هم متاسفانه به دام اعتياد افتاده واقعا برنامه شما به من و مادرم آرامش ميده. خيلی دوست داريم.

maryam | November 30, 2006 04:27 AM

ما اسير تفکرات نادرست خود هستيم، ما دچار بدبينی به همه چيز و همه کس شديم، ما و نسل ما دچار بی اعتقادی شديدی شده ايم، چشمها را بايد شست. داريوش عزيز تو تنهااميد و يگانه رهبری هستی که راه رااز بی راه نشانم دادی و مرا از خواب غفلت بيدار کردی و مرا به اين فکر وادار کردی که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود. سعی کردم مفيد باشم و خودم رااز دنيا طلبکار ندونم راه زيادی تا تکامل در پيش دارم و سخت ولی با راهنمايی شما به مقصد ميرسم چون هم من ميخواهم هم شما..... راستی از طرف شما به مراسم بابک عزيز رفتم، حضور شما را آنجا حس ميکردم. مرا هم شريک بدونيد.

mostafa | November 30, 2006 03:45 AM

رازقی پرپر شد باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی کمر عشق شکست
ما نشستیم و تماشا کردیم .
سلام بر... داریـوش عزیزم، آقای داریوش اگه بیاد داشته باشید من داوود هستم از تبریز. من از طرف تمامی دوستانم در تبریز فاجعه ناگوار فوت هنرمند بزرگ بابک بیات را به همه ی هنر دوستان تسلیت عرض می نمایم. ایران دوباره یک گنجینه اش را از دست داد و سرنوشت بابک بیات را از دست ما گرفت. از خداوند برای شادی روحش طلب آمرزش می نماییم. این قسمت هم فقط مخصوص داریوش عزیزم: ایران بی صبرانه منتظر توست برگرد. به خاک افتاده ی چشمانت...

داوود زندونی | November 30, 2006 01:46 AM

سلام به کسي که خاک طنش از خاک داوود و گل، صورتش از يوسف، سلام به صدايی که وقتی منعکس ميشه خدا به عالم فرمان سکوت ميدهد و ميگويد و اين صداي آزاديست. در مراسم بابک بيات برحسب وظيفه شرکت کردم و خدا را شاکرم که چشمانم لياقت گريستن بر مزار او را داشت در تالار وحدت اتوبوس سرمزار خواهش کردم که از نيمه گمشده بابک بيات يادی کنند اما افسوس هيچکس داد نزد داريوش اقبالی جايت خالی همه فقط بعد و قبل صلوات ميخوندن رازقی پرپر شد. انگار يک نفر همه دهانها را ميبوييد تا مبادا گفته باشيم دوستش داريم. و صد افسوس که در خاکمان نامرد هايی هستند که از سوگ برادر هم شاد هستند و ميخواهند به شهرت برسند به اين آگهی دقت کنيد. داريوش جان منت بر سرم خواهی گذاشت اگر به اين نوشته من فقط يک جواب بدهی

هادی خمسه | November 29, 2006 02:50 PM

درود. درود آقای اقبالی. اين نتيجه ايست که اکثر روشنفکر های امروز ايران به آن رسيده اند. خانه تکانی فرهنگی. و اول بايد خودمان را بتکانيم. چون اين خانه تکانی اگر قرار باشد درست انجام شود نسل های زيادی بايد بيايند و بروند و .. شاد باشيد و درست!

میثم یوسفی | November 29, 2006 08:06 AM

آن مرد مهربان بود. آن مرد نواهايی در سر داشت كه رهايش نمی‌كردند. آن مرد وقت كمی داشت، نه آن قدر كه صداهای سرش را رديف كند يا به دستگاهی بسپارد، نه آن قدر كه همه را مجاب كند. آن مرد،‌ گفتن بلد نبود، لبش می‌لرزيد، می‌لرزيد. گلويش كه ميگرفت، می‌گرفت.
آن مرد گير می‌كرد ميان عاطفه‌هايش و وقت ناله فروكش می‌كرد و وقت فغان، لب می بست. آن مرد گله‌های ما همه را شنيد و گله‌هايش را با خود برد (بهرام بيضايی).
داريوش عزيز امروز جايتان خالی بود در ميان دوستانی که بايد می بودند و نبودند. و جای شما خالی نبود چرا که وجود شما حس می شد، بارها زنده ياد بابک از شما تعريف کردند که جزو معدود عزيزانی بوديد که هميشه به يادش بوديد و همدردی شما... تسلايی شد در بی خبری که اين روزها در تمامی تلوزيون ها و رسانه های خارج و داخل شاهدش بوديم. چه خوب است که انسان آنقدر بزرگ شود که حتی از جسدش نيز بترسند. برايتان صبر و بردباری آرزومندم.

محسن داودی | November 29, 2006 05:44 AM

درود بر داریوش اقبالی عزیز، علی هستم از ایران . چندین بار کاریکاتورها و کارهای گرافیکی خودم اعم از پوستر و اعلانهای هنری در مورد نابودی بیماری اعتیاد را در ایمیلهای شخصیتان فرستاده ام. ایمیلهایی که خودتان برایم دادید. من تخصص در زمینه ساخت موزیک ویدیو دارم و چندین بار موزیک ویدئو در مورد صلح جهانی ساخته ام و چندین بار آنها را در شبکه ماهواره ای نشان داده اند. که اگر مایل باشید آنها را برایتان میفرستم. اما اکنون مشورت دیگری میخاستم با شما بکنم و آن این است که میخاهم موزیک ویدئویی در مورد معضل و بیماریی اعتیاد درست کنم. میخاستم که اگه میشود آهنگی به من معرفی کنید و اگر خود شما در این زمینه آهنگی خوانده اید بگویید. تا ویدیو آنرا بسازم. از بابت کوالیتی و مضمون پربار آن مطمئن باشید. چرا که تجربه و تخصص خوبی در این زمینه دارم با توجه به مهارتی که بر روی نرم افزار های گرافیکی دارم. من برنامه شما در تلویزیون امید ایران را دنبال میکنم و همانطور که گفتید همیشه،،، هر کسی کاری از او برای نابودی اعتیاد برمیاید عنوان کند. من هم میخاهم وظیفه خود را در این زمینه انجام دهم. خوشحال میشوم اگر با من در این مورد تماسی داشته باشید تا راهنمایی کنید برای انتخاب آهنگ و شیوه خاصی که مد نظرتون است. با سپاس

ali shafeei | November 29, 2006 03:37 AM

آقای اقبالی عزیز، داریوش خیلی کارت درسته ولی ای کاش مطلبی هم از بابک بیات سازنده آهنگ فریاد زیر آب که فوت شد توی وبسایتت میذاشتی. آهنگساز خوبی بود، خدا بیامرزتش و روحش شاد.

masoud | November 29, 2006 01:48 AM

سلام. داریوش عزیزم می دانم که از وضعیت ایران آگاهی ... مشکلات اقتصادی، فرار دختران، اعتیاد، شکاف نسلها و رواج خرافات روز به روز خود را عریان تر نشان می دهد و ناکار آمدی دولت در مبارزه با این مشکلات هم حرف تازه ای نیست، گرایش به معنویات هم بر خلاف آنچه گفته می شود سیر نزولی دارد و در این گندزار هر لقمه ای را میشود به نام مذهب در دهان مردم گذاشت.. اما داریوش عزیز دریغ و درد بزرگ امروز ما چشمان بسته خودمان است بر واقعیات، درست و کامل گفتی! دارند عادتمان میدهند که بسوزیم و بسازیم و آنکس که می سوزد و می سازد چطور می تواند به فکر ساختن دوباره وطنش باشد؟ داریوش عزیزم، کمتر از یک سال است که با دنیای جوانی و نشاط فاصله گرفته ام هرچند می کوشم بدان بازگردم... دختری هستم 23 ساله که چندی پیش مورد تعرض قرار گرفتم به جرم اعتماد و به این گناه که نمی دانستم در ایران اگر دختری در خانه تنهاست باید تمام درهای اتاقها را از پشت قفل بزند. تا به حال جرات بیان این موضوع را حتا به مادرم که تنها کس من است در این روزها نداشتم و زمانی که در دنیای مجازی اینترنت درد و مشکلم را بیان کردم وبلاگم هک شد به این دلیل که ضد اخلاقی ست و...
کلام آخر آنکه بابک بیات هم رفت ... به قول اردلان: داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه

سحر | November 28, 2006 02:59 PM

سلام خوبی داريوش جان من همه جوره حاضرم تا با فساد، اعتياد، ‌فقر و... مبارزه کنم من عاشق آزادی عاشق عاشق شدن. من دوست دارم تا مردم کشورم را به آنچه که لايق آن هستند برسانم من يک دستم که آماده خدمتگزاری به اين مملکتم من حاضرم برای اينکه مردممان به فرهنگ غنی که حق مسلم ما آرياييهاست برسند هر کاری انجام بدهم داريوش جان بچه ها اگر کاری از من بر ميامد به من بگوييد با کمال ميل انجام می دهم. در ضمن به داريوش عزيز به خانواده و به جامعه هنری، به مردم ايران، به مردم دنيا از دست دادن بابک بيات را تسليت ميگويم زيرا مانند اين افراد بسيار در اين روزگار در جامعه ما کم ديده مي شود پس بياييد قدر اين تعداد اندک را بدانيم. من برای ۱۵ دی برنامه ای دارم که بعدا اعلام می کنم من از اين به بعد هميشه اينجا هستم ميل و ای دی ام را در ياهو برای دوستانی که مايلند با من رابطه بهتری داشته باشند ميگزارم. قربان شما ارشيا

arshia | November 28, 2006 02:14 PM

با سلام خدمت شما داريوش عزيز و عرض تسليت بخاطر فوت آهنگ ساز چندين آهنگ زيبای شما و آهنگ ساز مشهور و محبوب ايران بابك بيات. روحش شاد. و تشكر فراوان از شما به خاطر اين همه فعاليت اجتماعی از گذشته تا هنوز. به وبلاگ من هم منت گذاشته سر بزنيد. من هم كارشناس علوم سياسی هستم البته كار و شغلم ربطی به رشته ای كه خوندم ندارد و ليسانسم اينجا بازار كار ندارد و كسانی كه از علم سياست هيچ نمی فهمند سكان كشتی را به دست گرفته اند. خدا به فريادمان برسد! قربان شما خدا نگهدار.

كامبيز | November 28, 2006 08:57 AM

داريوش جان فوت بابک را به تو تمام عزيزان موسيقی تسليت ميگم. منتظر برنامه های تو هستيم

ehsan | November 28, 2006 05:14 AM

داریوش عزیز فوت یار دیرینت را تسلیت میگم

ارش | November 28, 2006 05:07 AM

سلام داريوش جان منم به عنوان يه ايرانی و طرفتار هنر و معرفت وفات بابک بيات رو به شما و خانواده اون عزيز از دست رفته تسليت ميگم. روحش شاد.

مسعود | November 28, 2006 04:56 AM

سلام بر داریوش سالک، من میتوانم ماهیانه ۱۵۰ هزا ر تومان از نظر مادی به هر کار معنوی که با توجه به شرایط فکر میکنی بهترین است اختصاص دهم. در کنار این دوست میدارم من و دیگر دوستانی که بوسیله پیام تو زنده تر از لحظه قبل شده ایم، باید علاوه بر مادیات از وقت و درونمایه و رفتار خود نیز در این راه استفاده کنیم لذا خواهشمندم از طریق ایمیل من راهنماییم کن که چگونه میتوانم در این راه با تو هماهنگ شوم. در انتظار مشاوره ات

ashkan | November 28, 2006 04:47 AM

نوشتن برای تو در اين شرايط بسيار سخت است! تويی که می دانم چقدر به بابک دلبسته بودی و هميشه از او به نيکی ياد ميکردی. داريوش نازنينم٬ رفتن بابک غم سنگينی را بر دل تمامی اهالی موسيقی و هنر دوستان گذاشت. کاش می دانستيم او الان در حال ساختن چه ملودی برای فرشته های آن دنياست! از طرف خودم اين غم بزرگ را به شما و ديگر هنرمندان عزيز تسليت می گويم. هميشه مثل بودن جاريه...

bamdad | November 28, 2006 01:18 AM

سلام داریوش، من برنامه ات رو در OITN دیدم، اینکه چکار می تونیم بکنیم رو چطور بهت بگیم؟ دوم اینکه بابک بیات هم رفت...

majid | November 27, 2006 08:19 PM

داريوش عزيز از صميم قلب بهت تسليت مي گويم.. بابک نرفته است موسيقي هايش جاودانه اش کرده اند.

negar | November 27, 2006 12:59 PM

مرگ تنها واقعیت زندگیست. سایه ی ماست، اما مرگ دوست باور نشدنیست. نمی دانم چرا انسان مرگ آنها را که می شناسد سخت تر باور می کند و گرنه مرگ که کم نیست در این دنیای نا به سامان که ما داریم در آن میزییم. از این اتفاق ها زیاد می افتد اما بدون توجه به تمامی آنچه که میدانیم در گذشت استاد فقید بزرگوار و گرانقدر استاد بابک بیات را به تمامی خانواده استاد بیات و همچنین خانواده دوم وی، یاران و همسفران و همکاران او، و بی شک تمامی دوستداران ترانه نوین تسلیت عرض نموده و از این اتفاق سوگ خود را اعلام میداریم. اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه، نفس منو بگیر... برای یکی شدن اگه مرگ من بسه، نفس منو بگیر
راجع به مطلبی که نوشتيد نظر شخصی خودم بر اينه که ما خودمون بايد ببينيم اين قدر از دنيا و زندگی بهمون رسيده که بدهکارش باشيم يا نه (چه عشق چه پول چه صلح چه و چه و چه)....... يا شايدم بعضی ها که حتی نون شب واسه خوردن ندارن خيلی خيلی از دنيا و زندگی طلبکار باشن ولی شايد بشه با يکم لطف و مرحمت از سوی اون عده بدهکار دنيا کاری کرد که يه روزی هممون به دنيا و زندگی بدهکار باشيم. اون وقته که حداقل از وجدان خودمون طلبکاريم.........

مهرداد | November 27, 2006 12:44 PM

با عرض سلام خدمت داريوش عزيزم، داريوش جان من در شهری مرزی (زاهدان) زندگی می کنم که متاسفانه از لحاظ اعتياد در شرايط بحرانی به سر می بره. خواستم از اين طريق و با توجه به امکاناتی که در اختيار دارم برای ياری رساندن به کسيکه تنها مونس تنهاييام هست برای هر گونه ياری اعلام کنم. با اميد آن روز که بتونم از نزديک ببينمت. (عرفان.دانشجوی مهندسی برق)

erfan | November 27, 2006 11:57 AM

سلام ششم به داریوش ایران. سفر آخرتی -بابک بیات- ستاره ای از آسمان هنر ایران تسلیت باد. دیشب یکشنبه ۸۵/آذر/۰۵ بعد از ۵ سال داشتن ماهواره برای اولین بار شما را در تلویزیون امید ایران دیده و برنامه شما را مشاهده کردم در برانتز بگویم از اینکه خواننده --( بوی گندم--و سبید وسیاه ) را آینه سیاستهای فرهنگی غرب (وحشی) بوجود آورنده حمام خون الجزایر بس از بیروزی ـجبهه نجات ـآنکشور --در انتخابات آزاد--و نمونه جدید!! دزدیدن اعضای دولت منتخب (حماس) و کشتارهای آنچنانی فلسطینی ها توسط -ملیجک آمریکا (اسرائیل) --بقصد بشیمان کردن آنها از انتخاب آزادشان انجام شده ...ورها نکردن عراق از ترس دمکراسی بومی را....دیدم - دلم گرفت ) -و بنا بر قاعده علت و معلولی عرض میکنم برای زیاد شدن انگیزه اجراهای خوب و بر مخاطب --( مشکلات یا درد های حقیقی و بروسعت و احیانا جهان شمول )را بیابید
دوم باید بگویم از اینکه تمام یا قسمتی از این نوشته و نوشته های بعدی من را منتشر نکنید ناراحت نمیشوم ولی از جائیکه نمیتوانم دوری فرهنگی اجتماعی سیاسی شما از ایران همیشه سرفراز- را- باور کنم به ارسال این درد دل ها ادامه خواهم داد -- در واقع از اینکه اولین نوشته ام را در وبلاگتان درج کردید-هم- قدری تعجب کردم .
گفتنی بسیار بسیار است ولی در اینجا من فقط به مورد تفرقه و بطور اخص یک منشائ آن اشاره میکنم ...آنهم.به این صورت که ـ برای داشتن نظرات و عقائد نزدیک به هم میبایست از موضع واحد .و حتی الامکان هماهنگ و همزمان به یک موضوع نگاه کرد توضیح اینکه دو گروه افراد را در نظر بگیرید که افراد یکی -ولو از نزدیک -از زوایای مختلف به یک شیئ نگاه کنند در حالیکه افراد گروه دوم از ارتفاع مناسب ودر حالیکه درنزدیکی هم قرار دارند به همان مورد نگاه کنند --خیلی واضح است که افراد گروه اول برداشتهای بسیار غیر همگن تری را از موضوع نسبت به گروه اول خواهند داشت که همان داستان --(فیل وتاریکی)--- مولانا است.
حالا - اینکه شما از جمله می فرمائید ما در شرائط تفرقه بسر میبریم واقعیت انکار نابذیر ایرانیان خارج از کشور است که بنظر من عمدتا بعلت خاصیت اثبات شده گریز از مرکز (وطن).از دست دادن صفات بومی ملی و همزمان ملتزم نبودن به رعایت معیارهای حاکم بر آن جوامع هر یک در--- بیله تنهائی --خود فرو رفته و به قول شما (تن )های تنهایند..( و بعنوان یک نظر صرفا شخصی این حقیر ـانتظار اتحاد خارج نشینان ولو در شرائط تنفس در آزادی - قابل دلبستن نبوده و قافله آن تا به حشر لنگ خواهد بود..))..درحالیکه در داخل کشور (صرف نظر از استثنا ها که در همه جوامع وجود دارد) از جائیکه بهرحال زعمای قوم بر ارزشهای معنوی جهان شمول ماورائی تاکید دارند ---(بعنوان کسی که ۲۰سال قبل و ۲۸ سال بعد از انقلاب در این کشور زندگی کرده و شکر خدا هیچ وابستگی ایدئولوزیک یا عملی با متولیان امور ندارم عرض میکنم) ----بعد از ۲۸ سال از گذشت انقلاب بی بدیل مردم ایران علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی ـــعلیرغم همه کاستی های ناشی از بی تجربگی مدیران جدیدو انواع واقسام تحریم ها و فشارهای خارجی (که حمله صدام به تحریک محرکان بیگانه که هدفشان چون همیشه به زمین زدن الگو ی روحیه و فرهنگ بزرگ منشی . استقلالخواهی و آزادیخواهی بود تنها یک نمونه است ) ملت تیبا خورده نه....که ملت سربلند ایران در بزنگاه ها یی که حداقل ۲۸ بار تکرار شده انسجام و اتحاد نظری و عملی خود به اصول خدشه نابذیر (استقلال ایران و حاکمیت اسلام فراخ بین ) را به نحو احسن به رخ دوربین های بین المللی کشیده اند...و این حکایت همچنان باقی است ..
در مورد دیگر ---سیاه نمائی ها---هم ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..... منتظر استدلالهای شما سرور گرامی

رضا آزادی | November 27, 2006 11:11 AM

کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جــاری خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت توی غــــربت شبونــه
میون رنـگـــین کـمــون خاطرات عاشقونه....
داریوش عزیز از صمیم قلب تسلیت عرض میکنم. امروز تمام ملت ایران عزادارند.

