جمعه ۲۸ مهر ۹۱


در این خواب بدِ بد ، من و تو خوبِ خوبیم...


زندگی حضور می خواد، مگه نه؟
همه به فکر زنده ماندن هستیم ، اما زندگی کردن نه !!!
تا کی باید پشت سر جهنم باشه و روبرو قتلگاه آدم؟
اینکه ما اینقدر می دویم ودغدغه داریم برای چیه؟
میدونیم که برای رسیدن باید رفت ، اما تا زمانیکه ترس رفتن تو تنمونه و وحشت موندن تو دلمون فقط درجا خواهیم زد، مگه نه؟
باید در این مقطع از تاریخ، در این مقطع از زندگی لحظه ای بایستیم و از خودمون بپرسیم: من چه می خواهم؟ برای چی اینگونه آشفته رهسپارم؟ به کجا ؟
درسته که حضور حق ماست ،
اما بیاییم واقعأ ببینیم چرا اینکه میگن از ما هم هست که بر ماست حقیقت داره؟
آیا بغیر از اینه که ما سالهاست با یک بیماری تاریخی فرهنگی زندگی میکنیم؟
من معتقدم که همانطور که برای هر آسیبی قدم اول ریشه یابی ماهیت اون آسیبه ، قدم اول ریشه یابی این آسیب فرهنگی یا همون بیماری فرهنگی ما هم باید شناخت و قبول وجود این بیماری باشه ، به همین دلیل هم قدم اول سم زدایی جامعه از این بیماری فرهنگی رو به این صورت پیشنهاد میکنم که :
ما اقرار کردیم که در مقابل بیماری تاریخی فرهنگی مان شکست خوردیم ، و این بیماری تکرار و انکار زندگی ما و جامعه ما رو غیر قابل کنترل کرده است.
چند قرن باید بگذره، چند نسل باید نابود بشه تا به این نتیجه برسیم که ناجی در راه نیست و ریشه کنی این بیماری باید به دست خود ما انجام بشه ؟
بیاییم از خودمون بپرسیم : من کی ام؟ فریاد فکر من چیه؟ ما کی هستیم؟
بیاییم در خلوت خودمون کمی سکوت کنیم و بدنبال جواب این سوالها بگردیم ، بیاییم کمی زباله های ذهنمون رو دور بریزیم و بزاریم ذهنمون روزهای زندگیمون، تاریخمون و فرهنگ مون و یا هر آنچه برامون زشت و زیبا، با ارزش و وحشتناک ، دردآور و محترمه رو ورق بزنه و بعد از اینکه قبار تمامی آنچه بر ما گذشته ، از تلخی ها،شکست ها،کابوس ها تا شادی ها، موفقیت ها و زیبایی ها خوابید، ببینیم چرا از خویشتن خویش، از اصل خودمون جدا شدیم و دور افتادیم...
اگر گذشتمون رو نشناسیم و نفهمیم، اگر بدون تعصب اعتقاداتی رو که نسل به نسل به ما تزریق شده رو زیر سوال نبریم ، اگر در زندانی که اسمش را زندگی گذاشتیم با عینک توهم به حقایق امروز و حال مان نگاه کنیم ، ما در تبعید و هموطنانمان در داخل زندگی رو با روزمرگی سپری کردیم، مگه نه؟
شکی نیست که همه فرهنگ ها ، درکنارنکات مثبت و افتخار آمیزشان ، زوایای تاریک و ضعیف هم دارند. اما آیا فکر نمیکنید که یک فرهنگ غنی و پویا فرهنگی است که توانایی سم زدایی مشکلات و نواقص و ضعف های اخلاقی و رفتاری خودش را باید بی تعصب داشته باشد؟
عجیبه که ما انسان ها از روی ترس هم شده سالی یک بار برای تن درمانی به سراغ پزشک میریم ، اما برای روان درمانی و فرهنگ درمانی نه!!!
واقعأ چقدر در قبال ترمیم و سم زدایی فرهنگ مون احساس مسئولیت میکنیم ؟
کاش می تونستیم خودمون رو از پس نقاب یک عمر انکار ببینیم ، از پس این همه باید ونبایدها ، این همه قانون و تأیین و تکلیفی که برای مهار جسم و روح و تفکر ما دیگران برامون تصویب کردن و ما کورکورانه پذیرفتیم.
از پس این همه درهای بسته ، از پس حکم تکراری تاریخی، بیاییم ببینیم چه جوری میتونیم بجای قربانی عکس العمل ها بودن، خودمون دست بکار بشیم ؟
کاش میدونستیم که بد بختی و شکست فقط یک مرحله هستند و نه جزئی از سرنوشت من و تو...
همه میگن فرهنگ ما فرهنگ تملق و چاپلوسی و بت ساختن هاست ، چرا؟
همه میگن فرهنگ ما فرهنگ نا آگاهی از تاریخ تمدنی ِ که بهش می بالیم، چرا؟
همه میگن فرهنگ ما فرهنگ غرور و دروغ و تقلب و دورویی و منیت و خودپسندی و خود بزرگ بینی، چرا؟
همه میگن همیشه حسادت قطب نمای ما و خود محوری عصای دستمونه، چرا؟
آیا اگر تا امروز تکرار و انکار ما رو بر باد داده، نباید برای نه فقط ساختن بلکه نجات فرداهامون از اشتباهات تاریخیمون بیاموزیم؟
چرا همیشه از بودن گله مندیم و همیشه اندیشه فرار در سر داریم؟ فرار از خونه، فرار از مدرسه ، فرار از دیار، اما هر چه بدویم از خودمون که نمیتونیم فرار کنیم ؟ همه که نمی تونن فرار کنند، زندگی که نمیشه همیشه فرار باشه ؟
پس باید ماند، مگه نه؟
همیشه که نمیشه خودمون رو قربانی شرایط بدونیم ، همیشه که نمیشه صورت مسئله رو پاک کرد، همیشه که نمیشه در تکرار مکررات غرق شد، همیشه که نمیشه مرداب بود ، زمان زمانه جاری شدنه ، مگه نه؟
کارمون شده قضاوت در باره خوبی وبدی دیگران، یک بار هم بیاییم خوبی و بدی های خودمون رو زیره ذره بین ببریم، یک بار هم بیاییم با شهامت روبروی آینه بشینیم و چهره مون رو از داخل تماشا کنیم و خودمون رو بدون سانسور کالبد شکافی کنیم.
هیچکس به اندازه خود ما ، ما رو به بیراهه نبرده، مگه نه؟
چرا ما همیشه حقیقت رو گم میکنیم؟
یک بار هم بیاییم انکار رو گم کنیم، یک بار هم بیاییم نا آگاهی رو گم کنیم، یک بار هم بیاییم بی تفاوتی رو گم کنیم، یک بار هم بیاییم ترس و توهم رو گم کنیم، یک بار هم بیاییم عیب هامون رو گم کنیم ، یک بار هم بیاییم منیت ها رو گم کنیم...
یک بار هم بیاییم از داستان ها و حدیث ها و قصه ها بگذریم و این نادیده شدن و نادیده بودن و گمراهی تاریخی مون رو رها کنیم و حقیقت ما بودن رو خودمون کشف کنیم.
یک بار هم بیاییم قبول کنیم که از ماست که با حضور من، حضور تو ، حضور اندیشه هامون، حضور توانایی هامون، امروز درهر جا و در هر طبقه ای از جامعه، یاد بگیریم که همه جامعه شایسته ولایق عشق، آرامش، آسایش و آزادیه، و بیاییم یاد بگیریم که ارزنده ترین بخش بودن نه فقط مهم بودنه ، بلکه مفید بودن ماست، برای بقای امروز و فردامون ، برای جامعه مون و برای نسل آینده...
مگه نه؟
خوشحال میشم در این رابطه دید گاه شما عزیزان و راهکارهای پیشنهادیتون رو بدونم.









نظرها:


کاش تو قهطی شقایق بشینیم تویه یه قایق بزنیم دلو به دریا منوتو تنهای تنها

dash kia | September 29, 2013 01:00 PM

درود داریوش عزیزم...
هرکس که تو را خدای خود پنداردکفرش به کنار،عجب خدایی دارد...!!!دوستتون دارم آقای داریوش...
تمام حرف من اینست...باید جنگید...:
قلندران غرق خون
بر خاک غلتیده آبروی سرزمینی
کجاست پرچمت ای دوست؟؟؟
شرم باد بر دستانی که مشت نیست...
شعرم بوی اسارت می دهد
دلم در تکاپوی رهایی...
دشنه در دستان ضحاکان مار به دوش
دوباره خنده بر لبانم می خشکد
و داغ پرچمداران آزادی
تا همیشه بر دلم می ماند
آه مادر...
تاب بیاور مردنم را...
بر بالای دار رفتنم را...
تاب بیاور
تا آنکه بتازم
بر تازیانه ای که مینشیند بر تن سرزمینم
نگاه ناامید تو ای دختر زاده در زندان تحجر
به آتش می کشاند حس زندگی کردنم را
دریغ نکن از من دستانت را
تا بسازیم با هم
داستان ملتی که از خواب...بر خواهد خواست...

بانوی آریایی | July 28, 2013 09:50 AM

سلام بر کهن مبارز خستگی ناپذیر.
راهش اینه فکر ها درست بشن. درمرحله ی آخر بی شک درگیری نیازه ولی اول باید افکار درست شن که کار آسونی هم نیست.فعلآ دعوا و خونریزی بی فایدست چون نمیدونی چه خرهای الاغی اینجا یافت میشن. خودپرستی و مکر هم به غایت خودش رسیده.حس جمعی رفته.خیانت دروغ دزدی...
باید مردم به جایی برسن که قبول کنن ریشه ی اصلی بدبختیشون چیه. مکتبی که برمبنای ریا و دروغ و دزدی و کشتار و خرافه و افراطی گری و تحجر شکل گرفته اگه کامل اجرا بشه از جامعه ی طالبان هم بدتر میکنه جامعه رو. خداروشکر نصف و نیمه هم اجرا نمیشه. باید دیوان حافظ و اوستا که مظهر عشق و عرفان و راستی اند دوباره در طاقچه های ایرانیان جایگزین تمام کتابهایی شوند که برمبنای جبر و انتقام و کینه ورزی و قهر و کشتار و خرافه هستند.

ما خویش ندانستیم
قدر خودمان را هم
گفتند که بیقدرید
مانیز همان گفتیم

رامین .ک | July 5, 2013 01:16 PM

سلام.نميدونم واقعا اين مسيجم دستت ميرسه يا نه ولي من اين سالهاست ک عاشقانه دوست دارم.نميتونم احساساتمو در قالب اين کلمات بيان کنم و ميدونم تو خيلي هوادارات زيادن ولي من خودمو از بقيه جدا ميدونم.آخ که نميدوني من چه حسي نسبت بهت دارم. به قرآن ديوونتم. آرزو دارم فقط يک ايميل ازت دريافت کنم.فقط.راستی من فقط ۲۰ سالمه

تورو خدا بخون | May 31, 2013 04:08 PM

سلام داریوش عزیزم

دشمنان در انتظارند

تا ما خسته بشیم

هنگامی که مبارزه دردناکترین میشه

مبارزان هم خسته‌ترینند

مبارزانی که زیاد خسته میشن نبرد رو می‌‌بازند


تو يک چشمه
نه دريايي
و شايد تو کليد قصر رويايي
ميان قصه ي ما از چه پيدايي
کدامين حس بودن را درون ما تمنايي

تو اي نور اهورایی

الاهه | January 31, 2013 05:11 PM

ba doroode faravan ba shoma aghaye Eghbali.........1.mohabat(eshgh)+2. iman+3. omid in 3 onsor ya abzar na tanha hichvaght farsude nemishavad balke ba estefade sahih dar teye gozare zaman tiz va borande tar ham mishavad va in 3 amel hich padzahri nadarad ke khonsa shavad.ba mojahaz shodan be in 3 factor didgahe ma be zendegi taghir khad yaft...

edward | January 24, 2013 10:20 AM

مذهب عامل اصلی بدبختی ایرانیان و از پلید ترین و وحشتناک ترین ابزار استعمار آخوندی بر ضد ایران هستش.....

تنها راه نجات بی دینی ، چون اگر دین نباشه آخوند هم وجود نداره

mahyar | January 17, 2013 12:52 PM

با درود به داریوش عزیزم و همه مردم آزاده ایران. به نظر من باید در داخل فرهنگ سازی بشود برای مطالعه. مردم ما فقط طبق سنت و شنیده های واهی که از دوران ابتدایی مدارس در سرشان کرده اند رفتار میکنند و به طور قطع میشود گفت 90% مردم هنوز راجع به دین خود و تاریخ ساخت اسلامی که دم از آن میزنند نمیدانند. و نمیدانم چرا حتی از تحقیق ومطالعه نسبت به آن هم میترسند. حضرت علی که بود؟؟؟؟؟ و... و کسانی که در برون مرزها هستند لطفا" با هم متحد شوند اعم از سلطنت طلب و جمهوری خواه و.... فقط یک هدف که آن آزادی ایران است را سرلوحه قرار دهید و اختلافات نظر سیاسی خود را در وحله دوم و بعد از آزادی ایران و در ایران و به انتخاب مردم قرار دهید که مسعله ای قابل حل شدن است.

kambiz | January 14, 2013 01:32 PM

داریوش عزیزم! نظرات خیلی هارو خوندم، همه تقریبا ناامید بودند و خیال میکردند که ما فقط حرف زدن بلدیم و در عمل هیچی نیستیم یا اگه هستیم تنهاییم و بعضی هاهم ذوق زده بودند از حرفهای همیشه زیبای داریوش.
اما من یه نظر ساده و متفاوت دارم و مطمئن هستم که اگه اکثریت مردم داخل و خارج ایران اینو قبول داشته باشن و انجام بدن، خیلی زود به آزادی و هر چیزی که دوس داریم می رسیم. خیلی ساده است. فقط باید یه کار بکنیم: همیشه حرف حق رو بزنیم، جایی که نمی دونیم حق چیه یا حق با کیه، سکوت کنیم، اگه از سر ناچاری نمی تونیم حقیقتو بگیم، حداقل آزاده باشیم و حقیقتو وارونه جلوه ندیم. مطمئن باشید اگه اکثریت مردم ایران فقط به همین موضوع ساده عمل کنند، خیلی زود به آزادی و هرچی که بخوان میرسند، زودتر از اونی که فکرشو میکنید.
اگه واقعا همین یه کار از دستتمون ساخته نباشه، دیگه به چه دردی می خوریم. این آسونترین کار و بهترین روشی است که صد در صد نتیجه میده.
آی ای مردم، ای مردم خوب ایران زمین، اگه شما واقعا عاشق رودین و یه عمره که تشنه آزادی هستین و دیگه نمیخواین پشت این دیوار نامردمیها بمونین، بیایید یک بار واسه همیشه، بجای آیه حسرت خوندن واسه همدیگه، فقط حرف حق رو بگیم تا این دیوار گلی خراب بشه و همگی بتونیم تنای یه عمر تشنمونو بزنیم به پاکی زلال رود...

پیمان | January 12, 2013 10:50 AM

سلام داریوش جان امیدوارم خوب باشی رفیق

من درد دلی دارم با تو ای بزرگ موندنی اونم اینه که بدونی

غم عشقت داره پیرم میکنه. تنها آرزوی من اینه که ببینمت

غم عجیبی داره عاشقی دادا جان

من 3 ساله به عشقت برات تولد میگیرم

چند سال دنباله صفحه های گرامافونات و کاست هات و

پوسترها و شوها کنسرت هات و....بودم خدا شاهده

منو سگ در خونت بدون

saeed yazdan panah | January 10, 2013 05:10 PM

" خــدا " کـه فقـط متعلـق بـه " آدمهــای خــوبـــــ " نیـسـتـــ !

