چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۸۵


خويش را اول مداوا كن، كمال اين است و بس


گفتگوی عارف محمدی با داریوش اقبالی، ایران جوان

با وجودی كه من در زمينه مسايل و مشكلات اجتماعی جامعه ايرانی تورنتو گفتگوهايی با كارشناسان در زمينه‌های مختلف داشته‌ام، اما خوانندگان ايران‌جوان مرا بيشتر به عنوان تحليل‌گر فيلم می‌شناسند. به همين خاطر وقتی مرا در جايی غير از فضای سينما می‌بينند تعجب می كنند. به هر حال من تا جايی كه امكان داشته سعی كرده‌ام معضلات اجتماعی كه به نوعی با سينما در ارتباط بوده‌اند را چه با نقد فيلم‌های مربوطه و چه با گفتگو با كارشناسان مربوطه مطرح سازم. برای داريوش به عنوان خواننده‌ای كه نسبت به مسايل و معضلات و آسيب‌های اجتماعی بی‌تفاوت نيست احترام قائلم و علل اين گفتگو نيز يكی بخاطر فعاليت‌های مثبتی است كه اين اسطوره موسيقی پاپ در راه ترك اعتياد ايرانيان مبتلا به اين بلای نابود كننده كه خود سال ها در چنگال آن اسير بوده انجام می‌دهد. ديگر عشق و علاقه او به سينما كه تلاش هايی هم در اين راستا در دوران جوانی داشته و از سويی گرايش او به ادبيات عرفانی و ترويج آن در كارهايش می باشد كه در كل عواملی شدند تا گفتگويی خواندنی با اين خواننده محبوب نسل‌های ديروز و امروز داشته باشيم.

هر كسی ممكن است كه رويايی داشته باشد كه بعدها به حقيقت بپيوندد. آيا داريوش از همان آغاز رويای خوانندگی را در سر داشته يا كاملاُ اتفاقی بوده است؟
اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم بايد بگويم كه خواننده شدن هدف من نبوده بلكه فكر می كنم خواننده متولد شدم (با خنده...). اين را از اين نظر عرض می‌كنم كه از بچگی شور و شوق خاصی به خواندن داشتم. وقتی به آن دوران برمی‌گردم، می‌بينم حركات يك بچه چهار يا پنج‌ ساله در ارتباط با موسيقی چه معنايی می‌تواند داشته باشد. اين كه يك بچه يواشكی به اتاق مهمانخانه برود، گرامافون را بگذارد و يك سری صفحه‌های سی‌و‌سه‌دور قديمی از رشيد بهبود‌اف را گوش كند و يا به عشق شنيدن ترانه پای راديو بنشيند. همه اين ها به نوعی آن انگيزه‌ها و شايد كشش‌هايی بوده كه مرا به اين سمت كشاند و به خاطر همين هميشه می‌گويم من خواننده متولد شدم (با خنده...) خوب از اين ها كه بگذريم عواملی مثل مسير كار، اتفاق، رابطه، همه اين ها باعث شدند كه وارد عالم خوانندگی به صورت حرفه‌ای بشوم.

حتی شنيدم كه در سنين خيلی پايين روی صحنه ظاهر می‌شدی؟
من از سن 9 سالگی روی صحنه می‌رفتم. در يازده‌ سالگی يك اركستر 7 يا 8 نفره داشتيم كه در جشن های مدرسه به اجرای برنامه می‌پرداختيم. برای همين معتقدم مسير، مرا به سوی حرفه‌ای شدن كشاند. به اصطلاح جوی كوچكی بود كه به دريا متصل شد.

آيا خاطرتان هست كه چه زمانی برای اولين بار به صورت حرفه‌ای ترانه اجرا كرديد؟
اولين بار به صورت حرفه‌ای در برنامه‌ای به نام "شش و هشت" كه توسط فرشيد رمزی تهيه می‌شد در تلويزيون ملی ايران با خوانندگانی مثل كيوان، افشين، نلی، ماسيس و اونيك به صورت گروهی اجرا داشتيم. اما اگر منظورتان اجرای زنده باشد، خاطرم است كه اولين بار در كاباره شكوفه نو در تهران و با يك اركستر حرفه‌ای آواز خواندم.

در يكی از مجلات هفتگی مربوط به دهه 50 ايران، جمله‌ای گفته بوديد با اين مضمون "زمانی در آرزوی شهرت بودم و اينك در آرزوی گمنامی. زيرا آنان كه در جستجوی شهرت‌اند نمی‌دانند گمنامی چه موهبت بزرگی است." مايلم بدانم كه امروز داريوش درباره اين جمله چطور می‌انديشد؟
خوب اين جمله مربوط به دوران جوانی بوده. تصور كنيد كه آدم شناخته می‌شود، دور و برش را می‌گيرند و مثل يك شوك است. شايد در آن زمان برايم در آن محيط قرار گرفتن سخت بود ولی بعدها با گذشت سال ها اين مسأله با من عجين شده بود. آن زمان با مسايلی روبرو می‌شدم كه برايم تعجب‌آور بود. عده‌ای انتقاد می‌كردند كه آقا اين چه ترانه‌هايی است كه تو می‌خوانی... يكی می‌گفت: "اين بچه چه می‌گويد..."، آن يكی تعريف می‌كرد، شخصی سرزنش می‌كرد و خلاصه مجموعه‌ای بود از واكنش های مردم. بالاخره دوران جوانی من بود و بالطبع هر جوانی كه تازه به شهرت می‌رسد با اين واكنش های مثبت و منفی روبرو می‌شود كه گاهی او را از آن چه شهرت ناميده می‌شود دلسرد می‌كند. ولی به نظر من شهرت و محبوبيت پديده‌ای است كه بايد از آن استفاده مثبت شود نه سوء‌استفاده.

از آنجا كه گرايش اصلی من سينما است، می‌خواهم سوالاتی در اين زمينه بكنم. شما در اوج شهرت تلاش‌هايی هم در سينما انجام داديد. در فيلم‌هايی موسوم به فيلم‌های خياباني كه جزو سينمای بدنه‌ای ايران به حساب می‌آمدند با كارگردانانی مثل سيروس الوند و فرزان دلجو همكاری كرديد. آيا اين تلاش از سر عشق به سينما بود يا دليل ديگری داشت؟
من سينما را بسيار دوست داشته و دارم. هنر بسيار ظريفی است. من نمی گويم كه فيلم بازی كردم، بلكه می‌گويم تجربه‌ای كردم. تلاشی كه وقتی دوباره برمی‌گردم و به كارهايم نگاه می‌كنم متوجه می‌شوم كه هنر بازيگری چه ظرافت‌هايی دارد و به اين هنر پخته‌تر نگاه می‌كنم. از طرف ديگر هم طبيعتا وقتی در ايران هنرمندی مشهور می‌شد تهيه‌كنندگان و سرمايه‌گذاران گيشه‌پسند برای صيد او تلاش می‌كردند و من هم جزو كسانی بودم كه صيد شدم (با خنده...) و در دو فيلم تجربه‌هايی کسب کردم كه بعدها متاسفانه به دلايلی ادامه پيدا نكرد. دوست داشتم با راهنمایی های يك معلم خوب در اين زمينه كارهای خوبی انجام دهم.

يكی از فيلم‌هايی كه بازی كرديد "ياران" به كارگردانی فرزان دلجو و امير مجاهد بود. نكته جالب توجه اين است كه شما در اوج شهرت و محبوبيت ترانه فيلم را به فريدون فروغی واگذار كرديد. دليل آن چه بود؟
عجب سوال ظريفی كرديد. اولين بار است كه از من سوالات خوبی می‌شود و من از شما به خاطر طرح اين سوالات ممنونم... واقعيت اين است كه در فيلم "ياران" قرار بود با فرزان دلجو همكاری داشته باشيم و اگر توجه كرده باشيد در آن فيلم من نقش زيادی ندارم. متاسفانه در آن زمان تجربه آن چنانی درباره سينما نداشتم و با من برخورد درستی نشد. آقايان فرزان دلجو و امير مجاهد در اين راستا به من كم‌لطفی كردند و قراردادمان كامل اجرا نشد، چرا كه طبق قرارداد مالی كه داشتيم بعد از اينكه 15 دقيقه از فيلم را پيش برديم من به دوستان گفتم حال بياييد قراردادمان را جلو ببريم و مسايل مالی را طبق قرارمان مشخص كنيم. نتيجه اين شد كه دوستان رفتند بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند. با خودم گفتم: "خوب اين ها با من كار دارند، فيلمشان نيمه كاره است." اما در كمال تعجب متوجه شدم كه آن ها بر اساس همان 15 دقيقه موجود داستان فيلم را عوض كردند تا ديگر به من احتياجی نباشد. خوب، از آن جا كه در زندگی به يك توازن اعتقاد دارم و طبيعت را قانون‌مدار می‌دانم، اين ماجرا مصادف شد با درگيری من با ساواك و رفتن من به زندان اوين كه همان شب فيلم "ياران" كه در سينما كاپری به نمايش درآمده بود از اكران پايين آورده شد و در واقع مفهوم آن ضرر برای تهيه‌كننده فيلم بود.

برگرديم به بحث موسيقی پاپ. اين روزها صحبت از مرگ واژه در موسيقی پاپ ايران است. به عنوان خواننده‌ای كه واژه در ترانه‌هايت اهميت داشته و هيچ گاه در سال های فعاليت در غربت تن به بازار ابتذال و سطحی‌گرايی ندادی و راه هميشگی خود را ادامه دادی، در اين باره چه نظری داری؟
به نظر من يك سيلی در راه است و شما نمی‌توانيد جلوی اين سيل را بگيريد. اين سيل همه چيز را در مسيرش با خود همراه می‌كند. تقليد بخشی از موسيقی فعلی ما شده است، نداشتن مرجعی كه تصويب كننده باشد خود مزيد علت شده است. چرا كه در آن زمان در ايران سازمانی بود كه نظارت و آثار را ارزشيابی می‌كرد. خوب حال در خارج از كشور تشكيلاتی كه وجود ندارد و در نتيجه خيلی از ترانه‌سراها و آهنگسازها كارهايی را انجام می‌دهند كه به سمت سطحی‌گرايی و ساده‌پسندی و به قول شما مرگ واژه كشيده می‌شود. ولی به نظر من با توجه به همه اين معضلات، هر نوع اثری جايگاه خاص خودش را دارد. داريوش شنونده خود را دارد و بايد با احترام و علاقه به آن ها مسير كارش را ادامه دهد.

موسيقی ما در شرايط بحرانی به سر می‌برد و مثل خيلی چيزهای ديگر سرزمين ما به هم ريخته است. دليل مرگ واژه را بايد نوعی كم‌كاری دانست. در جايی كه از زبان شعر و موسيقی كه زبان برنده‌ای است و می‌شود از آن به عنوان ابزار سازنده استفاده كرد، از آن سوء‌استفاده می‌شود و واقعا نمی‌دانم كه اين جريان كی متوقف خواهد شد. در اين جا بايد به نقش رسانه‌های خارج از كشور اشاره كنم كه اين نوع موسيقی‌ها را به چه شكل تبليغ می‌كنند و اين كه چه نوع موسيقی‌ را بعد از چه نوع ديگری پخش می‌كنند و جايگاه هر كدام را چگونه قرار می‌دهند. چون ما سابق بر اين هم در كشورمان موسيقی‌های مختلفی مثل: كوچه بازاری، سنتی، پاپ و فولكور داشتيم اما هر كدام جايگاه خودشان را داشتند. فكر می‌كنم در حال حاضر رسانه‌ها بيشتر مروج ساده‌پسندی می‌باشند.