مهسا | November 27, 2006 08:10 AM

داریوش عزیز سلام. سلامی به گرمی آفتاب مهر. برنامه دیروز شما را دیدم(اولین بار). من تهران هستم و حقوق خواندم. دوست دارم به مملکتم و مردمش خدمتی کنم چرا که وظیفه است. در شیراز مرکز ترک اعتیاد تاسیس کردیم. به امید خدمت. میسوزم از بی تفاوتی نا اهلان. خوشحال میشوم مرا در همفکری هدف تعالی خود شریک کنی. به امید روزی که قبیله یک نفر شود. یا حق

محسن | November 27, 2006 02:06 AM

با سلام به آقای اقبالی، روز يكشنبه كه شما را در تلوزيون اميد ايران ديدم و صحبت های شما را شنيدم تصميم گرفتم آن چرا كه به ذهن من در مورد گفته هايتان می رسد در چند روز آينده حتما عنوان می كنم. به روی چشم... ياد و خاطره دكتر مصطفی مصباح زاده (مدير مسئول روزنامه كيهان چاپ لندن) و استاد بابك بيات گرامی باد.... با سپاس، سينا سعيدی

سينا سعيدي | November 27, 2006 01:28 AM

بابک رفت!امروز هم اگر بگذره فردا رو چه کنم؟اشک هم نمی تونه آرومم کنه... به نیمه ی دیگه ی بابک تسلیت!

محمد سیدی | November 27, 2006 01:00 AM

سلام ای بزرگ موندنی... از بين همه اسمهای قشنگي که داشت بيش از همه طلايه دار بود. با وجود اينکه هرگز نديده بودمش با مرگش همه وجودم سوخت. يه عمر با صداي بی نقص نتهای جادوييش پا به پای تو و بقيه خوند. ولی حيف کسی قدرش رو ندونست... حيف که در سرزمينی به دنيا آمد و در سرزمينی زيست و در سرزمينی بار بربست که فقط موقع درد به يادش افتادند و در لحظه مرگ وبسايتش مسدود بود. ولی راه دلهامان مسدود نبود... حيف که او آسمانی بود و ما زمينی... بابک رفت. رازقی جان! ياد دلنشينت هميشه با من است...

حسین | November 27, 2006 12:24 AM

رازقي پرپر شد... ما نشستيم و تماشا کرديم... بابک بيات جاودانه شد. تسليت... بابک بيات از دست رفت و کار از ما برنيومد

فرزانه | November 26, 2006 11:44 PM

سلام داريوش عزيز- مطلبت مرا به ياد حکايتی از رابعه عدويه انداخت. از او پرسيدند روزگار چگونه ميگذرانی؟ گفت دنيا را گول ميزنم. گفتند چگونه؟ گفت نان دنيا ميخورم و کار آخرت ميکنم. (طلبکاريم و بدهکار!) برقرار باشی.

shirin | November 26, 2006 10:53 PM

سلام عزيز دور، سال هاست با صدای گرم تو آشنا هستيم. صدايی که فقط می شنويم اما عجين شده با تارو پود ما. مثل تو دلم گرفته. حرفهای زيادي هست که دلم از دستشون خونه. اما ديگه دليلی برای گفتن حرفام نيست. ديشب برای اولين بار برنامه قشنگت رو ديدم. به دلم نشست حرفهات. وقتی که رضا گريه ميکرد با اينکه دلم گرفت اما به حالش غبطه خوردم که تونسته با برنامه شما تماس داشته باشه و شما از نزديک کمکش کنيد. حرفهام زياده اما باز هم می گم دلی برای نوشتن يا گفتن نيست.

fatemeh | November 26, 2006 09:44 PM

داریوش هم پروازت جدا شد... خدایا یک بغل ترانه پرپر شد...

رضا | November 26, 2006 07:46 PM

داريوش ما امشب در غربت وطن و در سوگ استاد بيات نابود شديم.... جون کنديم.... با خاطراتش.... با آثارش..... خدا به داد تو برسه...... نمی دونم شماها که باش زندگيها کردين چه کشيديد و می کشين....

omid | November 26, 2006 04:19 PM

بابک ِ فرياد زير ِ آب ... بابک ِ جشن ِ دلتنگي ... بابک ِ جنگل ... بابک ِ علي کنکوری .... بابک شب آفتابی ... بابک شب شکن ... بابک ِ خونه ... بابک ِ کوچه ی بن بست ..... مثل ِ پدر بزرگ، تو همين کوچه ی بن بست بی نفس شد....... داريوش نازنين تسليت مرا بپذير...

Shadi Mahmoodian | November 26, 2006 01:58 PM

بابک بيات به حضرتش پيوست... خدمت داريوش عزيز و همه دوستان تسليت عرض می کنم... يه روز هم مثل پدر بزرگ بايد تو همين کوچه بن بست بميريم :(( بدرود ... The End

محمد رضا | November 26, 2006 01:25 PM

سلام داريوش عزيز: حضور شما و همه ايرانی ها در گذشت خاطره ساز ديروز و هميشه (بابک بيات) رو تسليت عرض ميکنم.... لحظه ای چشم هامون رو باز کنيم و باور کنيم که واروژان و بيات نه تکرار می شن و نه تکراری!... و يادمون باشه که اونها هيچگاه به خاطر مطامع شخصی ساحت انسان و ايران و هنر رو زير پا نگذاشتند. يادمون باشه...يادمون باشه

ashkan rahimi | November 26, 2006 01:23 PM

داريوش عزيز در گذشت بابك بيات را به شما و هنر نوين ايران زمين تسليت مي گويم. بابك عزيزم "از هجرت تو شكنجه ديدم كوچ تو اوج رياضتم بود..." روحت شاد كه با هنر والايت دل ما را شاد می كردی

majid | November 26, 2006 11:30 AM

آقای اقبالی خبر فوت دكتر مصباح زاده را هنوز پخش نكرديد. ولی آقای بابك بيات امروز فوت كردند....

سينا سعيدي | November 26, 2006 01:52 AM

باسلام به آقای اقبالی. لطفا در مورد زنده ياد دكتر مصطفی مصباح زاده مدير مسئول روزنامه كيهان لندن هم پيام تسليت بنويسيد.

سينا سعيدي | November 25, 2006 11:41 AM

داريوش عزيز. اگر زندگی به معنای با هم بودن و با هم زيستن است، به يکديگر بدهکار و از هم طلبکاريم. به قدر تک تک مان بدهکار عشق و محبت و به شمار قلبهايمان طلبکار يکرنگی و يکدلی. ما نياموختيم که با هم بسازيم. به ما آموختند که شوقانه بر اندازيم. يا حق

saeb | November 24, 2006 12:48 PM

داریوش نازنین، بسیاری از سایت ها و وبلاگ هایی که روزانه می خوانم در حرکتی هماهنگ نشان بابک بیات را بر سر در خود نهاده اند تا بلکه گشایشی در کار شود. الان که نشان بابک بیات را در وبلاگ تو نیز دیدم، از داشتن هنرمندی چون تو به خود بالیدم که چه مؤمنانه به یاد یار دیرینت هستی و به یاری او شتافتی و چه فروتنانه در این حرکت همصدای دوستداران خودت و دیگر همراهان ترانه شدی. بگذار بگویم شادی ام دو چندان شد زمانی که نشان را در سایت ایرج جنتی عطائی نیز دیدم، در این روزهای غمگینی که بر اسطوره های ترانه می گذرد که مملو از جدایی و "من" گفتن هاست، این همصدایی و "ما" شدن چه زیبا و باشکوه است. باز هم داریوش، باز هم ایرج... دست خستمو بگیر، تا دیوار گلی رو خراب کنیم...

رها | November 22, 2006 10:18 PM

با سلام دوباره به داریوش ایران، ضمن تشکر از شما بخاطر ایجاد این به گفته آقای مهرزاد (آوردگاه اندیشه ) حضور ایشان عرض میکنم آیا در نوشته من نشانه ای از چماق - تخطئه و شبیه آن دیدند که در برابر مطرح شدن تنها بخشی از بدیهیات جهان امروز چنین واکنش نشان میدهند؟؟؟

رضا آزادی | November 22, 2006 10:26 AM

سالروز شهادت داريوش و پروانه فروهر؛ دو فرزند راستين ايران گرامی باد.... راهتان استوار و پاينده

کوروش | November 22, 2006 05:47 AM

داريوش جان سلام! اولين باره که بلاگت رو می بينم. نمی دونستم وبلاگ هم داری. راستش بابت قضيه بابک بيات و انسان دوستيت اين جا رو پيدا کردم و اومدم که به عنوان يکی از دوستدارای بيات عزيز ازت يه دنيا تشکر کنم. کارات رو هميشه دوست دارم و برای شخصيتت احترام فوق العاده ای قائلم. پست امروزت رو هم آفلاين می خونم و از اين به بعد خواننده دائميت خواهم بود. موفق باشی

فرزانه | November 22, 2006 03:39 AM

سلام استاد آهنگساز "خونه" در بستر بيماری، اون هميشه به يادت هست، حتی در مصاحبه هايی كه رسانه های دولتی با او انجام ميدن. ما هم هميشه به يادت هستيم. هرگز از راهی كه مدتهاست آغاز كردی عقب نشينی نكن. به اميد روزی كه در كنار برج آزادی تهران همه با هم بلند و يك صدا سرود آزادی بخوانيم.

benyamin | November 21, 2006 10:24 PM

هنگام مطالعه نظرات دوست گرامی: آقای "رضا آزادی" که در ذيل آمده... لازم دانستم يک اصلاحيه کوچک را به ايشان و ساير نازنينان يادآوری کنم: حتی با پيش فرض ارزشمند بودن آيين اسلام با مطالعه تاريخ و به دور از تعصب در می يابيم که اقوام بدوی عرب (به مانند هر قوم بربر ديگر) در هنگام فتح امپراطوری ايران (به طور طبيعی) مردها را کشته... به زنها تعرض کردند، کتابخانه ها را به آتش کشيدند و... ادله بسيار (نه در انديشه من) که در تاريخ موجود است.. قتل عمر (خليفه دوم اعراب) بدست فيروز... قيام ابومسلم... بابک خرمدين و هزاران ديگر دليل روشن. حال چگونه می شود که اين مردم ستم ديده با آغوش باز پذيرای قوم و فرهنگی بيگانه باشند؟!
نازنين چند در صد نسل جوان ايران امروز متعهد باورهای مذهبی اين هزار سال می باشند؟ اگر به دنبال يافتن بهبود اوضاع اين سرزمين و مردم هستيم پاسخ به اين پرسشها بسيار مهم است.. پاينده باد ايران.

بردیا | November 21, 2006 03:06 AM

سلام: آقای رضا آزادی لطفا با پرهيز از غوغا سالاری و هجمه و حمله و تخطعه ديگران و پايبندی (حتی در مقام حرف!) به صداقت / به عقايد و نظرات افراد نا همسو با خويش احترام گذارده و بر خلاف سنت معهود هم فکرانتان به اين آوردگاه انديشه بی چماق وارد شويد. برادر جان! لااقل در اين سرزمين مجاز... نظری به آينه ای که ۲۸ سال در پيش روی خلق خدا نهاده ايد بيفکنيد و از ديدن چهره واقعيت روی در هم نکشيده به وجدان نيز در اين ميانه مجال پس و پيشی بدهيد.

mehrzad | November 20, 2006 02:27 PM

چه بی صداست شکستنش

رضا حیدری | November 20, 2006 11:29 AM

سلام دوباره به داريوش ايران. ضمن تشکر از درج پيام و پرسش هايم، خواهشمندم همانطور که در متن ارسالی خواسته ام پاسخ صريح روشن و نکته به نکته خود را به سوالهای مطرح شده در اين وبلاگ (صفحه شخصی؟) خودتان درج کنيد. چرا که برای رسيدن به يک خانه در کوچه پس کوچه ها بهر حال افراد-- (هر چه ناآشناتر) بايد از ورود به (شاهراه های بزرگتر)ی آغاز کنند.. رضا-اصفهان

رضا آزادی | November 20, 2006 10:53 AM

سلام بر فرزند هميشگی ايران داريوش، من يک انسانم يک ايرانی خداوند مرا مجبور به زندگی کرده همانند تو همانند او همانند همه بالا و پائين نشين های اين شهر خداوند مرا آزادی داد تا به آسمانش غلبه کنم زمينش را بدرم خداوند به من بخشيد ولی ديگران قاپيدند و به من چه عطا کردند حقارت کوچکی بندگی با اعتياد مرا تسخير کردند مرا از خودم ربودند مرا با خود بيگانه کردند ميدانی چرا؟ چون ببرند بخورند وطنم را چپاول کنند و سهم مرا از اين دنيا صاحب شوند. پس حال چرا من بدهکار نباشم چرا من نگیرم اوج منزلت به تاراج رفته ام را آری من بدهکارم نه تنها فراموش نميکنم بلکه اسبم را زين کرده ام تا کوروش وار ببخشم به انسانها آزادی را. پاينده باشی و برقرار داريوش عزيز که ايران نيازمند به توست

مهدي | November 19, 2006 10:14 PM

سلام داريوش. از آنروز که نمی دانستم عشق چيست با عشق ورزيدن به وجودت عشق را دانستم دوستت دارم داريوش که تمام خاطرات زيبای عمرم را در کنار کلام زيبای تو سپری کردم. بزرگترين آرزويم اول آزادی و بعد ديدن توست به اميد ايرانی آباد و آزاد و به اميد آنکه در هيچ کجای جهان بيماريی بنام اعتياد وجود نداشته باشد... دوستت دارم با تمام وجود

داریوش | November 19, 2006 10:56 AM

سلام به داريوش عزيز، ميگم چه ملتی هستيم ما. هر حکومتی که سر کار بياد شور آزاد کردن وطن رو در سر ميپرورونيم. صبح گفتيم زنده باد مصدق؛ شب گفتيم مرگ بر مصدق. سال ۵۷ انقلابی کرديم که گمان نميکنم در تاريخ کشورمون همچين انقلاب بزرگی شده باشه؛ الان ميگيم اينا بيگانه اند کشور رو آزاد کنيم. بنی صدر اومد گفتيم بنی صدر صد در صد؛ مدت زيادی نکشيد گفتيم مرگ بر بنی صدر. خاتمی اومد همگان او رو حمايت کرديم پس از آن به ادامه دهنده راهش نه گفتيم. خلاصه هر کاری کرديم پشيمون شديم. اکنون بايد پرسيد آيا مردم با توصيفات فوق صلاحيت مشارکت در انتخاب حکومت رو دارند؟ تا حالا شده اکثريت مردم تصميمی بگيرند که بعدش پشيمون نشند؟ يه نمونه عنوان بشه، اينایی که ميگند وطن، وطن، ميپرسم کدوم وطن؟ آيا منظور همين ايران فعليست؟ يا ايران قديمی که افغانستان و عراق و قسمتی از روسيه و حتی هند هم جزوش بود؟ همه رو ميخواند آزاد کنند؟!!! اگه منظور ايران فعليست که به چه درد ميخوره افت بزرگيه ما سرزمينای بسيار ديگه ای داشتيم که از دست داديم. ميخوام بگم که وطن غايت مقصود نيست. به فکر غايت مقصود باشيم. وطن سرزمين خوب و دوست داشتنی است که با ملتش معنا پيدا ميکنه و بخاطر تربيت شدن با فرهنگ بوميش ما به اون عشق ميورزيم. ولی هدف نهایی نيست

abtin | November 18, 2006 01:19 PM

با سلام خدمت داریوش عزیز..... من فکر میکنم که ما عمرمون رو به دنیا بدهکاریم ولی زندگیمون رو از دنیا طلبکاریم... موفق باشید

مجید | November 18, 2006 06:22 AM

سلام به داريوش ايران. اولا لطفا يک گزينه - پيام ذخيره شود - اضافه کنيد.
...واما... من قبلا به آدرس الکترونيک شما زياد نامه نوشته ام ولی هميشه بی پاسخ ... و حالا استدعا ميکنم به عنوان يک دليل اثبات آزاديخواهی خود شما و غرب مدعی به من و امثال من اين پيام را بدون کم و زياد در اين وبلاگ منتشر و همزمان پاسخ نکته به نکته بدهيد...
نميتوانم عنوان نکنم که من هم (متولد ۱۳۳۷) از ۱۲ سالگی (سال ۱۳۴۹) عاشق (صدا و صداقت) شما بوده و هستم گرچه ناچارم اضافه کنم در حال حاضر از نظر عقيده يکجهت نيستيم که يک دليل آن در پی ميايد (از نظر ارتباط با موضوع هم بايد خلاصه کنم ما به آگاهی بدهکار و از آزادی طلبکاريم.)
موضوع اين است که نميتوان بدون تحمل نظرات مختلف و مخصوصا بيان نظرات مخالف آزاديخواه بود چرا که در آنصورت حکومت ايران و ديگران ميتوانند ادعای آزاديخواهی داشته باشند که البته دارند. علت مطرح کردن اين موضوع اين است که در وبلاگ شما تنها تعريف و تمجيد احساسی ديده ميشود و خبری از ميل به نشان دادن عقايد و دلايل ديگران در آن نيست... ميتوان بلکه بايد پذيرفت که (تک گويی) و انکار ديگران از هر کسی ساخته است و آنچه ميتواند تفاوت مدعيان آزاديخواهی با ديگران باشد مديريت بحث آزاد و نترسيدن از مطرح شدن دلايل مخالفان است که البته لازمه آن داشتن آگاهی آگاهی و آگاهی است تا در پرتو آن با منطق خود ديگر انديشان را قانع و مجاب کنيم ولی متاسفانه در وبلاگ شما فقط تک گويی و تعريف و تمجيد ديده ميشود که به نظر من علت اصلی نوعی انکار (آگاهی) و تنها تکيه بر آزادی سهل انگار است... و اينجاست که از دو بخش عنوان شده (صدا و صداقت ) تنها صدا ميماند و... صداقت زير سوال ميرود... در اين مورد يعنی لزوم همپايی (آگاهی و آزادی) نمونه ای که محتاج توضيح شماست اينکه ---اگر داريوش -- بت جوانان نيمه اول دهه ۵۰ خورشيدی -- در فيلم - فرياد زير آب - (صرف نظر از هر جنبه ديگر آن فيلم) مرتبا سيگار در دست داشت و هزاران جوان بيننده از او الهام و الگو ميگرفتند -- باور کردنی نيست که بگوييم ((آگاهانه)) چنين کرده بلکه بايد اعتراف کرد استعمارگران مدعی حقوق بشر... بوسيله عمال داخلی خود (که اتفاقا!!!! مدعی داشتن سياست مستقل ملی!!! بودند) از طريق برنامه های فرهنگی اجتماعی جامع!!!! قصد انحراف فرهنگی و فاسد کردن ملتهای (هدف) را داشته اند... که البته از سويی هم ميتوان اين و امثال آن را از مزايای!!!! دهکده جهانی دلخواه جهانخواران دانست... بنابر اين آيا پذيرفتنی است که معتقد به آزادی مطلق باشيم تا... داريوشها... پس از عمری گرفتاری - و بايد گفت معجزه وار - به آگاهی و اراده ترک (مصيبت )اعتياد يا گرفتاريهای ديگر فرهنگی -اجتماعی (و البته سياسی) دست يابند... چه در صورت رفع و رجوع آنها -داريوش - در قلب ۷۰ میليون ايرانی ميهن پرست جا خواهد گرفت... و نه حداکثر ۴-۵ میليون افراد (کم آگاه از مسايل داخلی ايران/خود تبعيد/عموسام پناه/و عناصر سياسی مطرود ملت در داخل کشور... چرا که بر خلاف تبليغات ابرقلدری بنام آمريکا و دنباله های آن که با هزار دليل استعمار ساخته از جمله دامن زدن به بحث (ايران قبل از اسلام) و (ايران بعد از اسلام)که به دليل پذيرفتن داوطلبانه اسلام توسط ايرانيان اساسا موضوعيت ندارد (که اگر خلاف آن بود در طول ۱۵ قرن گذشته ايرانيان از اسلام دست شسته بودند)... مدام در پی تکه تکه کردن هر چه بيشتر جهان هستند تا قربانيان ديکتاتوری مدرن (يهودی-انگليسی-آمريکايی) هرچه بيشتر به لقمه های کوچکتر جهت قورت دادن آنها بوسيله جهانخواران تبديل شوند... البته درک ميکنم برای شما که در فضای غرب تنفس ميکنيد بکار بردن اصطلاح ديکتاتوری جهانی قابل قبول بنظر نميرسد ولی مثال من برای آزادسازی واقعی دادن آزادی توسط (کورش کبير)(بنيانگذار بهترين حکومت جهانی حقوق بشری - زمانيکه انگلوساکسونها روی درختها زندگی ميکردند) به يهوديان ناسپاس و ديگران است که بدون بکارگيری زور صورت گرفته بطوريکه در کتاب مقدس آنها به آن اشاره شده است...(مقايسه کنيد با آزادسازی!!! ادعايی در عراق و افغانستان که با استفاده از بمبهای خوشه ای تاخيری و گلوله های اورانيوم در حال انجام!!!! است).... گو اينکه پس ۵ سال افتضاح در پی يافتن راه خروج آبرومندانه!!!!! هستند... گرچه قصد دارند(اگر بتوانند) اثر نيش پليد خود را با تقسيم عراق به --۳-- منطقه شيعه سنی و کرد در منطقه برجا بگذارند.... البته از دشمن جز دشمنی نمی سزد ولی انسان از دوست انتظار آگاهی - اراده و پايداری دارد چه در آن صورت --- به لطف خدايی که وحشيگری و بربريسم اسرائيلی و گلوله های اورانيوم و مليونها بمب خوشه ای تاخيری آمريکايی را در برابر چند چريک خداپرست لبنانی ناکام ميگذارد -- همه جهان به (آزادی مبتنی بر ايمان و آگاهی) دست خواهد يافت.
نکته آخر که نميتوان ناگفته گذاشت اينکه سو استفاده استکبار جهانی مسلط از دانش و دانشمندان که بصورت شکوفائی علمی تکنولوژيکی غرب جلوه گر شده کوچکترين دليل حقانيت سياستهای استعماری جهانگيرانه نميتواند باشد چرا که در آنصورت مجبور به پذيرفتن قانون جنگل خواهيم بود که در آن حق با حق و عدالت نيست بلکه حق با زور خواهد بود