" خــدا " ، خـدای " آدم هـای خلافکــار " هـم هستـــــ !

و فقـط خـود " خـداسـتـــــ " کـه بیـن بنـدگـــانش فـرق نمی گــذارد !

او اِنـــد لطافـتـــــ ،

اِنـــد بــخشش ،

اِنـــد بیـخیــال شدن ،

اِنـــد چشم پــوشی و رفــاقتـــــ استـــــ !


"پرویز پرستویی – مارمولک "

مریم | January 8, 2013 09:39 AM

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
یاچیزی چنان که ببینی
یاچیزی چنان که بدانی

من دردمشترکم ...مرا فریادکن.

((عجب صبری خدا دارد))

مریم | January 8, 2013 09:39 AM

درود بر داریوش گرامی،سخن شما مرایاد حرف استاد شجاع الدین شفا درکتاب پس از1400سال انداخت که میگه(ماتازمانی که این دین موروثی راکه سینه به سینه از پدران ومادرانمان به ارث بردیم نشناسیم نمیتوانیم مشکل فرهنگی این سرزمین راحل کنیم) آری داریوش گرامی حق باتوست و ماباید نخست به درون خود برویم و خودرا اصلاح کنیم زیرا جامعه از به هم پیوستن ما شکل میگیره پس هرکس باید نخست ازخود آغاز کنه . داریوش گرامی دوست دارم شما این سخنان را در رسانه های فراگیرتر بیان کنید تا تاثیر بیشتری در بین جوانان داشته باشد.
باسپاس سیاوش از ایران

سیاوش | January 6, 2013 09:53 AM

داریوش جان
نمیدونم کی انتظار ما داریوشی ها به پایان میرسه و میبینیمت
فیس بوک تنها جاییست که ما دور هم جمعیم و از تو میگیم
از عشق به تو
که روز به روز بهش اضافه میشه
نمیدونی چقدر عاشق داری
شایدم میدونی اما بی خیالی
دوست دارم جواب مارو بدی
حد اقل یک بار
آرزومه این روزا صداتو بشنوم
اگه ممکنه واست شمارتو بزار در حد 1 دقیقه نه بیشتر بشنومت
شاد باشی و سلامت روح و جسم
عارف ذهیری - از بندر پهلوی (انزلی)

عارف ذهیری از بندر انزلی | January 1, 2013 11:35 AM

درود به شما داریوش عزیز

تا شما هستید امید به ازادی هست

دوست دارم

مسعود | January 1, 2013 08:47 AM

به قول ایرج بزرگ ایرج جنتی عطایی نباید آیه ی حسرت بخونیم. داریوش بزرگ نباید همش منفی بنگریم

شایان | January 1, 2013 01:06 AM

سلام استاد
آدم از دور که به زندگی و آدمای اطرافش نگاه می کنه،بزرگی و کوچیکی و ارزششونو بهتر
می بینه.مهمتر از همه خودشه که از دور درست تر می بینه.
برای من اینطوریه که خودمو از دور بزرگ تر می بینم.
می تونم ببینم که خیلی از آدما واقعا بزرگ و مهم نیستن،تو زندگی من نقشی ندارن،
هستن برای خودشون،این رفع سو تفاهم خیلی مهمه.هیچکس تو زندگی از خود آدم
مهم تر نیست.از بالا نگاه کردن خیلی خوبه،آدم می تونه خدای خودش باشه!

سامان | December 25, 2012 11:58 AM

سلام به یاور همیشه مومن
دوستی میگفت انگار این روزها نیستند که میگذرند

این زندگیه که از ما میگذره ...

از سکوت هر خاطره ای که در من فریاد میزند

نانوشته ها و ناگفته هایی که انگار سالها از آنها گذشته است

که هنوز بوی تنهایی میدهد و ... بوی دلتنگی

پس حالا که این جورست بگذار بگذرند روزها ... اصلا سالها

من که زورم به خاطره ها نمیرسد! پس بگذار بگذرند روزها

شاید این فریب تلخ، مرهمی شود

برای دور شدن از شیار دردهای شیرین این یادها

سر قولم ماندم ولی

قول دادم که جوانه ای سبز بمانم ...

و همیشه با عطر بهار ... اما نپرس که چرا دلتنگ

و با طراوت باران ... ک

پس بگذار بگذرد ... بگذار بگذرند این روزها هم ... این روزگاران

بگذار بگذرند این روزها ...
تا روزی من و تو به ما برسیم

سپیده | December 25, 2012 11:48 AM

سلام استاد، محسنم
سلامی به سیریه یک گریه که هرچی داد میزنیم کسی نمیاد بگه چته .چقد بده نه؟
جالب اینه تو فریادهامون که به جایی نمیرسه به یه سری مسیرها برده میشیم که سرعتمون کم میشه
چون فکر میکنیم تسکین خوبه به هر قیمتی وقتی درد داری ولی نه اینطور نیست
با شما آیندگانم ای جهان سازان خشنود
قرن ما قرنی چنین بود:
قرن یک زن قرن یک درد قرن بیگاری به جرم زنده بودن
قرن آه و قرن حسرت بازیه دیوار و آدم عادت آدم به دیوار میله بس بهتر ز دیوار
قرن فهمیدن زیاد و فرصت کم
قرن یک نسل تماما رو به آتش
قرن بیزار یک انسان از ورودش
قرن با دشمن قدم رو
قرن با اسب سواره که علم است آن اسب و چه فایده دشمن آن را تیغه بر گردن نهاده
حال پیاده اسب رو ول کن
با تمام غیرتت از جا بلند شو
تا به کی حالا ولش کن
تا به کی خدا بزرگ است
تا به کی همه همینن
تابه کی زندگی اینه
تا به کی من هی بگم آخ که چه میشد
میشود گر توبخواهی
مرود گر تو بخاهی
از دلت از کشورت این سایه ننگ و سیاهی
داریوش جان تمام این نوشته ها حرف دلم بود که موقع نوشتن خودش سرازیر میشد ببخش اگه بی غافیه بود قسمت میدم اینو درک کنی که من تا اسم تو همت تو رو پیش روم حس میکنم طبع به اصطلاح شاعریم میخواد دنیارو وارونه کنه بابت این حسی که منه حقیر دارم ببخش. دست بوس تو محسن یک ایمیل تو به من بزرگترین هدیه یک مرد میتونه باشه حتی بی محتوا فقط اینکه حس کنم حسم کردی کافیه ممنونم همیشه باشی عزیزم

محسن.ن | December 24, 2012 02:53 PM

درود بر تو ای اسطوره آزادی و آزادگی. من فقط میخوام از مردم ایران بپرسم چرا ندا کشته شد ؟ چرا ستار بهشتی کشته شد ، چرا چرا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ تو رو خدا مردم از لاک خودتون بیرون بیاین. از روزی بترسین که خون این عزیزها دامن هممونو بگیره و آتیشمون بزنه. البته اگه بمیریمو آتیش بگیریمو بسوزیم بهتر از این زندگی ننگینه. داریوش عزیز من بارها برات پیام گذاشتم که یه ترانه سرای جوان هستم که آرزومه که یکی از ترانه هام با صدای شما اسطوره صدا خونده بشه. خواهش میکنم یه فرصت به من بده. این فرصتو ازم دریغ نکن اگه لایق باشم.

محمد | December 11, 2012 11:53 AM

سلام دروود بر تو ای پادشاه صدا محسنم
اگر همه چی از جنس خاک است بر روی تن آن میغلتدچرا اصلیت ندارد
اگر از آبیم باید روان باشیم تا از پس هر سنگ سخت عبور کنیم
اگر ازجنس درختیم ایستاده باشیم و سبز و دیگران را هم بهره مند کنیم
اگر از جنس سنگیم محکم و ایستاده تا اینکه باورما ن به حقیقت نشیند
اگراگر از جنس آدمیم بدانیم که خطا برای ما جایز است ولی اصل سازندگیست که او ساخت تا ما الان زنده باشیم
اگر هنوز یادمان نر فته که از خاکیم پاک باشیم تا همه بر روی دل ما زندگی کنند.

اگرها بسیار است داریوش عزیز ولی تو اینقدر بزرگی که من جملاتم را هنگام نوشتن چندین بار برای خود میخوانم تا استاد من از آن راضی باشد
این را بدان
نبودی نبودم
تو هستی که هستم
تو باشی من هستم
برایت نوشتم بدانی که هستم
دیوانه وار می پرستمت
پاینده باشی و سبز
دست بوس تو محسن نقیبی

محسن نقیبی | December 9, 2012 07:44 AM

تفسیر راستش بلد نیستم بنویسم اما نظر و برداشت 100 درصد شخصی خودم رو میگم:

در اوایل انقلاب اکثر ترانه سراهای بزرگ ما (مثل جنتی عطایی یا اردلان سرفراز) به نوعی به بلندگوهای هنری مبارزات کمونیستی تبدیل شده بودن. جنتی عطایی که رسما در نشریه مقاومت فعالیت می کرد و اردلان سرفراز هم با ترانه هایی مثل ترانه ایران که ابی در آلبوم طپش خونده. اما بعدها اکثرا کمابیش از این سازمان بریدند از جمله اردلان سرفراز در ترانه لالایی و مخصوصا در بیت:
به نام عشق و آزادی غم این خلق می خوردند
ولی با دست خود ما را به قربانگاه می بردند
که اشاره به این داره که سران سازمان همیشه با شعارهای زیبا، پشت جوونهای عضو قایم می شدن و اونا را به عنوان مبارز جلو میفرستادن و به کشتن می دادن.

ترانه نارفیق سروده هما میرافشار هم اشاره به این سازمان داره. کمونیست ها همدیگه رو رفیق خطاب می کنن و اینجا هم در همون بیت اول این مسئله اومده. در ادامه اشاره می کنه که سران سازمان به دنبال امیال شخصی خودشون بودن و اون مسائل رو در داخل ایران به راه انداختند. مادران بسیاری رو در غم فرزندان خودشون داغدار کردن، و در آخر هم جز خاطرات پراکنده، چیزی از این مبارزات بر جا نموند. در پایان هم اشاره ای به این داره که در سازمانی که ادعای "رفاقت" دارند حقیقت اینه که رفقا رو تشویق به خوردن سیانور می کنن تا مبادا اسیر بشن.

این برداشت شخصی من بود، تا نظر شما چی باشه

دوست دارم ياورهميشه مومن

ابراهيم رحيمى | December 8, 2012 04:15 PM

ارزنده ترین بخش بودن نه فقط مهم بودنه ، بلکه مفید بودن ماست... خیلی از این تیکه لذت بردم...مطمئنم اگه اینو به ما جوونا فهمونده بودن الان خیلی جلوتر از این جایی بودیم که هستیم...

خرمی | December 8, 2012 02:05 PM

سلام داریوش ِ عزیزم
قربون خودتو دیدگاهت بشم الهی
من کاملا باهات موافقم
ولی وقتی که گل در نمیاد، سواری این ور نمیاد، کوه و بیابون چی چیه؟

همیشه یه جمله ات ملکه ی ذهنمه "مشکل عدم آگاهیه"
میدونی داریوش جان اجتماع نمی خواد اقرار کنه و پذیره که شکست خورده اجتماع تو پیله ی انکار پنهان شده ریشه ی این بیماری انکار عدم آگاهیه ترس از تسلیم شدنه ترس از پذیرفتن شکست ِ اجتماع وحشت داره از اینکه یک عمر باور غلط رو دور بریزه و یه حقیقت ناشناخته رو قبول کنه آگاهی رو قبول کنه با آگاهی زندگی کنه و با آگاهی حرکت کنه

جامعه ی ما آگاهی رو نمی خواد بلکه قدرت ثروت و شهرت می خواد و البته که این یه بیماری جهانیه و این جای تاسف داره
ما زندگی می کنیم برای هیچ و قبول کردیم که زندگی یعنی همین
ما نمی خوایم بپذیریم که می تونیم به زندگی معنای زندگی بدیم
ما با باورای غلط زندگی کردیم و از باورای غلطمون دستور می گیریم
چون فکر می کنیم این باورای غلطمون درست میگن
میدونی داریوش جان ذهنیت جامعه ی ما بیمار ِ و هممون فکر می کنیم عقل کلیم ...

هدف خدا از خلقت انسان چه بود؟برای گورستان؟یا برای زندگی؟
اگر زندگی ، به چه قیمت و چجور؟اگر گورستان پس تا اون موقع ما می خوایم چیکار کنیم؟ ما نمی خوایم قبول کنیم که اومدنی رفتنیه..
ناجی؟! کار ما شده پرداختن به یک ناجی که هیچ وقت کشف نشد حالا کشفش هیچ ما حتی به ناجیمون ایمان هم نداریم ...
یه بار هم نشده که از خودمون بپرسیم من می خوام چیکار کنم؟

داریوش مهربونم من چندتا سوال ازت دارم و اگه امکان داره اینجا پاسخم رو بده

اول اینکه بگو تو چیکار کردی که من اینقدر دوستت دارم هان؟

دوم آیا اجرای سقوط ویدیو کلیپ داره یا نه ؟

و سوم اینکه چرا ترک داریوش از ترک الکل برای من سخت تره؟(منظور از داریوش، داریوش قدیمه)

گاهی که آواز پری ها رو گوش می کنم و نگاه می کنم دلم میگیره و بهت حسادت می کنم و این حسادت یه رنجش در درون من به وجود اورده این احساس رو بیان کردم که باعث جدایی من از داریوش نشه
راستش هر چی با خودم کلنجار میرم نمی تونم به خودم بقبولونم داریوش قدیم برای قدیم بوده !!

سیاه مَست | December 6, 2012 06:02 PM

سلام استاد بزرگ
همیشه هممون فکر میکنیم باید ده ها و صد ها و هزاران نفر باشیم تا انقلابی شود غافل از اینکه انقلاب درون خود ماست اگر به جایی رسیدیم که فهمیدیم همه چیزهایی که در اطراف ما به وجود امده اند از نترسیدن یک لحظه یک فرد خلق شده اند به قدرت عملی خواستن پی میبریم حالا چه در مورد سیاست چه در مورد موفقیت در زندگی در جنبه های مختلف.
دوستت دارم داریوش عزیز پناه احساسات و قلب من
بدرود

محسن نقیبی | December 5, 2012 04:05 AM

سلام به ابر مرد تکرار نشدنی
شاید بهترین جوابی که در مقابل تلنگر های پرتوان تو بتوان داد این است که:
فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،

آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

صابر | December 3, 2012 06:49 PM

خدایا...
کودکان گل فروش را می بینی !؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محرابهای فرش پوش
زبانهای عشق فروش
انسانهای آدم فروش
همه را می بینی …. ؟

می خواهم یک تکه آسمان کُلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد!!!!

farideh | December 3, 2012 06:41 PM

داریوش مهربان و تکرار نشدنی
در این دیار همه چیز مرده حتی انسانیت
انسانیت مرده وقتی مردم عقلشون به چشمشونه ؛ وقتی ارزش مردم به جیبشونه ؛ وقتی باید آدم نباشی تا آدم حسابت بکنن ؛ وقتی باید بد باشی تا خوب دیده بشی ؛ وقتی باید دروغ بگی تا باورت بکنن ؛ وقتی ... .
چی بگم تو که از همه چیز باخبری
فدای تو

مهدی | December 3, 2012 06:23 PM

داریوش جان
یک دوستی میگفت:
ما ايراني ها بي ترديد از خوشبخت ترين انسان هايي هستيم كه در اين كره خاكي در حال تنفس و زيستن اند!
ما خوشبختيم...
بي خود سعي نكن من رو متقاعد كني كه خوشبخت نيستيم...چرا نيستيم؟!
انر‍‍ژي هسته اي نداريم؟!... كه داريم.
طرح امنيت اجتماعي نداريم؟!...كه داريم.
تورم و فقر نداريم؟!...كه داريم.
بيكاري و اعتياد نداريم؟!...كه داريم.
راي خوري در انتخابات نداريم؟!...كه داريم.
زنداني سياسي نداريم؟!...كه داريم.
سنگسار و اعدام نداريم؟!...كه داريم.
رييس جمهور بي نظير نداريم؟!!!!!....كه داريم.
با اينهمه دارايي و ثروت باز هم مي شه گفت خوشبخت نيستيم؟!