من می‌خواهم روی اين نكته تاکيد كنم كه متاسفانه اين ساده‌پسندی به ابتذال كشيده شده. يعنی واژه‌هايی كه از فرهنگ لمپنيسم وارد موسيقی پاپ شده و جوان های امروز هم آن ها را ناخواسته به خاطر ريتمشان زمزمه می كنند، واژه‌هايی كه خيلی از روشنفكران و هنرمندان متعهد سال ها سعی كردند تا آثار آن را از ميان نسل‌های جديد پاك كنند اما با تاسف بسيار شاهد آنيم كه چه در سينمای داخل كشور و چه در موسيقی خارج از كشور كه پرمخاطب‌تر است، اين واژه‌های مبتذل دوباره ترويج و تبليغ می شود.
اجتناب‌ناپذير است، هيچ كاری نمی‌شود كرد. اين جا مسأله مسئوليت هنرمند پيش می آيد، اين كه يك ترانه‌سرا، آهنگساز و يا خواننده به دنبال بازار روز نباشد. خوب، جوان هايی هستند كه با عشق و علاقه به سراغ اين هنر می آيند اما طعمه تعدادی از كمپانی‌های موسيقی می‌شوند كه به آن ها خط می دهند كه چه بخوانند و چه بكنند تا بازار بيشتری داشته باشد. به هر حال همان طور كه اشاره كردم باز هم هنرمندانی هستند كه تلاش می‌كنند تا در اين سيلاب نيافتند و به تعهد خود نسبت به موسيقی سالم پايبند باشند.

من معتقدم خلاقيت زاييده درد است. اما آن گونه كه شعرا، ترانه‌سرايان و خوانندگان نامی و خلاق در آن زمان و در اوج تنگنا و محدوديت‌ها دست به خلق آثاری زدند كه هنوز هم جزو آثار ماندگار به حساب می‌آيند، حالا می‌بينيم كه همين افراد با اينكه در خارج از كشور با جنس ديگری از درد همراه هستند اما مثل گذشته نتوانستند آثار ماندگاری مثل آن دوره را خلق كنند يا حداقل به لحاظ كميت و كيفيت هم‌تراز آن ها قرار نگرفتند. اگر هم بخواهم اسم ببرم بايد به هنرمندان خلاقی چون شهيار قنبری، ايرج جنتی عطايی، اردلان سرافراز اشاره كنم. البته اين نظر شخصی من است و دوست دارم نظر شما را در اين باره بدانم.
به نظرم با وقوع انقلاب، با جامعه‌ای روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر می‌خواستيم كاری انجام دهيم، دور هم جمع می‌شديم و چشم در چشم هم زندگی می‌كرديم، در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح می كرديم. اما حالا يكی در اين كشور، ديگری در آن كشور، مثل زنجيری كه پاره شد و حلقه‌ها از هم جدا شده‌اند. نكته‌ای كه دوست دارم اشاره كنم اين است كه ما با باری از تشويش به خارج از كشور آمديم، يعنی از كشوری با فرهنگ و زبان متفاوت وارد يك سرزمين جديد شديم و بدون اين كه متوجه شويم ضربه‌های روحی زيادی خورديم اما عليرغم وجود اين روحيه مشوش می بايد كه سر پا می ايستاديم و زندگی می‌كرديم؛ آثار اين ترس و تشويش هنوز هم مشهود است. برای مثال شخصی را می‌شناسم كه اوايل انقلاب به خارج از كشور كوچ كرد و آدم بسيار متمولی هم است. ايشان از روز اول سعی كرد تا زندگی خود و خانواده را تأمين كند، حالا بعد از گذشت 25 يا 26 سال با اين كه اوضاع مالی بسيار خوبی دارد و تامين است باز هم همان حركت روزهای اول را انجام می دهد. يعنی آدمی نشده كه بگويد خوب من تلاشم را كردم و نتيجه هم گرفتم، حالا بنشينم و مدتی هم بدون تشويش و نگرانی زندگی كنم. به اعتقاد من اين بيماری تشويش و ترس از آينده در همه به نوعی به جا مانده است.

اما برگردم به موضوعی كه مطرح كرديد. از ديدگاه من شعرای ما در بيشتر موارد كارهايشان را می‌كنند ولی اجرا كننده‌های خوب كم شده‌اند. يعنی ابزاری مثل آهنگ كه با آن كلام چفت و بست شود و جواب شعر را بدهد پيدا نمی‌شود. توجه داشته باشيد كه آهنگساز همان آهنگساز است، مضاف بر اين كه رشد و ديدگاهش هم بيش تر و وسيع تر شده اما آن زوج هنری كه انرژی لازم را به او بدهد نيست. يعنی همان قضيه كه گفتم كه در آن زمان آهنگساز و شاعر و خواننده دور هم جمع می‌شديم، يكی می‌گفت اينجای آهنگ را اين طور كن، ديگری می گفت اين طوری بهتر است و غيره...

برای نمونه عرض كنم كه چندی پيش بعد از سال ها با ايرج جنتی عطايی در پاريس به مدت شش روز در كنار هم بوديم. در اين مدت مثل دو نفر كه همديگر را پيدا كرده باشند نشستيم و سيراب از موضوعات مختلف شديم و درد دل كرديم و در آخر متوجه شديم با چه كمبودهايی در اين پراكندگی مواجه هستيم. به هر حال آن سيل ساده‌پسندی و سطحی‌گرايی و يا آن چه كه شما ابتذال می‌ناميد جاری شده و برخی از هنرمندان خلاقی كه به آن ها اشاره كردی نظاره‌گر اين سيل هستند و با خود می‌انديشند كه چه فكر می‌كرديم و چه شد.

با توجه به اين كه سال هاست در كنسرت هايت و در ميان ترانه‌هايی كه اجرا می كنی اشعار عرفانی را بازگو می‌كنی و حتی آلبومی هم به نام "رومی" منتشر كردی، مايلم نظرت را راجع به عرفان و تاثير آن بر زندگی و آثارت را برايمان مطرح كنی.
عرفان نقبی در خود و يك بازنگری در خويشتن خويش است. بعد از پنجاه و پنج سال زندگی، مثل كوزه‌ای خرد شده هستم و به دنبال اينم كه تكه‌های شكسته را پيدا كنم و به خودم بچسبانم. عرفان دريای بيكرانی است و خوشا به سعادت كسی كه قطره‌ای از اين دريا نصيبش شود و با آن ديدگاه بتواند به زندگی نگاه كند. نمی‌خواهم بگويم كه مطالعه ندارم و يا با آن ناآشنا هستم. جای خوشبختی است كه رابطه زيبايی با خدای خودم دارم كه برايم بسيار باشكوه است و هميشه وجودش را در كنارم حس می‌كنم، با او راز و نياز می‌كنم، حرفم را با او در ميان می گذارم و مراقب من است. پس جريان زندگی را به او می سپارم و اين را بسيار باشكوه و زيبا می‌بينم و سعی می‌كنم كه مفيد باشم.

در ميان عرفا آثار چه كسی بيشتر روی تو تاثيرگذار بوده است؟
به مولانا خيلی ارادت دارم. با او ساده و روان ارتباط برقرار می‌كنم و وقتی به چند هزار بيتی كه حاصل كار اوست می انديشم می‌بينم كه تمامی در وصف انسانيت و خودشناسی می‌باشد. برای مثال وقتی می‌گويد: "بشنو از نی چون حكايت می‌كند / از جدايی ها شكايت می كند..." به اين اشاره دارد كه انسان از زمانی كه متولد می‌شود، از اصل خود جدا می‌شود و نبايد فراموش كند از كجا آمده و در جستجوی اين باشد كه به اصل خود بازگردد. ما ذره‌ای از يك مجموعه عظيم هستيم و ماموريتی داريم در عمری كه مثل يك حباب زودگذر است؛ پس دريابيم كه اين ماموريت چيست. به اعتقاد من دنيای عرفان شفا دهنده تمام دردها و مرحم همه زخم هاست، من راه های تاريكی را طی كردم و وقتی با عرفان آشنا شدم به دنيای باشكوهی پی بردم، دنيايی كه نه به مشروب، نه به قرص و مواد مخدر نياز دارد و چه دنيای عظيمی است. فقط بايد در آن تعمق كرد و ترس نداشت، همان گونه كه مولانا می‌فرمايد:

از حادثه جهان و زاينده مترس / از هر چه رسد چون نيست پاينده، مترس
اين يكدم عمر را غنيمت ميدان / بر رفته مينديش و ز آينده مترس

اين ترس پديده‌ای است كه با انسان ها عجين شده و اگر آن را شناسايی كنند و از بين ببرند، زندگی شان آرام‌تر می‌شود. مردم اصولا در فرداها زندگی می‌كنند، غافل از اينكه زندگی همين لحظه‌هايی است كه در حال گذر است. من هميشه به اين می انديشم كه اين مال و منال دنيا، قصر و ماشين‌های گران قيمت و وسايل لوكس و غيره، اين ها متعلق به من و تو نيست. ماشين را دزد می‌زند و خانه آتش می‌گيرد؛ چيزی كه متعلق به توست، خانه درون توست. سعی كنيم خانه درون را آباد كنيم و با خود خودمان آشتی كنيم. به هر حال عرفان دريای بيكرانی است كه شايد خداوند قطره‌ای از آن را نصيب من كرده است.

قصد داری كه در زمينه اشعار عرفانی فعاليت‌های ديگری انجام دهی؟ مثل همان آلبوم رومی كه به آن اشاره كرديم.
بله. كماكان در حال خواندن اشعار مولانا هستم و در تلاشم كه با اشعار اين عارف بزرگ، نوعی مديتيشن در موسيقی ايجاد كنم. البته در رابطه با اشعار حافظ نيز قصد دارم كارهايی انجام دهم.