رضا آزادی | November 17, 2006 12:08 PM

سلام داریوش عزیز، خوشحالم که راهی پیدا شده که بتونم باهات حرف بزنم. من از بچگی با ترانه های تو بزرگ شدم. خوشحالم که همچنان به دردهای جامعه اهمیت میدهی. من هم با شما موافقم. متاسفانه مردم هنوز فرهنگ آزادی را درک نکرده اند. با هم هماهنگ نیستند. امیدورام که ایران به آزادی برسد. من به عنوان یه جوان ایران آزاد را دوست دارم. ایران سرافراز و سربلند. به امید آنروز داریوش عزیز خدانگهدار

مهناز | November 16, 2006 11:27 AM

به نظر من ما به دنيا شصت درصد بدهکاريم و چهل درصد طلبکاريم. ما به دنيا بدهکاريم چون همه با هم همنوع هستيم ‌‌‌و وقتی بعضی از همنوعان در حال زجر کشيدن هستند بايد به ياری آن ها بشتابيم. هم چنين طلبکاريم چون بعضی ها حق ما و مردم را می خورند. ما بايد سعی کنيم تا حد امکان دين خود را به دنيا و همنوعان خويش ادا کنيم و حق خود را از دزدان بد سيرت بگيريم. آتنا - ۱۰ ساله

آتنا | November 15, 2006 10:27 AM

من در آستانه طلوع غروب کردم. آغاز شامگاهان من در ابتدای سحرگاهان بود. من از آن ساعتی که هستی يافته ام خود را نيستی ديده ام و از آن تاريخی که آغازيده ام به پايان رسيده ام. آه بگذار در آخرين نفس هايم محروميت باغستان ها موج زند و شاخسارانم همچنان مامن بی آشيانه ترين مرغان زمين بماند. داريوش جان سلام، من خيلی خيلی شما را دوست دارم و هميشه ترانه های شما را گوش می دهم چون واقعا به من آرامش می بخشد و خيلی خيلی عالی هستند

mahin | November 15, 2006 03:53 AM

با سلام داریوش جان من 20 سال دارم. من هم مانند همه دوستت دارم مانند عاشقانت با آهنگهایت بزرگ شدم گرچه سنی ندارم و مانند...... میدانم که این حرفا همه تکراریست اما چه کنم جوانان ایران زمین بی هدف شده اند... مواد مخدر مشروبات و... همه و همه دست به دست هم داده اند تا ایران زمین را نابود کنند. من هم جوانی هستم که اوقات فراقت خود را با مشروب گاهی سیگار و... میگذرانم در دانشگاه و میان دوستان پاک ترینم شاید نه بدترینم.... واین همان دو گانگی ارزشی است که جوانان ما هر روز با آن کلنجار میروند... چه کنم در جای زندگی میکنم که دم از مردانگی میزنند اما پر از نامردی... آیا درست است.... و که گوید زندگی اینچنین زیباست.... و شاید من اشتباه میکنم.... چه کنم تو بگو: امیدوارم روزی برسد که همه بدانند.... البته آن روز هیچ وقت نمیاید مگر من و تو بخواهیم...(ما) و میتوانیم بخواهیم. شرمنده شاید حرفهای من ربطی به موضوع نداشت

حامد | November 15, 2006 01:42 AM

دکلمه آزادی قلم و بیان که از زبان خدای صدای ایران استاد داریوش اقبالی جاری شده را تقدیم به تمامی کسانی میکنم که برای بیان آزادی در اسارت اند
به نظر میرسد که قلب شهر ایستاده است و تنها صدای گام سربازانست که در کوجه ها طنین می افکند اما ما هراسی نداریم چرا که در این سکوت سر نیزه های قلم از کاغذها برخاسته و در برابر سینه استبداد نشانه رفته ما تنها نبوده ایم، هیچگاه تنها نبوده اما اینک تلاش و فروش خلق با سلاحی دیگر به یاری رسیده اند دوستان به آن کارگر حروفچین از من پیام بفرستید این حروف را آماده کن: "آزادی از راه میرسد"

داریوش | November 13, 2006 11:15 PM

داریوش عزیز وصف نشدنی هستی

milad | November 13, 2006 09:17 AM

داريوش جان سلام، از تو به يك اشاره از ما به سر دويدن. باور كن تصور اينكه حتی نامه منو بخونی هم قلب منو به تپش ميندازه وای به روزی كه ببينمت كه اونروز حتما غش ميكنم... از بچگی با صدات بزرگ شدم ازت وقتی اعتياد داشتی دفاع كردم حتی با گريه كه داريوش يا بهتر بگم حضرت داريوش معتاد نيست حالا كه 28 سال سن دارم هم باز هم با چكاوكت دوباره عاشق شدم.. من نوه ی صاحب شكوفه نو هستم و ايكاش قبل از انقلاب بودم تا برات فرش قرمز پهن ميكردم... دوست دارم تا ابد تا هميشه

عليرضا | November 13, 2006 07:57 AM

با درود و سپاس از توی نازنین. ابراز علاقه من به تو برای وقتی دیگر..... گوئی که زمان برای سرزمین ما با سرعت بیشتری حرکت میکند و ما خفته تر از همیشه در سیاه ترین روزهای تاریخ این سرزمین.. سیاه تر از تاخت و تاز اسکندر و مغول و حمله نخست اعراب. نازنین تو درد دل گفتی و پرسیدی و اگر من بیراهه و آشفته مینویسم ببخش که زندگی در جامعه آشفته ایران جز این آشفتگی نیست:
برای رخنه به ریشه مشکلات امروز ما نزیکترین و ملموس ترین مثالی را که یافتم شیوه رانندگی مردمان این سرزمین بود. یاد آور می شوم که نحوه رانندگی این مردم پیش از انقلاب نیز چندان بهتر نبوده. اما پس از انقلاب طراحی شده مذهبی، حکومت کاملا اگاهانه اقدام به حذف برنامه های کنترل جمعیت می کند: در کمتر پانزده سال جمعیت دو برابر می شود. متعاقبا افزایش تعداد خودرو... در ساعتهای شلوغی در تهران و سایر شهرهای بزرگ تراکم خودرو و ترافیک دیدنی است. یاداوری می کنم که روشن است که در همه شهرهای بزرگ دنیا اینچنین ترافیکهائی وجود دارد ولی وجه تمایز ما با دیگر مردمان در رفتار بیمار گونه ماست. باید باشی و ببینی : خودروهای فرسوده - سرعتهای دیوانه وار - تغییر مسیر های مکرر و بی هدف - بوق زدن های بی دلیل و مکرر - دشنام - زد و خورد... هیچ کس به دیگری و به حقوق او فکر نمی کند. بیش از شاید 95 در صد ایرانی ها چنینند؛ حتی به زنها و بچه ها هم رحم نمی کنند. می دونی ما حصل ای خود خواهی مطلق چیه: گره خوردن بیشتر ترافیک!
ما ایرانی ها تبدیل به موجوداتی بسیار خودخواه شده ایم... ما ایرانی ها خیلی کم فکر می کنیم. حال این مثال رو به همه امور تعمیم بدید، گروههای سیاسی، فرهنگی، علمی... همه و همه اینچنین هستیم. انبوه جمعیت نسل جدید که همونطور که در بالا اشاره کردم ما حصل خیانت حکومت به این سرزمین است (یادآوری می کنم حکومت فعلی ایران تعلقی به این آب و خاک ندارد و گوئی ااینکه نه، حتما بیگانه اند) در طول این 28 سال جز تنها الگوی متحجرانه و بیمار گونه حکومت، جز اعتیاد، جز رفتارهای بیمار گونه جنسی، الگوی دیگری در پیش رو نداشته است.
ما نسلی بی هویت شده ایم. من باور دارم اگر چه در یکی از تاریکترین نقاط تاریخمان ایستاده ایم ولی بسان هزاران سال مبارزه بابک هاو یعقوب لیث ها و هزاران دیگر هنوز امید ها هست. در هزاره سوم میلادی روش مبارزه فرق میکند..... درباره آن نظر خودم را که دغدغه هر روز و هر ثانیه من است را خواهم نوشت... داریوش نازنین در میان خیل عظیم سیاسیون و ... راه و اندیشه تو را بسیار برتر و کارا میدانم. هزار و هزار درود هزار و هزاران ایرانی بر تو فرزند راستین ایران.....

بردیا | November 13, 2006 05:48 AM

سلام ای بزرگ موندنی... مصاحبتو با رادیو زمانه شنیدم. شطرنج خیلی قشنگ بود. امیدوارم خوش قول باشی و همون موقع که گفتی آلبوم در بیاد. آسمانی باشی عزیز...

حسین | November 13, 2006 12:06 AM

همه خبر رو شنيده اند. بابک بيات در آی سی يو بيمارستان ايرانمهر بستری است. نياز فوری به پيوند کبد دارد. اما گويا همه خبر همين نيست. هفته نامه چلچراغ شماره 222 به تاريخ شنبه 20 آبان 1385 صفحه 17 (موسيقی ايران) منصور ضابطيان و بابک صحرايی در دو يادداشت به بيماری بابک بيات پرداخته اند. بنا به گفته پزشک معالج بابک بيات از هر چهار نفری که به علت نارسایی کبد به کما می رن یک نفر ديگه بر نمی گرده بابک بيات در چهار ماه گذشته دو بار به کما رفته... ايشون بايد فورا عمل پيوند کبد روشون انجام بشه و مشخصا اين عمل فوری برای اينکه انجام بشه نياز به کمک مالی داره. اين دفعه اين عمل در ايران بيمارستان نمازی شيراز گويا قابل انجامه (خدا رو شکر) اما برای پذيرش بيمار 30 ميليون تومن بايد پرداخت بشه. و حتما مبلغ مورد نياز از اين بيشتر خواهد شد اما باور کنيد کلش اين دفعه مبلغی نيست. چيزی بين 50 تا 60 ميليون تومن. شايد کمی بيشتر از قيمت يک دانه ماکيسمای ناقابل... ای خدا! منصور ضابطيان به اهالی ترانه پيشنهاد کرده کنسرت برگزار کنند . گويا اشخاصی هم اعلام آمادگی کردند هر کاری بشه انجام می دن... ولی زمان داره میگذره. یه کمی فکرامونو... فکراتونو رو هم بذارين ببينم چطوری خيلی سريع می شه اينکارو انجام داد؟ ... اگه اونور آب به خواننده هايی دسترسی دارين که شور مهار نشدنی کنسرتهاشون رو مديون اجرای چند باره ترانه های قديمی ای هستند که ملودی شون رو بابک بيات نوشته، خبر رو به گوششون برسونيد. شايد اگه مبلغ مورد نياز به دلار و یورو تبديل بشه خيلی فراهم کردنش کار سختی نباشه فقط عجله کنيد... اهالی وبلاگشهر اين دفعه بيشتر از کليک کردن و پتيشن امضا کردن ازمون بر می ياد. قرار نيست از کسی بخواهيم حکمی رو تغيير بده... پيشنهاد کنيد چه کار کنيم؟ و از چه مسيری؟ مجله چلچراغ چطوره؟ آدم های اسم و رسم دار وبلاگشهر به جای اينکه بهم بپرين و يقه کشی کنيد آتش بس موقت اعلام کنيد و از بقيه هم دعوت کنيد بيائید با هم يه کم فکر کنيم، سريع تصميم بگيريم و تصميمون رو عملی کنيم. لطفا ... لطفا ... لطفا قبل از اينکه خدای نکرده ... زبونم لال تنها کاری که بشه کرد اين باشه که به تمپليت وبلاگهامون نوار سياه اضافه کنيم و بنويسيم:
رازقی پرپر شد
باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی
کمر عشق شکست
ما نشستيم و تماشا کرديم

Negar | November 12, 2006 09:22 AM

سالهای زیادی از زندگیم با صدای نقطه اوج صدا پر شد، صدای تکرار نشدنی، ممنون از بابت یک عمر سرخوشی و آگاهی که به من دادی، با کلمه کلمه شعرهای خوبی که انتخاب کردی زندگی کردم، بزرگ شدم و فهمیدم. لحظه هات به نابی صدای با صلابتت!!! اما کاش هیچ وقت برادر جان رو نمی خوندی، کاش هیچ وقت دل من رو نمی خوندی، جنگل..... این اشعار با کاشکی هشیاری نصیبم نمی شد قابل جمع نیست استاد.... به هر حال اولین و آخرین خواننده عمر ما تویی

امین | November 11, 2006 01:13 AM

داریوش عزیز و دوست داشتنی، چند روز قبل مطلبی نوشتم اما متاسفانه آن را در جمع نظرات کاربران ندیدم. بگذریم؛ یادم می آید زمانی که کودکی بیش نبودم عکس های کوچک دو نفر بر روی دیوار خانه قدیمیمان هر روز به من سلام می کرد من نمی دانستم این دو تصویر کیست اما بزرگتر که شدم فهمیدم یکی از آن دو تصویر تو بودی و این عکس به جا مانده از عشق برادری بود که تو را واقعا دوست داشت و هنوز هم زمزمه می کند ترانه های تو را،
این را بدان در این بین من نیز بسان او با ترانه های زیبای تو بزرگ شدم با بوی گندم تو، بوی زندگی به مشامم رسید در کوچه تو غروب را حس کردم و در جنگل زمانه به هرم نفس هایت عشق را چشیدم.
داریوش عزیز دیدنت تنها آرزوی من است هرچند آرزویی محال است اما من امیدوارم ببینمت و تو نیز همواره پایدار و سلامت باشی. اما در مورد آنچه نگارش کردی، داریوش عزیز تو به سبب آن نعمتی که خدا به تو داده محبوب قلبهایی جوانانی هستی که دیوانه وار دوستت دارند این دوست داشتن بزرگترین موهبتی است که خدا به تو ارزانی داشته، و این ترانه هایت بارها امید را بر جان و دل ما جاری کرده است. مثل آن ترانه زیبای خانه ویران - باید دوباره ساخت اگرچه سیل ویرانگر خانه را از ما گرفته است.
من در متن کلامت کمی یاس می بینم، نه؛ قبول که در غربتی اما احساس کن صدایت بزرگترین رودی است که در هر کوی و برزن وطنت ایران جاری است. داریوش عزیز وقتی پرنده های مهاجر میل بازگشت کنند باور کن خانه تنها نمی ماند. ما نیز منتظریم/
این چند بیت از خودم تقدیم به ابر مرد عشق:
ای تیشه شکسته فرهاد بیستون - بشکن به نیش درد تو دیوار این ستون
از آتش درون بسوزان تو آه سرد
خورشید من بتاب به روی نگاه سرد
تا خنجر زمانه بدرد زمانه را
یا بشکند به بغض هزاران ترانه را
کاکنون زمانه بیم و درنگ نیست، این دشمن زبون چو پیسه ایست پلنگ نیست
............داریوش عزیز دوستت دارم تا ابد

علی رضا | November 10, 2006 09:25 PM

داريوش عزيز، در مورد اينکه ما طلبکار يا بدهکار هستيم نظرات مختلفی هست که بستگی به ديد هر کس از دنيا داره، مثلا هنرمند شادروان ما آقای "حسين پناهی" ميگه: "تا زنده هستم، دنيا ارث بابامه" يا شادروان "شاملو" ميگه: "ما ياد گرفتيم به صدايی گوش فرا دهيم که می پرسد: اين لحظه به من چه هديه ميدهد، ولی نياموختيم به صدايی گوش دهيم که از ما می پرسد: من به اين لحظه چه هديه می دهم".
من به عنوان دختری 28 ساله که از زمانی که گوش دادن به موسيقی را آموخت، شب و روز صدای داريوش در گوشم زمزمه ميکرد: "بپا خيزيد الا ای سوگوارن، الا ای وارثان سربداران" عقيده دارم که به دنيا و پيش از همه به انسانهای اطرافم بدهکار هستم و اين عقيده سببی برای تلاش های هميشگيم برای درک مردمم و زمانم شده و خواهد بود. متاسفانه ما ايرانيان دور از وطن هميشه منتظر يک ناجی هستيم که وطنمان را از ظلم و ستم آزاد کند، غافل از اينکه اين ناجی بزرگ خودمان و تک تک انسان های وابسته به ما می باشد. پس بيایيم از خودمان شروع کنيم، خود را از قيد من آزاد کنيم، تا از اين "من" ها، "ما" بسازيم، تنها اينگونه می توانيم آزادی بيابيم و بدهکاری هايمان را به انسانها بپردازيم، فراموش نکنيم که "اميد رهایی نيست وقتی همه ديواريم". ممنون از تو که هميشه برای من يک اسطوره بودی، آرزو داشتم می توانستم يک روزی چند کلامی با تو از دردهای مشترکمون بگويم، ولی افسوس که برايم ستاره ای دور در آسمان "مدينه فاضله" هستی.
به اميد آزادی انسان از بندهای درونی. سارا، هامبورگ

sara | November 10, 2006 03:34 AM

دوباره می سازمت وطن ولی با کمک داريوش عزيز، دوست دارم فقط وقتی از شقايق می خونی

tarkan | November 9, 2006 09:19 AM

روزگارغریبیست نازنین... همانگونه که می دانی متاسفانه، زندگی ما در ایران، تک بعدی شده و تنها دارای کمیت است و از کیفیت بهره ای نبرده! بیشترین تقصیر از خودمان است که بر آن نشدیم تا دنیای خود را بسازیم. همه منتظرند تا یکی دیگر شروع کند و هیچکداممان نمی اندیشیم که شاید من همان دیگری هستم که باید آغاز کنم. هر یک از ما باید برای ایجاد تغییر در دنیا و سامان دادن به زندگی اجتماعی، ابتدا خودمان را بسازیم. باید نگاهی ژرف به درون خود داشته باشیم تا بهتر بتوانیم دنیای اطرافمان را نیز بشناسیم. آنگاه که خودسازی کردیم و دریافتیم که زندگی تنها پلی است بین تولد تا مرگ، و آنچه مهم است کیفیت عبور از این پل است، باید بر آنان که زندگی ما را خاکستری کرده اند بتازیم و فریاد برآریم: ماییم فرزندان کوروش و آرش و بانگ زنیم که: بیایید ره توشه برداریم، قدم در راه بگذاریم.