تازه هنوز اصل كاري رو نگفتم...يعني تا حالا نمي دونستم كه چه سعادتي داشتيم و خبر نداشتيم...

من نمي دونستم كه چرا اينهمه مدير و رييس دانشگاه و ...همه بازنشسته مي شن و خونه نشين و خيلي از اونها اخراج مي شن با اينكه سيستم مديريتي كشور به اونها نياز داره...واقعا از خودم شرمم مي شه كه چرا نمي دونستم كشور مارو تنها و تنها "امام زمان" مديريت مي كنه كه البته سابقه مديريت ايشان تنها مختص اين دوره نيست كه به قول آقاي رييس جمهور حتا ايشان در دوران جنگ،جنگ رو مديريت مي كردن و بعد از جنگ هم با مديريت ايشان كشور به اينجا رسيده و بعد از آباداني به ميزان لازم ايشان كمي مديريت را به بقيه داده و درست زماني دوباره تصميم به در دست گرفتن مديريت كشورمون گرقفتند كه آقاي شهردار تهران؛ رييس جمهور شدن!!!

خب تا وقتي ايشان با اين مديريت قوي هستن چه نيازي به اين مديرهاي مفت خور بي همه چیز!!!

يادم رفت بگم حتا...حتا دستهاي مديريت ايشان باعث افتخار آفريني آقاي رييس جمهور در دانشگاه كلمبيا شده است...!!!به خدا اينا حرفاي من نيستا همش رو آقاي شهردار...نه! ببخشيد آقاي رييس جمهور در جمع عده اي از علماي عزيز عرض كردن...من مقصر نيستم!

البته اينا در ادامه همون توهم هاله سبز رنگه كه البته اون رو هم شياطين گذاشتن در دهن آقاي رييس جمهور وگرنه ايشون كي ادعاي اين رو داشته كه با آقاي مدير...نه،عذر مي خوام"امام زمان" ارتباط داشته؟!

رضا | December 3, 2012 05:52 PM

داریوش بزرگوار
آره ما عادت کردیم که مدارا کنیم...چون اینجا ایرانه و هر اتفاقی ممکنه رخ بده...مثلا می شه به سادگی دیدن کشته شدن یه پشه روی دیوار شاهد کشته شدن عده ای انسان باشیم اون هم در ملا عام !!! یا اینکه مثلا هر روز به راحتی آب خوردن ببینیم که یکی از دوستانمون یکی از همکارامون یکی از همفکرامون رو اومدن و با دست بسته از تو خونش برش داشتن و بردن زندان اوین...
آره اینجا ایرانه و مسخره ترین چیزها توش بسیار مهمه و مهم ترین چیزها توش مسخره می شه!!!
آره مسخره می شه...انتخابات ریاست جمهوری توی ایران مسخره ترین چیزیه که وجود داره چرا؟!
چون هر ننه قمری راهش رو می گیره و می ره وزارت کشور تا ثبت نام کنه برای رییس جمهور شدن...این ایراد به مردم کشور ما وارد نیست چون اکثر مردم کشور ما محض دانستن که هیچ،محض رضای خدا هم که شده فقط برای یکبار هم که شده کتاب قانون اساسی کشور رو مطالعه نکردن و البته من چه توقعاتی دارما...اصلا مطالعه یعنی چه؟!
ایراد به مسئولان ما وارده که جلوی این مسخره بازی ها رو نمی گیرن...
از پیرمرد ۷۶ ساله تا جوون ۱۹ ساله راه می افتن و می رن ثبت نام می کنن! این چه مفهومی جز بی ارزش بودن این مقوله نزد مسئولان کشور ما می تونه داشته باشه؟! و نداشتن شعور سیاسی و ...مردم
واقعا وقتی سیستم انتخاباتی کشورهای جهان اول رو با خودمون مقایسه می کنم به این نتیجه می رسم که... خب نمی تونم نتیجه رو به همه بگم!!!
فقط می دونم که الان بیش از سی ساله که پشه ها اومدن و ما هم عادت کردیم و آزار دیدیم
دیگه نباید بذاریم که وز وزای آزار دهنده ی پشه ها بیش از این گوش هامون رو آزار بده و روحمون رو سوهان بکشه

ساسان | December 3, 2012 05:50 PM

سلام به مرهم روح و روان
داریوش بزرگ
تو کسی هستی که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر است

امیدوارم سایه ات بر سر ما تا ابد باشد
دوستت دارم

شراره | December 3, 2012 05:36 PM

سلام استاد
درخت بودن زیباست ،

زیباتر از آن باهم بودن و جنگل را ساختن است ...

مریم | December 3, 2012 05:32 PM

صداقت؟…. یادش گرامى…
غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…
معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…
مرام؟….. قطعه ی شهدا …
عشق؟ ….. از دم قسط…
واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــان؟؟؟
سلام استاد، بیاییم خودمون رو گول نزنیم، شما راست میگی از ماست که بر ماست تا خودمون نخوایم هیچ چی عوض نمیشه
درود بر بزرگیت

شهروز | December 3, 2012 05:16 PM

درود بر داریوش مهربان
شاید این قطعه به خوبی وضعیت جوی که در آن بسر میبریم را برایت توصیف کند:
سالهاست کور شده ایم قرنهاست که کر گشته ایم
حتی صدای طپش قلب خویش را از یاد برده ایم
سالهاست که قلب را انکار کرده ایم و در سر زندگی می کنیم
سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ایم
دوستت دارم را بر زبان نمی آوریم, چرا که از تنهایی می ترسیم.
دل نمی بندیم چون از شکسته شدن قلبمان می ترسیم.
از عشق فرار می کنیم, چرا که از جدایی می ترسیم.
از ابراز احساساتمان می گریزیم
تمام عمرمان را در انتظار یک ناجی سپری می کنیم.
از تنهایی می ترسیم و همیشه تنهاییم... آه که چقدر دلتنگ کننده است
ترس ما ازدست دادن چیزی که واقعا نداریمش... چه رنج بی پایانی

شهره | December 2, 2012 10:47 PM


سلام به تنها کسی که درد ما را فهمید ، داریوش عزیز زنده باشی تا ابد...

چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن
و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گريستن.
و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی
و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن
و چه عجيب است زندگی همان کودکی که ما را بسان عروسکی
بازيچه خود قرار داده و هر زمان به سويی می کشد
و تو آن زمان که رنج ديگران بر اندوهت می افزايد
اما هيچ کس از رنج تو آگاه نيست،
آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سايه گاه ديوار سرد و خا موش نمی يابی،
آن زمان که بار غصه بر شانه هايت سنگينی می کند
و انتظار کمک هيچ گاه به پايان نمی رسد،
آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می کنی و
بر چهره ات سيلی می زنی تا زير ضربه های غم،خم به ابرو نياوری،
آن زمان که صدای گنگ و مبهم خنده در گلويت می شکند
و بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد
اما دستی نيست تا گره از بغض هايت بگشايد،
آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاريک زندگی ات
تک ستاره ای فا نوس راهت نيست،
آن زمان که هيچ کس صدای فرياد های بی صدايت را نمی شنود،
آن زمان که هيچ کس تو را حس نمی کند
تنهايی را با تمام وجود حس می کنی

سونیا | December 2, 2012 10:43 PM


یک جایی میرسه که ادم دست به خودکشی میزنه!!
نه اینکه یه تیغ برداره رگش رو بزنه...!!
نه...! فقط قید احساساتشو میزنه...

shadi | December 2, 2012 10:35 PM

داریوش عزیز بسیار زیبا امروز از دل نسل سوخته برایمان گفتی اما آتش زیر خاکستر را فراموش نباید کرد...

چه تاجی زدی برسرم زندگی؟
به غیر از مصیبت بجز بندگی
یه روزم اگه دل به شادی گذشت
چه شادی که با نامرادی گذشت!
ندیدم بهاری ...
محبت زیاری ...
دلم غرق خون شد ...
عجب روزگاری ...
نه یک خنده بر لب
نه آسودن از تن
نه چشمم به در منتظر بوده یک شب
نه یک خنده بر لب
نه آسودن از تب
نه چشمم به در منتظر بوده یک شب
ندیدم بهاری ...
محبت زیاری ...
دلم غرق خون شد ...
عجب روزگاری ...
ای زندگی، دلگیرم از تو
غم هات منو، دیونه کرده
هرچی غم و درده تو دنیا
یکجا تو قلبم لونه کردی
دیدی که هیجکی پناهم نبود
هیچوقت کسی چشم براهم نبود
حتی کسی با دل خسته ام
در زندگی تکیه گاهم نبود
ندیدم بهاری ...
محبت زیاری ...
دلم غرق خون شد ...
عجب روزگاری ...

محمود | December 2, 2012 10:30 PM

سلام سالارررر
چّّــــــــــــــــی بگم ... میخوام داد بزنم بگم
مـــــــــــــــــــــــــــن نوکرتم

وحیدرضا | December 1, 2012 10:12 AM

سلام استاد
مي خواهم اعتماد کنم اما بد جايي دنيا آمده ام ...
زمين ؛ جايگاه مارهاي خوش خط و خالي بود
که هر روز نيشم مي زنند
هر چقدر هم بقول شما از حقیقت فرار کنیم از خودمان که نمی تونیم فرار کنیم من هم با هموطنم موافقم که باید شاید یا بقول شما شاید باید یه کارهایی رو نکنیم شاید باید این طوری عمل کنیم
از اینکه همیشه با مایی و از مایی به خودمان می بالیم و همیشه قدردانیم

سپهر | November 29, 2012 10:34 AM

سلام.
به نظر من ما ایرانی ها فقط شعار میدیم وفقط حرف میزنیم .کو عمل ؟؟کو کار؟؟
وقتی توی تاکسی ها میشینی همه دم از نیچه و دکتر شریعتی و ...میزنن که ادم فکر میکنه که راننده تاکسی دکتری روانشناسی داره ولی تا پای عمل میاد....
تمام جوونای ما صحبت هایی میکنن که یه سیاست مدار نمیتونه بکنه ولی باز هم پای عمل میاد میگن مارو چه به این کارا ما داشته باشیم ذیگران به درک ما رو چه به انتخابات ما رو چه به تشکیل انجمن بشین خونه غذات و بخور و برو ببین پول کجاست.
من به عنوان یه جوون خوب هم دوره ای هام و میشناسم
دوره ی حرف و شعار
ومن به شخصه سعی کردم به حرف شما گوش بدم که گاهی برای رسیدن از شعار به شعور باید سکوت کرد.
مرسی اقای داریوش از این که هستین از اینکه اهنگ هاتون راه و رسم عاشقی و زندگی رو یادمون داد.

lمحسن | November 27, 2012 11:53 PM

داریوش عزیزم
این شعار بر سر زبان بسیاری از جوانان امروزه که
گاهی وسط یک فکر،
یا وسط یک خیابان،
سردت می‌کنند، داغت می‌کنند، زمینت می‌زنند،
خاطراتی که تمام نمی‌شوند،
ولی تمامت می‌کنند!

اگر خودمون دست بکار نشیم تمام مان میکنند....

علی | November 27, 2012 11:39 PM

مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

shahla | November 27, 2012 11:30 PM

سلام استاد
دکتر شریعتی میگوید
درد کشیدن چه سخت است!...

برای کسی که ناله نیز نمی تواند، که حلقوم فریاد ندارد، قلب عصیان ندارد چه می گویم؟

حتی نمی تواند بلرزد، اخم کند، نمی تواند در این خلوت مرگبار تنهایی، حتی بر پیشانی اش مشت

بزند، نمی تواند تحمل کند، نمی تواند... بگرید... نمی دانی برای یک اسکلت، درد کشیدن چگونه

سخت است! تا کجا سخت است!

نمی دانی گریستن، برای کسی که حدقه ی چشمش جز دو حفره ی عمیق و بزرگ

پُر خاک نیست، چه رنج آور است! چه می گویم؟ رنج؟ درد؟ سخت؟

این کلمات از آن زنده ها است، از آن دنیای پر از توانستن، پر از بودن و پر از زندگی کردن است.

اینجا هیچ کلمه ای یارای حرفی ندارد، هیچ کلمه ای، هیچ زبانی کاری از دستش ساخته نیست.

چه بگویم؟ جز همین اندازه که مرا مرنجان، در اینجا مرنجان، در این جا من همواره نگران تو ام،

جز به این نمی اندیشم که نکند که در برابر آتش، آنگاه که چشم بر شعله های پر نشاط و بازیگر

آتش دوخته ای و مرغان خیالت بر گرد سرت در پروازند و یکایک برایت قصه ای ساز کرده اند،

ناگهان، لبان سیراب و چشمان براق و چهره ی شاداب و جوان و سرشار از زندگیت از قصه ای تلخ

بپژمرد. من، از اینجا، نباید جز قلقلک پیاپی خاطره های شیرین و آرزوهای وسوسه انگیز آمیخته با

شرم و شوق و نوازش، در تو حالتی دیگر ببینم. مرا در اینجا، در این تنهایی جاوید و ساکتم، آرام بگذار!

تو بیست سال دیگر بی من، باید دست در آغوش لحظات

سرشار از بودن و زندگی کردن؛ باشی

و زندگی کنی...

باشی

و زندگی کنی...

باشی

و زندگی کنی...

آری، باشی

و زندگی کنی...

که دوست داشتن از عشق برتر است

و من،

هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله ی عشق های بلند، پائین نخواهم آورد.

از اینکه تو امروز تنها دلیل امید مایی و تنها ناجی فردای ما ازت سپاسگذارم

شاهین | November 27, 2012 11:19 PM

سلام به مرد بزرگ داريوش عزيز .
به نظر من با اطلاع رساني درست،اول بايد سطح آگاهي مردم رو بالا برد.وگرنه كسي كه خواستن براش معني نداره چطور از خودش بپرسه كه من چه می خواهم؟
امروز در ايران سر ها براي قمه زدن ،گل ماليدن مشتاق ترن تا فكر كردن !

اشكان | November 25, 2012 12:17 PM

به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
سينه ها جای محبت همه از کينه پر است
هيچ کس نيست که فرياد پر از مهر تو را
گرم پاسخ گويد.
نيست يکتن که در اين راه غم آلودهء عمر
قدمی راه محبت پويد.
درود به استاد محبت و معرفت
راست میگویی به هیچ کس نباید دل بست و به انتظار نشست
اما چه جوری میشه غیرت عوض شدن رو هم پیدا کرد؟ یکی باید این غیرت و به ما یاد بده ما همش یاد گرفتیم رومونو بکنیم اونور و خودمونو بزنیم به کوچه علی چپ
به امید بیداری با صدای تو داریوش کبیر
در ضمن عاشق این تصویرتم خیلی مردی

عماد | November 24, 2012 11:55 AM

داریوش جان تو مثل قالی کرمان می مانی که هر چه زمان میگذرد جلا و عظمت ات بیشتر میشود این سری عکسات معرکن و خیلی کلاس دارن در ضمن با شما موافقم و من هم فکر میکنم اگر بقول شما به درون خودمون نقب نزنیم دیگران زیرمون رو مثل همیشه نقب میزنن و بیشتر از این ها ته چاه می افتیم
مثل همیشه می درخشی
دوستت دارم

سعید | November 24, 2012 11:50 AM

1)
بيا خوب شدن را از «من» شروع کنيم
که «ما» واژه ای بیش نیست

«ما» قصریست که با خشتهای «من» ساخته اند و عشق در آن میزید
اگر «من» بپوسد «ما» فرومیریزد و عشق میگریزد.