افراد مشهور و محبوب همواره الگوی بسياری از جوان ها بوده و هستند و گرايش‌های اين افراد به هر سويی می‌تواند علاقمندانشان را نيز به آن سمت سوق دهد. برای مثال جوانی تعريف می‌كرد كه وقتی متوجه می‌شود كه بهروز وثوقی به تصوف گراييده است، با وجودی كه هيچ از اين عالم نمی دانسته، شروع به مطالعه در عرفان و تصوف می‌كند طوری كه می‌گويد مسير زندگی‌اش نيز به نوعی تغيير می‌كند. غرض اين كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم، افرادی مثل خود شما كه در كار خودتان اسطوره شديد و طرفداران زيادی داريد می‌توانيد تاثيرات مثبتی روی جوان ها و در كل علاقمندانتان در تمام دنيا داشته باشيد و اين كه شما عرفان را راهگشای زندگی شخصی خودتان و نوری در تاريكی‌های مسيرتان می دانيد بالطبع می‌تواند خيلی از دوستدارانتان را نيز نسبت به اين مقوله كنجكاو سازد. اما در مسير عرفان و شناخت آن نيز مثل هر مسير ديگری دام هايی گذاشته شده و بسياری از اين دنيای پر رمز و راز دكانی برای سركيسه كردن شيفتگان ناآگاه باز كرده‌اند كه خيلی‌ها را از اين عالم معنوی دلسرد كرده است. شما در اين باره چه نظری داريد؟
دقيقا برای همين است كه روی شناخت درست و پيروی از راهبران واقعی خيلی تاكيد شده است. ادبيات عرفانی ما سرشار از اندرزهای حكيمانه و انسان‌ساز می‌باشد و من هميشه در برنامه‌هايم به اين شعر زيبای عرفانی اشاره می‌كنم:

گوهر خود را هويدا كن، كمال اين است و بس
خويش را در خويش پيدا كن، كمال اين است و بس
چند می‌گويی سخن از درد و عيب ديگران
خويش را اول مداوا كن، كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا كن، كمال اين است و بس
چون بدست خويشتن بستی تو پای خويشتن
هم به دست خويشتن باز كن، كمال اين است و بس

به هر حال اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد. و به اعتقاد من اين عرفانست كه می تواند اين نفس را مداوا كرده و انسان ها را به گوهر واقعی خودشان بازگرداند. ما گاهی به دنبال قرص واليوم هستيم تا آرامش به دست بياوريم، اين قرص ها زخم موقت ما را مداوا می‌كند اما با زخم عميق چه كنيم. ما بايد به دنبال شاه كليدی برای درمان كلی باشيم كه اين شاه كليد، عرفان است.

به عنوان كسی كه سال ها در دام اعتياد بودی و بالاخره با عزمی راسخ و تاثيرگذار دست به ترك اعتياد زدی، برای دوستداران و عاشقانت در سراسر دنيا كه با اين بلای ويرانگر روبرو هستند چه كاری انجام دادی و چطور تجربيات خودت را برای رهايی از اين دام به آن ها منتقل می‌سازی؟
چهار سال است كه در زمينه آگاهی‌رسانی به معتادان برای ترك اعتياد تلاش می كنم. با برنامه‌های راديويی آغاز كردم، در حال حاضر يك برنامه تلويزيونی به نام "آينه" داريم كه هفته‌ای چهار ساعت از طريق تلويزيون های فارسی‌زبان ماهواره‌ای پخش می‌شود. در واقع ما يك سازمان غيرانتفاعی هستيم كه به غير از اين كه در زمينه آسيب‌های اجتماعی پيام‌رسانی می‌كنيم، به مستندسازی در اين زمينه نيز مشغول هستيم. خيلی‌ها از سراسر دنيا با ما تماس می‌گيرند و برای ترك اعتياد راهنمايی می‌خواهند و ما نيز به آن ها راه های مطلوب و موثر را پيشنهاد می‌كنيم و افراد را به هم مرتبط می‌سازيم. خوب، 35 سال برای مردم خواندم، حالا دوست دارم از اين طريق و با اين برنامه‌ها كمكی به مردم عزيزی كه مبتلا به اين بلاهای اجتماعی هستند بكنم. برای مثال دی‌وی‌دی‌هايی تهيه كرديم كه به طور رايگان برای درخواست‌كنندگان می فرستيم. برای مثال مادری تماس گرفته بود و می گفت به دنبال راهی برای ترك اعتياد فرزندش می‌باشد و می‌خواهد بداند كه چگونه بايد با او برخورد كند، كه ما بلافاصله اطلاعات لازم را به او داديم. در اين رابطه با افراد مختلفی در ايران و خارج از ايران و بخصوص متخصصان و كارشناسان آسيب‌های اجتماعی همكاری داريم و در اين راستا سمينارهايی را در كشورهای مختلف برگزار می‌كنيم و سعی می‌كنيم گوشه‌ای از اين زخم ها را مرهم بگذاريم.

ما در دوره‌ای از بی تفاوتی به سر می‌بريم، در جامعه‌ای كه هر كس مسئوليت را به گردن ديگری می‌اندازد. بيشترشان می‌گويند: "آقا من كه معتاد نيستم يا بچه من كه معتاد نيست. من چرا بايد خودم را درگير اين امور كنم؟" هنوز فعاليت تشكيلاتی را ياد نگرفته‌ايم، در عوض استاد تخطئه و خرابكاری هستيم. چهار سال است كه با بودجه خودم و ديگر دوستان دارم در اين زمينه فعاليت می‌كنم. ما با عشق و علاقه دست به دست هم داديم و زمان گذاشتيم تا فعاليت اين سازمان غيرانتفاعی را گسترش بدهيم. حتما اطلاع داريد كه سازمان غيرانتفاعی زير ذره‌بين دولت است، من در اين راه لباس زره به تن كردم و از هيچ چيز ابايی ندارم. به قول معروف: "آن كه حسابش پاك است، از محاسبه چه باك است." من با پديده فرهنگی ترور شخصيت بيگانه نيستم؛ پس توجهی به حرف ها و حديث‌هايی كه در اين رابطه به من و كارهايم نسبت بدهند، نخواهم داشت. من اگر بتوانم حتی دو نفر را نجات بدهم، خدمتم را كرده‌ام. اما سازمان غيرانتفاعی احتياج به سوخت برای حركت دارد، افراد می‌توانند به طرق مختلف به اين سازمان كمك كنند. بعضی ها كمك‌های مالی می‌كنند، تعدادی هم می‌توانند از طريق توانايی‌های خودشان موثر باشند. برای مثال يكی می‌گويد من دكتر هستم و در نيوجرسی زندگی می‌كنم، شما بيماران را در اين شهر به من معرفی كنيد و من داروی آن ها را به طور رايگان در اختيارشان می‌گذارم. ما يك تيم تقريبا چهل نفره هستيم كه دور هم فعاليت می‌كنيم، به كشورهای ديگر می‌رويم و سمينار تشكيل می دهيم. من در اين راه چشمداشتی ندارم و از كسی هم صدقه نمی‌خواهم. 35 سال برای مردم خوانده‌ام، حالا می‌خواهم بدانم چقدر نزد مردم اعتبار دارم.

من می‌دانم كه در جوی از بی‌اعتمادی زندگی می‌كنيم، چرا كه خيلی‌ها آمدند و با شعارهايی كه دادند از اعتماد مردم سوء‌استفاده كردند. گرفتند و كلاهبرداری كردند و اين جو بی‌اعتمادی را به وجود آوردند. اما من ادب از بی‌ادبان آموختم، جهت من مشخص است و اگر سرعتم كم است اهميتی ندارد؛ به هر حال در اين مسير در حركت هستم. پس از آن دسته آدم های خود محور، عيب‌جو، پرمدعا، پرگو و پرتوقع می‌خواهم كه سنگ‌اندازی نكنند و بگذارند ما كارمان را انجام دهيم. در شرايط فعلی خواندن مرا ارضا نمی‌كند، اما تلاشی كه برای كمك به مبتلايان آسيب‌های اجتماعی می‌كنم مرا ارضا می‌كند. مردم با همدلی و همزبانی می‌توانند اعتياد كه مادر آسيب‌های اجتماعی چون فقر و فحشا است را ريشه‌كن كنند. اين دردها را دردهای خودشان بدانند و از انكار اين دردها دوری كنند.

تا به حال استقبال مردم از برنامه‌های شما در جهت ترك اعتياد چطور بوده است؟
من توصيه می‌كنم شما يك تحقيقی در مورد برنامه‌های ما انجام بدهيد. برای مثال برنامه آينه كه از تلويزيون NITV پخش می شود و از اينترنت هم می‌توانيد ببينيد، از برنامه‌هايی است كه با استقبال خوب مردم مواجه بوده و ما آرزو داريم كه از اين طريق مثمر ثمر باشيم و بتوانيم جوامع بين‌المللی را نسبت به اين مسايل آگاه كنيم.

من آدرس سه تارنما (وب‌سايت) را هم در اين رابطه به شما می‌دهم كه اميدوارم مردم عزيزمان با مراجعه به آن ها اطلاعات لازم در مورد فعاليت‌های ما را به دست بياورند:

www.ayeneh.org
www.behboudi.com
www.dariusheghbali.com

از اين كه دعوت مرا برای اين گفتگو با متانت تمام پذيرفتی تشكر می‌كنم.
من هم از خوانندگان نشريه شما و ديگر عزيزانی كه مرا ياری می‌كنند سپاسگزارم.









نظرها:


سلام داريوش جان نوکرتم بی نهايت دوست دارم از اول حشيش رو با صدای تو شروع به مصرف کردم و حالا به دستور تو با هزار مکافات ترک کردم دوست دارم

meghdad | July 7, 2006 02:42 AM

داريوش جان سلام! من ميلاد هستم! پدر و مادرم حدود ۱۹ سال پيش طلوع ميلادشان را در شب بی سحر ديدند. من افتخار ميکنم که در عصر ما چنين اسطوره ای ظهور کرد. ای بزرگ موندنی! ای تو مرحم عزيز هرچی دست پينه بسته! از تو تشکر ميکنم که در وصف کوروش کبير سنگ تمام گذاشتی. اميدوارم که تو بازوی دربند مرا رها کنی ز دست اين بيخردان. به تارنمای باستانی من هم ميآی؟ جاويد کوروش کبير و پاينده باد ايران