حبیب | November 9, 2006 08:57 AM

خراب سر چنان است اين همه بوم عزا گشته چنان اين سفره ی سور که کر بايد شد و لال بايد هوم و بايد بود چون بوف انچنان کور
اگر هر فرد حتی با اندک بضاعتی چه مادی و چه تخصصی قدم در راه ياری رسانی به هموطنی بگذارد روزی اين لباس ژنده از قامت ايرانمان برون می آيد. دو صد گفته چون نيم کردار نيست، ياران ايران به ياری ايرانمان بشتابيد تا بار ديگر سفره ی شوکت ايران زمين بر خوان جهان بگسترانيم. آگاهيم از دردها اگر باز قدم در راه تباهی گذاريم به قول برشت به جنايت رو نهاده ايم، ايران را دريابيم و در اين مسير برای رسيدن به نتيجه ای مطلوب از تشتت و فردی گرايی دوری کنيم و سر به راه مملکت بگذاريم

sogol | November 8, 2006 11:06 PM

ای نفس های فرورفته به تکرار مدام
چهره تفت زده از هنر شعر و کلام
نیست در سینه به جز دیدن تو هیچ غمی
کاش می شد که شود دیده به دیدار توکام
داریوش جان ای دوبیتی که برای تو سرودم تقدیم به همه لحظات زیبایی که با سروده ایت داشتم. هیچ آرزوی ندارم جز دیدنت برای بگو چگونه می توانم به این تنها آرزویم جامه عمل بپوشانم. فدای ناب ترین لحظات زندگی تو

رضا | November 8, 2006 09:59 PM

با سلام. خيلی دوست دارم. داريوش جان می خواستم بدونم ترانه زن را چه معنی داره. ممنون

sadegh | November 8, 2006 02:10 PM

داريوش تو يه نعمت بزرگ از طرف خدای سرزمين خورشيد برای دل عاشقای ديار خون عشق هستی. دوست دارم يه كم از خدا كمتر...

shabgarde khaste | November 8, 2006 12:51 PM

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ ..خانه اش ویران باد.. من اگر ما نشوم تنهایم.. تو اگر ما نشوی خویشتنی...
از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز بر پا نکنیم؟..از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم؟..
من اگر برخیزم.. تو اگر برخیزی.. همه بر می خیزند.. من اگر بنشینم.. تو اگر بنشينی.. چه کسی بر خیزد؟.. چه کسی با دشمن بستيزد؟... چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد؟

fahimeh.m | November 8, 2006 12:24 AM

سلام بر داريوش عزيزم می خوام بگويم که من با شعرهای تو زندگی می کنم و دوست دارم شما را از نزديک ببينم و حاضرم برای اين کار نصف عمر خود را بدهم. اميدوارم هميشه بخوانی تا من زنده بمانم دوستت دارم

میلاد | November 7, 2006 02:09 PM

با نظرتون کاملاْ موافقم. اما چه راهکاری داریم؟

من | November 6, 2006 03:02 PM

با درود به داريوش عزيز، مثل هميشه زيبا بود اما نگفتی چگونه نبايد با دنيا بسازيم و چگونه دنيا را بسازيم. از خانه تکانی فرهنگی گفتی کاملا با تو موافقم. بعضی ها شايد بگويند الان مردم به فکر نان شب و ... هستند. قبول اما هميشه که در يک "حرکت رو به پيشرفت" قرار نيست همه ی مردم با ما يک صدا شوند. چرا ما از خودمان شروع نکنيم و همراه با داريوش گرامی پرچمدار اين حرکت نباشيم. و حالا خارج از بحث از داريوش عزيز به خاطر راهنماييهايش برای ترک اعتيادم سپاس ويژه ای دارم.

در به در همیشگی | November 6, 2006 01:43 AM

داریوش جان دوست نازنینم، خوشحالم که این دریچه را دوباره گشودی. شمس نازنین تصور من بر این است که از دنیا و از هر آنچه که در اوست طلبکارم. ادعایم هم فقط کمی انساندوستی صداقت و همدردیست. ولی به باورم برای ماشینهایی که به نام انسان تمام عمر خود را وقف در آغوش گرفتن رویایی به نام خوشبختی میکنند، دیگر فرصتی برای توجه به اینگونه ادعاها باقی نمیماند. از توجهتان متشکرم، دوستار شما مینا

مینا | November 5, 2006 11:34 PM

ممنونم از اين وب سايت زيبا و زيبا تر از اون آقای داريوش اقبالی که باعث افتخار همه ماها هستند.

مهناز | November 5, 2006 03:51 AM

سلام به تو داريوش عزيز، ميخواستم بدونم آلبوم سال صفر كی بيرون مياد و جريان آلبوم شطرنج چيه؟

مجتبي | November 5, 2006 12:28 AM

سلام، اجازه بدهيد ساده حرف بزنم... خارج از القاب و عناوين كه ميدانم ساليانه شنيديد... اجازه بدهيد با آقاي اقبالی، تفكر او، هدف او، و ايده آلها صحبت كنم... نه با آقای داريوش... (كه سالهاست با صدای ايشان آشنا هستم) وقت نشد تمامی مطالب گذشته را بخوانم و در ميان گفتگوی شما قرار بگيرم... (ولی به اميد خدا خواهم خواند)
و اما بعد... تفرقه از ريشه فرق است! يعنی نوعی فرق داشتن! فرق داشتن هم جدايی بوجود می‌آورد... موضوع همين است.. شايد به تازگی متوجه آن شدم كه جدايی يعنی چه؟ جدا شدن يعنی دو تا شدن و دو تا دانستن... يكی نبودن خيلي برايم جالب است كه تمام مذاهب (تا اونجا كه من مطالعه كردم) به نوعی همه نگرش وحدت رو ترويج می دهند.. اين وحدتی كه عرض می‌كنم صرفا جنبه كثرت و وحدت در عرفان را ندارد (در عين اينكه همان است!) وحدتی كه عرض ميكنم وحدتی است كه فيزيك مدرن هم به آن اشاره می‌كند... يك جهان! يك پيكره! يك! يكی! و اين آنقدر مهم است كه شايد اگر گفته شود بزرگترين غم انسان تنهای امروز، همين باشد، گزاف نباشد.
و باز جالب نيست؟ يكی بودن و تفكر يكی داشتن؟! سخت و در عين حال آسان! اجازه بديد از شعر معروفی استفاده كنم:
نی من منم، نی تو تويي، نی تو منی! هم من منم، هم تو تويی، هم تو منی!
من با تو چنانم ای نار ختنی، كندر غلطم كه من توام يا تو منی
موكدا خواهشمندم موضوع رو صرفا به ديد اهورايی و ماورايی نگاه نكنيم كه در اين صورت خودمان دچار تفكر دوتايی شديم!
تفرقه‌ای كه شما گفتيد (و درست هم بود) از اين ناشی می‌شود كه ياد نگرفته‌ايم هستی را يكی بدانيم... حتی علمی و فيزيكی! اين ذهنيت را در خود ايجاد نكرديم كه هر حركتی كه انجام می‌دهيم در جهان هستی تاثيرگذار خواهد بود! هم بر "من" و هم بر غير من!!!!
تفرقه‌ای كه شما در موردش گفتيد صرفا در مسايل ايدئولوژيك و حتی رفتارهای استراتژيكی جامعه و راهبردهای مديريتی فرهنگي نيست... (موضوع اين است كه حتي نمی دانيم معنی كلمه فرهنگ چيست!: فر + هنگ) قبول دارم كه به شخمی اساسی در زمين باير افكار نياز است تا دانه‌ای از نو برويد....
اما آزادی.. اجازه بدهيد راحت صحبت كنم.. چه كسی است كه ميتواند بگويد آزادی چيست؟ نوشته‌های جوانهايی كه برای شما در اين وبلاگ (و ديگران را در ديگر وبلاگ‌ها) خواندم... در دنيای به اصطلاح مجازی اينترنت و در وبلاگ بازی‌ها همه آزاد بودند كه بگويند! خوانده‌ايد كه چه می گويند؟ .. نمی‌دانم اين نوشته‌ها خوانده می‌شوند يا نه... گاهی اتفاق می‌افتد كه در مورد مفهومی تعريف نشده و مبهم فريادها زده می‌شود.. مثل عشق! ببينيد كه عشق از كجا به كجا رسيده است؟ (به قول حافظ: صلاح كار كجا و من خراب كجا! ببين فاصله ‌است از كجا تا به كجا!)... وقتی حرف از آزادی زده می‌شود بايد دانسته شود آزادی چيست.. نمی‌خواهم وارد بحث‌های پيچيده تعريف‌های فلسفی بشوم.. اما تا پيش از آنكه بدانم آزادي بيان يعنی چه و چه كسی می‌تواند آزاد باشد چه استنتاجی از آن؟ اگر شما اينكار را نكرده‌ايد من كرده‌ام: جوانان را صدا كنيد و بگوييد چند دقيقه وقت دارند كه هرچه می‌خواهند بگويند.. ببينيد چه می‌گويند! نمونه آثار را در همين اظهار نظرها و ديگر وبلاگ‌ها می‌توانيد ببينيد... باز منظور تحقير گفته‌ها نيست (چون شما هم گفته بوديد كه تفكر مطلق گرايی نادرست است، به همان اكتفا می‌كنم)
اما انتقاد... چه زمانی انتقاد پديدار ميشود؟ زمانی كه ناهماهنگی وجود دارد... ميبينيد؟! در خيلی از تعاريف بنيادين دچار مشكلی هستيم! آزادی بيان كه به انتقاد منجر می‌شود! اين يك حرف مطلق است! شايد خود انتقاد به عنوان موجوديتی مستقل محترم و مناسب باشد اما شايد لازم باشد كمی بيشتر در موردش فكر كنيم... چه كسی اجازه انتقاد را دارد؟ چه كسی می‌تواند نقد سينمايی و موسيقی كند؟ اگر از گفتگوهای كوچه‌بازار بشه و بد و بيراه‌های توی تاكسی بشه صرف نظر كرد، عده محدودی اجازه پيدا می‌كنند انتقاد كنند. چرا چون انتقاد صرفا گفتن ضعف‌ها در هر حوزه‌ای نيست! صرفا گلايه و اعلام (و گاهی بزرگنمايی) نارسايی‌ها نيست.. انتقاد هم ادبيات و اصول خود را دارد. هنرمند و هنر دان مي‌تواند از هنر انتقاد كند. اقتصاد دان از اقتصاد، جامع شناس از جامعه، حقوق دان از حقوق و... يادآور می‌شوم دانش عرض شده صرفا گفتار كلمات و طرح مسايل تئوری نيست! كسی اجازه پيدا می‌كند حرف بزند كه اصلاح بداند.. طرح داشته باشد.. عملی و شدنی! با ديد كلان! ميبينيد!؟ چقدر دارنده‌های مجوز صحبت معدود می‌شوند؟!
آزادی در همه ابعاد (از جمله آزادی بيان) خود دارای شرايط و ظوابط خاصي است كه اين شرايط خود آزادی را محدود می‌كند! آزادی هم مانند بقيه اجزاء هستی مطلق نيست...
با تمام اين زياده‌گويی‌ها (با اينكه احتمالا متوجه حذف خيلی از موارد شديد) به سوال آخر شما می‌رسم: طلبكار يا بدهكار؟! حقيقت اين است كه طلبكار و واقعيت اين است كه بدهكار! طلب اجزا برای اتحاد و وحدت و آزادی و بدهكاری فراموشي خويش! ... طلب از وجود سوال و بدهكار پاسخ: من كيستم
با احترام

عليرضا رضوانی | November 4, 2006 11:15 AM

اگر به خانه من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بياور، و دريچه ای که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

nihilist | November 4, 2006 06:26 AM

روزگار غريبيست نازنين! داريوش! قفس به اين بزرگی....کاشکی پرنده بودم. فرهنگ ايران و ايرانی متروکه شد. چند سال هستيم که دوباره وطن را بسازيم؟ کی شروع کنيم؟ تا کی حقيقت از دست دادن عزيزی را نپذيريم؟ و به طبع به زندگيه نو پا ننهيم. داريوش! ايران داريوش کبير با همت ملی مي خواهد و ما به نام ايران عاشقانه تا آزادی و پيروزي شريک شما هستيم.داريوش! نقش بزرگی داشتی و خواهی داشت از اين پشتوانه استفاده کن. من عاشقتم.....

nima | November 3, 2006 06:23 PM

سلام خوبی داریوش عزیز. من بعنوان کسی که از کودکی با صدای تو بزرگ شده از سنی که فقط صدایت را دوست داشت حال که بزرگ شده و معنای آن صدا را فهمیده. برای اینکه بتونم خودمو آروم کنم میخوام قدمی در راه آگاه سازی و پیشگیری از اعتیاد بردارم. خواستم تو دانشگاه یه همایش با این موضوع برگذار کنم ولی کسی با من هم صدا نشد. همه دردسرشم به جون خریده بودم ولی هنوز نا امید نشدم شما میتونید منو راهنمایی کنید؟ با تشکر فراوان خدا فقط پاینده است ولی پاینده باشی داریوش عزیز

علیرضا | November 3, 2006 06:07 PM

با سلام خدمت داریوش عزیز بزرگترین ستاره در آسمان موسیقی ایران زمین... به نظر من ما از زندگی طلبکار نیستیم و بدهکار هم نیستیم ما فقط خواستاریم، خواستارِ عشق و آزادی که در این راه حتی به احساسِ داشتنِ عشق و آزادی بسنده کردیم که به همین هم نرسیدیم و نمی رسیم، که البته نباید فقط فکر کنیم که تقصیرِ این قصه ها بود و تقصیرِ این دشمنا بود بلکه تک تکِ ما در وجودمان تاریکی هایِ زیادی داریم... بی صبرانه منتظر آلبومِ جدید شما هستیم... به امید دیدارِ شما در این دیار...

محمد | November 3, 2006 12:28 PM

سلام به داريوش عزيز من با صدای و آهنگهای زيبای شما خاطرات زيادی دارم و با اونها زندگی کردم و می کنم. زنده باشی داريوش و پاينده

سعيد | November 2, 2006 04:59 PM

سلام داريوش عزيز. اميدوارم هميشه زنده باشی تا بتونی برای ما بخونی. من حامد هستم. اگه يک روز از آهنگهای تو گوش نکنم شب نمی توانم بخوابم. برنامه آيينه هم دنبال می کنم. دوستت دارم

حامد | November 1, 2006 03:23 AM

سلام داريوش جان، خوب هستيد. مثل هميشه شما عالی عالی هستيد. نمی دونم چی بگم فقط اين که خيلی خيلی دوستتان دارم اميدوارم که هميشه پيروز باشيد

mahin | November 1, 2006 01:35 AM

سلام بر ابر مرد مشرقی... اميدوارم حالت خوب باشه... صدای قشنگت از بچگیم تا امروز تو گوشمه... با صدات بزرگ شدم.. با صدات هم خواهم مرد... فقط يه خواهش! لطفا فقط رو موضوع اعتیاد تمرکز نکنيم... ایران باید آزاد بشه..اونم به دست خودمون... ای رسول بزرگ رستاخيز.. دست حق بهترین سلاح توست.. فاتح پاک در زمان جاری.. رخش تاریخ ذولجلال توست...

fahimeh | October 31, 2006 11:59 PM

داريوش جان سلام: دردمندانه نوشتی و از سر درد هم خواهی شنيد... حقيقت مطلب!
به خاطر اين سالهای دوری شايد تجسم دقيقی از آنچه بر اين قوم رفته و می رود کمی دشوار باشد ولی توجه به اين حقايق در تحليل درست ماجرا مفيد فايده خواهد بود:
۱. نسل امروز! و شايد اگر درست تر گفته باشم: تمام ايراني های داخل در يک جمع بندی کلی با آنچه سابق بودند فرق کرده اند... شايد حذف صفت انسان در يک کلام گويای اين اختلاف فاحش باشد و البته دلايل اين مطلب:
۲. جامعه ايرانی (داخل) از انسان هاي نخبه (نه به لحاظ تخصص بلکه به لحاظ مدارج انسانی) خالی شد (به دلايلی از جمله شهدای ابتدای انقلاب و جنگ و اعدام ها و ....) و همچنين کوچ فرار گونه انسان هايی که تحمل شرايط را نداشتند. و اتفاقا همين دهک (۱۰٪) کسانی بودند که بايد کل جامعه را به سمت و سوی درست سوق ميدادند و جلوی بسياری انحرافات فکری و فرهنگی و اخلاقی رو می گرفتند و پر واضح که نبودشان چه تاثير مخربی بر روند رويداد ها گذاشته و خواهد گذاشت... داريوش جان! ما انسان ترين ايرانی ها رو از دست داديم!!
۳. در طی اين ۳ دهه بنا به دلايل عديده که عمده آن به پر رنگ شدن نقش دين در ظاهر امور بر می گردد، انسانهايی با شخصيت دو گانه شکل گرفتند: افرادی که مقايسه رفتاری آنها در محيط زندگی شغلی و جمعی شون با محفل شخصی شون حيرت انگيزه... (ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از..) و (چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند) ساده گفته باشم: سيستم به اين آدم ها راه و چاه نون خوردن رو ياد داد... اينکه حرفی رو بزنند و کاری رو بکنند که بهش هيچ اعتقاد و باوری نداشتند... و اين جريان از نسلی به نسلی الگو برداری شد و ما حصل اون دو گانگی شخصيتی در تک تک افراد...
۴. ما حصل تمام موارد بالا منجر به رشد و تبديل و تکثير انسان نما هايی شده که از مهم ترين نکته اساسی در حياط اجتماعی شون غافل اند و اون اينکه: "خوشبختی جمعی ما از خوشبختی فردی ما مهم تر و بزرگ تره و اون رو هم در بر می گيره"
و با گفتن همين جمله می خوام به سوالی که کردی پاسخ بدم... داريوش جان! تا چند روزی در اينجا و بين ما نباشی نمی تونی تصور کنی که چه فاجعه ای اتفاق افتاده... اين آدم ها حاضرند به خاطر صاحب شدن يه تکه زمين تمام مملکت شون رو به باد بدن، از همه چيز شون حتی ناموس شون بگذرند و هرچه که فکرشو کنی... حالا تصور کن که من و ما خودمون رو طلب کار اين روزگار و زندگی و آب و خاک می دونيم يا بدهکار؟؟
ولی با تمام اينها من باور دارم که معجزه ای خواهد شد... اما معجزه ای به قيمتی گزاف... آزاده و شاد باشی.