2)
کدخدایانِ فردا، کودکانِ امروزند؛
پس ای خوبِ من! به خاطر بسپار

کودکان اهورایی >کدخدایان اهورایی >فردایِ اهورایی
کودکان اهریمنی>کدخدایان اهریمنی>فردایِ اهریمنی

مجید کمالی | November 20, 2012 03:26 AM

درود داریوش عزیز
من علی هستم
این شعر از خودمه و تقدیمش میکنم به شما و هرکسی اندیشه ای آریایی دارد
یاد وطن

باز مرا یاد وطن در ربود
ناله و فریاد وطن در ربود
زد به سرم تا بروم باستان
تازه کنم شوکت آن راستان
باده ی مینا زنم از جام جان
مست شوم از می فرزانگان
یاد من آمد که کسی در بهشت
قصه ی ایران مرا می نوشت
قصه ی شادی که پر از یاس بود
در صدفش گوهر احساس بود
مرد و زنش غرق تمنای عشق
پاکتر از چشمه ی زیبای عشق
دخترکانش گل صحرای نور
آمده از دشت غزل های نور
میهن من مهد یلانی دلیر
بر همه گیتی به خِرَد شد امیر
در خِرَدش هیچ فریبی نبود
بی خبر از هیچ غریبی نبود
باد موافق به بهارش وزان
نسترنش ماه تر از دلبران
دامن دشتش چو حریری لطیف
نرم تر از گو نه ی یاری ظریف
در همه جا صحبت اندیشه بود
ملت من ملت با ریشه بود
شاد و غزلخوان و گرامی بدند
شاعر و دانشور و نامی بدند
جشن و سروری که به هر ماه بود
برکت اندیشه ی یک شاه بود
نیمه ی ماهی که فرا می رسید
مژده ی شادی ز خدا می شنید
باز به تفسیر بهاری که رفت
گم شده در بهمن پنجاه و هفت
باد عجیبی چو وزیدن گرفت
دلهره آغاز تنیدن گرفت
سر به گریبان و به دل پیر گشت
روبه مذهب به شبی شیر گشت
حیله و تزویر و دروغی که گفت
کشت کسی کو سخنش نا شنفت
هر که به پا شد به فشنگی برفت
همچو یکی دشمن جنگی برفت
پشت خراشی که به تن ها نشست
قلب دو صد مادر شیدا شکست
نیزه بجای قلم افراشتند
تیر دو سر بر دل ما کاشتند
آنهمه همت به کجا رفت زود
غیرت ملت به کجا رفت زود
ای وطن ای شاعر دوران خوب
ای به دلت غصه ی یاران خوب
داغ بسی لاله به دامان توست
حرمت آلاله ز ایمان توست
ای وطن ای جامه ی اندوه پوش
زیر ستم های زمانت خموش
در شب و روزت نفسی نیست نیست
عشق ترا جز قفسی نیست نیست
آن که کند نام ترا زنده کیست
آن که در آینده زند خنده کیست
سبزه ی بالای سرت سبز باد
نغمه ی سازت همه جا نغز باد
رنگ سپیدت که نشان از دل است
باعث آرامش هر محفل است
سبز و سپیدت چو به هم بافتیم
خانه ی سرخی ز دلت ساختیم
سرخ و سپیدی، زدلت غصه دور
سبز تر از ساحل دریای نور
شعر مرا نام وطن تازه کرد
شاد و خوش آهنگ و پُر آوازه کرد
ایزدِ جاوید ، نگهدار باش
مام وطن را همه جا یار باش
علی پاییز 91

علی | November 19, 2012 01:49 AM

درود و سلام خدمت پروردگار، برادر و دوست بسيار محبوبم حضرت داريوشجان، اگر چه وبلاگ نويسي قبلي اين حقير سانسور يا در اين صفحه منتشر نشد؟! چرا؟! نميدانم يا در نوبت هستم كه بعيد ميدانم چون خيلي وقته يا بقول خودمون سانسور شده است. داريوش جان من هميشه به تو ارادت قلبي داشته و دارم و خواهم داشت!!! و هيچ قدرتي توان جدا كردن تو را از من نخواهد داشت!!! چون تو نيمهء گمشدهء من در اين كائنات هستي و باعث گشتي كه من دوباره به زندگي بازگردم و در زير خاك نباشم!!! نميدانم كدام خانه خرابي عليه من به شما حرفهاي پوچ و بي اساسي تحويل داده است كه به وقتش جبران محبت دوستيش را خواهم داد! چون در اين مورد نميتوانم گذشتي داشته باشم! البته آن را كه حساب پاك است از محاكمه چه باك است! ما را از سر بريده ميترساني نارفيق! به هواداري تو شيشهء ميخونرو با سنگ شكستيم نارفيق، سنگ و شيشه اگه دشمن من و تو كه موندگاريم (البته بلانسبت تو برادر محبوب و سجودنيم حضرت داريوشجان). داريوشجان از ماست كه بر ماست! تا بين من و تو اختلاف هست هنوز بعيد است كه ما برگرديم يا بقول خودت تا منتظر چراغ زرد و سبزيم، در كوره ره نجات كشور گرديم. ما هنوز بخاطر مسائل پيش پا افتاده باهم اختلاف معنوي داريم منظور هموطنان داخل و خارج از كشور است نه يك فرد بخصوص، هر كسي بنطرش هر كاري كه درست است انجام ميدهد بقول خودمون با كلهء خودش پرورش دهندهء ذهنيت و افكار خويش است و مشورت را حقارت و كوچكي خويش ميدانيم. فكر ميكنيم هر كاري كه درست است، درست است!!! ولي زندگي و حكومت يكپارچه گي چيزي فراتر از اين ذهنيتهاست كه متاءسفانه ما جوامع ايراني آن را از دسترس خود دور ميدانيم. باميد روزي كه مثلث بهبودي فرهنگيمان شكل آميانه را به خودش برچسب زند و فارغ از هر گونه مسائل سياسي و مذهبي زندگي و طراوت واقعي را به يكديگر هديه كنيم تا زندگي به حضور و ظهور برسد. "در اين خواب بد بد ، من و تو خوب خوبيم..." اميدوارم كه توانسته باشم سهمي كوچك از وظيفه ام را در اين وبلاگ به شما برادر محبوب و هموطنان نازنين ادا كرده باشم.> تا درودي ديگر بدرود. باميد آزادي سرزمينمان ايران ويران.

Alireza Mobbasheri (عليرضا مبشري) | November 18, 2012 10:29 AM

با افتخار از هوادارانت هستم
داريوش عزيز همونطور كه شما عنوان كرديد
1 - به نظرم بهترين كار اينه كه همين الان
همين الانه الان تصميم بگيرم يه كار كوچيك واقعا كوچيك در حد توانم براي دوري از فرهنگ غلط و خرافات و اشتباهات تاريخي انجام بدم.اصلا لازم نيست كار بزرگ و شاق و يك شبه اي باشد
2 - اگر براي كسي همين هم سخت است
لااقل از همين امروز و همين الان يه كار كوچيك كه نبايد انجام بده رو انجام نده
چون ماها فك ميكنيم حتما بايد يه كاري انجام بديم.
شما در كنسرت گيبسون گفتيد بعضي وقتا براي آزادي بايد يه كارايي رو نكرد.
بريم ببينيم چه كاري رو نبايد كرد
اينجوري زودتر موفق ميشيم
عالي هستي هميشه برايمان بمان و بخوان

omid | November 16, 2012 04:25 AM

با سلام به استاد عزیزم

به نظرم مشکل اصلی ما بی تفاوت بودن ما نسبت به همه مسائل هستش و به قول دوستی عادت به سازش در همه موارد کرده ایم.وضعیت اقتصادی کنونی چرا همه نسبت به آن بی تفاوت و ساکت هستند؟در حالی که با بدتر شدن وضعیت اقتصادی رشد آسیب های اجتماعی نیز به طور چشم گیری افزایش پیدا می کند.اعتیاد و طلاق و فرار و .........

دیگه از این سکوت خسته شدم.چقدر سکوت.تا کجا باید سکوت و کرد بی تفاوت بود؟در برابر تحجری که جامعه رو فرا گرفته چیزی نمی گیم و سکوت می کنیم؟خرافاتی که نسل به نسل به من و امثال من تزریق شد و یک بار از خودمان نپرسیدیم که آیا این استدلال ها منطقی هستند یا خیر؟

جوی که اخیرا در جامعه ایجاد کرده اند جو وحشت و تهدید که سالهاست جمهوری استبدادی و غیر مشروع اسلامی به پا کره و از هر راهی برای خاموش کردن افکار و صدای جامعه استفاده می کند.

از نظر من ابتدا باید جامعه آگاه بشود یعنی عموم مردم نسبت به جهنمی که در آن به سر می بریم بی تفاوت نباشند و با زندگی واقعی آشنا بشوند و معنای زندگی را بفهمند و تفاوت آن را با نفس کشیدن در جهنم درک بکنند.باید طوری تضاد های دینی و فرهنگی را کنار گذاشت و قدمی کلی با جامعه ای آگاه برداشت در غیر این صورت تلاش ما فایده ای جز حسرت و آه و گوشه گیری در اوین و رفتن به غربت نخواهد داشت.

یاد دکلمه ازادی افتادم این بار با آگاهی بیا....

داریوش سلیمی | November 15, 2012 01:35 AM

سلام داریوش عزیز
هیچ وقت صدا و ترانه های هیچ خواننده ای به اندازه تو تاثیرگذار نبوده .خیلی برام قابل احترامی.یکی از آرزوهامه که از نزدیک ببینمت و صدای گرمت و زنده بشنوم اما صد افسوس...شجاعتت قابل تحسینه کاش ماهم این جسارت در وجودمون موج میزد.برات آرزوی موفقیت دارم. سیما/تهران

یما | November 14, 2012 04:26 AM

سلام سالار
من معنی عشق رو با تو آموختم
من معتی خاکی بودن رو با تو آموختم
من معنی زنده موندن رو با تو آموختم
من معنی انسان بودن رو از تو آموختم
ای کاش خدمت کردن رو هممون از تو یاد بگیریم
دمت گرم با برنامه هایی که برای ما درست میکنی تو رادیو برنامت شاهکاره به شما و همکارت که لطیف و روحانی حرف میزنه و همه زحماتی که میکشی دستاتو می بوسم
خاک پاتیم سالار

صادق | November 11, 2012 09:25 AM

داریوش عزیز مرسی از اینکه مار و از یاد نبردید و از اینکه با اینکه ناامیدت کردیم همیشه دستمون رو گرفتی با برنامه اینه تازه اشنا شدم برنامه رادیویی راحت تر میشه دبنال کرد از اینترنت اما همه خبر ندارن
صدای گویندت خیلی گرم و مهربانه مثل خودت کاش برنامت شبانه روز پخش میشد تو شاهکار تاریخ مایی
زنده باشی

هما | November 11, 2012 09:17 AM

سلام . همیشه فکر میکردیم تو هم از جنس ما هستی و حداقل تو مارا تنها نمی گذاری اما تو هم رفتی چرا ؟چرا به نتیجه ایی که امروز رسیدی قبلا نرسیده بودی ؟ بیایید صادقانه صحبت کنیم هیچ لذتی بالاتر و بهتر از مصرف مواد نیست اما چه اتفاقی برای داریوش ما افتاده که .. . تو هم مرغ خونه شدی ؟!همش همین بود؟ دروغ بود فقط دردهایت همینقدر بود ؟

سیاوش- خمین | November 10, 2012 11:54 PM

از طرف خودم و دوستام از اين راه دور درود ميفرستم بر شرف و استواريت،كاش اين نوشته ام بدستت مي رسيد تا بهت بگم: «من خدا را از صداى تو شنيدم»

ساكن كوچه بن بست | November 10, 2012 02:36 PM

سلام
البته تمام این مطالبی که گفتید درسته.به نظرم ما دو دسته ایم.بعضیامون اصلا به رفتارا مون(که قطعا ناشی از فرهنگه غلطمونه )فکر نمی کنیم .بعضیامونم واقعا بهش فکر می کنیم ولی خب به هر دلیلی یا نمی خوایم به روش درست عمل کنیم.نمی گم نمی تونیم چون اگه منصفانه نگاه کنیم می بینم که می تونیم.شاید بعدش واسمون گرون تموم بشه.ولی باید جرات حرکت به سمت انسان شدنو داشته باشیم تابه روزای اوج ایران برگردیم.به امید اون روز

siavash | November 10, 2012 11:55 AM

سلام ودرود بی پایان برمرداسطوره ای ایران،داریوش عزیز. سلام داریوش جان سپاس بیکران مرااز ساحل نیلگون وخروشان کارون پذیراباش.داریوش جان من درواقع اهل شعروشاعری و نقاشی هستم واشعارم دراینجاچاپ میشود اماچند شعردارم که جنبه سیاسی انتقادی دارند و چاپ نمی کنند، میخوام به شما هدیه کنم لطفأ بزرگواری کنیدوآرزوی این جوان که عاشق صداومسلک شماست برآورده کنید.سپاسگژارم

عرفان | November 6, 2012 09:28 PM

سلام داریوش :)


میدونین حرفاتون قشنگه و حرفهای قشنگ آرزو دارن که اجرا شن، ولی‌ یه چیز دیگرم میدونین، حرفهای قشنگ با دنیای واقعیات گاهی‌ فرق می‌کنه. ما تا وقتی‌ قادر نباشیم خودمونو تغییر بدیم، نمی‌تونیم حرفی‌ از تغییر یه جامعه بزنیم. تغییر جامعه خیلی‌ سخت تر از تغییر خودمونه یه جورایی!! شاید واسه همینه هممون دوست داریم از جامعه مثال بزنیم نه از خودمون!! نه؟؟ :)