ميلاد | July 5, 2006 04:42 PM

سلام آقای اقبال، نمیخواهم وقت گرانبهایت را با تعریف بگذرانم. اینقدر در این ۳۵ سال از شما تعریف شده که برای شما حتما دیگر کاملا عادی شده. ۳۰ ساله هستم و تحصیلاتم در زمینه فلسفه است شما نیک استحضار دارید که فلسفه و عرفان دو قطب کاملا مخالف هستند. به نظر من عرفان حاصل شکست آدمی در زندگی است. اعتقاد من به عنوان فوق لیسانس فلسفه مبنی بر خرافات بودن عرفان و این اعتقاد فلاسفه بزرگ مثل کامو درباره اینکه عرفان حاصل شکست آدمی و ناکامی هایش در زندگی و قربانی بودن انسان در چنگال جبر تاریخی و یا الهی و زندانی بودن انسان در تبعید گاه و سلول خاکی زمین است. ۸ بار اعتیاد را ترک کرده ام، و افسردگی شدید من و بی نتیجه بودن درمانهای دارویی ام... مهمتر از جنبه جسمانی ترک جنبه روانی ترک است و درست به همین دلیل است که ۸ بار است جسم را پاک کرده ام اما روان را نه. من تا ابد با این وسوسه دست به گریبان هستم. اراده هم به درد کسی می خورد که ۲ بار (متاسفانه) با خودکشی ناموفق روبرو نشده باشد. به کامو، سارتر، و همه آثار صادق هدایت علاقمندم، عضو رسمی انجمن نویسندگان شعرا و فلاسفه جوان شهر هستم. ۳ شعر نسبتا خوب برایت آماده دارم (خود تعریفی ممنوع) اما خدا وکیلی فکر نمی کنم بدت بیاید. در ضمن اگر قابل دانستید برای کسی که ۸ بار اعتیاد را ترک کرده (چه کار راحتی) و به جان عزیزانم دو بار خواسته ام مثل فیلمهای کیمیایی کلکم کنده شود کمکم کن فقط خودتان آقای اقبالی .... لطفا اگر حوصله و وقتش را دارید با ایمیلتان ما را دریابید در ضمن مثل شما دو بار مهمان برادران بسیار بسیار مهربان حفاظت اطلاعاتی در اوین بوده ام، نیک می دانید که چقدر با ما جوانان مهربان هستند. لطفا اگر قابل دانستید جواب حقیر را بدهید می دانم سرتان شلوغ است اما طولانی باشد ما هم کیف کنیم بزرگ خواننده ایران پیغام طولانی داده. میدانم دل شما آنسوی آبها در میان لس آنجلس نشینهای خوش نشین گرفته، من هم که جای فرزند شما هستم دلم گرفته شاید اینبار مثل ۲ بار قبل شانس نیاورم. تو را به شرف و آزادگی ات با من درددل کن، دلم خیلی گرفته. پدر آزاده اگر شکنجه هایی که شدم شده بود تا حالا صد دفعه خودکشی کرده بود، تو را به خدا دریاب مرا برادر جان که دلم سخت گرفته. منتظرتان هستم گویی که نمی دانم معضلات فکری ام درباره اعتیاد، خودکشی، مسایل سیاسی و شکاف بین بدبینی فلسفه و خوشبینی افراطی عرفان را می توانید برایم باز و حلاجی کنید نمی دانم منتظرتان هستم دوستتان دارم صادقانه و بدون هیچ چشمداشتی. انتظار سخته اما تحمل می کنم. وضعیت روحی من بسیار نا مناسب است. دوستتان دارم، دون کیشوت (حامد)

حامد | July 4, 2006 09:01 PM

سلام داریوش جان. من میخواستم بپرسم که آیا هیچ مرجعی وجود دارد که از طریق آن بتوان به متن ترانه های قشنگت دسترسی داشت. خیلی دوستت دارم.

رفیع | July 3, 2006 09:38 AM

چی ميشد اون دستهای كوچيك و گرم رو سرم دست نوازش ميكشيد... بستر تنهائی و سرد منو بوسه ی گرمی به آتيش ميكشيد....
آخه داريوش معجزه ميكنه وقتی ميخونه آخه من ديوونه وار دوستش دارم آخه داريوش همونيه كه ميشه بهش گفت منحصر به فرده آخه داريوش يه چيزه ديگه است به خدا... داريوش جان شاد باشی هميشه و پاينده.

وحيد | July 2, 2006 08:21 AM

تا اونجايی که ميدونم آقای اقبالی اين مطالب رو ميخونن. می خوام اگه کسی ميل آقای اقبالی رو داره به من کمک کنه. کارم خيلی مهمه، مرسی

hamid | July 2, 2006 07:36 AM

عاشق صداتم داريوش عزيز. دوست دارم توی يکی از آهنگات اسمی از شهر خرم آباد و نيما ببری. قربانت نيما

nima | July 2, 2006 01:31 AM

سلام و درود بر داريوش عزيز. من، حميد، يكی از هزاران جوانی هستم كه به دام اعتياد افتادم و خداوند را شاكرم كه كه پس از 10 سال اعتياد همزمان با روز جهانی مبارزه با مواد مخدر امسال (1385) پاك هستم و ميخواهم اين پاكی را فرياد بزنم.
سالها بود كه منتظر چنين روزهايی بودم و سر انجام به توفيق الهام از رهنمودهای شما و مددكاری همسر و مادر عزيزم، اكنون روحم آزاد شده است.
داريوش جان... چون ميدانم آنانی كه در دام اعتياد به سر می برند چه حال و روزی (شايد) داشته باشند، آماده هر گونه همكاری با شما هستم. هر راهكاري را برای پيشبرد اهداف «بنياد آيينه » در نظر داريد و به من بگوييد، برای ساختن وطنم آماده ام، اگر چه با خشت جان خويش... داريوش عزيز...... آماده ام و تو را دوست دارم.... حميد هزار، ايران، خوزستان

Hamid 1000 | June 29, 2006 02:45 AM

سلام داريوش عزيز: داريوش جان کجايی که ببينی؟ کجايی که ببينی امروز عزيزترين رفيقم که اونم بدجوری عاشق تو بود بخاطر فقر خودکشي کرد... اون عاشق بود... اون هميشه ترانه ی بوی گندم تو رو به لب داشت، ميگفت داريوش اين ترانه را برای من خونده، خداحافظ داريوش جان

حمید | June 28, 2006 04:10 PM

سلام بر داريوش و راهش، من محسن ۱۸ ساله از بروجرد بايد بگويم در حسرت ديدار تو آواره ترينم. اميدوارم ايميل من را بخونی. دوستت دارم، به اميد ديدار

mohsen | June 28, 2006 02:53 PM

سلام داریوش جان. از سخنان شما نهایت استفاده رو خواهیم برد و بی صبرانه منتظر حضور پر شکوه شما خواهیم بود. شاد و پیروز و موفق باشید.

ali | June 27, 2006 03:20 PM

سلام بر داریوش کبیر، خوب باعث افتخار هوادارانت شدی. حالا می شه با افتخار گفت که داریوش الگوی خوبیه برای جوانان، امیدوارم همیشه سلامت و سرزنده، پایدار راهت باشی و ما هم پشتیبانت. شاد باشی

ندا | June 27, 2006 04:12 AM

داريوش عزيز تو را بسيار دوست ميدارم و از تو بسيار آموخته ام. درست است: آگاهی راه مبارزه با اعتياد است و اين آگاهی تنها شناخت زشتيهای دنيای اعتياد نيست چرا که آگاهی از داشته های تاريخي و فرهنگی ايران می تواند حس نا اميدی و انزوا را در انسان کم کند و او را به سوی کمال رهنمون سازد. به ياد دارم زمانی را که در آشفته بازار هنر و در شرايطی که اردلان در ترانه - ای نازنين - به آن اشاره می کند همواره نام داريوش تداعی کننده نام ايران بود و حافظ می خواندی و از علی می گفتی. داريوش عزيز تو آگاه بودی و تنها فرصتی می خواستی برای رهايی... تو رو به آينه کردی و در زلال آينه اوج بلند بودن خود را خواستی... آزادی ايران در گرو آزادی ايرانی ست. آزاديت مبارک

saeed | June 26, 2006 04:02 PM

داريوش من شما رو خيلی دوست دارم به نظر من صدای شما منحصر به فرده. خيلی دوست دارم برم يک ايميل بفرستين من آرزومه يک ايميل از خواننده ای که سالهاست آهنگهاشو گوش ميدم و عاشقشم داشته باشم. ممنون و آرزوی روزهای پر از موفقيت دارم برای محبوبم داريوش عزيز

m.h.c.s | June 26, 2006 01:18 PM

سلام، من برنامه شما را در صدای آمریکا دیدم. من تلاش مقدس شما برای مبارزه با بیماری وحشتناک اعتیاد را ستایش می کنم. خانواده ای در ایران یافت نمی شود که از اعتیاد آسیب ندیده باشد، خوشبختانه مردم با تلاش بزرگ مردانی چون شما با گروه های معتادان گمنام آشنا شده اند. من سال ها به سيگار آلوده بودم ولی ۳ سال و ۵ ماه است که نجات پيدا کرده ام و زندگی خوب و سالمی دارم. به اين شکل می خواستم حمايت و توجه مردم ايران نسبت به تلاش های ارزشمندتان را به اطلاع برسانم. با همه ی وجود برای شما آرزوی موفقيت می کنم. سياوش - مشهد

سیاوش هوشیار | June 26, 2006 09:28 AM

سلام؛ اميدوارم حالتون خوب باشه. داريوش جان خيلی دوستون دارم. داريوش جان مادرم هم سلام می رسونه، مادرم معلمتون تو ميانه بود، خاطرات خوبی با شما داره. می بوسمت، مهدی از خوی... در مادرم هم علی قلی پور هست شايد بشناسينش، منتظر ايميلتون هستم. قربانت برم. منتظر آلبوم جديدت هستيم، خدا نگهدار شما

مهدي | June 26, 2006 06:27 AM

داريوش عزيز عاشقانه دوستت دارم. داريوش فعلی را بيشتر از داريوش قبلی دوست دارم. در زمينه اعتياد ترانه ای گفته ام (غير مستقيم) و روش آهنگی گذاشته ام و تنظيم کرده ام و خوانده ام. دلم می خواد گوشش کنی. بهم بگو چه جوری بهت برسونمش. از بچه گی عاشقت بودم

Pejman | June 26, 2006 05:50 AM

سلام بر داريوش و راهش

Alireza | June 26, 2006 05:08 AM

سلام داريوش من محسن ۱۸ ساله از ايران؛ من تمامه آهنگهای شما را حفظ هستم، من شما را عاشقانه دوست دارم. تا حالا ۱۰۰۰ تا ايميل برای شما فرستاده ام. ما همه تو رو دوست داريم، مرسی از توجه شما به ما . تو رو خدا برام ایميل بزن، خداحافظ

mohsen | June 26, 2006 05:02 AM

با سلام. خیلی دوست دارم و مطلب جالبی بود و هم خواندنی. امیدوارم موفق شوی. دوستدار تو

hosein | June 26, 2006 01:09 AM

با سلام خدمت شما هنرمند ارزنده جناب آقای داريوش. آقای داريوش اميدوارم مطلب من را خود شما شخصا بخوانيد و لطف کنيد و به آن پاسخ بدهيد. من يک آهنگساز جوان از مشهد هستم و سبک کار من بسيار مشابه کارهاي زيبای شماست (چرا که اصلا اين عشق به کارها و صدای زيبای شما بود که مرا به سمت آموختن علم آهنگسازی کشاند.)
ديشب در برنامه ميزگردی با شما شنيدم که گفتيد در صدد گردآوری و ضبط مجموعه ای در زمينه اعتياد هستيد. بايد بگويم که با کمال ميل حاضر به همکاری در زمينه ساخت و تنظيم آهنگ با شما هستم و حاضرم پارتی تور و حتی ضبط سمپل کارها را برايتان ارسال کنم به اميد اينکه بتوانم از اين طريق به جامعه و مملکت عزيزم خدمتی کرده باشم.
از شما خواهش می کنم حتما با من تماس بگيريد... بی صبرانه منتظرتان می مانم. با سپاس کوروش

کوروش | June 25, 2006 11:09 PM

سلام به داریوش عزیز، راستشو بخوای من مطالب رو خوندم و باید بگم که اگه شد من یه چیزی رو می خوام به شما بگم. یعنی یه کار خصوصی باهاتون دارم اگه می تونید و لطف می کنید یه جوری من بتونم با شما بتونم حرف بزنم اگه می شه آدرس ایمیلمو می دم که اگه شد به من جواب بدید که باهاتون حرف بزنم اینم آدرس من [email protected] خوشحال می شم اگه بهم جواب بديد. براتون آرزوی بهترين ها رو دارم