ashkan | October 31, 2006 01:14 PM

داریوش نازنین با درود فراوان: پس از اینهمه مدت و اینهمه که فکر کردم به این حقیقت پی بردم که چقدر بدهکارم و منم وظیفمو نتونستم انجام بدم. واقعا شرمنده ام. اما حالا بگو چه باید بکنیم ؟؟؟ دوستدار همیشگیت

شرمین | October 31, 2006 11:34 AM

سلام بر اسطوره ی عشق و زيبايی. سلام بر ياور هميشه مومن سوخته دلان. سلام بر رهبر تمامی جوانان ايران. سلام بر معلم عشق و زندگی من. و در نهايت سلام بر پادشاه بزرگ ايران. آقا داريوش من حقير داوود هستم ۱۸ ساله که در گوشه ای از اين سرزمين خاکی که بوی تشنگي می دهد و کسی حاضر نيست تشنگی اين سرزمين را رفع کند زندگی می کنم. من در يکی از محله های قديمی تبريز که سر تا سر مردمش يک پارچه منتظر پرنده ی مهاجر ايران هستند که در غربت بالهايش زخمی شده است و نمی تواند به کاشانه ی خود باز گردد.
آقای داريوش فقط می خواهم يه خواهشی کنم از شما: اين که هميشه داريوش بمان. بقول دوستی که ميگه داريوش هميشه داريوشه و کسی نمی تونه جای داريوش رو بگيره يا بر خلاف داريوش صحبت کنه. آقا داريوش ما را اينجا شکنجه می دهند و تن ما جوانان ايران از جای تازيانه های اين جمهوری پر است و تنها دست کسی که می تواند زخم های ما را مرحم باشد کسی نيست جز داريوش بزرگ. من هم مثل اون يک نفری که به شما گفته بود هميشه عاشقت خواهم ماند من هم هميشه عاشقت خواهم ماند. فقط من می توانم کل حرفهايم را تو اين جمله بگم که: زندگی من=داريوش.. زندگی بدون صدای شما هيچ ارزشی نداره. ايران بی صبرانه منتظر توست... به خاک افتاده ی چشمانت: داوود زندونی

داوود زندونی | October 31, 2006 03:29 AM

داريوش جان سلام، حرف های تو را بايد با طلا نوشت و با نگين آن را آراسته كرد. من بچه جنوب هستم، بچه خوزستان و اهواز.....! 22 سالمه و آرزوی ديدنت رو دارم. چند وقت پيش برادرم كه 3 سالشه از من پرسيد كه داريوش كي مياد به شهر ما.....؟ من نميدونستم چی بگم به مولا...... نميدونستم؟

مجتبي | October 30, 2006 02:23 PM

تو رو فرياد می زنم تو که معجزه گری ای که اين شب زده رو به سپيده می بری، واسه ی اين شرقی تن داده به باد تو گوارايی حس وطنی تو شقاوت شب قرن يخی تو شکوفايی تاريخ منی ای طلايه دار. داريوش عزيز الهی من فدات بشم. الهی هميشه پاينده باشی

abbas | October 29, 2006 03:53 PM

سلام به سلطان صدا، داريوش جان من برای اولين باره که واسه ی شما مینويسم. فقط می خوام بگم که خيلی خيلی دوستت دارم. به اميد آن روز.

negar | October 29, 2006 09:28 AM

داريوش عزيز سلام، من فقط ميدانم عاشقانه دوستتان دارم. عشقی که لحظه به لحظه پررنگتر ميشود.

سوده آقالو | October 29, 2006 08:59 AM

با آهنگ زیبای پرنده ی مهاجر داریوش زندگی ام را هر صبح آغاز می کنم

رقیه | October 29, 2006 04:14 AM

سلام، بار اوله که در این سایت آمدم... با خواندن مطلب شما و دوستان عزیز دیگه چشمانم پر از اشک شد، اشکانم روی گونه هایم سرازیر شد... اما نه از غم و ناراحتی بلکه از خوشحالی و شادی که همنوز هستند کسانی که دل برای ایران بسوزانند.
...غمین مباش، می رسد آن روز طلایی که همه با هم فریاد برآوریم که ای بهار همیشه از آن مایی... با تشکر

Mehrdad/Alman | October 29, 2006 03:14 AM

با سلام خدمت کسی که تنها با صدای او آرام می گيرم
بيش از چند سالی از عمرم ميشود که گوش ميکنم صدای زيباي تو را. بخوان، بخوان که با صدای تو عالمی دارم. من اولين باری هست که به اين سايت ميام
و کلی خوشحال شدم زيرا که ديگر ميتوانم با تو بهتر سخن گويم. چندی پيش از طريق سايت داريوش ۲۰۰۰ سعی بر آن نمودم که با تو ارتباطی داشته باشم و تنها هدفم سوالی بود از تو، اما....
اگر راضی باشی آدرس اين سايت را در وبلاگم لينک کنم. و اما اون سوال سعي ميکنم در وقت ديگر برايت ايميل کنم. اما راستش کمی جوابم را گرفتم ولی دوست دارم که خودت هم بگويی و تاييد کنی، من باز هم ميام. پيروز باشی، یاحق، علی يارت

آرا | October 28, 2006 01:08 PM

شبی شاهد نشد بر ما
اگر چه تا سحر بیدار بیداریم
وگر خوابی بود هر دم
همه کابوس پر درد است
و ما در خواب هم همواره حیرانیم
رسیدن کو؟
چه شکل است او؟
تصور نیست عکسی نیست طرحی نیست میدانیم.
و برج آسمان امشب
عجب غمگین صدا دارد
نوای ابر دلگیر است و بادی دور می آید
به پشت پنجره امشب
خدا تب کرده و معصوم به سرخی های این پرده نظر دارد.
واین ناباور مغموم تنها را
که درگیر حصار است و به پشت میله های سرد و دلگیرش به یاد پر زدن در اوج می خواند
نوایی دور مینامد.
هنوز اما ؛
به کم سویی نشد عادت که بسپاریم راهی را.
موءذن مرد و ما اینجا
نماز شکر میخوانیم
و هر شب در میان خالی باور
دروغ عشق میبافیم
به هر حالی درون هاون تنهایی دنیا
شراب درد میکوبیم
و در لبخند تلخی ها
عذاب شرم می ساییم
شبی شاهد نشد بر ما
اگر چه تا سحر بیدار بیداریم.
و در این خواب پژمرده
نشاء درد میکاریم.
داریوش عزیزم؛ ای تمام خاطرات کودکی و جوانی ام. ای صدایت آرامش بخش تمام روزگارانم نمی توانی تصور کنی چقدر دوستت دارم و یکی از بزرگترین آرزوهایم این است که این شعر را که برایت سروده ام با صدای جادویی تو بشنوم. اگر مورد قبول تو عزیز قرار گرفت میتوانم دیگر اشعارم را نیز در اختیارت بگذارم چرا که متاسفانه در سرزمین خفقان اجازه چاپ این اشعار یه علت سیاسی بودن به من داده نمی شود. کسی که همواره با صدای دلنشین تو زندگی میکند، شیدا.

شیدا | October 27, 2006 04:07 AM

با سلام خدمت بزرگ مرد مشرق زمين. بگذار كه بگويم: به قول خود شما درد از ماست عيب از ماست مشكل ماييم اما شما هنرمندان كه به بهانه ی آزادی سرزمينتان را ترك كردين الان كه با آزادی رسيدين چكار كردين البته نه اين كه كارهای بزرگ شما را می خواهيم انكار كنيم. آيا هدف اصلی همه ی شما هنرمندان آزادی وطن نبود، چرا كه هست همان طور كه همه هنرمندان كماكان اگر به كارنامه هايشان بنگری ميبينی كه سرود آزادی وطن را نغمه كردند و فرياد زدند ولی دريغا اين ها همه شعار و تظاهر بوده و هست چرا اين گونه باشد اگر آمار كليه ی هنرمندان خارج از ايران را بگيرين مجموعا
به هزار نفر نمی رسد اما هيچ گونه همبستگی بين آنها وجود ندارد. پس بهتر است كه گفته های دكتر علی شريعتی را نقل قول نمايم كه فرمودند: اگر به تاريخ گذشته ی ايران بنگری آن پادشاهان، آن خدايان روی زمين كه آمدند و رفتند و همه ی آن انسانها را به بردگی جسمی گرفته بودند و در حال حاضر آن ناخلفان همه ی ماها را به بردگی فكری گرفتار كرده اند و حكومت می كنند. پس اين جاست كه هفتاد ميليون جمعيت ايران كه دچار بردگی فكری شده اند و آنها به جای ماها تصميم می گيرند چگونه می توانند همبستگی داشته باشند. همان گونه كه در مقايسه با هنرمندان خارج از كشور تنها آزادی فكری را دارند و همبستگی ندارند و تعداد آنها محدود می باشد و شماهايی كه الگوی ميليون ها جوان ايرانی هستيد و اگر ميز گردی داشته باشيد و در كنار هم باشيد و در يكی از شبكه ها ی ماهواره ای برنامه ای داشته باشيد و حرف آخرتان را هر كدام جداگانه به طرفدارانتان بزنيد مطمئن باشيد به نتيجه تان خواهيد رسيد... و بيا شما بزرگ مرد و نامبر وان خواننده های ايرانی پيش قدم شو و اين ميز گرد را تشكيل بده ((خوشا بخشش خوشا ايثار))
آنتونی رابينز: تا زمانی كه علت برطرف نشود معلول از ميان برداشته نمی شود. داريوش عزيز ما نظرمون را در مورد سوالی كه در وب سايت نوشته بودی را نظرمون را نوشتيم. ما اين سوال را از شما پرسيديم و برای شما فرستاديم و فكر كنم كه به دست شما نرسيده اگر به دستتون رسيد بزرگواری كنيد و جوابمون را بدهيد.

مسلم و يوسف | October 27, 2006 03:23 AM

دروود بر ابر مرد مشرقی، دروود بر آنی که امپراطور قلبهای ماست، دروود بر بزرگ مرد ایران زمین بر داریوش بزرگ
این اولین بار است که به این سایت می آیم ولی تمام مطالب را مو به مو خواندم. بسیار متین و زیبا. باری بسیار زیبا و این جمله دلنشین آخر
بیایید دنیا را بسازیم نه....
من بارها به دوستانم گفته ام که وقتی يه سد بزرگ می سازند مدت زمان بسيار طولانی - بسته به حجم آب رودخانه و بارندگی هاي سالانه- طول می کشد که ارتفاع آب تا بالای تاج سد برسد ولی به هر حال هرچه حجم آب هم کم باشد بالاخره يه روز اين سد پر می شود مگر اينکه دريچه های زير سد را باز کنند تا اتحاد بوجود آمده بين قطرات برای دريا شدن را از بين ببرند. همان کاری که الان در جامعه ما می کنند ولی باز هم بايد بدانيم که دريچه های زيرين سد حجم کمی را خارج می کنند و اگر ما قطره ها بيش از آن حجم با هم متحد شويم کم کم سد پر شده و ترک بر می دارد و بالاخره می شکند.
باری اگر ما بخواهیم تسلیم زندگی شویم و با آن بسازیم هیچ صغیانی رخ نمیدهد و همواره یک رود کوچکیم ولی اگر بیاییم سعی کنیم زندگی را بسازیم اگر متحد شویم و با هم باشیم می شود زندگی و آینده را ساخت.

پیام | October 26, 2006 02:38 PM

سلام، از آلبوم جديد شما به نام شطرنج تشکر ميکنم. در عين فقر و گرسنگی کشيدن در شش روز از هفته ولی هنوز از فکر ايران آزاد خسته نشده ام و در اين راه رهبری بهتر از شما سراغ ندارم.

داريوش | October 26, 2006 06:53 AM

سلام من از شرقی ترين نقطه کشورمان ايران به آنور دنيا به يک ابرد مرد به معناي واقعی مرد. داريوش جان چه بگويم از غم دل با تو که ياراي سخنم نيست. اميد ما به شماست. ما را از اين خفقان و بدبختي نجاتمان دهيد. بسيار غمگينم بسيار...

masood | October 25, 2006 02:24 AM

سلام. سلام به ياور هميشه مومن. سلام به گل بارون زده. سلام به داريوش كبير. داريوش جان من حقير كيهان هستم از ايران گوهردشت كرج. برای من افتخاری است كه اسطوره ای چون داريوش اقبالی روزگاري را در كرج زندگي ميكرده. داريوش جان تو از اين دنيا طلبكاری چرا كه زندگی و عشق و ايمانو... برای وطن گذاشتی. اين رو همه ميدانند. تو سختی های زيادی را متحمل شدی و اينك امروز خوشحالم كه مثل هميشه موفق هستی. درود بر ايرج جنتی عطايی كه اين شعر را به تو عزيز موندنی به تو طلايه دار تقديم كرد. هيشكی مثل تو نبود هيشكی مثل تو نشد... فقط كيهان و امثال كيهان ميتونن بگن داريوش متشكريم داريوش نازنين دوستت داريم. به اميد ديدار تو نازنين در سرزمين اهورايی ايران. درود بر تو. قربانت

كيهان | October 24, 2006 11:04 AM

ای کاش ما داريوش های بيشتری داشته باشيم

فرشاد | October 24, 2006 06:31 AM

داريوش عزيز جاودانه صدای بی تكرار سلام. می داني چرا تنهاييم چون چيزی به نام وحدت و يكپارچگی سرمان نمی شود. چون نمی توانيم و نمی خواهيم به حرفهای ديگران گوش دهيم چون حاضر به شنيدن نظرات ديگران نیستيم. چون چيزی به نام آزادی بيان نمی دانيم. چون می خواهيم حرف حرف خودمان باشد. به عنوان مثال همين قشر خواننده در خارج از كشور. همه با هم مشكل دارند. شما چه توقعی داريد. سيمای زيبايتان را در صدای آمريكا ديدم. گفتين محفلی برای جمع كردن می خواهيد درست كنيد. با وحدت شما همه متحد خواهند شد. در ضمن خواهشی دارم گذاشتن تمام وقتتان برای افراد معتاد (اگرچه امری بسيار انسان دوستانه و به جا هست) اما از هدف اصلی شما كه آزادی ايران است دور می شويد. به شما افتخار می كنم. شهرام ۲۲ ساله
به اميد آرزوی ايران و ديدن چهره ی دوست داشتنيت

شهرام | October 24, 2006 06:18 AM

هر انسانی فقط يکبار متولد ميشود و در اين فرصت محدودزندگی، حق دارد که از آزادی، صلح و آرامش بهره مند گردد. ما نسل سوخته ای هستيم که قربانی جاه طلبی دولتمردان و سکوت پيشينيان خود شده ايم. اما اگر به طلب خود نرسيده ايم، دليل نمی شود که ما نيز کوتاهی کنيم و لجاجت و نامردی و نامردمی به خرج دهيم و بدهی خود را نپردازيم. در چنين حالتی اين حلقه ی معيوب نسل به نسل تکرار خواهد شد و بر آيندگان نيز همان خواهد گذشت که بر ما گذشت! امروز بايد بپاخيزيم و با ادعای طلب خود، در واقع بدهی خود را به زندگی و نسل بعد بپردازيم. شايد طلب ما از دنيا اکنون اين باشد که به مااجازه ی پرداخت بدهيمان را بدهند و جواب آزادی خواهيمان را با گلوله ندهند! درنگ جايز نيست. نبايد طلبکار بمانيم و بدهکار بميريم...

SAMA | October 23, 2006 09:58 PM

اميد به سی سال آينده زياد است! اگر همه اهل گوش دادن و مثقالی فکر کردن باشند... من نيز سهيمم...

SaBa | October 23, 2006 09:17 PM

سلام داريوش جان. راستش اگر بخواهيد بدانيد ما با ترانه هايی که شما اجرا کرديد که ترانه سراهايی مثل مرحوم احمد شاملو و ايرج جنتی عطايی و شهيار قنبری و اردلان سرافراز و مخصوصآ حافظ خوانديد و بسيار بسيار قشنگ اجرا کرديد ما را به سمت اعتياد برد و خودت گفتی که کاشکی هوشياری نسيبم نمی شد باعث رنج و عذابم نمی شد. و حالا در اين آتش اعتياد خانمان سوز می سوزيم و کم کم اعتبار خود را از دست داده ايم. و به شوق ترک شما ما هم ترک خواهيم کرد به شرطی که جوابم را بدهی که چه جوری بايد از اين آتش خانمان سوز نجات پيدا کنم. از طرف بچه های خطه ی کورش کبير آريا مهر. (تخت جمشيد)
در مورد مطلبی هم که نوشتی بايد بگم که:
تمامی الفاظ جهان را در اختيار داشتيم و
آن نگفتيم که می بايست گفت
آزادی
ما نگفتيم. تو تصورش کن. (زنده ياد احمد شاملو)
داريوش جان موفق باشی. منتظر جوابت هستم. ديدار باقی، يار باقی

فريدون | October 23, 2006 12:44 PM

داريوش جان بوی نَم می آيد ...
و چه تلخ است سوختن ِ نمناکِ ما ...
---
اين شب، رويين تن است... گويی خيال مُردن ندارد...
تير و کمان ها مان ديگر سالهاست که خاک ميخورند ...
آرش مُرده ... او رويين تن نبود...
---
من و تو هم رويين تن نيستيم...

زندونی و دیوار | October 23, 2006 12:22 PM

سلام، داريوش عزيزم خوشحالم وبلاگ مجدد راه اندازي شده. واقعيت اينه که اکثر ما تو اين مملکت ديگه ابقا شديم راضی نيستيم اما ناراضی هم نيستیم چرا؟ چون اينجا کسی نيست بگه حق و حقوق ما چيه! مردم تو اروپا و آمریکا چه سطح زندگی دارن ما اینجا چطور زندگی میکنیم؟ به نظر من یه نگاه به چهره تک تک این مردم بندازیم میبینیم همه با هم دشمن شدن کسی حاضر نیست به خاطر دیگری و بخاطر آزادی یکم خطر کنه. به نظرم تغییر تو این وضعیت خیلی سخته خیلی زیاد. یه چیز دیگه هم بگم اینکه دسترسی اکثر مردم ایران به ماهواره کمه کاش میشد برنامه تون رو و حرفهاتون رو از طریق اینترنت هم دریافت کنیم. داریوش عزیز خیلی دوستت دارم.