همهٔ ما آرزو داریم کشوری آباد و آزاد داشته باشیم. هممون دلمون می‌خواد احساس افتخار کنیم وقتی‌ میگیم ایرانی‌ هستیم. شما راست میگین، باید از خودمون شروع کنیم، باید یه کاری کنیم. من نظرهای قبلیو خوندم، همه گله دارن، انگار کسی‌ کاری نکرده. همه شرمندن. ولی‌ راستش من نیستم. من تا چند ماه پیش ایران بودم. من همهٔ اتفاقیو که افتاد از نزدیک دیدم. من پسر دانشجو داشتم و دیدم چقدر تلاش کردن، من مردم تو خیابونا دیدم، من کاراشونو دیدم، حرفاشونو شنیدم. من اون موقع تو یه بیمارستان کار می‌کردم. من به چشم خودم دیدم که چی‌ به سر مردم اومد. اونا تلاششون کردن. خیلی‌ بیشتر از اون چیزی که در فیلم‌ها نشون داده شد. ولی‌ داریوش عزیز مردم آدمن، ادم!! اونام گوشتو خونو احساس دارن. میترسن! همه نشستنو نگاه کردن ولی‌ اونا جنگیدن، ولی‌ خوب آدما یه جای هم میبرن، میدونین چرا؟؟ چون تنهان و تنهایی آدمو میترسونه، بیشتر از هر چیز دیگه ای! بله دلمون می‌خواد از خودمون بپرسیم چی‌ می‌خوایم؟ چی‌ کار می‌خوایم بکنیم؟ عیب هامونو ببینیم و درستشون کنیم ولی‌ نمی‌تونیم چون میترسیم، چون تنهاییم. نمی‌شه از بالای گود گفت لنگش کن. نمی‌شه نسخه کرد که باید خودت کاری کنی‌، باید تنهایی بجنگی. در واقع فکر می‌کنم مشگل از اونجایی‌ حل می‌شه که بفهمیم به کمک احتیاج داریم. بعد یکی‌ کنارمون میایسته و میگه من اینجام نترس. من منظورم این نیست باید بشینیم که کشورای دیگه کمکمون کنن. نه من واقعا خیلی‌ درست نمیدونم باید چکار کنیم، ولی‌ از روی زندگی‌ خودم اینو یاد گرفتم که تا وقتی‌ خیلی‌ تنهایی، خیلی‌ بی‌ کسی‌ ، این خیلی‌ سخته که تغییری کنی‌ ، که اصلا بخوای عیب هاتو ببینی‌. شاید همه این اتفاقا میفته چون ما بلدیم قشنگ حرف بزنیم، ولی‌ بلد نیستیم قشنگ کنار هم وایسیم. ما مفهوم دوست بودنو فراموش کردیم، اینقدر زیاد که دیگه یادمون نمیاد چه کار کنیم که یادمون بیاد!!! همه هی‌ میگن چه کار کنیم. ولی‌ هیشکی نمی‌گه که خودش چه کار کرده؟ هیشکی اینجا از یه تجربهٔ کوچیک موفق حرف نزده که بگه بابا من اینکارو کردم، شد، شمام بکنین.
وگرنه وقتی‌ مشگل داری این خودتی که از همه بیشتر دوست داری مشگلتو حل کنی‌، ولی‌ تنهایی‌ میترسونت. باید یکی‌ کمکت کنه. باور کنین مردم تو خیابونا بیشتر از جونشون تلاش کردن. چه کار باید میکردن که نکردن؟؟ اونایی هم که کاری نکردن، شاید نه اینکه نخواستن، نه، چون گرسنه بودن، و میدونین وقتی‌ گرسنه یی نسخهٔ هیچ روانپزشکی کمکت نمی‌کنه که باور کنی‌ به آزادی هم احتیاج داری:) و خوب یه تعدادی از ما‌ها هم کاری نکردیم، چون آدمهای پستی هستیم. خیلی‌ ساده!! همونطور که هگل میگه: "چه انتظاری از من داری؟ که پست نباشم وقتی‌ سالها مردمان پست بر من حکومت کردند؟" اینو دیگه واقعا کاریش نمی‌شه کرد :)

درهرحال من عملی‌ترین کارو این میدونم که تلاش کنیم با هم دوست باشیم، همدیگرو دوست داشته باشیم و کنار هم وایسیمو بگیم: " هی‌ من اینجام، تو تنها نیستی‌.".." "

به نظرم اینجوری نصف راهو رفتیم :)

Mojgan Farahmand | November 4, 2012 07:08 PM

با سلام داریوش عزیزم
خدا را سپاسگزارم که هموطنانی چون شما دارم،داریوش عزیز در تمامی این سالهایی که در غربت به سر بردی ایران را فراموش نکردی و دغدغه ملت خود را داشته ای، ترانه هایی که خواندی همراهی و در کنار مردم بودن بوده و هست، داریوش عزیز من همیشه به دوستان و خانواده ام گفته ام که داریوش اقبالی مردمی ترین خواننده تاریخ ایران است ، او کسی است که دغدغه اصلاح و آبادانی ایران رادارد ، داریوش علاقمند است که مردمان کشورش اخلاق انسانی را تجربه کنند...ولی آیا مردم ما در مسیری که درست است حرکت می کنند؟داریوش جان شما از جامعه ایران خبر دارید؟ از آمار بالای طلاق ،از آمار بالای خیانت زن و شوهرها، از اینکه جامعه ایران دروغگو ترین جامعه دنیا شده است، از رواج بی اخلاقی و مردن وجدان انسانی و... متاسفم که بگویم ایران امروز یک ایران بیمار است ، مردمانی که فقط دنبال ضعف ها و اشتباهات دیگران هستند و به قول شما از خود شروع نمی کنند ، این خیلی نکته مهمی است که شما اشاره کردید که باید از خود شروع کنیم .بیاییم و این را ترویج کنیم همه باهم

محمود | November 4, 2012 12:02 PM


آقای اقبالی عزیز
از اینکه با برنامه های اجتماعی شما از طریق رادیو آشنا شدم بسیار خوشنودم اما مایلم نظرم را در رابطه با نکاتی که در برنامه با همکار گرامی تان با گرمی و دلسوزانه باز کردید با شما در میان بگذارم
نکته اول اینکه شاید بدون اینکه شما خود متوجه باشید خود شما خیلی از این هموطنان ما رو پرورش دادید که منفعل بمانند. شما میلیون ها طرفدار دارید که تنها کارشان فقط باز کردن صفحات مجازی برای شما و یا در فیسبوک در مدح شما ابراز احساسات کردن هستند که هر کدام بقول شما میتونن همان آینده سازان سرزمین ما باشند. از هر کدام هم سوال کنید همه از طلبكار بودن و شكوه كردن از مردم و وضع موجود و فرهنگ جامعه حرف میزنن ، خیلی از آنها هنوز در داخل اند اما بسیاری در خارج و بخصوص در مورد آنهایی که صدایشان از جای گرم و در خارج ازکشور بر می آید در واقع این دوستان با اينكه خود فرار را بر قرار ترجيح داده اند در عين حال از سطحي بالا به همه نگاه كرده و خود را تافته اي جدا بافته مي دانند كه هيچ نقشي در اين خرابي نداشته و ندارند و بقیه را منفعل و تو سری خور و مقصر می دانند

بايد به همه اين دوستان ياداوري كرد كه يك جامعه تشكيل شده از تك تك افراد ان است و ايشان هستند كه سلول هاي اوليه ان را تشكيل داده و با خصوصيات فردي خود كه تجميع شده است، عرف آن را مي سازند. وقتي تمام نخبگان و قله هاي اصلي يك جامعه كه معمولا بقيه جامعه هم به انها تاسي مي كنند و مرکز توجه هستند خود به سادگي زندگي بهتر را بر نجات كشور مقدم داشته اند پس شخص مبارز هوشمندي باقي نمي ماند كه بتواند درست و كامل مبارزه كند و متاسفانه اینگونه افراد هوشمند همیشه در اقلیت اند و کسی صدایشان را نمی شنود دقیقأ مثل تمامی آن هوشمندانی که در بلاگ شما که در برنامه به ان اشاره کردید قلم میزنند . چرا باید امثال من بعد از 9 سال تازه از بلاگ با من از ایران بگو آشنا شوند؟ اگر ما در اقلیت هستیم به خاطر همین بیماری فرهنگی ماست که چاپلوسی رو بر صداقت ترجیح میدیم و امروز توده اي از افراد عامي در مملکت باقي مي مانند كه اين افراد به سادگي گول مي خورند، توجيه مي شوند، در تصميم هاي حياتي شركت مي كنند، ممكن است مدير و مسيول شوند،‌ به راحتي مي توانند با افراد عوام گرايي مانند اقاي احمدي نژاد همراه شده و حتي باعث پيروزي ايشان در برابر افرادي مانند اقاي رفسنجاني شوند. قابل توجه اين كه اختلاف راي اقاي احمدي نژاد با اقاي رفسنجاني در دور دوم اولین انتخاباتی که اقای احمدی نژاد در ان شرکت داشت، 7 ميليون بود و اگر اين ايراني هاي خارج رفته را مطابق امار اعلام شده دو و نيم ميليون بدانيم و فرض كنيم هر يك از اين افراد با توجه به دانش و اگاهي خود و اين نکته كه مرجع بسياري از افراد عامي هستند براي طرف مشورت قرار گرفتن مي توانستند فقط دو نفر را با خود همراه كنند مي شد هفت و نيم ميليون نفر و ديگر اقاي احمدي نژادي بر سر كار نمي امد كه... بگذريم! جالب است که بدانید در تحقيقات اخيرا" انجام شده ضريب هوشي متوسط ايرانيان هشتاد و چهار اعلام شده است
آقای اقبالی صحبت و تبادل نظر قدم اول است اما اگر کلام ما با اعمال ما یکی نباشد همیشه بقول شما مجبوریم عقب نشینی کنیم چرا كه كشوري كه 180 هزار نفر در سال از كساني كه در ان سرشان به تن شان مي ارزد و امكانات بيشتري اعم از مادی و عقلی و ذهنی و فکری داشته اند و توانسته اند به مدارج بالای تحصیلی برسند ، بروند فكرمي كنيد متوسط هوش افراد چقدر مي شود ؟ اگر از كشورهاي ديگر هم نخبگانشان را به این تعداد بگيرند كمتر از اين هم مي شود ؟ ايا باید انتظار داشت معجزه شود ؟
بحث ديگر كه که اشاره کردید جهان وطن بودن است و اين خود غلط بودنش اظهرمن الشمس است چرا كه وقتي كشوري جهان سوم است نياز به كار و تلاش بيشتر دارد و جهان وطني و منفعت رساندن به جهان و منتج شدنش به منفعت ان به كشور اصلي در صورتي درست است كه کشور اصلی عقب مانده نباشد و مغز و سرمایه و نیروی کافی داشته باشد .

اتفاق بدي درست میگویید متاسفانه عرق وطني وملي از بين رفته است و به جز معدودی در بقیه کمرنگ شده است ، براي مثال در دانشگاه شريف يكی از کارهای معمول در سال سوم لیسانس پر كردن فرم براي رفتن از ايران است و هر كس نرود عجيب است! در عين حال كساني هم كه به كشور برمی گردند انقدر مواجه با اين سخن مردم عادي ميشوند كه براي چه بازگشتي كه مثل اينكه وظيفه همه اين است كه در مقابل مشكلات فرار كنند و قدر عافيت بدانند و متاسفانه به همين دليل است كه در چندين نسل گذشته ما اين رفتن ها مايه خجالت نيست كه به افتخار و مباهات هم تبديل شده است . خدا را شكر كه جنگ ايران و عراق در زمان حال رخ نداد چرا كه مطمينا با اين وضع نمي دانم استان چندم عراق بوديم! خدا را شکر كه ان جواناني كه جانشان را دادند قدر عافيت ندانستند و بر سر نادردناك خودشان دستمال بستند و به دنبال پيشرفت خود نبودند و مردانه ماندند، ایستادند و رفتند و خیلی هاشان هم جانباز بازگشتند و بسیاری از شیمیایی هایشان هنوز هم دارند زجر می کشند و شهید می شوند. احتمالا با اين طرز فكر ما جزو خطاكاران تاريخند! چرا كه جانشان را بيخود و بي جهت بر سر خاك و ابی گذاشتند که الان دیگر جهان وطنی شده است و در نهايت هم هيچ اتفاقي نيفتاده است . دنيا وطن ماست! البته شايد علت ديگرش هم اين باشد كه جنگ نيازي يه نخبه نداشت و افراد عامي هم مي توانستند بجنگند و نخبگان ما باهوش تر از این هستند که جانشان را به خاطر چیز هیچ و پوچی بدهند!

بیایید از جنبه دیگری به مسیله نگاه کنیم ، اصلا" فرض کنید تلاشمان هیچ فایده ای هم نداشته باشد ایا به نظرمان عمل به وظیفه خود ارزش نیست ؟ در حکایت هاست که در به اتش انداختن ابراهیم زنبوری تند تند اب می اورد تا آتش را خاموش کند و همه به او می خندیدند ولی هیچ کس ارزش کارش را نفهمید ! هیچ کس ارزش تعهد را نفهمید! هیچ کس قدردان وظیفه شناسی ان زنبور نبود! هیچ کس نفهمید که این زنبورها اگر میلیون ها بودند اتش خاموش می شد! هیچ کس نفهمید همان انجام وظیفه اش ارزشش بود نه مقدار ابش!
بیاییم از این اپیدمی بی غیرتی کمی خودمان را بقول شما سم زدایی کنیم بیاییم در عمل عشق و ایمان مان به کسانی که دلشان برای ما می تپد نشان دهیم و بجای چاپلوسی و غلو و حرف هر کدام سربازهای چهار دیواری خودمان باشیم بیاییم اول قبول کنیم که طلبکاران پر مدعای پرگویی هستیم که مطرح شدن خود را از مطرح کردن اشتباهاتمان از مطرح کردن منجلابی که در آن غرق شدیم متمایز کنیم و به خود آییم

omid | November 4, 2012 12:01 PM

زندگی به راستی تاریکی ست، مگر آنکه شوقی باشد
و شوق همیشه کورست ، مگر آنکه دانشی باشد
و دانش همیشه بیهوده است ، مگر آنکه کاری باشد
و کار همیشه تهی ست ، مگر آنکه مهری باشد

داریوش عزیز متأسفانه ما از مهر و دوستی فقط حرف اش را بلدیم و واقعا شاید از همه چیز فقط حرف زدنش را بلدیم در عمل همه رفوزه ایم، شما یک بار در صدای امریکا اشاره کردی به 600هزار بلاگی های ایرانی که باید متحد باشن و کاری کنن شما خودت چن میلیون طرفدار داری که فقط 500هزار تاشون دارن صبح تا شوم تو سایتها فقط برات از عشق و عاشقی قلم میزنن تو فیسبوکت شعرای خودتو تحویل خودت میدن بیایم بی پرده ببینیم بغیر از چاپلوسی چی بلدیم ببینیم بغیر از غلو چند مرد حلاجیم بغیر از دست رو دست گذاشتن کی از جا خودمون بلند میشیم به امید روزی که تو رو توی ایران خودمون داشته باشیم
یا حق

سعید | November 3, 2012 06:42 PM

سلام داریوش عزیزم
حرفهات مثل همیشه درست و بجا بود
اما داریوش جان روش اجرا شدن این حرف های قشنگ و درست چیه ؟
من جوان 29 ساله چکار میتونم تو جامعه دیکتاتوری و سنگین ایران بکنم ؟ به خدا این رو از ته دلم میگم، نه به عنوان یک جمله که بخوام تیکه بندازم.
خودت همیشه گفتی باید راهکار داد. داریوش جان، من خودم کاملا حاضرم هر کاری که تو بگی برای احیای این جامعه از دست رفته بکنم. من ایمیلم رو نوشتم. اگه میشه بهم ایمیل بزن تا منه نوعی بتونم به سهم خودم کاری بکنم.
داریوش، میدونی چرا این رو گفتم ؟ برای اینکه یادمه یکبار که اگه اشتبا نکنم در صدای آمریکا گفتی برای رسیدن به آزادی یک سری کارهارو نباید انجام داد، و برعکس یه کارهایی رو باید انجام داد. شاید من بطور کامل بفهمم چه کاری به صلاح هست یا نه. اما اگر تو بزرگ موندنی بگی انجامش میدم. درود بر تو ، درود بر آزادی.