فخری | June 25, 2006 04:10 PM

داريوش جان بی پيرايه و خالصی ما هم دوستت داريم.

arash | June 25, 2006 03:45 PM

سلام، امیدوارم که خوب باشی. میدونید من فکر میکنم شما در چه راه زیبایی قرار گرفتید... خیلی زیباست که بتونید ادامه بدید. عرفان زیباست و دست گیر... خوشحالم که اینچنین با طناب مولانا داری از حقیقت زیستن بالا میری. شاد باشی و حضرت حق یارت.

nasim | June 25, 2006 03:29 PM

درود بر آزاد مرد هنرمند داريوش اقبالی. جوانی ۲۰ ساله هستم از تهران. دوست داره ترانه های جاودان شما و دوست داره روحيه آزاد منشی شما. آنچه که شما را جدا از ديگر هنرمندان در دل ايرانيان جای داده روحيه آزادی خواهانه ی شما و کوششهای شما برای ساختن جامعه ی بهتر است.
سپاسگزاری از کسی در دل ما جای داره در چند جمله نشدنی و غير ممکن است من خواستم وظيفه ی خودم رو انجام بدم و درود بفرستم بر شما. همچنين اجازه می خوام که آدرس اين وبلاگ رو در پيوندهای وبلاگم قرار بدم. پيروز باشيد

کیوان(شکسته ساز) | June 25, 2006 02:19 PM

سلام داريوش عزيز..... نه فقط صدايت که نيز گرما و مهربانی و همدلی ات هم باعث شده که من احترام و علاقه ی خاصی برای شما خواننده ی عزيز و مردمی قائل باشم.... تنها ۲۰ سال دارم و به جرات ميتوانم بگويم که شايد نيمی بيشتر از اين ۲۰ سال را با صدايت همراه بودم.... برادر جان نميدانی چه سخت است.... خيلی سخته اينهمه ظلم وآزار را پذيرفتن...
اميدوارم همچنان در زندگی موفق باشيد و برای آزادی ما جوانها از ظلم و اعتياد قدمهای مثبت را بيشتر از پيش بداريد... به اميد روزی که در ايران شما را زيارت کنيم...

shideh | June 25, 2006 12:16 PM

سلام به آقا داريوش هنرمند ملی ايران، آقا داريوش برنامه ميزگرد تلويزيونی صدای آمريکا با شما را همين دقايقی قبل می ديديم و بايد بگم عالی بود. من همان سعيد از حومه تهران هستم که آقا بيژن ايميل مرا خواندند و شنيديد. نوکرتم داريوش خان، خسته نباشيد داريوش خان. راستی چندين ترانه برای شما حدود دو سالی ميشه که کنار گذاشته ام اما چگونه بدست شما برسانم؟ با تشکر از شما، سعيد

SaeedBSA | June 25, 2006 11:53 AM

با سلام و احترام خدمت هنرمند و مبارز، برنامه شما را که در روز يکشنبه ۴/۴/۸۵ از ميز گردی با شما بود را ديدم و خيلی لذت برديم. آيا امکانش که بفرمائيد از فعاليت خودتان در اين رابطه سی دی يا فيلمی در اين رابطه می باشد که برای من ارسال بفرمائيد يا خير (منتظر پاسخ شما هستم)
من يک پسر ۱۸ ساله دارم که تازه ديپلمش را گرفته و در اين راه می خواهم آموزش کامل به ايشان داده شود. به اميد روزی که شما در وطن خود ببينم. زنده و پاينده باد ايران، موفق و پاينده و دلشاد و جاودان باشيد

nazy | June 25, 2006 11:50 AM

درود بر فرزند کورش کبير، درود بر فرزند ايران، درود بر داريوش هنرمند. هميشه سرفراز باشی. اين را بدان که هميشه در دل ايرانيان جای داری، صدای گرمت مونس تنهايی ماست. درود بر تو!

آرمان | June 25, 2006 11:35 AM

تعجب می كنم از اونايی كه میگن آهنگای جديد داريوش حال و هوای آهنگای قديميشو ندارن!!! يعنی چكاوكو نشنيدن؟

افشين | June 25, 2006 11:16 AM

دوست دارم نام و اميل من در سايت داريوش يا شما نوشته شود متشکرم

Morteza Tehrani | June 23, 2006 07:07 AM

درود داريوش گرامی، در اين روزگار که اخبار سرزمينمان پيرمان را از هر گوشه که بخوانی ناميمون است، وجود انسان های متعهد و عاشقی چون توست که روح اميدواری را در دلهای ما زنده نگه داشته. پاينده باشی

کورش | June 22, 2006 02:55 PM

سوختم آتش گرفتم از رفيق و نا رفيق... از غريب و آشنا ياران هم پيمان بگو. دوستت دارم داريوش

وحيد.م | June 22, 2006 11:58 AM

گل بارون زده ی من، گل ياس نازنينم، ميشكنم پژمرده ميشم، نذار اشكهاتو ببينم... تا هميشه تو رو داشتن، داشتنه تمام دنياست، از تو و اسم تو گفتن بهترينه همه حرفهاست....
داريوش من دوست دارم واسه ی چشمهات بميرم

عشقم داريوش | June 21, 2006 11:29 AM

داريوش عزيزم، خيلی دوستت دارم بيشتر از اون كه بشه تصور كرد. تو تنها خواننده ای هستی كه آهنگهاتو انتخاب نميكنيم بلكه تمامشون رو بدون استثنا گوش ميديم آخه نميشه گفت كدومشون بهتره يا كدوم خوب اجرا نشدن، همشون زيبا و دلنشين و مهمتر از همه اثر گذار هستن. كمتر خواننده ای پيدا ميشه آهنگهاش سالها پس از اجرا تازه زيبا و پرطرفدار باشه و بسيار بسيار كم خواننده ای پيدا ميشه كه طرفدارهاش به معنای واقعی بپرستنش و هيچ كس رو جز اون اينقدر تاثير گذار بدونن. تمام اينها تنها از يك كاريزمای واقعی بر مياد، كسی كه در نظر مردم فقط يك خواننده نباشه بلكه يك عنصر فعال و مثبت توی جامعه باشه، از مردم دور نباشه حرف دله اونها رو بگه، صداش منحصر به فرد باشه، چهره اش نافذ و جذاب باشه و تمام اين خصوصيات در داريوش نازنين ما جمع شده و خدا رو شكر كه اون مثل خيلی ها بخاطر شهرت از مردم دور نشد. سالها با اونها موند و حالا فقط بايد گفت داريوش يعنی همه چيز.
به اميد موفقيتهای بيشتر برای داريوش مهربونم

وحيد | June 18, 2006 11:30 AM

داريوش عزيز تو را سوگند به گلوی لاله گونت از تلاش برای پاکی دست برمدار
يا علی علی علی و تا طلوع

وحيد زرکوب - مصباح | June 18, 2006 06:03 AM

درود بر شما داريوش گرامی، اميد دارم هر کجای اين گيتی پهناور که هستيد تندرست و شادمان باشيد. هر ايرانی به داشتن چنين هنرمندی افتخار ميکنه من همزمان با ترانه شقايق شما به دنيا اومدم و افتخار ميکنم که با اين ترانه منو شقايق ناميدن . دوستتون دارم براتون آرزوی موفقيت ميکنم و از راه دور ميبوسمتون. شاد زی مهر افزون پاينده ايران و ايرانی

shaghayegh | June 15, 2006 03:00 PM

با سلام به داريوش. بسيار بسيار خوشحالم که ميتونم از اين طريق برای شما پيامی بذارم. سالهاست تنها صدای گرم تو رو گوش ميدم و به نظر من داريوش در موسيقی ايران نظير نداره. اميدوارم بيشتر و بيشتر توی اين سايت نظرات و صحبتهای شما رو ببينيم و راهنمائی های شما در ارتباط با مسائل اجتماعی، چون شما در هر صورت يک چهره ی شناخته شده و محبوب هستيد. کاش کمی زودتر سايت رو به روز کنيد البته ميدونيم که احتمالا اين روزها سخت مشغول هستيد. داريوش تو هميشه بهترينی...

دوستدار داريوش | June 15, 2006 06:51 AM

hi my dear please help me i cannot live in iran with this government
i love u

zahra | June 15, 2006 05:38 AM

سلام داريوش جان من هم سخنانت را شنيدم و هم خواندم و لذت بردم ولی دوست دارم بدونم به چه شکل اين سرزمين اهورايی را از چنگال اين ديکتاتورها نجات داد چون قدرت فقط در اختيار آنهاست. داريوش خيلی دوستت دارم... با آرزوی آزادی وطن

zahra | June 15, 2006 05:22 AM

آقای اقبالی آرزو دارم كه شما را روزی در ايران ببينم. بدانيد كه هميشه در قلب من جای داريد.

hamed | June 10, 2006 01:22 PM

اگه همصدام بودی؛ آخ اگه همصدام بودی؛ هيچکی حريفم نميشد، کوه اگه رو شونه هام بود کمرم خم نميشد، اگه بارون عزيز با تو بودن ميگرفت گل سرخ قصمون تشنه ی شبنم نميشد... «ديگه مثل داريوش کسی پيدا نميشه» از طرف دو تا از دانشجوهای دانشگاه علوم پزشکی اصفهان. با آرزوي سربلندی برای داريوش عزيزمون

همصدا | June 10, 2006 10:53 AM

عاشقتم داريوش... خيلی دوست دارم فقط ۱ بار.... بيام توی کنسرتی که می خونی و رو در رو ببينمت.... هيچ خواننده ای زندگی واقعی رو به من نگفت و به من آرامش نداد جز خود داريوش.... عاشقتم....

نفيسه | June 9, 2006 11:59 PM

داريوش جان نميدونم اين پيامها رو ميخونی يا نه؟ اما دلم ميخواست اگه ميشد يه عكس با امضای خودت يا حتی يك دست نوشته برام ايميل ميكردی. شايد باورت نشه اما خدا ميدونه چقدر دوست دارم از كسی كه بزرگترين كمكم بوده برای ترك كردن اعتيادم به سيگار كه زندگيم رو تباه ميكرد يك يادگاری داشتم. حرفهای دلم با كلمه ها بيان نميشن. آخه اينجا آدمها رو زود ترك ميكنن طردشون ميكنن بهشون توهين ميكنن. انسان خيلی شريفه . خليفه ی خدا روی زمين انسانه. اينجا معتاد يعنی مجرم نه بيمار. خيلی تنها ميشن آدمها وقتی به اونها وصله ی اعتياد يا حتی سيگاری بودن ميزنن. خدا ميدونه جز تو كه هميشه وقتی ميخونی تنهایيم رو پر ميكنی هيچكس رو نداشتم كه كمكم كنه حتی فقط حرفهام رو گوش كنه بگه آخه چته؟ آخه همه رو كه با يك چوب نميرونن همه ما كه دزد و جانی نيستيم. كی از اول تولدش معتاد دنيا اومده؟ آخه كی دلش نميخواد خوشبخت زندگی كنه؟ كی دوست داره لحظه های عمرش رو دود كنه؟ ... درد ما رو هيچكس نفهميد .... كاش ايران بودی، كنار خود خودمون... اون موقع ديگه هيچوقت اين حس آزار دهنده ی دوری از تو رو نداشتيم.