وحید | October 23, 2006 08:12 AM

با سلام مجدد خدمت صدای بیدار مردم ایران: داریوش اقبالی
قسمت دوم: در جوامعی که اکثریت توده های آن از فرهنگ و بینش هنری بی بهره اند همواره این خطر وجود دارد که فرهنگ بومی آن جامعه نابود شود و به عنوان فرهنگ نوگرای هنری به طور موقت به اقلیتی که با هنر در رابطه اند تحمیل گردد. ذهن ها را جذب کرده و پس از گذشت اندی سال مثل هدیه خدایان ناشناخته و آیه های آسمانی و به همراه عناصر شکل دهنده ی آن محسوب شود. در این گونه موارد شاهدیم که هنرمند به دفاع از مقولاتی می نشیند که هرگز نمی تواند با آن الفت داشته باشد. و ناخواسته گردن به قبول معیارهایی می نهد که در حقیقت خودکشی نیروهای خلاقه ی او است.
در زمانی که (فرهنگ) در واژه فرهنگ رشد می کند شاعر شعرش را برای خودش می گوید و هر کس در فکر نجات گلیم خود و در اندیشیدن اندوختن و تجملات زندگی مادی و رفاه است و توجه به عوامل جهت دادن و هدفمند کردن زندگی و فرهنگ مدنی روبه زوال و فرسایش می گراید. و هنرمند برای تثبیت خود و ارضای خودخواهی اش دست به دفاع از کارش میزند:
( هنر من: برای صد سال آینده است . مردم لیاقت درک هنر را ندارند...‌ )
این گونه جبهه گیری ها چیزی جز منطبق کردن خود با سیاست هنری روز نیست. او نمی داند در کجا است؟ چه می گوید؟ در چه شرایطی از تاریخ ایستاده است؟ و با انسان معاصر باید چگونه روبرو شود و اصولا چرا این انسان از خاطر اش محو می شود . انسانی که می باید مخاطب هنر او باشد! بدون هیچ تردید این عوامل همان دلالان حقیر و حرفه ای عوامل سیاست هنراند که به مدد پول و امکانات تبلیغ به مساعدت او می شتابند. ادامه دارد.... باز هم با عرض شرمندگی که حجم مطلب بالا و موضوع مطرح شده حساس و حیاتی است . ضمنا وقت کم بنده ی حقیر دلیل ادامه دار شدن این پاسخ شده است.

reza dastpacheh | October 22, 2006 02:49 PM

سلام من اولين باره اومدم اينجا.. ايول کلی حال کردم به مولا... داريوش ميخوامت....

خوابزده | October 22, 2006 09:48 AM

داریوش عزیز ظاهرا اینجا خیلی وقته تعطیل بود. موفق باشید و سرفراز. خیلی آرامش دهنده ای چه با ندا چه با آوا چه با سیما

داریوش بلادی | October 22, 2006 06:37 AM

سلام.. سلام به کسی روح دردهای منو و روح دردهای بشريت رو يک عمره فرياد می کشه.... کسی که بسيار انسان شکر گذاريه چون نعمتی که داشته رو دقيقا در همون راهی استفاده کرده که قرار بوده استفاده کنه. داريوش می دونم اينجا جای درد و دل نيست، می دونم و به همین خاطر فقط به جواب سوالت می پردازم....
داريوش جان اين طلبکاری و بدهکاری دستش گردن همديگست.... در مورد آنچه که طلبکاريم بايد گفت که بستگی به اين داره که چقدر به دنيای خودمون خدمت کرديم و در مورد بدهی نيز بستگی به اين داره که اين دنيا چقدر به ما لطف داشته که حالا ادعای طلب داشته باشه... بی گمان فقط شکايت و نارضايتی منصفانه نيست... فرصت زيستن گوهر بی بديلييه که بيشتر وقتها به خاطر اشتباهات خود ما تباه ميشه... اما از طرف ديگه ما هميشه تاوان اشتباهات خودمون را نميديم بلکه تاوان اشتباهات مکرر نسلهای گذشته و پدران و مادرانمان را میديم و اينجاست که بند طاقت روح انسان پاره می شه... سخن کوتاه... با خودت بذار حرفمو تموم کنم: که می گويد... که می گويد جهانی اينچنين زيباست... جهانی اينچنين رسوا... آری... اينچنين رسوا... کجا شايسته ی روياست....
داريوش عزيز....وبلاگي دارم که حرفها و زخمهای خودم و حتی روح بشر را در اونجا خواهی ديد... خوشحال ميشم اگر بتونم حضور دلنشينت رو زير دستنوشته هام در اون وبلاگ تجربه کنم. یا علی...

omid | October 21, 2006 08:02 PM

سلام آقای داريوش هنرمند موفق ايرانی و عاشق ايران و مردم آن هميشه ميگم بعد از شما و هنرمندهای قديمی كی مياد كی از دل مردم ميخونه الان كه دارم اينو مينويسم آهنگ شما رو گوش ميدم (مرا به خانه ام ببر) من با ترانه های شما خاطرات زيادی دارم... خيلی خيلی دوست دارم افتخار بدی وب وبلاگم سر بزنی آرزو دارم هر چند خيلی گرفتاری

آرش | October 21, 2006 01:51 PM

دکتر حسابی در جواب یکی از دانشجوهای نروژی اش در آخر یکی از کلاس هایشان وقتی از وی می پرسد استاد شما که از جهان سوم هستید، این جهان سوم کجاست؟ استاد جوابی می دهد که بعدها اقرار می کند علیرغم اینکه فی البداهه آن را گفته ولی هر روز اعتقادش به آن بیشتر می شود. ایشان در جواب آن دانشجو گفته بود: جهان سوم جایی است که اگر در آن کسی فکر ساختن باشد خانه اش ویران می شود و اگر کسی بخواهد خانه اش آباد باشد باید مملکتش را خراب کند.
براستی، چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم تنهایم
تو اگر ما نشوی خویشتنی
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن دون آویزد؟

خیلی خنده داره که ما هر روز این شعر زیبای حمید مصدق عزیز رو تکرار می کنیم اما انگار هیچ کس باور نداره که با برخاستن اون میشه به تغییر و اصلاح امور ایران عزیز امیدوار شد. و نامید کننده تر اینکه کسایی که سعی دارن با استفاده از همون امکانات محدودشون کاری انجام بدن مدام بهشون گفته میشه که آخرش که چی؟ چه اتفاقی مگه می افته؟ فکر نون باش این کارا عاقبت نداره. (اما به قول معلم شهید دکتر شریعتی غم نان دیگری داشتن ابتدا کشتن غم نان خویش در خویش است)
من که شخصاً دچار یه دوگانگی عجیب شدم. از یه طرف هیچ امیدی به اصلاح و تغییر و بهبود ندارم از یه طرف هم نمی تونم آروم بشینم. می تونم بگم در حد خودم و شاید کمی بیشتر برای مملکتم برای صلح، آزادی، برابری و دوستی فعالیت کردم. اما بعضی اوقات واقعاً ناامید می شم و با خودم میگم باید منتظر معجزه بود با این حال تو این مواقع همیشه صدای داریوش عزیز توی گوشم پژواک میشه که میگه : شاید اون همیشه غایب تو باشی!!!!!
امیدوارم فقط آینده این سرزمین مثل گذشته های دورش پر از افتخار و عزت و آزادگی و برابری باشه. خدایا! صداهای ما رو می شنوی؟؟؟؟؟

پرنده مهاجر | October 19, 2006 03:30 PM

نمیدانم چه بلایی سر این مردم آمده! آیا میتوانی به عنوان نماینده یونیسف وارد ایران شوی؟

مجید دهقان | October 19, 2006 04:21 AM

سلام ای ابر مرد مشرقی.. اميدوارم که حالتون خوب باشه... مصاحبتون و در تلوزیون آمريکا ديدیم.. به نظر من بهتره فقط رو موضوع اعتياد تمرکز نکنيم.. مسائل و مشکلات در ايران بيشتر از این حرفاست.. فکری برای آزادی کنیم... دوستت می دارم..
تويی نازنینم..صمیميترینم..الهی بمیرم..غم تو نبینم..
سر آغاز نام تو پایان نداره..تویی اولینم..تویی آخرینم..

فهیمه | October 18, 2006 09:04 PM

با عرض ادب: ما به زندگی و دنیا بدهکاریم و باید با سعی و تلاش برای زندگی بهینه و زیباتر شدن دنیا و حاکم نمودن فرهنگ احترام و ارزش گذاشتن برای تمام اقشار ساکن جهان دین خود را ادا کنیم.

حبیب | October 18, 2006 10:48 AM

سلام، در وهله اول مثل هميشه قابل ستايش هستيد.
سوال شما عالی بود نه از اين جهت كه به جوابی برسيم فقط برای اينكه ما نسل جوانی كه تو خستگی ها و رخوت خودمون خونه ساختيم فكر كنيم عملی كه به قول تو خرج و دردی نداره فكر كردن به عادت ثانوی ملت ما تبديل شده و هر محركی برای تفكر مبرم ترين نياز نسل ماست نسلی كه به فراموشی و عادت كردن عادت كرده.
بيش از اينكه به سوال شما و جواب دادن به شما فكر كنم به نظرات دوستان فكر ميكردم عده ای خودشون رو طلبكار آزادی و امكانات ميدونند كه خب اگر تصميم بگيريم حداقل با خودمون رو راست باشيم بايد بگيم اين فكر غالب اكثر ماست حتی اگه در ظاهر ادعای بدهكاری بكنيم حتی خوبه كه اگه طلبكار بودن محرك حركت تازه ای باشه ادعای طلب كار بودن بكنيم اين منصفانه نيست كه از نسل قبل گلايه كنيم كه چرا بستر آزادی و رفاه رو برای ما فراهم نكردند چرا كه اين وظيفه اونها نيست ولی ما عادت كرديم به غر زدنهای مدام برای تبرئه ی ناتوانيهامون.
اما با تمام اين اوصاف اگر باز هم احساس ميكنيد طلبكاريد همت كنيد ما معروف شديم به نسل بی نظم و قانون شكن و بی قاعده كه اگر چه از ديد پدرانمون اين فاجعه است اما برای من روزن اميد تازه است. جسارت داشته باشيم كه برای ساختن اول خراب كنيم و خودمون به داشته های ناچيزمون سرگرم نكنيم اگر باور داريم كه چيزي نداريم جرات كنيم كه همين ناچيز رو از دست بديم برای ساختن اول بايد ويرون كرد
ما بايد به سوال داريوش نه به عنوان يه خواننده كه نفسش نفس ساز خيلی از ماهاست كه به عنوان يه پدر كه از قماش پدرهای خسته و كم حوصله نيست كه اين پدر هميشه خوب حوصله بچه های عصبي و بی نظمشو داره و دلواپس فردای اونهاست. حداقل خودمونو به جواب دادن موظف كنيم زير علم اين مرد حسين حسين نكنيم و وقت نبرد به اهالی كوفه تبديل بشيم.
جواب من به سوال داريوش اينه كه بدهكاری و طلبكاری ما هم نسبيه ما به ازای عمری كه از خدا وديعه داريم موظف به زندگی كردن هستيم حتی توی بدترين شرايط و طلبكاريم كه حقوق مسلم و انسانی ما رعايت نشده اما با عرض معذرت اما اين ابلهانه است كه از جماعتی كه انسان بودن ما رو رعايت نكردند انتظار داشته باشيم كه حالا ما رو بذارند رو سرشون و حلوا حلوا كنند و تمام آزاديهای سلب شده رو بهمون برگردونند و ما هم با ته مونده انرژيمون غر بزنيم و دست به دعا برداريم شايد فريادرسی پيدا شد.
اين بحث آخر نداره اما خوبه اينجا و با توجه به سوال داريوش عزيز بتونيم خودمونو بی سانسور معرفی كنيم ما همه سر در گميم دنبال يه رهبر ميگرديم اما هيچ كدوم جسارت رهبر شدن نداريم به خودمون و استعدادهای خودمون تكيه كنيم حتی اگه مجال نفس كشيدن نداريم. همت كنيم يا علی

بانو | October 18, 2006 02:34 AM

با سلام خدمت بزرگ مرد مشرق زمين، ما از دنياي بيرون طلبكار و به دنيای درون بدهكار و علت بدهكاری به دنيای درون همان طلبكاری از دنيای بيرون می باشد. (از ماست كه بر ماست)
و اگر بخواهيم كه حسابمان را به دنيای درون بدهيم بايد كه طلبمان را از دنيای بيرون بگيريم و تنها راه اين طلب گرفتن بايد تك روی ها را از ميان برداشت و در كنار هم باشيم و تنها راه در كنار هم بودن اين است كه كسانی كه با شما از طريق رسانه در ارتباط هستند و می خواهند طلب خود را از اين دنيای بيرون بگيرند و بدهی خود را به دنيای درون بپردازند، بايد با هم در داخل ايران در ارتباط باشيم و بتوانيم به صورت گروهی با هم فكری و هم انديشی و با رهبر گروهی و جمعی كه شما هستيد اين كار را انجام دهيم.
در ضمن خواستم اگر ما را به عنوان دوست خود قبول بنمايی پيشنهادی دارم كه شايد كار ساز باشد. همان گونه كه در كليه استان هاي ايران كمپ هايی ايجاد نموده ايد كه معتادان وطن عزيزمان را از اين بيماری نجات دهيد و چون اين بيماران در كنار هم بوده اند و توانسته اند بهبود يابند و در اين زمينه موفق شده ايد و علت موفقيت شما در اين زمينه اولا تجربه ی شما و ثانيا در كنار هم قرار گرفتن اين همدرد ها بوده است و كسانی كه هم انديشه و هم عقيده ی شما هستند و بيماری اعتياد ندارند و می خواهند كه همكاری نمايند مانند همان كمپ ها كاری كنيد كه در كنار هم باشيم و فكر كنيم كه هيچ هزينه ای هم ندارد.
و داريوش عزيز نمی خواهيم كه نا اميد شوی چرا كه شما توانسته ايد ميليون ها جوان ناميد را اميدوار كنيد و با اين ترانه های ماندگارت جوان های زيادی را آگاه كرده ايد چرا كه جوان های ايران را اين ظالمان خوابانده بودند. و در آخر... حضرت علی می فرمايد: هر كس چيزی به من ياد دهد مرا بنده ی خويش ساخته است

مسلم و يوسف | October 17, 2006 04:19 AM

از اين روزگاری که من ديدم؛ چه شبها خدايا خدا کردم ... ای بزرگ موندنی ؛ پابرجا بمان تا بمانيم

امیرحسین | October 17, 2006 03:54 AM

سلام نازنين، داريوش جان به نظر من اهداف زيبايی که داری به هيچ وجه از راه دور قابل تحقق نيست... تو شايد بتونی از طريق رسانه‌های تصويری خارج از کشور پيامتو به گوش محتاجان برسونی اما من فکر می کنم بودنت تو ايران خيلی خيلی بيشتر می تونه تاثيرگذار باشه! مطمئنم خيلی به اين موضوع فکر کردی.... می دونم شک داری که با مشکل ورود به ايران مواجه هستی يا نه.... اما هر وقت مطمئن شدی که می تونی با حداقل مشکلات پا تو به تهران برسونی يک لحظه هم ترديد نکن برای بازگشتت... به اين فکر کن که خيلی ها ديگه غم ترانه ندارند... خيلی وقته.... آنقدر مشکلات هست که ديگه مردم ترجيح ميدن همون يکی دو ساعت اوقات فراغت خودشونو بشينن پای برنامه‌های مبتذل!... پس پا شو بيا... شايد اينها يادشون بياد داريوشی هم هست... اينها فرق تو و بقيه مهمونهای صدای آمريکا (و ساير برنامه ها) رو نمی فهمن... پا شو بيا اگه می تونی.

علی | October 16, 2006 11:32 PM

سلام خدمت داریوش عزیز. واقعا صحبتهای شما حرف دل ماست و آرزوی ماست. داریوش جان ازت میخوام که حتما به وب من سر بزنی و نظر بدی. دلگرمی میدی

مهدی | October 16, 2006 01:03 PM

با سلام به داريوش عزيز. اميدوارم در پناه حق موفق و پيروز باشيد. به اميد بازگشت تو به وطن... با تشکر
اين ترانه من هم تقديم به شما:
چشم بزار روی درخت پیر
بشمار مثل دوران کودکی
بشمار تا رسیدن به آرزوها
فریاد بزن یک دو سه... آزادی نزدیکه
نترس از این شمارش ها
بترس از جهل و خرافات
بترس از بت های زنده
نترس از این شمارش ها
بشمار تا پایان خودخواهی
بشمار تا طلوع صلح و برابری
بشمار
دوستدار شما پيروز از ايران - تهران

Pirooz | October 16, 2006 12:28 PM

داریوش جان همه حرفها درست؛ ولی همه ما احتیاج به یک راهبر داریم تا از اون فرمان بگیریم و هماهنگ بشیم تا اینکه اصلا بفهمیم که چی می خوایم. راه اتحاد و جلوگیری از تفرقه همینه

هادی | October 16, 2006 02:42 AM

داريوش عزيز دغدغه هايت بسيار زيبا و خواستنی است ليک نبايد از ياد برد ما مردم سرزمينی هستيم که از ۲۰۰۰ سال پيش خود ۱۰۰۰ سال عقب افتاده ايم.
درد نان و مسکن و اشتغال و ازدواج و... نمی گذارد تا مجالی برای انديشه باقی بماند... با تمام اين شرايط ساکت نشستن وضع را بدتر از پيش خواهد نمود... بنابراين ما نيز از پا نخواهيم نشست و به پا خواهيم خواست تا با تمام توان نه در جهت براندازی و آشوب و ويرانگری که همسو با اصلاح امور به شکل تدريجی و بازسازی فرهنگی و اقتصادی کشور. اميدوارم راهنمايی های تو عزيز بزرگوار چراغ راهمان باشد. همواره در انتظار شنيدن نوای اميد بخش تازه ای از تو هستيم. ايزد نگهدارت