Meysam | November 2, 2012 12:27 AM

وقت بخیر
اینجا رو تازه پیدا کردم البته عجیب نیست چون ما ایرانی ها بیشتر طرفدارای چاپلوسی هستیم تا طرفدارای فمیده
میدونم نظرم رو میگیری چون برعکس بقیه کسانیکه خودشونو هنرمند میدونن تو معلم فلسفه زندگی مایی
خواستم اینجا یه انتقادی کنم که شاید بخاطرش کامنتمو درج نکنی اما میگم- شاید بهتر باشه که از جو ویدیو سازای ایرونی بکشی بیرون داریوش چون همه کاراشون یه شکله بیا یه کار متفاوت کن یه کار تازه یه کار امروزی یه کاری که بترکونی / جام جمو و نترسون یکیه الان عصر تکنولوژیه ما ایرونی ها از تازه ها میترسیم با کهنه ها خو گرفتیم
مغذرت اگه دلگیرت کردم

ایدین | November 1, 2012 10:10 AM

سلام استاد
اول بگم که شما رو می پرستم بعنوان یک انسان یک فرشته
بعد میخواستم بگم که ماها همه می‌خواه به خاطر ترسِ از دست دادن، هیچ وقت هیچ چیزی رو به دست نیاریم
همه میخواهیم یکی بزارم دهنمون همه میخواهیم بشینیم بگیم لنگش کن همه میخواهیم قربانی باشیم چون با ترحم انرژی میگیریم
تو به ما یاد دادی که خودمونو توی آینه نگاه کنیم اما جرأت اینکه بگیم تیغیم و نمی بریم را نداریم چون با ترس زندگی میکنیم
ترسی که در خودخواهی خودمون ریشه داره
به امید اینکه پیام های تو لالایی کودکان فردای ایران بشه

shayan | November 1, 2012 09:54 AM

وقتشه که یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
نون وپنیروسبزی قصه تو قصه من قصه ما
یکی بود یکی نبود غیر ازشما هیچکی نبود...
راستی داریوش جان نگفتی ساعت چنده؟
داریوش:برای یک اتفاق بزرگ یایک حادثه مهم الان وقتشه...
بلاخره نگفتی ساعت چنده داریوش جان؟

Majid | October 31, 2012 02:42 PM

کمی حرفاتون تناقض داره بهتره به جای دید سکولار کمی هم از دریچه ی بالا به زمین نگاه کرد

هیچ | October 31, 2012 01:45 AM

قطره ای اشک اینجا،شعله ای "آه" اونجا
پاره ای گل اینجا،تیکه ای ماه اونجا
کوچه تا کوچه هراس،خونه تا خونه عزا
دل به دل نفرین و لب به لب نعش دعا...
لشکر گلخواروکی به راه انداخته؟
خواهر خورشیدو کی به چاه انداخته؟...

مجید | October 30, 2012 03:23 AM

وباسلام مجدد
دقیقا درست اشاره کردید مشکل جامعه ما دقیقا بی فرهنگیه به نظرمن.یعنی مشکل اکثر جوامع دنیا بی فرهنگیه.بنظرم هنوز تعریف درستی از آزادی در دنیا وجود نداره.دراین مورد صحبت بسیار میشه کرد.بطور خلاصه بخوام بگم باید یک تعریف درست از"انسان آزاد"داشته باشیم که الگوی مناسبی برای همه اقشار مردم باشه.باید ببینیم تعریف آزادی از دیدگاه مردم دنیا چیه؟درباره این موضوع میشه به اندازه یک کتاب صحبت کرد.فرهنگ پذیرش عقاید گوناگون،درک عقیده مخالف،عدم تخریب شخصیت،عدم تفتیش عقاید ...

مجید | October 30, 2012 03:21 AM

آقای اقبالی عزیز ضمن عرض سلام و ارادت و خسته نباشی بخاطر تلاش بی وقفهء شما در ضمینهء هنر و فعالیتهای اجتماعی و روشنگری شما در عرصهء آزادی افکار ,من جوانی 27 ساله هستم که علت گرایش شدیدم به شما و خط فکری شما و آثارتون همین همدردی شما با درد جامعه مونه همین روشنگری و دید باز و زیبای شماست همین که دردتون درد انسانه , راستش من زیاد درمورد این مسایل باخودم فکر میکنم جوونم تجربم کمه ولی چیزی که خودم باهمین دونسته های کمم درک میکنم اینه که ,ما همه در پس نقابهای زیبا و زشتی نفس میکشیم که حاضر هم نمیشیم برای یه بارهم که شده با شهامت از خودمون و از این نقابها و سایه ها و باورهای فرسوده عبور کنیم , اول باید باور کنیم راه و غلط اومدیم وبعد باید با شهامت و اراده از اول قدم به قدم و بدون ترس و تردید بسازیم حقیقتا منجیی درکار نیست جز دست من و تو که ما بشه,,میخوام بجای خرده گیری به دیگران روبه آینه روبه خودم داد بزنم و بگم: من اگه شهامت ندارم خودم دچار تغییر روبه جلو بشم حق اعتراض ندارم اما من تغییر متعالی رو دوست دارم پس معترضم وتا سامان یافتن وطن معترض خواهم بود,درست میگین متاسفانه جامعهء ما پرشده از باورهای غلط و همه با این باورها زنجیر شدیم با دین و عقیده پتکی ساختن که هر اعتراضی حتی سازنده و منطقی رو باهاش سرکوب میکنن واین معضل درون تک تک ما ,درون من ,درون تو ,نهادینه شده مشکل مشکل تک تک قطره هاست ما اینقدر از خودمون دور شدیم که یادمون رفته خود آبیم خود دریاییم,, از یکسو فشارهای خارجی بخاطر سیاستهای غلط رژیم از یکسو خیانتهای کسانی که خودشونو صاحب خونه مون میدونن مردم و اجتماع ,بخصوص جوونها رو توی منگنه گذاشته متاسفانه دادمون هم در نمیاد چون یکسری باورهای غلط دست و پامون و بسته بخدا مشکل ما بی عقیدگی و بی ایمانی شده ,درجایی که ایمان و عقیده تعبیر عکس میشه وباهاش سر حقیقت رو کنار تیرک راهبند میبرن , فرهنگ و تمدن و غرور چیزیه که باید توی باور اجتماع باشه نه توی سنگ نوشته ها ,باید توی افکار دانشگاهها باید توی مغز متفکرین و تک تک افراد جامعه باشه که مغزها رو شستن و اجتماع رو فرسودن,تاریخ کشی انحراف فرهنگی چه کنیم یه دورهء سی و چند ساله رو تعبیر به تمام وجود یک ملت میکنن, عقابهایی هستیم که دربند خصلت کرکسها گرفتاریم, باید تک تکمون پیله ها رو خراب کنیم این آبادی بد باید, باید خراب بشه من فقط یه آرزو دارم آرزوی اجتماعی من اینه که لحظه ای بیاد که ملت ایران یکصدا, یکصدا داد بزنه دیکتهء افکار وسرکوب حقیقت و سلطهء شب , تحت پوشش هر نقابی ,چه نقاب دین چه نقاب مردم سالاری چه نقاب جمهوریت چه نقاب جذابیت کاذب سلطنت باید دفن گردد, باید دفن گردد ,باید این باور بارور بشه که, ایران رو فقط ایرانی دوست داره و میتونه آباد کنه, نه غیر نه مکتب و فرهنگ غیر, باید هر راه و رخنه ای که باعث میشه عده ای کفتار صفت با اعتقاد و احساس مردم اونها رو رعیت خود پندارند و استسمار کنن مسدود بشه ... آقای اقبالی شما کاملا درست میگین ,سمی مهلک تر از باورهای غلط و عقاید مستهلک, یک جامعه رو به قهقرا نمیبره, ایمان بی ایمانی اعتقاد بی اعتقادی ظاهرهای زیبا و باطنهای شیطانی خون ملت و توی شیشه کرده حالا چرا کاوه ها در خوابند و ظحاکان یکه تاز میدان ؟چون کاوه ها را با هیپنوتیزم عقاید و احساسات دینی درخواب کردند بخدا حیثیت خدا و ایمان رو بردند و ما درخواب نازیم ,باران سیاه دروغ و ظاهرسازی, بهتان و سانسور بی وقفه در بارشه هوای میهنم آفتاب حقیقت میخواد خورشیدش و بردن سایه شو آتیش زدن چون من در غفلتم چون من منم و تو تویی و ما ,(ما) نیستیم دلم میسوزه,, (ما) بودن رو ما به دنیا آموختیم ولی اینک خود گرفتار منیت شدیم ,فرهنگ و آزادی رو ما به دنیا تدریس کردیم و خود باختیم به خود وزندانی شدیم ... دلم پره ولی نه صدام به جایی میرسه نه مجالی هست تا روی شونه هات گریه کنم .داریوش جان توی چار دیواریی که ازهرطرف افکار و به جامعه دیکته میکنن مجالی نمیمونه واسه بخود رسیدن عادتمون دادن به زنده موندن نه زندگی کردن وبا آب و رنگ دین به این باور وحشتناک رنگ کزایی مقاومت زدن مقاومت و رودررویی با حرکت سریع جهان روبه جلو رو یه جور تابو کردن یه روز اینهمه فریبکاری رو میشه نزدیکه بیداری شب روبه سپیده ست سپیده که سرزد دیگه نباید راه و غلط رفت ما غلط رفتن و به حد کافی تجربه کردیم ... باتشکر ضمنا خواهش میکنم مث پیج فیسبوکت اینجا روهم زود به زود بروز کن و بیشتر باهامون حرف بزن که باتو دردهایمان التیام میگیرد ..ارادتمند و دوستدار شما حامد

حامد غفوری | October 29, 2012 11:28 AM

تو خورشيدي و من شبنم چه سازم
نه تاب دوري و نه تاب ديدار
.
.
سري داريم و سوداي غم تو
پري داريم و پرواي غم تو

غمت از هرچه شادي دلگشاتر
دلي داريم و درياي غم تو

سعيد | October 28, 2012 10:15 AM

خوشالکه گرتت بغل بوت کرد و ماچ سفتی د چشیات کرد جامال...(لریه جامال)

کوروش | October 28, 2012 04:21 AM

درود بر استاد بزرگم داریوش کبیر

من به جای کامنت دادن داریوش جان تصمیم گرفتم ایرادات خودم رو بر طرف کنم تا گفتن ایرادات بقیه برایم راحت تر بشود.

مشکل ما از خود ماست بس اول خودمان را اصلاح کنیم بعد جامعه را

ممنون از استادم

dariush parast | October 28, 2012 03:54 AM

داریوش عزیزم ار طریق فیس بوک آینه اینجا رو پیدا کردم مثل اسفنجی خشک که به آب رسیده تشنه خواندن تمامی پیام های شما هستم اما قبل از اینکه برم سر گنجینه شما خواستم باز از این حرکت بزرگ و والای شما تشکر کنم همیشه شما در مورد بچه های ایران پیشگام بودین و از اینکه به مدارس میرین و با این همه عشق امروز نجای نسل چهارم شیفتگانتون شدین بعنوان یک مادر و یک ایرانی از وجودتون
تشکر میکنم و به شما بیشتر از همیشه افتخار میکنم

مانا | October 28, 2012 12:36 AM

من 19 سالمه و این سایت تنها جایگاه انسانیت و روشنی برام
خواستم بگم که دوست دارم نه بخاطر صدات یا ترانه هات
امروز دوست دارم بخاطر مردانگی بخاطر اینکه یه دونه ای
بخاطر اینکه اونجا که همه کم اوردن تو ایستادی و هنوز هستی
بخاطر اینکه همه نشون دادن جیگر ندارن و غیرت ندارن اما
تو ثابت کردی میشه تک و تنها بود و برای مردم بود
خوشا بحال مردم امریکا که تو در کنارشون هستی و
همان هوایی رو تنفس میکنن که تو
مریدتم

nariman | October 27, 2012 11:21 AM

درود داریوش عزیز

به دید من کاری این چنین بزرگ نیازمند آن است که باور جمعی به چنین نتیجه ای برسد. و البته کسانی که در راس کار قرار دارند هم باید برنامه ای منسجم و هدف دار (نه مثل دیگر برنامه های مملکتمان صرفن اسمی) برای این منظور تدوین کنند. تاکید کنم که من بیشتر به نقش خود مردم اعتقاد دارم تا نقش حکومت. چرا که تاریخ نشان داده که هرجا مردم خواسته اند، توانسته اند. بماند که در مورد مردم ما گاهی خودشان هم نفهمیده اند چه خواسته اند و دیوی را به جای فرشته نجات گرفتند.

دوستدار
حسین آزاد

حسین آزاد | October 27, 2012 10:05 AM

سلام فقط میدونم تا اینو خوندم تحت تاثیر قرار گرفتم.و باز میدونم اگه از پای سیستم بلند شم باز همون اشو کاسه است. ببخشیداگه اینجوری حرف میزنم جوونم پخته نیستم ۲۲سالمه اما عقده ایی!راستی خیلی با آهنگهات حال میکنم.راستی دوستتم دارم. درسته میشهف یعنی درستش میکنیم ما.

عیسی | October 26, 2012 10:41 AM

داریوش جان
سلام
یه سوال داشتم کی سیاه پوشت کرده؟؟؟؟ تو همیشه همه چیزت یه سیگنچر بود از صدات تا لباست تا پیامت اصلأ بهت سیاهی نمیاد تو که همیشه از سفیدی خوندی امیدوارم دلگیر نشی اما دوست ندارم سمبل سیاهی ها باشی دوست دارم زیاد

هوشمند | October 26, 2012 08:41 AM

داريوش عزيز سلام.کاملا با گفته هايت موافق هستم چون اين راه من بوده ولي وقتي ادم به گذشته خودش نگاه ميکنه وقتي به خوب بودن خودش فکر ميکنه فقط يک چيز به همراه داره که اون هم تنهاييست..........چنان دل کندم ار دنيا که شکلم شکل تنهاييست...

بهنام | October 26, 2012 02:29 AM

داریوش عزیز با خوندن نوشته ی بسیار زیبا و آموزنده ی شما انسان این شهامت رو پیدا میکنه که به یک باره تعارف های بی پایه رو که متاسفانه با فرهنگ ما عجین شده کنار بگذاره و اعتراف کنه که فرهنگ ما امروز دچار آسیب و بیماریه ...و نیاز به کمک داره ...جامعه ی امروز ما پر شده از حسادت ها و عیبجویی های حسادت گونه و چه خوبه که به قول شما به عنوان اولین قدم این حقیقت رو بپذیریم و باز به عنوان اولین قدم به جای عیبجویی از دیگران به یافتن و برطرف کردن معایب خودمون بپردازیم و برای ایجاد تغییر از خود آغاز کنیم ..
داریوش عزیز به وبلاگ و نوشته های شما بسیار علاقه دارم میدونید چرا ؟ جون شما رو از معدود همدلانی میدونم که میشه در فضای فکریشون بالید و نفس کشید و حس قطره ای رو پیدا کرد که به دریا رسیده ..و میخواستم یک بار دیگه بایت نوشته ها و راهنمایی های ارزنده اتون به سهم خودم از شما تشکر و سپاسگزاری کنم
پاینده و برقرار باشید

roya | October 25, 2012 10:30 AM

درود بر پیاو آور صلح و دوستی
راهکار در بیدار شدن مردم ماست.مردمی که چشم به روی همه چیز بستند و کورکورانه زندگی رو به غلتکی تشبیه می کنند که از اون جا نمونند (مدرسه سربازی دانشگاه کار ازدواج مرگ) این غلتک پایانی ناخوشایند داره.چرا پدران ما نتونستند خانه آرامی برای خود بسازند.همه زندگی این غلتک ناخوشایند نیست زندگی پر و بالی دارد به وسعت پرواز.پیام زیبایی به طرفدارانتون دادید..چشمهام تسلیم حرفهای زیباتون شد استاد. دوستار شما

.:سلطان:. | October 25, 2012 05:12 AM

عزت دست پاچه رفت، چی توز موتوری آمد
فرهاد پرپر شد، ساسی مانکن و علیشمس پروبال گرفتند
هدایت و پرویزی کنار خیابان خاک می خورند،
ایده آل و خانواده ی سبز را رو هوا می برند
حافظ را هم زورکی آن هم شب های یلدا خاک روبی می کنند
بهروز در غربت به فکر خویشه،
گلشیفته بی پرده روی پرده لخت قد علم می کند
شاملو را از دست می دهیم،
ده نمکی می شود اِسپیلبرگ ما
از ماست که بر ماست