جشن دلتنگی | June 9, 2006 07:31 AM

درود بر شما آقای داريوش اقبالی، خيلی خوشحالم از اينكه اين ايميل را برای شما می نويسم. اينجانب علی شافعی جوان 26 ساله كه در زمينه گرافيك و كاريكاتور چندين سال است كه مشغول به فعاليت ميباشم، آثاری را در موضوعات اعتياد و موضوعات اجتماعی در غالب گرافيك و كاريكاتور كه حاصل چندين سال تجربه ميباشد را كار كرده ام كه تعدادی از آنها را
برای شما ايميل ميكنم. لذا از شما عزيز خواهشمندم كه برای به نمايش در آوردن اين آثار و همكاری با شما و نهاد های مربوطه اينجانب را مورد عنايت و راهنمايی خودتان قرار دهيد.
با تشكر علی شافعی

Ali Shafeie | June 8, 2006 05:02 AM

سلام، سلام به هنرمند نامی ايران. آنکه عمر خويش را وقف مردم خويش می کند. خسته نباشی می گويم از ته دل به تو که سزاوار دوست داشتنی. صدای گرم تو آرامش بخش روح من است و عمل تو اشک بر چشمانم می آورد. ياور هميشه مومن، هميشه مومن باش و هميشه پايدار و در هدف مقدسی که داری ثابت قدم باش. يا حق

احمد | June 7, 2006 03:56 AM

سلام به داريوش عزيز. من خيلی آهنگات و دوست دارم و با آهنگات حال می کنم

رضا | June 7, 2006 02:55 AM

آلبوم صفر کی به بازار می آید؟ تشکر

sadegh | June 6, 2006 12:36 PM

سلام به داريوش عزيز. يک نظری داشتم که ميخواستم بگم. همانطور که گفتيد پيشگيری بهتر از درمان است. کمتر شنيدم در مورد سيگار اين کالای مهلک و کشنده حرفی گفته بشه در حالی که با يک دقت کوچک ميشه ديد تعداد خيلی زيادی از نوجوانان کم سن و سال اسير اعتياد به اين قاتل کوچک ميشن. بدون اينکه متوجه خطرات مهلک و جبران ناپذيرش بشن و کمپانی های بزرگ سيگار با عنوانهای فريبنده و دروغی باعث ميشن جوونها متوجه نشن با کشيدن سيگار چه جور سلامتيشون که بزرگترين نعمت خداونده رو به خطر مياندازن. در اين مورد هم بيشتر بگيد و در سايتتون مطالبی برای آگاهی جوونها قرار بدين. سکته مغزی انفارکتوس قلب و کانسر ريه و مری بيماريهای شوم مرگ آور و ناتوان کننده ای هستن که سيگار باعث اونها ميشه. تفريحی سيگار کشيدن و اين قبيل حرفها تنها خود رو گول زدنه. اعتياد آوری نيکوتين از هروئين و ترياک هم بيشتره. آقای داريوش راهنمائی شما قدم بزرگی برای ريشه کن کردن اعتياد در هر شکلش و پليدی با هر چهره اش هست. هميشه داريوش

دوستدار داريوش.وحيد.م(pdn) | June 6, 2006 09:42 AM

من از خواندن این متن بسیار متاثر شدم. به عنوان یک ایرانی با جان و دل آماده کمک به هموطنان هستم. با تمام وجود دوستت دارم

هادی | June 6, 2006 03:34 AM

با درود فراوان به سراينده ی بزرگ ايران، سالهای بسياری است که با آهنگهای تو زندگی ميکنم. براستی که تاکنون سخن نادرستی از تو نشنيده ام. خواستار پيروزی و کاميابی برايت هستم. شاد زيوی...دير زيوی. هورمزد پاک نگاهبانت باد. بدرود

داريوش | June 6, 2006 02:00 AM

گاها ميبينم هنوز برخورد با معتادان خوب نيست، همه شعار ميدهند و راهکارها را ميبندند. چرا؟

وحيد زرکوب - مصباح | June 5, 2006 11:41 PM

حکم اهورا به اهريمنان
پارسيان تا به ابد جاودان
در ميکده می رقصم
از باديه می نوشم
مستم و از خويش
هوشيار تر نمی بينم
خوابند رقيبانم خاکند حريفانم
سبز است و سفيد است و سرخ
اين جامه که می پوشم.
/بيا تا دوباره پر باز کنيم/

saeed | June 5, 2006 06:28 AM

همیشه حرف اولی

IMAN | June 4, 2006 05:29 AM

سلام داريوش گلم، اميدوارم هميشه در همه کارات موفق باشی. خيلی دوست دارم به من ميل کنی و ادرس ميل خودتون را به من بدين خيلی دوست دارم ميل منو بخونی و به وبلاگ کوچيکم سری بزنی. داريوش جان عاشقانه دوست دارم

kaveh | June 4, 2006 02:22 AM

داریوش جان مصاحبه‌ی خواندنی‌ای بود، در صفحه‌ام لینک دادم، اما من هنوز نمی‌دان چگونه می‌توان با شما ارتباط مستقیم داشت، گرچه آن تبحر مثلث ترانه را ندارم اما گاهی دوست دارم ترانه‌هایم را تو بخوانی به این خیال قلم می‌زنم، مشغله‌هایت فراوان است می‌دانم، چه کنم دوستت دارم...

فواد | June 2, 2006 11:43 AM

در ميهماني دشت تشنه باران
از ابر كينه ها نباريد جز تگرگ قصاص ز آسمان
برخيز و چاره كن فصلی دوباره كن
از تيرگی شب بردار رنگ غم
با صبح دلپذير از روشنی بگو
آشتی كن تو با سرمستی بهار
با ابر غصه دار از دلخوشی بگو
زنگار غصه را از آينه بگير
با خاطره تو از دلبستگی بگو.
مگه ميشه اين آهنگ رو گوش كرد و اشك جاری نشه؟ با چه حسی اين آهنگ رو خوندی که اينطور توی اعماق وجود نفوذ ميکنه؟ احساساتت توی كلمه كلمه ی تمام آهنگهات جاريه. چونكه با تمام وجودت خوندی باعث شدی ترانه هات هميشگی باشه کهنه نشه هميشه مثل اولين بار اثر اعجاز انگيزشو داشته باشه. توی عرصه خوانندگی هيچكس به گرد پاهات هم نرسيده و نه ميرسه. هميشه پشتيبان هموطنانمون و اميد بی پناه ها و بيرحمانه طرد شده ها باش. داريوش ديروز، داريوش امروز. ذهن تاريخ ايران اسم بزرگ داريوش رو فراموش نميکنه. با اميد به ديدار شما از نزديک.

وحيد | June 1, 2006 12:26 PM

آقای اقبالی من از بستگان مرحوم فرهاد مهراد هستم، اگر ممکن است به من هم ایمیل بزنید.

سینا سعیدی | May 31, 2006 04:26 AM

سلام داریوش ایران در انتظار توست

علی | May 30, 2006 03:06 PM

بيا لب وا کنيم هم غصه ی من*** بيا بيدار کنيم خوابيده هارو*** بيا آشتی بديم با قصه هامون*** تموم دستهای از هم جدا رو.
با آرزوی موفقيت برای داريوش عزيزم .

,pdn | May 30, 2006 10:30 AM

سلام به داريوش عزيز
دلم مثل دلت خونه شقايق، چشام دريای بارونه شقايق
من وقتی آهنگ های شما رو گوش ميدم واقعا احساس شما رو درک ميکنم اما يه سوالی برام پيش آمده: چرا سبک آهنگ های شما و حال و هوای آنها با قديم عوض شده؟ ديگه اون احساس داريوش رو نميشه تو آهنگاش پيدا کرد. من ۵ سال تيپ داريوشی ميزدم، ممنون ميشم جواب سئوالمو بدی. موفق باشيد

شعیب | May 28, 2006 10:55 PM

سلام به جيگر و عزيز خودم داريوش. تمام شعرايی که خوندی قشنگه بخصوص تو ای سرباز و ای فرزند بهتر خيلی قشنگه دوستت دارم برای هميشه ای بزرگ موندنی

abtin | May 28, 2006 09:48 PM

خوش به حالت داريوش عزيز... خوش به حال خودت و طرفدارانت که براستی که راه سعادت رو پيدا کردند... تنها خواننده ای بودی که طرفدارانت رو تنها نذاشتی... با نوشتن هات... با خوندن هات... با رفتارت و اين برای من به عنوان ذره ای کوچک از عالم هستی هميشه مورد تقدير و احترام بوده.. اميدوارم در اين راهی که قدم گذاشتی هميشه موفق باشی... اگر يه روزی ازم بپرسن تنها خواننده ای که زندگيش رو همراه با هنرش هر دو رو با هم به کمال رسونده نامی جز شما شايسته ی اين نيست... اميدوارم باطنت سرشار از رضايت از کمک به مخلوقات خداوند باشد... بازم ميام کنارت

خاک من | May 28, 2006 01:19 PM

ما ز ياران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
بدرود

یاور همیشه مومن | May 28, 2006 03:17 AM

دوباره سلام، فکر نمی کردم دست کم اینجا به این جمله بر بخورم "با سپاس از اظهار نظرتان. نظر شما پس از بازبینی، منتشر خواهد شد." به هر صورت منتظرم شاد زیی و سربلند

hich kas | May 27, 2006 12:18 PM

سلام تا حالا حتما تک درخت دیدی . نه؟ چه حسی بهت دست می ده وقتی تک درخت می بینی؟؟؟؟ چه تصوری برات پیدا میشه اون موقعه. این سوال برام خیلی مهم بود. اما شنیدن جوابش برام خیلی مهمتره. ممنون میشم اگر که عادت داری و به پیامها جواب میدی نظرت رو به من بگی. خب فکر نمی کردم روزی بتونم واسه داریوش پیام بدم...

hich kas | May 27, 2006 12:16 PM

صدایت هوایی است که ما تنفس می کنیم... اگر نخوانی یا حتی کم بخوانی می دانی که چه می شود؟؟

ستاره خاموش | May 27, 2006 06:32 AM

سلام داریوش عزیز. دو نفر از بچه هایی هستیم كه دلشون با موسیقی و شعر نابه كه از بزرگانی مثل شما یاد گرفته ایم. یه آلبوم موسیقی تهیه كردیم با شعرهایی از شاعرهای شعر نو از قبیل: نیما، شفیعی كدكنی، سهراب سپهری. داریوش جان كار آماده ضبط شده اما توی تهران مشكلات برای یك چنین كاری زیاده همونطور كه میدونیم بیرون از ایران هم همینطوره. چون سال ها دوبی زندگی كردیم. مطمئن هستیم كه میتونی كمكمون كنی. اگه خواستی بیشتر در مورد این آلبوم بدونی با كمال میل در خدمتیم.
دوست دار، كمتر از خاك شما، مهرداد - كورش

Mehrdad | May 27, 2006 04:11 AM

داريوش جان اگر امکان دارد سايت مهدی اوليايی را برای من بفرستيد. من آرش هستم از اصفهان. داريوش جان می خواستم ببينم که شما ۱۱۳ گروه تشکيل شده از الکلی های گمنام را می توانيد برای من بفرستيد. اگر امکان دارد برايم بفرست

Arash | May 27, 2006 02:05 AM

کجای اين جنگل شب پنهون می شی خورشيدکم
پشت کدوم سد سکوت پر می کشي چکاوکم
داريوش عزيزم دوستت دارم هميشه. ترانه هايت مونس و همدم من در شبهای تنهايی و دلتنگیهامه. به اميد روزی... دوستت دارم تا هميشه برات آرزوی سلامتی می کنم و اميدوارم هميشه خوش و خرم باشی

bitd | May 27, 2006 01:18 AM

سلام . مرسي از زحماتتان. ميخواستم بدونم که از کجا ميشه آهنگهاي قديمي آقاي داريوش را دانلود کرد. لطفا حتما جواب من را بديد . موفق باشيد.