هامون | October 16, 2006 12:22 AM

با سلام خدمت صدای بيدار مردم ايران: داريوش اقبالی
- غرض طرح معادلات ذهنی نيست هيچ مساله ای برتر از واقعياتی نيست که با آن درگيريم. ما فرودها و درگيری هاي خاص خود را داريم نمي توان با خواب نما شدن و با چشمهای بسته خود را پشت نام اين و آن پنهان کرد و با (تاريکي) در افتاد.
- می بايد چشم و انديشه و وجدان را به گردش درآورد و ديد و انديشيد و ضرورت را دريافت و نوشت. آنان که قلبی برای دوست داشتن و چشمی برای ديدن دارند و خوب ميدانند که غريق نيازمند نجات است.
- طبيعی است که گذشته گرايان با هر گونه نوگرايی درافتند. ولی اين گونه پديده ها چون مردم را بعنوان پشتوانه در پی ندارد و عاری از هرگونه عنصر و خون بومی است خواهيم ديد که خود با نوگرايی مترقی دشمنی خواهد کرد.
- اينکه از تحميق فکر يک ملت تغذيه می کند و يا آن (سوداگری) که از نيروی اين ملت به رايگان سود مي برد و منافع او را غارت می کند به مراتب دشمنی هولناک تر و پليدتر است. دلالان حرفه ای سوداگرانه از عدم آگاهی مردم در جامعه بی فرهنگ تا آنجا که ممکن است به نفع اربابان خود سود می گيرند. جوان را تن پرور و گوشه گير و بی عقيده و طلبکار از مردم پرورش می دهند. جوان را از پيوستگی به توده های محروم و کاوش در حقايق تاريخش باز می دارند و آخر سر برای همبستگی و ايجاد تشکل نيروهای مردم مسدود می کنند. اين دلال در کمال بی شرمی جوان را چنان با سياست استثمار شده باند پيچی می کند که حاصل کار جوان ناآگاه را که در آستانه شناسايی هاست به عروسکان کوکی مبدل می کند.
- اين دلالان حرفه ای نان به نرخ روز می خورند. اين دشمنان واقعی کانون عوامل آگاهی جامعه که خود چون عروسک در چنگال اربابان اند صدمه ای به موقعيت استعمارگری ارباب نياورند.
- اينک ببينيم اين سياست از کجا آمده است؟
همچنان که دشمنی آشتی ناپذيری با مردم دارد خصلت های فريبکارانه ای نيز دارد. اين فرهنگ با شاخ و برگها و روزنه های فريبنده ای که دارد در آن سراغ آزادی و دموکراسی را می توان گرفت ولی دست يافتن به آزادی و دموکراسی و بهره گيری از آن باز در اين فرهنگ مفهوم خاصی دارد. اين فرهنگ همواره تنفسگاه دارد تا روشنفکران بتوانند حرف خود را نارضايتی خود را البته در چارچوبی حساب شده باز گويند.
ادامه دارد.... من چون در تهران ساکن هستم اما دانشجوی شهرستان هستم نمی توانم به صورت ممتد در وبلاگ مطالب را که حجم بالايی دارد زيرا سوال ها اساسی و دقيق است يک شبه تايپ کنم .... با عرض پوزش

reza dastpacheh | October 15, 2006 02:54 PM

سلام به دوست و برادرم داریوش
...
حرف های من مثل حرف کسی نیست
حرف من حرف قشنگ رفتنه
حرف حق تا دنیا دنیاست گفتنه
...
داریوش نازنین اول نظر خودم را در رابطه با موضوع این گفتار می نویسم و بعد در رابطه با موضوع مهم تری صحبت می کنم...
طلبکاریم یا بدهکار؟ دو سوال اساسی در این جهان وجود دارد:
*اول اینکه دنیا به چه درد من می خورد؟
*دوم اینکه من به چه درد دنیا می خورم یا بدهی من به دنیا چیست؟
که تا جایی که شنیده ام و می دانم از گذشته تا کنون سوال اول مسبب جنگ، کشتار، کلاه برداری و در یک کلام تباهی انسان شده چرا که برای مثال کسی که سوال اول را در سر دارد اگر حتی کمکی هم به کسی بکند واقعا منظور رفع مشکل را ندارد و تا جایی که منافع او تامین شود گره از کار کسی باز می کند و هر جا که کارش تمام شد انسان نیازمند کمک را رها می کند، چرا که همه چیز را برای درد خود می خواهد نه دیگران...! و برای اینکه درد خود را بر طرف کند حاضر است همه را به درد بیندازد، و سوال دوم باعث بوجود امدن زیبایی ، شادی و در مجموع رفتار انسانی شده، چرا که در بدو تولد ، دنیا طلب ما را داده، اینکه زیبایی ها را ببینیم و درک کنیم و دیگری اینکه توانایی تولید زیبایی ها را به ما داده، حالا نوبت ماست که با وجود تمام سختی ها ما با بوجود اوردن فرصت لمس و درک زیبایی برای دیگران بدهی خود را ادا کنیم، این به این معنی است که سختی ها و دشواری هایی که هر کدام در زندگی تجربه می کنیم و سختی ان را با تمام وجود میفهمیم نگذاریم برای دیگران اتفاق بیفتد، درک زیبایی که طلب ما از دنیاست فقط با زندگی اسان و راحت و با مواجه بودن با زیبایی ها بوجود نمی اید و با دیدن بدی ها هم می شود به درک خوبی ها رسید... ادب از که آموختی، گفت: از بی ادبان...
دقیقا کاری که داریوش عزیز شما می کنید درد هایی که کشیده ای را نمی خواهی دیگران تجربه کنند و زیبایی زندگی را می خواهی با کسانی ببینی که در شرایط بی رحمانه زندگی می کنند. در یک کلام طلب ما از دنیا حس انسان بودن است که با بوجود آوردن شرایط زندگی انسانی برای همنوعانمان به آن می رسیم که بوجود آوردن این شرایط بدهی ماست، پس بدهی مان را بدهیم تا طلب مان را بگیریم.

اما صحبت های بالا جواب سوال شما بود، چند خطی هم من به حرف دل من گوش کن داریوش نازنین: نوشته بودی "کماکان امیدوارم و نمی خواهم ناامید باشم"، هیچ دلیلی برای اینکه حتی کلمه نا امیدی در فکرت بیاید وجود ندارد، چرا فکر می کنی که کارتان بی نتیجه بوده، یا دست بسته و تنها هستی؟؟ تو نازنین به هدفت همین حالا رسیدی، همین حالا...
من انسانیت، حس زیبای وطن دوستی را از کلام زیبای تو یاد گرفتم، آهنگ هایی که بیشتر از شعر و موسیقی و صدا، نیت پاک و انسانی تو عزیز در آن ها حس و لمس می شود و چه لحظه های زیبایی که با آهنگ های تو داشتم، نه تنها با صدای تو معتاد نشدم، بلکه حتی غمگین هم نشدم و هر وقت صدای تو نازنین رو شنیدم شاد شدم، امروز ده - یازده سال از روزی که عاشقانه نواراتو شروع به جمع کردن کردم می گذره، لب به سیگار خاموش هم نزدم،و بجز زیبایی از آهنگات دریافت نکردم، پس فراموش کن صحبت کسانی که عادت کردن گناهانشون رو به گردن دیگری می اندازن تا احساس آرامش کنند، آرامش!
پس اینکه گفتم دوست و برادر دلیلش رو فکر کنم تا حدی توضیح دادم و در راستای قدم های انسانی تو عزیز بعد از ترک افتخار آمیزت و راه اندازی بنیاد آینه، من هم از ندای درونم در رابطه با تو مطمئن شدم، وقتی تو مصاحبه ات تو همین سایت گفتی دست گدایی جلوی هیچ کسی دراز نمی کنم و می خوام ببینم بعد از سال ها خوندن برای مردم حالا چقدر حرفم براشون ارزش داره، فهمیدم که احساس تنهایی می کنی ، برای اینکه همون موقع ثابت کنم تنها نیستی می خواستم از اولین درآمدم بخشی رو برای هدف انسانیت بفرستم، تا اول به کسی که عمری تو تنهایی با من بوده و اون همه زیبایی رو بهم داده وقتی که احساس تنهایی می کنه تنهاش نزارم و بعدش هم تو کار بزرگی که شروع کردی کمک به همنوعان، من هم قدم کوچکی رو بردارم،اما فکر کردم پول کم من اگه بخواد تبدیل به دلار بشه و فرستاده بشه عملا هیچ ارزشی نداره، بخاطر همین تصمیم گرفتم همین جا تو همون راستا این پول کم، رو هزینه برگشتن یه دختر بچه که به خاطر مشکلات مالی در شیر خوارگاه زندگی می کنه و از مادر و خواهرش جدا هست پیش خا نواده اش بر گردونم تا دیگه توی چشمای قشنگ کودکیش غم، غمی سنگین تر از کوه و زمین سنگینی نکنه...
داریوش نازنین تو توی این کار نقش داری و سهیم هستی چرا که سال ها من زیبایی و انسانیت و از تو یاد گرفتم، درسته فقط یک نفره اما هر انسان برای خودش یه دنیاست چرا که اون دنیا رو از چشم های خودش می بینه با آرزوها و غم ها و شادیاش...
داریوش عزیز یه اتاق تاریک توی شب بی مهتاب، که پر از تاریکیه، تنها روشنایی یک شمع کوچیک، در یه گوشه اتاق همه اون تاریکی ها رو از بین می بره و به عقب می فرسته...
داریوش نازنین داستان نوح رو بیاد بیار که چهل سال به ساخت کشتی در سرزمینی بدور از دریا پرداخت! در کنار مردمی که از هر کاری برای ناامید کردن او دریغ نمی کردند، ممکن است که ما عمر نوح نداشته باشیم اما مطمئنا برای انجام وظیفه انسانی خود هر کسی به اندازه کافی وقت داره حتی این وقت مدتی که انسان در اشتباه به سر می برد هم دربر می گیرد...
این ها تمام احساس من به تو نازنین نیست، اما چه کنم که همین هم خیلی طولانی شد. موفق و امیدوار باشی

امین | October 15, 2006 01:07 PM

می تونید از هر بابت اگه قابل بدونید رو ما حساب کنید. مخصوصا در مورد وطن و آقای اقبالی

meysam | October 15, 2006 08:16 AM

خيال من معبر توست ازخاطرم گذر کن
اي عابر خسته گيام به ياد من سفرکن
حس بوري واسه من تو جادهء زندگي
اميد اين دلم باش تو لحظهء خستگيم
چادر مشکيه شبو برات سپيد مي بافم
ستاره اي از ‌آسمون برات پيشکش ميارم
سبدسبد ياس سپيد به پاي تو ميريزم
چشاي نازنينتو قاب طلا ميگيرم
با سلام
من اين ترانه رو براي شما سرودم .
اميدوارم خوشتون بياد

arash | October 14, 2006 04:06 PM

درود به عاشقه هميشه همراه. خوبی عزيز؟ مصاحبه چندی پيش شما رو در تلوزيون آمريکا ديدم در مورده کار بعد از ترک اعتياد پيشنهادی دارم که بستگی به نظر و کمک شما دوستان دارد من و دوستانم هم کمک خواهيم کرد. در ابنجا چيزي نمينويسم منتظر جواب ايميل شما هستم. برای باره دوم در اين سايت زيبا نظرم رو ميارم، اميد آن دارم که همه از پشت نقابهای خود بيرون بيايند و فکری کنند هم برای خود هم برای وطنشان. ديگر وقت شعار نيست، وقت عمل است. جايي که ظالمان حاکمند بيگناهان مجرمند به اميد فردايی بهتر. جواب ايميل رو که داديد شماره تلفنم رو برای شما ميفرستم. اميد آن دارم که با همياری هم ديگر قدمی در راه نجات ميهن بر داريم چون هر کدام از ما زخم خورده همين روزگاريم (دوباره ميسازمت وطن) بدرود عزيز دست خدا هميشه همراهت

شقايق | October 14, 2006 03:15 PM

The truth is we don't even know. For those of us who are out here, on the west side of the globe, we don't know how to care for it any more. We have fought a battle to get here. I remember I met Dariush and he asked me how I leaved Iran. And I said "I walked through the mountain." He was so excited to see me, (Thank you Dariush, for every thing). We all had to pay an amazing price to get here; the price was not being with our Iran. Life is not all that nice and dandy here. It is hard and it has got its own involvements. All you west globers know what I am talking about.
Then there are those who are in Iran and the East side of the globe. They have to live with what they got or else life itself becomes an item of question for them.
I think as a youth of Iran, Iran is mine, but I can't have it. This right has been taken away from me. It sucks, I know but it is the stinking truth. I owe my Iran, myself. That also has been stolen from me. What can I do? Only wait and see what the future holds.
Don't get me wrong, I am not frightened. I would love to fight for my Iran I would love to teach my American born son to do the same, but it just seems so far. And While you and I are sitting and thinking about this. They are building a freaking shrine out of the great witches' dirt hole. And my people, well lets just say, they are getting robbed out of their eyes by believing that Khomeini was the light fallen on them from God. We know about Khalkhali, but hey let us not talk about them lest we fall away from the point. We do have that Persian Pride. We know Khomeini, we are all familiar with his blood thirsty life style, We all heard his lies. But if we dare to talk about him then all of the sudden he becomes an Emam.
I don't know it is frustrating, I know. We got you Dariush and people like you not very man of you are out there.
Please accept my apologies for This English but my Computer does not have the Farsi font.

Soheil | October 14, 2006 04:31 AM

سلام استاد اميدوارم هميشه در تمامی مراحل زندگيتان به ذات اقدس الهی بدهکار باشيد. اين بدهکار بودن به خداوند باعث عزت، شرف، آبرو و پيشرفت طي مسير زندگی ميشود چون انسان با چنين انديشه ايی در ميابد که خداوند چه نعمت هايی به او داده و او قدر نميداند. اميد است تا تمامی انسانها با چنين تفکری به آزادی انديشه - احترام و کمک به همنوع - رعايت قوانين انسانيت - ايثار - فداکاری - عشق به خدا و ديگر صفات پاک انسانی دست يابند.

داریوش | October 13, 2006 07:15 PM

سلام بر توئی كه مانند گل شقايق سمبل اميد و عشق به زندگي هستی. داريوش عزيزم ما بدهكاريم به خودمان به خاطر گرفتن زندگي سالم و بعد از بهبودی بدهكاريم به عزيزان همدرد مان كه هنوز در عذاب هستند و ما بايد پيام بهبودی را به آنها برسانيم. ما طلبكاريم از آنچه كه بر سرمان آمد بخاطر آنكه كشتند آگاهي را در وجودمان و اطرافيانمان! داريوش عزيز از تو ممنونم به خاطر آگاهی دادن به من و هدايتم در مسير بهبودی و در آرزوی ديدارت.

بابك مداح | October 13, 2006 03:04 PM

درود بر پيامبر آزادی. زندگی زيباست ای زيبا پسند...
فرهنگ ما يک فرهنگ بيمار گشته و هويتش تحريف شده ومتزلزل. فرهنگی با دنيا قدمت به فرهنگ بی فرهنگي تبديل شده و شايد مرحمی برايش پيدا نشود
وليکن از نقطه بی نهايت زير صفر هم که باشد بايد آغازی برای اصلاح و انقلاب فرهنگی تعريف کرد. آغازش شستن فکر انديشه و آلوده است. فکر منحرف شده، مبحوس شده، فکري که ماهيت هر شخص و آفريدگار اينده است. فکرها را بايد شست - زير نور ماه بايد رفت. ما به پرودگار رحمان بدهکاريم زيرا از حق آزادی که برای قائل شده پاسداری نکرديم و از تمام طلبکاران دنيا يک
دنيا طلب داريم.

shahram | October 13, 2006 02:40 PM

من فقط اينو می دونم که من به تو بدهکارم. اونقدر بدهکارم که با دادن هيچ چيزی نميتونم دينمو به تو ادا کنم حتی جونم / کسی درد منو انگار نمی فهمه، مرده زنده خواب و بيدار نمی فهمه...

نیما | October 13, 2006 12:24 PM

سلام، ما ايرانيها از همه بدهکارتريم. چون از همه بيشتر خراب کرديم. از توبه های کرده اين بار توبه کردم

saeed m6 | October 13, 2006 09:25 AM

به نام عاشقان حق پرست
ديوانه و مجنون، ليلی پرست
واقا نميدونم راسته يا نه؟ من ميتونم با داريوش (آقای داريوش) صحبت کنم، کسی که اين همه ترانه به عشق نفسش گفتم و آهنگاش بغضمو می ترکونه. جدی جدی راسته؟ خيلی دوستون دارم. دلم ميخواد ببينمتون کاش ميشد تو ايران ببينمت ولی بايد صبر کنم تا اونجا ببينمتون (خودت ميدونی چی ميگم) اگه ميشه بهم بگيد شعرام رو اگه حتی نميخونيد چه طور بهتون بدم که حداقل ببينيدشون. شعرا و متنای اين وبلاگم همش از خودمه ولی اون ترانه ها که فقط به عشق شما از دل من اومده چيزای ديگه ای هم هست، خدا حافظی میکنم

مرتضی | October 13, 2006 06:00 AM

حيوانات به زنده ماندن ادامه ميدهند
گياهان به زنده ماندن ادامه ميدهند
زمين به زنده ماندن ادامه ميدهند
سيارات و منظومات به زنده ماندن ادامه ميدهند
...
حال نوبت انسان می رسد، انسانها به زنده ماندن ادامه نميدهند چون که کارهای مهمتری از زنده ماندن دارند مثل.. خراب کردن.. ناشکری.. جنگيدن.. مزدوری.. نامردی.. کشتن.. سوزاندن.. و هزاران کار مهم ديگر که فرصت زنده ماندن را از انسان می گيرد. حال ميدانی چرا می گويم زنده ماندن....
زمين و زمان در حال فرار کردن از انسان است، اگر کفر نباشد خدا هم از دست انسان در حال فرار است.
داريوش اقبالی عزيز نوشته هايم زياد شده چونکه ما انسانها هميشه حد را رعايت نمی کنيم. از شما بعنوان يک فرد تاثير گذار در جهان امروز سوال ميکنم: آيا ما از اين دنيا طلبکاريم؟ آيا اين طبعيت و حيات وحش است که به ما ظلم ميکند و نميگذارد ما زندگی کنيم؟ شايد يک مورچه به ما ظلم کرده يا آن ماهی آزاد در دريا، يا آن پرنده رها در آسمان يا آن کوه استوار...
نميدانم جواب شما و ميليونها انسان ديگر چيست، اما جواب من اين است : آری ما به همه همه بدهکاريم، بابت تمام ظلمهايی که حتی به خودمان ميکنيم بدهکاريم... خيلی جالب است ما به همه چيز فکر ميکنيم.. تصميم ميگيريم.. قانون ميگذاريم.. و در آخر آن را خيلی راحت له ميکنيم. روزها را ماه کرديم، ماهها را سال کرديم و اين بيهودگی را زندگی ناميديم.
زندگی عشق است، عشق هوس است، هوس تمايلات است، پس زندگی پوچ است. موفق باشی.

مهران | October 11, 2006 05:05 PM

ما طلبکاريم بابت همه تصميم هايی که پيشتر از ما بزرگترها برايمان گرفتند و اشتباه کردند يا نگرفتند و کوتاهی کردند و بدهکاريم به همه جوانهای فردا که در راهند تا بيايند و همين را از خودمان بپرسند. بدهکاريم به آنها که به عشق داريوش شدن نابود شدند. طلبکاريم از همه آن ها که نمی خواهند به عشق داريوش ماندن نه بگويند به تباهی و اعتياد. به بی گناهي خودت در آينه نگاه کن...