امیراصلان | October 24, 2012 09:51 PM

به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر سر برآرد زخاک اگر باز پرسد ز ما چه شد دین زرتشت پاک؟
چه شد ملک ایران زمین؟
کجایند مردان این سرزمین؟
چرا حال ایران زمین ناخوش است؟
چرا دشمنش اینچنین سرکش است؟
چرا ملک ایران تاراج میشود؟
دلیرانش چرا دربند میشوند؟
بگو کیست این ناپاک مرد؟
که بر تخت من اینچنین تکیه کرد؟
برخيز و ببين كه ملك تو ويران شد،
هر چيز نخواستي برايش آن شد،
از پيكره شير ژيانت حالا،
يك گربه فقط نشان آن ايران شد

استاد من درس زندگی را فقط از تو آموختم
برایت آرزوی صبر و سلامتی تا ابد دارم

شهروز | October 24, 2012 09:46 PM

اين دود سيه فام که از بام وطن خاست
از ماست که بر ماست
وين شعله سوزان که بر آمد ز چپ و راست
از ماست که بر ماست


جان گر به لب ما رسد از غير نناليم
با کس نسگاليم
از خويش بناليم که جان سخن اينجاست
از ماست که بر ماست
ما کهنه چناريم که از باد نناليم
بر خاک بباليم
ليکن چه کنيم آتش ما در شکم ماست
از ماست که بر ماست
اسلام گر اين روز چنين زار و ضعيف است
زين قوم شريف است
نه جرم به عيسي نه تعدي به کليساست
از ماست که بر ماست
ده سال به يک مدرسه گفتيم و شنفتيم
تا روز نخفتيم
و امروز بديديم که آن جمله معماست
از ماست که بر ماست
گوييم که بيدار شديم , اين چه خيالي است؟
بيداري ما چيست؟
بيداري طفليست که محتاج به لالاست
از ماست که بر ماست
از شيمي و جغرافي و تاريخ نفوريم
از فلسفه دوريم
وز قال وان قلت به هر مدرسه غوغاست
از ماست که بر ماست
گويند بهار از دل و جان عاشق غربي است
يا کافر حربي است
ما بحث نرانيم در آن نکته که پيداست
از ماست که برماست

jahangir | October 24, 2012 09:43 PM

داریوش نازنیم
آگاهانه زندگی کردن را دوست دارم. آگاهانه درد کشیدن را، آگاهانه خوشبخت بودن را و آگاهانه "بودن" را
تو را سپاس که به من آموختی چشیدن دردها و شیرینی ها را توامان.
به طوفان ها بگو هرچه می خواهند بتازند من تا همیشه بهار م
زنده باشی که نفس ات مرهم است

شکیلا | October 24, 2012 09:42 PM

اصلا چه كسي گفته خوب بودن سخت است ؟!
ما زير سايه ي ابليس هاي خودماني نفس مي كشيم
و ذكر مي گوييم خدايي را كه نمي شناسيم
و پس مي دهيم هر آنچه را از كودكي به خوردمان داده اند
بي كه بدانيم
بي كه بيانديشيم...
و اين قصه ادامه دارد
اصلا خوبي من و شما را كه نهايتي نيست!
تنها بايد همه چشم ها به دست هاي ما
و به لب هاي ما دوخته باشد
همين كافي است...
تا زمانیکه انگیزه ای برای زنده ماندن نیست روزمرگی به همین روال به مرگ خواهد رسید

شبنم | October 24, 2012 09:40 PM

و من زاده شدم...
با هق هقی که غزلواره های بودن را فرياد می کرد...

چه گمان برده بودی به خويشتن...به فردا...و اين پنجره های گشوده که گمان بسته شدنشان هرگز از انديشه ات نگذشت..

می خواهم خودم باشم...
خسته ام از تمامی نقابهايی که به چهره می زنم .خسته ام از ترش رويی تصوير درون آينه ...و نگاهی که با من غريبه است .
می خواهم فرياد بکشم..می خواهم ديوانه باشم.
با کبوترهای پشت پنجره...با آسمان...با پرواز..با خودم آشتی می کنم و می نشينم به شعر خواندن و سرودن و نوشتن ...
و انگار تصوير توی آينه اين بار به من لبخند می زند.

shirin | October 24, 2012 09:32 PM

سلام داریوش عزیزم:
من کوچتر از اونم که بخوام روی نوشته های شما که سراسر حقیقت تلخ سرزمین و فرهنگ ماست نظری بزارم ولی می خوام منم به عنوان یک ایرانی هر چند کوچک دیدگاهم را بیان کنم،داریوش جان به نظر من ایرانی ها هیچوقت سعی نکردن که اول مشکلات فرهنگیه جامعه رو حل کنند که اگه این موضوع حل بشه خودبه خود حکومت هم اصلاح میشه،همیشه مشکل رو در عوض کردن پایه های مملکت می بینند و فکر می کنند که باید حتما منجی جدیدی بیاید تا مشکلات حل بشه،تک تک ما باید از خودمون شروع کنیم،نه اینکه به دنبال این باشی که همه مشکل دارن، حل مشکل را باید اول از خود شروع کنیم،تا زمانی که مشکلات را به گردن هم بیاندازیم همچنان در باتلاق فرهنگ های ناجور دست و پا می زنیم و هیچکس هم مثل خودمان نمی توانند به دادمان برسد!به امید اینکه بزرگان دیگری هم چون شما به فکر باشن و بتوانیم دست در دست هم تمامی مشکلات را حل کنیم!داریوش جان بی نهایت دوستت دارم...

زهرا امانی | October 24, 2012 12:06 PM

داریوش عزیز
اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج, "جنگ" می شود...
درمان, "نامرد" می شود...
قهقه , "هق هق" می شود... اما دزد
همان "دزد" است ...
درد همان "درد..."
و گرگ همان
"گرگ" !!!
پاینده باشی

فرشید آقامحمــدی | October 24, 2012 01:25 AM

داریوش عزیز

حرفهاتو خوندم. قبول دارم.ما مدتهاست که اشتباه کردیم.
میدونی.اتفاقا همین چند روز پیش بود که ایده ای به سرم زد.ایده ای که با یکی از دوستانم درمیون گذاشتم.در مورد تربیت فرزندانمون از همون سنین چند ماهگی.یک تربیت درست.تربیتی که هیچ چیزی اجباری و تزریقی نباشه و کودک خودش کشف کنه و به حقیقت برسه.نه تزریق اعتقادات نه تزریق اجبارات و توهمات مزخرف اجتماعی.راستش من و دوستم قرار شده روی این طرح کارکنیم و بنیادی رو تاسیس کنیم البته الان فقط یه ایده است و شاید چند سال طول بکشه ولی با کمک خدا و دوستان دلسوز و آگاه این راهو شروع میکنیم.فعلا دارم روی شخص خودم کار میکنم...دارم بدون سانسور خودمو کالبد شکافی میکنم.
خیلی دوستت دارم.
همیشه سالم و سرزنده باشی.

بیهوده گو | October 24, 2012 01:11 AM

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست
که همچنان که تو را می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می‌بافند!

فروغ فرخزاد

فرشید آقامحمــدی | October 24, 2012 01:10 AM

با سلام به حضور گرمابخش قلب و روانم. تغییر باید از من اغاز شود تا به ثمر برسد.از من نوعی که خودم را مبرا از این مسائل مهم میدانم که ایندگانم نیز به ان مبتلا خواهند بود اگر من بی تفاوت به موضوع بنگرم. با تشکر

mehrdad | October 24, 2012 12:32 AM

داریوش عزیز ممنون از توجه و درایت تو.
قطعا ریشه ی مشکلات در مردم و فرهنگ آون هاست و با نگاهی ساده می تونیم دریابیم که مسئولان و حاکمان هم از بطن مردم جامعه اومدند و در همین نظام آموزشی آموزش دیدند و تربیت شدند.البته به نظر من بحث خیلی هم ساده نیست در حال حاضر مدیریت و حاکمیت هست که تاثیر می گذاره بر مردم و اون ها رو تحت کنترل داره.نظام آموزشی و رسانه ی ملی رو در اختیار داره.حال مثلا مشکلات اقتصادی موجود رو می بینیم باید اقرار کنیم که تقصیر خود ما مردم هست یا تقصیر رو به گردن مدیریت اقتصاد بیاندازیم؟
به اعتقاد من کار درست کردن فرهنگ مردم در دراز مدت امکان انجام شدنش هست و باید تکیه کرد به روشنگران و اهل اندیشه و باید مسائلی در جهان امروز با اون ها مواجه هستیم رو از این صاحب نظران بیاموزیم و به اعتقاد من اسم این کار عدم اعتماد به نفس و یا بت ساختن دوباره یا چیزی شبیه به این نیست.البته قطعا نباید بت ساخته بشه اما مد نظر من آموختن و فراگیری مسائلی هست که انجام اون ها احتیاج به صحبت کردن و مباحثه داره.گاهی گفته می شه در مورد مسائلی زیاد صحبت شده و حال باید عمل کرد غافل از اینکه مباحثه و توضیح در مورد مسئله باعث نقص شناخت اون شده و باعث شده در انجام اون هم ناکام باشیم.مثلا مسئله ای مثل جمع کردن و در کنار هم قرار دادن فرهنگ ملی و دینی وغربی که شاید یکی از مهمترین چالش های مربوط به فرهنگ در جامعه ی ما باشه باید از روشنگران دینی امروز آموخته بشه که چطور می شه همه ی این ها رو در کنار هم داشت یا مسائل دیگر.
به هر حال چیزی مسلم هست ضرورت اصلاح فرهنگ مردم ما و همچنین اصلاح نظام سیاسی کشور هست که امیدوارم به صورتی انجام بشه که به صلاح مردم ما باشه و همه بتونیم در کنار هم به خوبی زندگی کنیم.

محمد رضا | October 23, 2012 09:51 AM

داریوش نازنین مرد همیشه بیدار به بهترین شکل بیماری ما ملت را بیان کردی. نمیدونم سر ما ملت چی اومد که تا این اندازه منفعل شدیم. عجب خواب سنگینی مارو برده . هیچکس دیگه حاضر نیست حتی یکروز از منافع مادی خود چشم پوشی کنه تا شاید اتفاقی بیوفته. احساس میکنم تک تک آدمها اینجا طلسم شده اند میبینند میشنوند لمس میکنند ولی عین دیوار چشم دار.

fada tavana | October 23, 2012 04:33 AM

ممنون

طالبی | October 23, 2012 04:03 AM

باسلام به داريوش بزرگ. بسيار عميق و زيبا نوشتي نازنينم. بخدا درد همه ما همين باورهاي نادرست و كوررنگي هاست. بخدا كه همه زخمهاي ما از نداشتن شناخت پيشينه و نداشتن اتحاده.. اما يه چيزي هست و اونم اين تفكر ترسيه كه در جامعه خود اينها راه انداختن.. من چندجا ميشنوم كه ميگن از هر 5نفر 1 يا 2نفر ماموره و از اين مزخرفات.. هميشه گفتم اگه به دستور خدايي كه ازش دم ميزنيد هم پايبند بوديد هزار بار گفته فقط از خدا بترسيد نه از هيچ بنده.. همونجا ميگه كه رمز پيشرفت اتحاد و اطلاع از قبل و حالتونه.. اما جامعه جاري ما شده توهم تفرقه و ترس و نامردي.. بخدا هيچكس به ديگري رحمي نداره.. بد مردماني شديم.. تورو خدا كدهاي واضح بده بگو همين الان چه كنيم. اولين قدم رو تو بردار آدرس بده بزرگمرد.. من همه جا توي صفحات فيسبوك و در سايتها براي شما زدم نترس از اين سياهي تو شبتابي مگه نه؟ و خوشحالم كه اين مضمون سخنان بسيار وزين حال شماست.. ما هميشه از نبود يك ليدر محروم بوديم الان هم با اينكه با دنياي مجازي بسيار رهبري آسان ميشه ولي تفكر امنيتي بودن جامعه دست خيليا رو بدجور بسته.
تو بگو چه كنيم. بقول خودت گفتي بعضيا براي آزادي ديخوان يه كارايي بكنن، بعضيا يه كارايي نميكنن ، شما بگو ما چه كنيم.. واضح بگو بخدا، اينا هياهوي پوچه.. بزودي بعداز عرياني اين توهم دردآور ميبينيم چقدر خوارو كوچكند..
هميشه سالم باشي و سايه مهرت تا هميشه بر سرما باد. ياور هميشه مومن.. ياور هميشه مومن.

سعيد | October 23, 2012 01:54 AM

احساست و حضورت ستودنیست داریوش عزیزم
خود شناسی و تنها خودشناسی است که می تونه به تو شکل و فرم انسانی بده . می دونی زمانیکه تو خودت رو ، خواسته هات رو ، نیاز های زیستیت رو ، و حتی نخواسته هات رو بشناسی می تونی هدفمند باشی که این رمز موفقیت توست.
قبل هر کاری ، هر گامی ، هر نگاهی ، هر ایدئولوژی که انتخاب می کنی برای خودت مشخص کن چه می خواهی ؟ خواسته ات چیست ؟و به کجا می خواهی برسی ؟ این به تو کمک می کنه که بیراهه رو از راه بشناسی ، و به جای سردرگمی میان انتخاب های گوناگون و زیستن های تکراری ، مستقیم و با جهت گام برداری و زودتر از هر رویایی به مقصد برسی پس خودت رو بشناس قبل از هر انتخابی حالا به این نقطه میرسیم که چه جوری باید خود را شناخت ، مگه نه؟

اسمائیل | October 22, 2012 08:04 PM

درود بی پایان بر تو
خیلی حرفات قشنگ و آموزنده بود
دوستت دارم
سپاسگذارم
بایرام جوانی از بهبهان

بایرام | October 22, 2012 01:05 PM

سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت یگانه ی بی تکرار موزیک پاپ ایران جناب داریوش اقبالی
روزی از روزگاران قدیم امام رضا داشته میرفته که می بینه صیادی آهویی را گرفته و در تور انداخته!
وقتی به نزدیکی هم میرسند آهوی زبان بسته زبان باز میکند (نمیدانم به عربی یا فارسی) و از امام رضا می خواهد که ضامنش شود و از صیاد این اجازه را بگیرد تا آهو را رها کند و آهو برود به بچه اش شیر بدهد و برگردد که این اتفاق هم می افتد!! و اما:
آیا بچه ی آهو همان یک وعده شیر برایش کافی بود؟! روزهای بعد چه؟! سرتان را درد نیاورم، تا زمانی که این چرندیات و داستانها را به صورت تزریقی به نسلهای بعد از خودمان انتقال دهیم اوضاعمان به همین شکل خواهد بود تا زمانی که به جای ادب و تربیت فرزندانمان آنها را در ماه محرم کفن پوش کنیم و بفرستیم سر دسته اوضاعمان از این هم بدتر خواهد شد فرهنگ ما را فرهنگ عرب به یغما برد که برد.
سپاس فراوان از شما بزرگوار

محمد سادات هندی | October 22, 2012 12:21 PM

درود به تو نازنین که تمامیتت ستودنی ست
هر آنچه که نوشتی واقعیت های تلخی ست که گریبانِ ما ملت و و مامِ میهن رو گرفته !
متاسفانه ما ملت مسخ شدیم و نمیدونم کِی بیدار خواهیم شد. ما ذره ذره داریم از بین میریم. مرگ تدریجی که میگن, زندگیِ ماست ... دنیای این روزهایِ ما پر است از یاس و تلخی ها و گرفتاری ها ... ولی هنوز کور سویِ امیدی در دلها هست که امیدوارم خاموش نشود.
به امیدِ بیداریِ ملت و آزادیِ ایران زنده ایم و بس
همیشه که نمیشه مرداب بود ، زمان زمانه جاری شدنه ، مگه نه؟
امید که از مرداب بودن و در این منجلابی که فرو رفتیم و هی فروتر میرویم رها شویم و جاری شویم

بوسه میزنم به قلم و تفکر تو نازنینم

بزرگ مرد تاریخ صدای ایران
جاودانه ای بی تکرار
صدای همیشه بیدار

نرگس | October 22, 2012 09:38 AM

چقدر زمان لازم بوده

تا کلمه عفو بر زبان جاری شود

تا حرکتی اعتماد انگیز انجام گیرد

بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم

بیا آغاز کنیم

فرصتی گران به دشمن خویی از کف داده ایم

و کسی نمی داند

برای جبران گذشته چقدر فرصت باقیست

دستم را بگیر!
.
.