مصطفی | May 26, 2006 04:53 AM

درود خواننده‌ی گرامی، شادمان‌ام خواهید کرد اگر از تارنمای‌م که در زمینه‌یِ پالایش ِ زبان ِ پارسی‌ست، دیدن کنید.
سپاس‌گزارم.

حامد | May 24, 2006 08:40 PM

داريوش عزيز از تمام زحماتت برای وطن و هموطنانت قدردانی ميکنم. داريوش اسطوره و اسوه من است - صدای داريوش مونس تنهايی و تسکين دردهای من است و در يک کلام داريوش عشق من است. به اميد ديدار داريوش در ايران عزيزمان

جواد | May 24, 2006 03:56 AM

با سلام خدمت داريوش عزيز... چند سوال دارم که ممکنه با بحث امروز مرتبط نباشه ولی باور کن دونستنش برام مثل هوای نفس کشيدنه... اول اينکه چرا با آقای سياوش قميشی همکاری نمی کنيد؟ يکی از بهترين آهنگهايی که خوندی (گل بارون زده من) ساخته ايشان است پس چرا دوباره از ساخته های ايشان استفاده نمی کنی؟ سوال دوم: رابطه شما با آقای ستار چطوره؟ و سوم اينکه: چند بار در سايت شما کامنت گذاشتم و خواهش کردم شعرای منو در وبلاگم بخونی... چرا نيومدی؟ باور کن شبا اگه آهنگ شما رو گوش ندم خوابم نميبره. اميدوارم تو کارات موفق باشی

جلال | May 23, 2006 08:53 PM

انسان موجودي است تنها. و رنج انسان در اين عالم به خاطر تنهايی اوست. حال درماندگان کسی داند که به احوال خویش درماند
انسان به میزانی که به مرحله ی انسان بودن نزدیک می شود بیشتر رنج می برند و اشخاصی که عمیق تر هستند و دارای روح عمیق تر و دارای روح برجسته ترند، بیشتر رنج می برند.
چرا ما انسان ها چیزهایی را ستایش می کنیم که شناخته نشده اند (نشناخته ایم)
فقط محبت نجات بخش نیست تنها چیزی که نجات بخش است معرفت است و ما تا زمانی که نشناسینم نمی توانیم که بشناسانيم

yousef | May 23, 2006 05:36 PM

غم غريبه کدوم غروبی که عطر پائيز گرفته بوی تنت، نگات به سوی کدوم ستاره ست که قلب پاره ست به زير پيرهنت **** من و تو چله نشين اين شب پر اندوهيم، من و تو سايه ی غمگين غروب رو کوهيم **** چرا به سفره ی ما ديگر نشانی از نان نيست؟ به خاک غمزده ی شهرم نمی ز باران نيست.
داريوش محبوبم با انرژی که توی خوندنت با تمام وجودت ايثار ميکنی طی کردن راه سخت خوب بودن رو برامون آسون کردی. به اميد روزی که شادی و خوشبختی واسه همه ی آدمها بدون تبعيض بدون توجه به پول بدون نياز به داشتن طبقه اجتماعی خاص ممکن بشه... داريوش يعنی معجزه ی صدا، يعنی در اوج شهرت تجسم واقعيه بی ريا بودن. تا ابد توی قلبهامون يادت جاودانه شده.

وحيد | May 23, 2006 09:29 AM

داريوش عزيز سالهاست با صدات آشنا شدم و با افتخار ميگم كه طرفدارتم. از وقتی با طرز تفكرت توی شعرهائی كه خوندی آشنا شدم فهميدم كه ميشه به زندگي يه جور ديگه نگاه كرد. ممكنه به ظاهر غمگين بخونی اما آخر همه شعرهات با يه جمله اميد رو زنده ميكنی. من نه تنها افسرده نميشم وقتی ميخونی بلكه به خودم ميگم نبايد اسير پليديهای دنيا بشم بايد كمك كنم به خودم و به اونهائی كه ميتونم كمكشون كنم تا همه در كنار هم شاد باشيم. اگه امروز از زندگيم با همه كم و كاستيش لذت ميبرم و هميشه واسه بهبودی تو زندگيم تلاش ميكنم و از اينكه اسير غم نيستم همه رو همه رو مديون جادوی طنين صدات و پاكی خوندنتم. تو كه سالها واسه غم و شادی عشق و آزادی مردی و مردانگی دوری و نزديكی غربت و آشنائی گريه و خنده ی ما خوندی. اگه تا امروز با همه ی وجودت مايه گذاشتی تو شعرات حالا ما هم با همه ی وجود عاشقتيم. سلطان هميشگيه صدا فقط داريوش.

وحيد | May 22, 2006 09:58 AM

سلام... چه تلخه زمانيکه داريوش نخونه... دیوانه وار می پرستمت...

sara | May 21, 2006 12:11 PM

من آرش ۱۸ سال دارم و آماده کمک هستم. من در خانواده معتادان نيز عضو هستم و در اصفهان زندگي ميکنم.

Arash | May 21, 2006 06:05 AM

سلام به داريوش عزيز. واضحه که شما به خاطره شهرتتون و بخاطره سبک و روشتون واسه اکثر ما يه الگو خواهيد بود. شما بخاطره صدا شعر آهنگ و حتي چهره ي نافذتون برای جوونها يه کاريزما هستين بخاطره همينه که هميشه زير ذربين نگاه ما ايرانی ها هستين. من دعا ميکنم توی راهی که قدم گذاشتين موفق باشين و به گفته ی خودتون حتی اگه دو نفر رو نجات بدين به وظيفتون (از نظر ما به خواسته ی خودتون که کمک به اونهائيه که هيچ پناهی ندارن) عمل کردين. تو اين مدت من اينقدر حرفهای ناجانمردانه عليه شما شنيدم که.... اميدوارم تو راهی که سالهاست قدم گذاشتين و حالا با سبک ديگه دارين اونو ادامه ميدين اين ناجانمرديها باعث دلسرديه شما از ادامه ی راه نشه. بدونيد و مطمئن باشيد اينجا خيلی ها به پيمان قلبيشون با آزادی و آزادگی وفادار هستن. من از خدای بزرگ ميخوام داريوشه نازنينمونو هميشه تگهدارش باشه تا صداش مرحم زخمهامون فرياد آزاديمون تلنگر بيداريمون همصدای تنهائيمون و زيبائی و پاکی عشقمون توی اين دنيای پر فريب باشه. پاک ترين لحظه های زندگيم تقديم به کسيکه نجاتم بود. با داريوش به دنيا اومدم با داريوش زندگی ميکنم و با داريوش ميميرم

وحيد | May 20, 2006 11:20 AM

سلام، "آيا كتابي بی‌پدر، قصه‌ای بی‌مادر، دست نوشته‌ای يتيم در اين دنيا وجود دارد؟ قصه‌ای كه زاده قصه‌های ديگر نيست؟ ورقی از كتابی كه شاخه‌ای از شجره پر شكوه تخيل ادبی آدمی نباشد؟ آيا خلاقيتی بدون سنت هست؟ و باز آيا سنت بدون نو شدن، بدون آفرينشی جديد و شكوفايی قصه‌ای دير پا دوام می يابد...؟"
من نمیدانم و نمیدانمها که نمیدانم چیست؟
عزيز و مهربان، هميشه داريوش بمان. يا علی مدد
تا طلوع

وحيد زرکوب - مصباح | May 18, 2006 04:52 PM

درد دل به تو باز گو کردم ای سنگ صبور
و آنقدر که گویندت نبودی چون نیست شدی
و این غم نا پایان همچون خوره در وجودم باقیست

با سلام خدمت آقای اقبالی عزیز؛ شما در tv صحبت می کنيد که به معتادين کمک شود وليکن اينجانب الان ۳ ماه است که ترک کردم با درد شديد عضلانی و...
و هيچ اداره و ارگانی به اين موضوع هيچگونه کمکی نمی کند و طبق گفتار شما من ايمیل کردم حرفامو و از شما انتظار کمک دارم چون گفته بوديد سر تا سر ايران نماينده دارم. اين آدرس ايمیل يکی از آشنايان هست اگر بهش با ايميل خبر بدهيد من را خبر دار می کند. من فقط طبق حرفهای شما اقدام به ترک نمودم و دوست دارم که مرا ياری کنيد.منتظر جواب ايميل هستم، تشکر از سخنان پند آموز شما. دوستدار شما حسين ۳۳ ساله از اهواز