فرجام | October 11, 2006 03:48 PM

در پاسخ به پرسشت بايد بگم در اين دنيا ما يک سری طلب داريم و يک سری بدهکاری. اول از طلب بگم که ما حق و حقوقی داريم که بايد به وسيله ديگران محترم شمرده بشه! اين حقوق ما حقوق ويژه ای نيست و يک سری حقوق کلی بشری است. و اما بدهی ما نيز در رابطه با همون حقوق هست ولی اين بار در رابطه با ديگرانی که امکان کمتری از ما برای گرفتن حقوقشون دارن. البته کار ما مثل رابين هود هم که از ديگران بگيره و به نيازمندان بده نيست. کار ما گرفتن حقوق ديگران نيست بلکه آموختن به او برای گرفتن حقش هست. به عبارتی به گرسنه ماهی نديم که بخوره ولی راه ماهی گيری رو بهش ياد بديم که خودش هر وقت خواست ماهی بگيره.

siamak farid | October 11, 2006 03:28 PM

سلام به داريوش عزيز. با تاثير از گفتگو تو در صدای آمريکا نوشته ای دارم با تيتر (در اين خيابان چشمهايت را ببند) که در بخش جامعه گويا نيوز و کار آن لاين بازتاب يافت. در اين مقاله تلاش کرده ام مسئله ان جی او ها را برجسته کنم. در آن اشاره ای هم به تو کرده ام. گفتگوی تو با صدای آمريکا عالی بود، تنها مسئله ای که در آن نپسنديدم اشاره تو به خلخالی بود که فکر می کنم لزومی نداشت که به او اشاره کنی و می شد به لزوم سختگيری در مرزها بدون اين پديده ی منحوس هم اشاره کرد. آدرس مقاله رو در زير ميارم. شاد باشی
http://www.kar-online.com/ejtemaii/ejtemaii-margsepid-siyAmakfarid-160785.html

siamak farid | October 11, 2006 03:07 PM

سلام داریوش عزیز. ببخش که اینجا برات چیزی مینویسم. دیدن تو برای من یک آرزو و یا یک رویاست. برای همین اینجا برات چیزی نوشتم که خیالم راحت باشه که مطالب من را میخوانی. با این که از نسل تو نیستم ولی واقعا دوستت دارم. خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی. خوب از همه معذرت میخوام که اینجا مطلب نوشتم

ahmad | October 10, 2006 10:19 PM

سلام نازنينم/ بی تو اما دل من را طلب عشق نبود/ با تو اين عشق فريبا به نظر می آيد// داريوش عزيزم اينک که خويش را در منظر پاسخ شنوی و پاسخگويی می بينم بر خويش ميبالم که هموطنی که ميتوانست همچون ديگران خويش را به روزمرگی مبتلا کند در آن ديار/ هنوز غيرت و وجدان وطن پرستی و هم نوع دوستی را در ديار فراموشی حفظ کرده / پس همچون گذشته خويش را مريد تو ميدانم

عباس | October 10, 2006 03:18 PM

بعد از حریق و انفجار فرو نشستن غبار به سال صفر می رسیم در پی سال ۲۰۰۰...
عشق من سلام هرچند که حقیر تر از اینم که درودی برای تو بفرستم... تا جایی که تونستم در کنسرتهای مختلفت شرکت کردم و فقط یه گوشه نشستم و اندازه تمام ابرای آسمون گریه کردم. نمی خواهمت واسه گریه، نمی خواهمت واسه بزرگیت، فقط میخوامت برای اینکه تو یه کلام عشق من بودی و هستی. داریوش جان در کنسرت آمستردام وقتی به چند نفر گفتی دیگه خسته شدی از بس سیاسی خوندی و کسی اعتنا نداره، واقعا شکستم. من سالی چند ماه میرم ایران، فکر نکن در ایران ما کسی به فکر آزادی نیست، فکر نکن کسی در پی ساختن نیست بلکه خیلی هم هستن ولی...
افسوس که امروز ما امروز فریاد شده. جوان ما معتاد جوان جوان ما غرق در حسرتهایی که برایش ساخته اند، جوان ما نا امید روزی ۱۰۰ ها دختر و پسر با ناکامی دست به خود کشی میزنند... متاسفانه مردم ایران سخت دچار توطئه بزرگ دولت مردان شدن اند که باعث شده کرسی قدرتشان گرم تر از همیشه باشد که آن هم چیزی نیست جز تفرقه...
ما می خواهیم دنیا را بسازیم و با دنیا نسازیم اما دیگران چه؟ افسوس که فقط کمتر کسی معنی این جمله را درک میکند چون لایق درک آن نیست. انسانی که با هم خون خود تفرقه دارد، آن هم با توطئه اجانبی که ایران ما را اسیر گرفته اند، لایق تمام سختی هایش است.
عشق من عذر میخوام که اینطور بی پروا جسارت به محضر بزرگ تو کردم اما واقعیت امروز ما که زور گویان ایران ما برای مردم رقم زده اند اینست که زندگی به شرط بقاء!
و به نقل از معشوقی دیگر از درگاه عشق تو...
---دوستت دارم نه فقط بخاطر چراغانی چشمانت وقتی شقایق را زمزمه میکنی... بخاطر همه آنچه که به من ارزانی داشتی... عشق را... چگونه بودن را معلم عشق من... ای شعله شکوه کوه---
کاش میشد روزی ۱۰۰۰ بار در کنار تو و در آغوش تو مرگ رو تجربه کنم. بدون که این تنها آروزی منه... دوستت دارم بیشتر از همیشه. به امید روزی که در آغوش باشم و از ته دل مرگ رو فریاد بزنم چون مطمئن باش طاقت جدایی از آغوش تو رو ندارم. تمام نا تمام من با تو تمام میشود

احسان | October 10, 2006 07:00 AM

برای خانه تکانی فرهنگی باید بی پروا بود. باید اشتباهات ، انحرافات و بیهودگی های فرهنگ ایرانی را به صورتی کاملا عریان هویدا کرد و سپس در صدد پیدا کردن راه چاره و جایگزین کردن روشهای اثربخش و امروزی به جای سنت های پوسیده چندهزارساله برآمد.
برای نو شدن باید گذشته را کاملا بشناسیم اما نباید در آن حل شویم. باید از بالا به آن نگاه کنیم و خوب را از بد جدا کنیم. باید "انتخاب" کنیم.

رضا حیدری | October 10, 2006 02:58 AM

سلام داريوش جان، ما همه به خودمون بدهکار هستيم اما از آنجا که تنبلی جزيی از فرهنگ ما شده قصد صاف کردن اين بدهی را نداريم. بايد قبول کرد که مردم بدی شديم. گاهی اوقات چيزهايی از اين مردم ميبينم که پيش خودم ميگم اين دولت از سر اين مردم زياد هم هست. وای به روزي که اين مردم آزادی داشته باشند. نميدونم شايد هم اشتباه ميکنم. مثل ابرای زمستون دلم از گريه پره، شيشه نازک دل منتظر تلنگره

saeed m6 | October 10, 2006 01:00 AM

حقيقت تلخ اين است كه ما همه خود را طلبكار ميدانيم و هرگز از احساس بدهكاری در ما نشانی نيست. ما اشتباه را می فهميم ولی نمی پذيريم. هميشه استاد ديدن عيوب ديگران هستيم ولی ذره ای در خود خطايی نمی بينيم. ما هرگز از پشت دوربين عكاسی نميتوانيم عكس خود را بيندازيم.
فكر ميكنم در ابتدا فقط بايد به خودم بينديشم بلكه از خود رها شوم. اين اولين و آخرين نبرد است. بايد به جنگ من برم اين آخرين نبردمه.

اميراحمدی | October 9, 2006 01:20 PM

داريوش عزيز سلام.. دغدغه خاطر و نگرانی شما قابل احترام و قابل ستايش است . اينکه به فکر درد های هم وطنان خود هستيد در شرايطی که ديگران به اين نحو نيستند .. اين خانه تکانی فرهنگی حرکتی چندين ساله ست که ابتدا بايد از هر نفر شروع شود ولی متاسفانه آگاهی عموم در چه حدی ست که اين اطلاعات را بدانند؟ .. هنوز اغلب ما به دنبال منافع شخصی خودمان هستيم و نسبت به هم بی اندازه بی اعتماد .. روابط از هم گسيخته و شرايط نامتعادل زندگی خيلی انسان ها ما را از هم دور کرده ... در اين همبستگی و همراهي شکی نيست اما نکته ای که فراموش شده اين است که هم سالان ما و به عبارتی نسل جوان هميشه سردرگم همان نقطه آغاز و شروع است و هنوز ياد نگرفته ايم که مقابل حرف يکديگر نايستيم و بيشتر گوش دهيم تا حرف بزنيم ... داريوش جان ما بيش از هر چيزي آرامش و اطمينان از اين دنيا ميخواهيم اما تا به امروز جز روزمرگی هاي بی حاصل چيزی نديديم يا بيش از آن به زندگی چيزی نداده ايم که در خور پاداشی باشد برای بهتر زيستن ... شاد باشی و سلامت.

مريم | October 9, 2006 11:20 AM

سلام خدمت داريوش اقبالی عزيز و بزرگ. چی ميشه گفت به اين دل ديونه هر چی ميگم باز ميگيره بهونه. داريوش عزيز ما طلب کاريم نه بدهکار. ما چرا بايد شما عزيز رو در خارج از ايران ببينيم؟ چرا ما به پا نميخيزيم چرا خاموش نشستيم؟ ما بدهکار نيستيم ما چرا بايد بدهکار باشيم؟ ما در حسرت آرزوی خود باقي مانديم و در حسرت ديدن شما در ايران آواره شديم. من خودم شما رو ۲ بار در کنسرتای دبی ديدم و افتخار پيدا کردم اما چه فايده که در ايران نميشه شما رو ديد؟ قربون داريوش که براش جون ميدم.

amir ibrahimi | October 9, 2006 05:04 AM

با عرض سلام و خسته نباشيد، اگه مردن آخرين نقطه راهه اگه هر آمدنی رفتنی داره خيلی وقتا پيش از اين رفته بودم عمری دل مرده به سر برده بودم اگه مردم روی قبرم ننوبسيد کی بودم چی مي خواستم چی شدم خيلی وقتا پيش از اين مرده بودم. آنا ۲۱ شيراز

ana2006_200 | October 9, 2006 03:58 AM

با عرض سلام و خسته نباشيد، خوشحالم از اينکه توانستم عضويی از گروه شما باشم اما واقعيتش امروز دلم خيلی گرفته چون خيلی تنهام، احساس می کنم با اينکه توی جمع انسانها هستم اما بيشتر از هر روز تنهام به من کمک می کنيد فقط برام دعا کنيد چون خداوند شما رو خيلی دوست داره
شما رو خيلی دوست داره
...
شما رو خيلی دوست داره
تارا ۲۰ ساله شيراز، خدا نگهدار

tara_20500 | October 9, 2006 03:54 AM

سلام ای بزرگ موندنی. نازنين امان از ترس. بيشتر مردم ما از بيان حرفهای به حقشون ميترسن. اما توجه نميکنن به حرف شکسپير در جوليو سزار که ميگه:
"Cowards die many times before their death" ...از آلبوم جديدت چيزی نميگی به عاشقات؟ آسمانی باشی عزيز.

hossein | October 9, 2006 12:28 AM

سلام داریـــوش عزیز... داریـــوش جان به نظر من همه ما هم طلبکار هستیم از این دنیا و هم بدهکـار، چه خوبه که طلبمون معرفــت باشه از این دنیا و بدهیمــون هم اطاعت و نیکی به خلق خـــدا. موفق و سلامت باشی همیشه.

مجیــــــد قیصـــری | October 8, 2006 06:43 PM

با سلام به داريوش عزيز
من خودم به عنوان يه انسان از اين دنيا طلبكارم، چون به حقم نرسيده ام و به آرزوهايم كه مهمترين آن ها ديدن توست. به نظر من زندگی كردن در مملكتی كه خفقان در آن حاكم است و نظامی به اسم جمهوری اسلامی در آن وجود دارد كه بويی از انسان و انسانيت نبرده اند، زجر و است و بس. من با زندگی ميجنگم تا زنده بمانم
مجتبی 21 ساله از خوزستان-اهواز
آهای جوون تو ميتونی....؟

مــــجتبی | October 8, 2006 06:13 PM

داريوش عزيز تمام مطالب و جملات و حتی ترانه هايی که از زبان تو می شنوم حقيقتا برام قابل تامله... اما هميشه تمام گفته هايت برايم فقط در نهايت تبديل به آرزويی دست نيافتنی ميشه. من نمی دونم از شرايط موجود در ايران تا چه حد اطلاع داری اما بايد بگم اصطلاح (خانه تکانیه فرهنگی) برای مردم امروز ايران جمله ای خنده دار بيش نيست. و اين موضوع تبديل به يک بيماريه مصری شده که ديگران معتقد به اين مطلب رو هم در بر می گيره. من تا مدتی قبل بر اين تصور بودم که ما تحولی را به زندگی بدهکاريم که هر کس در وسع خودش بايد به رخداد اين تحول کمک کنه. اما بعد از اتفاق تلخی که برام افتاد و خوشبختی رو ازم گرفت و تمام روحم رو آشفته کرد، احساس ميکنم چيزی از زندگی طلب دارم که تا اين حق و طلب رو دريافت نکنم نميتونم باقيه دينم به زندگی رو ادا کن. و برای رسيدن به اين هدف تا جايی که توان دارم تلاش می کنم.
...در حسرت از دست رفتن عشق و نيازمند ياری ياران...

TomTom | October 8, 2006 01:32 PM

سلام داريوش جان. خوشحالم که دوباره به‌روز کردی وبلاگت را.
به نکته خيلی مهمی اشاره کردی. من مدت‌هاست روی اين مسئله، يعنی ضعف تاريخی ايرانيان در کارهای گروهی و شورايی مطالعه می‌کنم. خودم دانشجو هستم و جمع‌های دانشجويی زيادی را تجربه کرده‌ام که به دليل عدم درک متقابل، از هم پاشيده. من فکر می‌کنم، دو اصل را بايد برای حفظ و پيشبرد‌ کارهای گروهی مد نظر داشت:
اول: جایگزين نمودن «نسبی‌گرايی» به جای «مطلق‌گرايی». ما انسان‌ها وقتی مطلق‌گرايیم و ديدمان نسبت به مسائل مطلق است، وقتی چيزی را درمی‌يابيم، آن را حقيقت مطلق فرض می‌کنيم و چون برای‌اش زحمت کشيده‌ايم، با مخالفان آن برخورد می‌کنيم. در حالی که اگر به اين باور برسيم که حقيقت، به طور يک‌جا در دست کسی نيست، آن‌گاه به آن‌چه که دريافته‌ايم بسنده نخواهيم کرد. اين قضيه در عرفان شرقی، به ويژه عرفان مولانا به خوبی بيان شده. آن مثال معروف خانه، که هرکس از پنجره‌ای به بيرون می‌نگرد و ناگريز هرکس منظره‌ای را می‌بيند و فکر می‌کند بيرون همان شکل است. اما اگر به قول مولانا، «صدبار از اين راه به آن خانه برفتيد، يک‌بار از اين خانه بر اين بام بياييد» اگر بر بام خانه رويم، ديگر از قيد پنجره رها خواهيم شد. و چون انسان به طور طبيعی قادر به بيرون آمدن از اين جهان (خانه) را ندارد، ناگريز نبايد به آن‌چه که در منظر و پنجره خويش می‌بيند قانع شود. بايد بپذيريم که «حقيقت آينه شکسته‌ای است که هر تکه‌اش در دست کسی است» پس هر کسی ممکن است قطعه‌ای از حقيقت را داشته باشد. اين‌جاست که اهميت گفت‌وگو و درک متقابل مشخص می‌شود.
و شرط دوم: آن سخن دکتر شريعتی در آغاز کتاب کوير را به خاطر آوريد: «فرزندم، پيش از آن‌که بينديشی چه بگويی، بينديش که چه می‌گويم» در گفت‌وگوها، ما عادت کرده‌ايم که به جای گوش دادن به حرف طرف مقابل، در ذهن‌مان جواب برای‌اش آماده کنيم و اين دور باطل تا پايان گفت‌وگو و فرارسيدن خشونت ادامه دارد.
ياعلی

AmiN | October 8, 2006 09:08 AM

سلام بر بت من داريوش اقبالی. ما هم به دنيا بدهكاريم و هم طلبكار. بدهكاريم از اين بابت كه كمتر توانستيم به مردم و همه انسانها خوبی و كمك از همه نظر، مالی فكری، عاطفی، و روحی كنيم. طلبكاريم از اين بابت كه محيط و زمان و شرايط برای ما كه در اين دنيای بد زندگی می كنيم فراهم نشده كه بتوانيم طلبمان را به اين دنيا بدهيم. بطور مثال: او ميخواهد كمك روحي كند زمانی كه خودش روحيه ندارد، او ميخواهد كمك مالی كند زمانی كه خودش وضع مالی خوبی ندارد، مثال عكس: او نميخواهد كمك مالی كند چون وضع ماليش خيلی خوب است، او نميخواهد كمك روحی و عاطفی كند چون خيلی خودخواه و پر روحيه است. البته همه اينجوري نيستند نبايد خيلی منفی فكر كرد، يكی ايستاده رو اوج يكی افتاده تو موج، يكی تو گل تا گلو يكی خواب رو پر قو.
داريوش دوستت دارم و به خاطر تو و خدای خودم چون از آهنگهات درس گرفته ام و با تحرير صدايت به زندگی اميد پيدا كردم هميشه كاری از دستم بر بيايد برای انسانهای روی زمين انجام داده و ميدهم.

dariush | October 8, 2006 06:48 AM

داريوش عزيز خيلی خوشحالم که دوباره وبلاگت رو راه انداختی. ما آماده ام که يه شعر تازه تر بگيم و قيامتی بپا کنيم

عليرضا گرگين | October 8, 2006 06:46 AM

داریوش جان سلام، امیدوارم همیشه در راهی که پیش گرفتی موفق باشی. من کاملا با حرفهای زیبایت موافق هستم، من فکر می کنم باید اول حسابمان را با دنیا صاف کنیم چه بدهکار هستیم و چه طلبکار. تنها در این صورت است که با خیالی آسوده و قلبی مطمئن می توانیم به هدف والای خود برسیم. من می دانم که به این دنیا بدهکار هستم و حتی بدهی زیادی هم از نظر عاطفی و روحی به اطرافیان دارم چون چیزی که آنها از من انتظار دارند، من نیستم.
اتفاقا چند روزی هم هست که این موضوع آزارم می دهد که می دانم که جز به اصلاح خودم این امر میسر نمی شود. من قدرت این اصلاح کردن را، طلب خودم از زندگی می دانم و البته همه ما خواسته های زیاد دیگری نیز از زندگی داریم که به نظر من قانون و قدرتی برای وصول این خواسته ها وجود ندارد.

majid | October 8, 2006 01:39 AM

درود داريوش جان، در گذر اين مطلب شما آن چيزی که دستگير من شد نه به راحتی که پس از مدت ها غفلت و دور افتادن از راه اصلی و گمراه شدن در پيچ پيچ نام ها و رنگ ها نصيبم گشته. امروز اما با مرور دوباره ی آنچه که بوده ام و آنچه که انجام داده ام می توانم به راحتی به اين نکته اعتراف کنم که آن چيزی نبوده ام که ميبايست باشم و آن کاری را نکرده ام که ميبايد انجام می داده ام. طی مطلبی در صفحه ی خودم اشاره کرده بودم که عمل زيبايی را از شما فرا گرفته ام و آن اعتراف کردن است، اعتراف به آنچه که تا امروز بوده و نبوده ام و چه زيباست چشم ها را باز کردن و جور ديگر ديدن،‌ صحبت های شما را با اکثر دوستان در ميان گذاشته ام و پيگير يافتن راهی برای همراهی و هم فکری با شما هستيم که تا امروز همراهی و همفکری با شما اگر در حد حرف بوده است زين پس آنرا حداقل برای خودمان هم که شده در عمل به اثبات برسانيم، شاد باشيد و هميشه پايدار

حسين | October 8, 2006 01:28 AM

مثل همیشه عالی...

حامد | October 8, 2006 01:19 AM

زندگي جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو
نيست هنگام تامل بيدرنگ آماده شو

amir dariush | October 8, 2006 12:12 AM

آخ که من چقدر به این خانه تکانی فرهنگی علاقه مندم. سرگیجه گرفتم از بس از فرهنگی که سالهاست گمش کرده ایم تعریف کردیم و به به و چه چه. من به زندگی بدهکارم چون هنوز راه حلی برای استفاده از زندگی پیدا نکرده ام و از زندگی لحظه به لحظه دور میشوم. حال چگونه باید بدهیم را بپردازم نمیدانم.
داریوش جان هرچند میدانم آنقدر مشغله داری که این وبلاگ را همینطور هم که به روز میکنی سخت است اما کاش میشد با وبلاگها رابطه برقرار میکردی. دنیای ما زیباست دنیای وبلاگ برای رسیدن به راه حل های زیبا...

فؤاد | October 8, 2006 12:11 AM

از دنيا طلب آزادی و محبت و صلح و آرامش داريم. ولی گويا دنيا به فکر پرداخت طلبش نيست. بايد برای گرفتن طلبمان حرکت از اين بيش شتابان کنيم.

رضا حیدری | October 7, 2006 03:16 PM



ارسال مطلب به دوستان

آدرس ایمیل گیرنده را وارد کنید:

آدرس ایمیل خود را وارد کنید:

می توانید به این ایمیل یک پیام هم اضافه کنید (اختیاری):