يكديگر را می آزاريم
بی آن که بخواهيم
شايد بهتر آن باشد
که دست به دست يكديگر دهيم
بی سخنی
دستی که گشاده است
می بَرد
می آورد،
رهنمونت می شود
به خانه ئی
که نور دلچسبش
گرمی بخش است...

Meysam | October 22, 2012 09:32 AM

در کودکی بسیار کوشیدم
فرق میان درست و غلط را دریابم
اما کسی معیاری به دستم نداد
و حال که همه چیز در گریز از معناست...
میفهمم که نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد.
تنبیهم کند
تشویقم کند
نه به حق قدرتی که دارد
بلکه به اقتدارش
من همدردی میخواهم، راهنمایی میخواهم، قطب نمایی میخواهم...

zari | October 22, 2012 08:39 AM

داریوش عزیز ممنون از این متن بسیار زیبا ... به قول خودتون باید دنیامون رو بسازیم و نه با دنیا بساریم ..
باید دنیا مون رو خودمون بسازیم اما متاسفانه دنیایی متفاوت رو نمیشه با افراد بی تفاوت ساخت ...باید بیماری خو گرفتن به انکار و تکرار و همينطور بی تفاوتی رو در خود از بین ببریم ...باید نسبت به خود و سرنوشتمون حساس باشیم و از بی تفاوتی رها شویم ...
داریوش عزیز بازم ممنون از نوشته ی زیبای شما و از اینکه یاور همیشه مومن ما هستید و همیشه در کنار ما مردم ..به امید روزهای بهتر
پاینده و برقرار باشیدیاور همیشه مومن

رویا | October 22, 2012 06:40 AM

داریوش نازنینم یکی از زیباترین و جامع ترین مطالبیست که فقط از وجود یک اسطوره ساختنی است.
در جواب سوال شما باید بگویم جوانی دوره خوبی است که باید با راه و رسم خود جوانی آنرا تجربه کرد. ولی متاسفانه در قوانین حاکم در جامعه امروز ایران برای آن قاعده ومرز غیر انسانی تعیین می کنند.از جوانان انتظار دارند شادی نکند، نرقصد، عاشق نشود، از حق سکس محروم باشد، اعتراض نکنند، فریاد نزنند،همیشه مرثیه خوان باشند،مذهبی باشند و... ، ساده بگویم" جوان، جوانی نکند.
حال آنکه خود حال جوانی نیاز به همدلی و همراهی دارد نه سرکوب و کوهی از بایدها و نبایدها
بقول خود شما جمهوری اسلامی جوانی رو بصورت یک نگرانی اجتماعی میدونه یک مشکل اجتماعی میدونه نه یک سرمایه و به همین دلیل هم تمام خواسته های جوان ها رو یک بحران و خطر میدونه و وظیفه دولت سرکوب کردن آنهاست نه تشویق و حمایت

سعید | October 21, 2012 10:00 PM

انگار هر چه بیش تر بنویسم، ذهنم دورتر می رود . در کویر بی انتهایی که درونم را احاطه کرده، جایی نمانده که سر نزده باشم; اما در جست وجوی چه یا که؟ نمی دانم . حتی مطمئن نیستم گمشده من واقعا چیست؟ کجاست؟ در درون من است یا بیرون؟ آیا همان طور که می خواهم، گمشده من کمال انسانی و جمال ملکی و جلال الوهی است؟ یا آن طور که الان احساس نیاز می کنم، یک چراغ راهنما است تا دست کم در این بیابان بی آب و علف گم نشوم؟ ! یا . . . نمی دانم . شاید نتیجه این نوشتن، رسیدن به این نکته باشد که:
گمشده ی من، گم شده است
داریوش عزیزم کلامت مثل دارو ادم رو اروم میکنه و وجودت برای مایی که بی فرداییم قبله حقیقت
زنده باشی همیشه

مجید | October 21, 2012 09:53 PM

چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی آبیِ احساس؟ نفهمیدی چرا ؟ گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتی:باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن, گفتم: اصلا نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد, حال خراب آدم پرسیدن ندارد ,ياورهميشه مومن دوستت دارم

ابراهيم رححيمى | October 21, 2012 05:12 PM

سلام داریوش عزیز بهترین مطلبی بود که خوندم داریوش جان تو آهنگ پرسه میگی به کدوم لحجه ترانه سر کنم به کدوم زبون ترو داد بزنم !!! این فقط شامل پرسه در خاک غریب نیست جامعه ما هم شده ماتم سرا غربت جامعه ایرانی آریایی رو دزدیدند همه جای دنیا زندان دور از شهر ها میشوند ولی اینجا کل ایران شده زندان ما . زندانی که سیگاری برای آرامش نداره !! چون همه از جنس بهمن 57 هستن! برای جنگ و نه آرامش
داریوش جان شما بهتر از هر کسی درد جامعه رو میفهمید دردی که درمانی نداره دنبال درمانش بودیم درد بیشتر شد ! درد شلاق درد زخم درد اعدام حقیقت درد 300 گل سرخ .داریوش تو به من و نسل من گفتی با شما آیندگانم به من یاد دادی که در چه جامعه ای زندگی میکنم شما به من و نسل من یاد دادی میشه دوباره ساخت حتی با استخوان خودم ! ولی من و تو هستیم آیا همه هستن ؟ داریوش خودت گفتی انقلاب مارو دزدیدند بله درسته دزدیدند می دونی چیه ؟
حکایت زندگی ما شده مث “دکمه پیرَن”
اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه میری …
بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش ما رسیدیم به آخرش از اول اشتباه بستیم دکمه ی لباسمون رو با ریش و عبای سیاه و تحجر و ... شروع کردیم به هوای این که آب و برق مجانی میشه. فرهنگ , همه از فرهنگی حرف میزنند که من ندیدم ! چه فرهنگی چه کشکی ؟؟؟؟ میگن ایران با فرهنگ ترین کشوره با قدمتی طولانی !! ولی من فرهنگی در اون ندیدم جز درد خفقان شلاق و مذهب بی معنا مذهبی که وارد اسم خدا شده به اسم دین میزنند میکشند و میبرند ولی داریوش منم هم جزو همون جوجه های نشسته در آشیانه هستم به پا میخیزم و هرچه که تو گفتی آن میکنم و حرکت از این بیش شتابان میکنم از خودم فقط و فقط اولین قدمم رو از خودم خودم و خودم !! شروع میکنم باید اول در خودم تحولی ایجاد کنم که روی دیگران هم تاثیر گذار باشم .................. داریوش عزیزم معلم کلاس اولم هیچ وقت یادم نمیره یعنی هیچ کس معلم کلاس اولش یادش نمیره اما اولین معلم من خود خود خود خود شما بودی که برام فهموندی نشان دادی آموختی که : بچه ها این نقشه جغرافیاست این قسمت اسمش آسیاست شکل یک گربه در اینجا آشناست بجه ها بچه ها این گربهه ایران ماست !!!! و بهترین مطلب از این ترانه ات که روی من همیشه به زبان دارم این هست که بچه ها چشم این گربهه دنبال شماست .داریوش بهترین معلم راهنما و پدر زندگیم بودی ممنون از راهنمایی هایت . بهترین راه کار اینه از خـــــــــــــــــــــودم شــــــــــــــروع به تغـــــــــــــیر کنم .

مهسا | October 21, 2012 02:49 PM

سلام به خدای روی زمینم
هر زمان فکر میکنم که تو دیگر والاتر از آنچه هستی نخواهی شد باز می بینم که اشتباه کردم
تراوشات ذهنت تحسین برانگیز اند
زیستن در میان طبقات مختلف اجتماعی به من می آموزد که هیچ چیزی آدمی را راضی وخشنود نمی سازد مگر اینکه آگاه باشد از زندگی چه می خواهد؟وجایگاه خود را بشناسد
پیمودن راه های تعیین شده وهموار شاید امن و راحت باشد اما ما را از لمس شگفتی های زندگی محروم می سازد. تکرار تجربه ها و آموخته های دیگران فقط ما را زنده نگه می دارد.اینکه تمام تلاشت این باشد که جایگاه کسی را که از تو بالاتر است تصاحب کنی تو را از زیستن زندگی که به نام تو رقم زده اند محروم می کند.قالب بندی کردن زندگی در حکم نابودی آنست.تلاش برای رسیدن به جایگاهی که دیگران به آن رسیده اند!کوشش برای بدست آوردن آنچه دیگرآن دارند مارا از زیستن زندگی خود و یافتن جایگاه خود دور می سازد.
حضورت جاودانه باد داریوش عزیز

شایان | October 20, 2012 04:15 PM

سلام به اسطوره چند نسل
داریوش جان حواسمون باشه که ما دیگه هیچ حسی نداریم
سرتو بنداز پایین کارتو بکن...اینطوری دولت ما راحت تره
این روزا همه دارن از فرهنگ چندهزار ساله ی ایرانی حرف میزنن...همه دارن از اخلاق خوب حرف میزنن
اما هممون میدونیم اینا هیچکدوم جلوه ی عینی نداره...فقط ادعاست
نمونه اش همه جا هست...فرهنگ واخلاق ما آدما، اینجا و آنجا، همه جا، در این سرزمین و در غربت، ...تو خیابون...تو اتوبوس و مترو... دفاتر و مغازه ها ، عروسی ها و مراسم ها
خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد

ساسان | October 20, 2012 12:30 PM

داریوش عزیز و ماندنی
با شما کاملا موافقم و دردیست ریشه دار که غرور ما باعث شده این درد ذهن ما رو خاموش کنه
باید از خود شروع کرد از اعماق وجود خود

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

mansour | October 20, 2012 12:28 PM

سلام استاد
خیام فیلسوف در این باره می فرماید :

هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هيچ معلوم نشد

يک چند بکودکى باسـتاد شديم يک چند به استادى خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد از خاک در آمديم و بر باد شديم

شهلا | October 20, 2012 12:24 PM

داریوش گرامی با چه زبانی باید از این همه درایت و تیزبینی و هوشیاری عاشقانه شما سپاسگزار بود...... در جواب سوالاتی که مطرح کردی مشکل فرهنگی ما بخشی از آن به فرد پرستی و روابط قبیله‌ای ما برمیگرده، بقول یکی از فرهیختگان ما که در مطلبی آورده:
بخاطر دارم در ماهای اول انقلاب پاره‌ای از روشن ضمیران چون آقای طاهر احمد زاده و مرحوم علی بابایی و مذهبیون و ملیونی که به حکومت نزدیک بودند مرتبا می‌گفتند که از آقای خمینی بت نسازید و ایشان را بجای شاه ننشانید والا چرخ بر همان پاشنه استبداد تاریخی خواهد چرخید ولی در مقابل کسانی چون اقای احمد خمینی می‌گفتند هر انقلاب یک اسطوره می‌خواهد واگر آقای خمینی تبدیل به آن انسان ماورایی نشود به زودی هر کس از راهی می‌رود وپراکندگی باعث مرگ انقلاب می‌شود و به قول آقای سعیدحجاریان مهار هزار گوسفند آسان تر از جمع کردن نه گربه است که هریک به سویی می‌گریزد و حال هم بسیار از سیاسیون از رهبری بی منازع آیت الله خامنه‌ای حمایت می‌کنند نه از سر ایمان دینی به ولایت مطلقه فقیه ونه قایل به جاذبه کاریزماتیکی ایشان بودن. حتی خود آیت الله خامنه‌ای در صحبتش در قم در دفاع از ضرورت قدرت فرا قانونیش استدلال می‌کرد که آقای خاتمی در اوایل ریاست جمهوریش نزد من آمد و خواست که من هم در محدوده قانون عمل کنم گفتم شما که این حرف را می‌زنید اولین کسی خواهید بود که پیش من خواهید آمد و می‌خواهید که برای کمک به شما فرا قانونی عمل کنم وچنین هم شد
مروری بر فعالیت ها و برخورد های گروه های سیاسی و اجتماعی ما در چندین دهه گذشته و در مقایسه با عملکرد غرب نشینان تصویری از بازی بچه گانه ای در ذهن من ترسیم کرده. آگر به تماشای بازی کودکان بنشینیم می‌بینیم که هر چند دقیقه یکی شکایت می‌کند که آن یکی توپ را برداشته و به من نمی‌دهد یا آن دو بچه باهم بازی می‌کنند و مرا به بازی نمی‌‌گیرند یا آن بچه تندتر از سرسره بالا می‌رود و مرا کنار می‌زند و بعد هم گریه و زاری و قهر کردن. اما وقتی ما بزرگ می‌شویم عموما همین خصلت‌های انسانی چون حسادت، رقابت، خودخواهی، تنگ نظری وغیره را داریم اختلافات نظر و تفاوت عقیده و اختلاف در شیوه عمل برای رسیدن به هدفی مشترک نیز بر آنها افزوده می‌شود
اما غربیان با بزرگ شدن کم کم یاد می‌گیرند با وجود همان خصایل انسانی جدایی‌افکن و بینش‌های مخالف نزاع برانگیز با هم کار کنند : بعبارتی توافق می‌کنند که توافق نداشته باشند . اما ما ایرانیان فرا می‌گیریم که چگونه اختلافاتمان را در لباس مشروع و زیباتری جلوه دهیم به طوری که کسی متوجه انگیزه‌های شخصی ما نشود و مثل آن بچه‌ها همه نفهمند که شکایت و دعوای ما به دلیل مسایل و خواسته‌های شخصی است تا عقیدتی. ما در بزرگ سالاری آن به مسایل عقیدتی اگر با گذر عمر و تجربه بیشتر غربیان بیشتر هنر با همدیگر کار کردن را فرامیگیرند، اما ما هنر بهتر پنهان کردن نیت اصلی خود و حق به جانب نشان
دادن خود را فرا میگیریم. بهمین دلیل هم ما در گفتگو‌ها و مجادلاتمان کمتر به خود سخنان طرف مقابل گوش می‌دهیم بلکه بدنبال کشف نیت واقعی او از بیان ان مطالب می‌رویم بعبارتی میان خط‌ها را می‌خوانیم تا خود خطوط نوشته یا گفته را.
زنده باشی بزرگمرد

soheil | October 19, 2012 01:41 PM

نام:

ایمیل:

صفحه شخصی:

نظر:

فارسی English

لطفا بيش از يک‌ بار کليد «بفرست» را فشار ندهيد؛

لطفا مرتبط با مطلب اصلی، گویا و در صورت امکان کوتاه بنویسید؛

وارد نمودن نام و آدرس ایمیل معتبر الزامی است؛

اطلاعات تماس شما نزد مدیریت و نگارنده وبلاگ محفوظ است؛

نظر شما پس از بازبینی منتشر خواهد شد؛

در صورت عدم تمایل به درج و انتشار نظرتان در وبلاگ، این درخواست را در نظرتان ذکر نمایید.



ارسال مطلب به دوستان

آدرس ایمیل گیرنده را وارد کنید:

آدرس ایمیل خود را وارد کنید:

می توانید به این ایمیل یک پیام هم اضافه کنید (اختیاری):