حسین حبیبی فرد | May 18, 2006 01:15 PM

سلام به ياور هميشه مومن داريوش عزيزم؛ اولين باريست که با تو رابطه مستقيم برقرار ميکنم. با شعر فرياد زير آب عاشق شدم و روزي نبود که با شعرهاي تو گريه نکنم؛ به عشقم نرسيدم و داغش براي هميشه به دلم موند.
هميشه ميگفتم اگه يه روز به عمرم باقی مونده باشه ميخوام تو کنسرت داريوش باشم و اونجا بميرم.
صحبت از اشعار عرفاني کرده بوديد. تا به حال عنايتی به اشعار آيت الله خمينی فارق از گرايشات سياسی کرده ايد؟ شبها موقعی که اشعار آيت الله خمينی رو ميخونم چنان معنويتی بهم دست ميدهد که انگار در آسمانها هستم. من به عرفان ايشان شديدا اعتقاد دارم چون بسيار از عرفان ايشان استفاده کرده ام لطفا با ديد باز به اين قضيه بنگريد. ميدونم الان دوستان ضيا و امثال او به من و امثال من بسيار تهمتها ميزنند و جو خارج از کشور بسيار مسموم است آنهايی که زمان شاه همه تمکين ميکردند به اينکه در سياست دخالت نکنند ولی الان همه روشنفکر سياسی شدند و هيچکدامم همديگر رو قبول ندارند و به خون خودشون هم تشنه اند. زمانيکه رفراندوم عمومی در سال ۵۷ بوجود آمد همه به ملت پشت کردند ولی الان دم از دموکراسی و رفراندوم عمومی ميزنند، دم از وطن پرستی ميزنند ولی قطره ای خون برای آن نداده اند. چه نازنينهايی که دست و پا و چشم و سلامتی خود را برای دين و وطن خود دادند ولی ذره ای ادعا ندارند. من مردی ۳۰ ساله هستم غير سياسی و از جنس مردم عادی ايران و جدا از هر حزب و دسته. بچه که بودم زمان جنگ هنگامه هجوم وحشيانه عراقيها هر لحظه مرگ رو جلوی چشمانم ميديدم و جون به لب ميشديم، حالا ديگران مدعييند. حساب شما از آنان جداست چون زمان شاه عافيت طلب و بز دل نبوديد، حالا انديشتون هر چه که ميخواد باشد مهم اينست که به هموطنانتون فکر ميکنيد و وقت و مال و جونتون رو برای آنان صرف ميکنيد. ميدونی چقدر خوشحال ميشم اگه جوابمو بدی؟ خيلی ممنون ميشم. منتظر جواب شما هستم با تشکر

abtin | May 18, 2006 11:50 AM

داريوش جان سلام؛ من جوان ۲۶ ساله و اهل بروجرد هستم. پدر من ساله ۱۳۶۲ توسط حکومت محکوم به اعدام شود. پدرم سرهنگ حسن آذرفر در آن زمان برای آزادی ایران با رژیم جنگید و جان خود را هم از دست داد. و من تنها ماندم. چون بعد از ۲ سال مادرم هم فوت کرد مجبور شودم همراه مادر بزرگم زندگی کنم الان هم با یک فرزند به خاطر پدرم به من کار نمی دهند و من در شرایط بسیار بدی زندگی می کنم. هدفم از ارتباط با شما کمک شما بود یا لااقل راهنمای شما. منتظر ایمیل شما هستم. اگه امکان داره شماره تماسی به من بدهید تا بتوانم با شما صحبت کنم. موفق باشید

iman | May 18, 2006 02:09 AM

واقعا نميدونم چي بگم. اسطوره ی زندگی من در اوج محبوبيت اينقدر به قلبهامون نزديكه. داريوش عزيز شما بخاطر شهرتی كه داريد ميتونيد خيلی ها رو از دامهای زندگی نجات بديد. اميدوارم مشكلات و سختی های اين راه مانع شما برای كمك به هموطنانمون نشه. به اميد ديدار شما از نزديك. با داريوش به دنيا اومدم، با داريوش زندگي ميكنم و با داريوش ميميرم.

vahid | May 17, 2006 10:54 AM

سلام به داریوش عزیز؛ از صمیم قلبم به شما و همراهانتان خسته نباشید می گویم افتخار ما هستید. عده بسیاری در این سرزمین در دام اعتیاد و تباهی و عده ای دیگر توانمند در راه یاری رسانی به آنها. چقدر زیبا است یاری رساندن هر شخص توانمند در اندازه و توان خویش در این راه خطیر. بیاییم و بگوییم ما میتوانیم و عمل کنیم. هر یک در حد و توان خود. از یک نصیحت دوستانه به دوست خود تا... در راهتان پیروز باشید.

AMIN | May 17, 2006 09:32 AM

خيلی دوستت داريم و با صدات جون ميگيريم

roohallah ....bahareh | May 16, 2006 02:25 PM

من آرش فرزند يك معتاد هستم. من در اصفهان زندگی می كنم .لطفا كمی من را راهنمايی كنيد در مورد كاری كه می خواهيد انجام دهيد. من 18 سال دارم.... اميدوارم كه جرقه كوچكی باشم و بتوانم كاری انجام دهم. در ضمن داريوش جان خيلی دوستت دارم .

Arash | May 16, 2006 08:50 AM

درووود بر تو؛ از وبلاگت بسيار بسيار لذت بردم. بدرووود (ميخوانيم به عشق ايران)

mahsa mirjamali | May 16, 2006 04:16 AM

سلام داریوش عزیز. من آن موجم که آرامش ندارم / به آسانی سر سازش ندارم / ولی موقع شنیدن آهنگ های شما آرامش دارم.

najme | May 15, 2006 11:53 PM

اما با مرگ واژه در ترانه مخالفم. من می توانم ترانه سراهايی را در داخل ايران به شما معرفی کنم که به جرات خيلی پيشتر از موسيقی ما در حرکتند. مشکل بيشتر به خواننده هايی بر می گردد که برای اينکه جايی در بازار پيدا کنند دست به هر لمپنيسمی می زنند و اين هميشه بوده. مختص زمان خاصی نيست. شايد فقط الان کمی بيشتر شده و از جريان ترانه ی بيدار کمی دور افتاده ايم. و همانطور که گفتم اين به خواننده و آهنگسازانی بر می گرده که در نهايت مجری کار هستند و اين فضای بد رو فراهم می کنند. الان در ترانه ی داخل ايران اتفاقاتی در حال افتادن هست و شاعرانی ظهور کرده اند که اگر آن اقبال تاريخی (که نمی شود کتمانش کرد) که به ترانه سرايان بيدار قديمی مان رخ نشان داد کمی به آنها بپيوندد اتفاقات بسياری را در آينده و در کلام و موسيقی مان شاهد خواهيم بود. اين را به شما قول می دهم و حاضرم تک تک اين موارد را به شما ثابت کنم. کلام غير رسمی موسيقی ما(که فعلا جدی گرفته نمی شود) در حال حاضر از ساير عوامل به جرئت جلو هست! شاد باشيد و درست داريوش عزيز!

meisam yousefi | May 15, 2006 03:30 PM

درود داريوش عزيز. اميدوارم فعاليت ها تون روزی در داخل ايران هم به صورت سازمانی و برای مبارزه با اعتياد امکان پذير باشه. زرورق روی شعله ی آبی. هروئينو به دود زرد رسوند. مثل وقتی دروغِ زشت يه عشق. کاردو به استخون مرد رسوند...

meisam yousefi | May 15, 2006 03:19 PM

سلام داریوش، فقط از یک چیز میترسم: بمیرم و داریوش را از نزدیک نبینم، بزرگترین آرزوی من دیدن داریوشه. داریوش وطن زمانی ساخته میشه که به ایران برگردی، یعنی میشه داریوش دوباره ایران را ببینه و ایران داریوش را؟

علی | May 13, 2006 03:57 PM

سلام داريوش عزيز، من می خوام كمك كنم ولی راهنمايي می خوام، چطوری می تونم به شما كمك كنم. لطفا به من بگين

سهيل | May 13, 2006 03:30 PM

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم، يا از غم رسوايی مستی نخورم
من می ز برای خوش دلی ميخوردم، اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

salar | May 13, 2006 01:24 PM

سلام به داریوش عزیز! داریوش جان! راستش من برنامه یکی دو هفته پیش شما رو از شبکه ماهواره ای دیدم و از بیان زیبا و دلنشینت لذت بردم. میدونی؟! کمی از خودم خجالت کشیدم چون مثه آدمای خوشحال میومدم هر سری تو وبلاگ شما نظر میدادم و بحث تولید میکردم اما جواب شما منو تو خودم فرو برد گفتی که: هدفت این نبود که وبلاگ بسازی تا نظر دوستان رو در مورد نوشته هایت بدانی. از اونایی نظر خواستی که ازشون کاری بر میاد و من باز هم شرمنده شدم. کاش میتونستم در این راه پر از خیر و برکت گامی بردارم...
تو این چند روزه یه بار کلیپ جسد کشته رو از شبکه ای دیدم و بی اختیار اشک ریختم. برام خاطره جنگ زنده شد متاسفانه اونجا هم به خاطر صغر سن نتونستم کاری برای کشورم انجام بدم... و فقط اشک ریختم برای مادران و پدران و فرزندانی که عزیزانشونو از دست دادن.
فقط میتونم به تو هنرمند عزیز که در امر بسیار حیاتی و عظیمی پیشگام شدی غبطه بخورم و دلگرمی بدم شاید دلگرمیهای منو امثال من بتونه سنگی هر چند کوچک از پیش پای سربازان خط شکن در این جبهه مبارزه بااعتیاد و رنجهای اجتماعی برداره. همیشه موفق و پیروز باشی

مسعود | May 13, 2006 01:16 PM

با سلام، به گفته دکتر علی شريعتی روشنفکران ما فقط خودشان حس ميکنند که دارند روشنفکری می کنند و گرنه برای مردم هيچ چيز را روشن نکرده اند و علتش هم آن است که برای خودشان هم روشن نيست... به نظر شما برای ساختن جامعه سالم ابتدا به اصلاح افراد يا به اصلاح جامعه بايد پرداخت و در صورت مثبت بودن موارد فوق آيا ديگری باعث عقب ماندن يک جامعه نمی شود؟

yousef | May 13, 2006 05:23 AM

سلام سلطان...لطفا به فکر آلبوم جديدت هم باش

آرش | May 13, 2006 01:18 AM

با توجه به اينکه اينترنت و ماهواره در ايران در اختيار بخش عظيمی از جامعه نمی باشد (چه از نظر فيزيکی و چه از نظر فرهنگی)، به نظر من از روشهای ديگری بايستی برای مسئله مبارزه با اعتياد استفاده کرد. در اين خصوص می شود از يک طرح همه پرسی برای پيدا کردن روشهای ديگر استفاده کرد. به نظر من معرفی جلسات و زمان آنها و توضيح در مورد معتادان گمنام توسط همه افراد در ارتباطاتشان شايد بتواند گام کوچکی باشد. معتادان و خانواده هايشان بايستی بيشتر با اين خدمات آشنا شوند. من هيچوقت در روزنامه های داخلی مطلبی در ارتباط با معتادان گمنام و يا موسسات غير انتفاعی غير دولتی نخوانده ام.

A friend | May 13, 2006 12:03 AM

درود عزيز، تو مينويسی مثل هميشه.... بيان ميکنی حقيقت را... خوب که فکر ميکنم می بينم آدم اگر با خودش صادق باشه می تونه بر تمام مشکلات غلبه کنه، از قديم گفتن آدمی را آدميت لازم است. داريوش جان اگر جسارت ميکنم کلمه تو را به کار ميبرم من را ببخش ولی خوشحالم از اينکه زمان به تو نشان داد ارزش واقعی حس لحظات است، پی بردن به ارزش خود و حرمت گذاشتن به هويت ديگران و چه خوب کلام دلت را همان که بود بيان کردی که ارزشها در درون خود ما نهفته است جای که بايد پی به هوييت خودمان ببريم تا ارزش ديگران رو حس کنيم ما برای خوش آمد ديگران به دنيا نيامديم تا به يک تلنگر بشکنيم. هميشه ميشه ساخت هميشه با نگاه به اطراف ميشه حقيقت رو حس کرد، ای کاش به جای بازی با کلمات می تونستم حس درونم رو انتقال بدم که تو برای من اسطوره زمانی، نه به خاطره شهرتت، نه به خاطره اين که با ترانه هات بزرگ شدم ... به خاطر اين که حرکت تو کار هر کس نيست، شجاعتي از درون ميخواد بيان حقيقت اعتراف به اشتباه و پايداری و کمک به همنوع...
يه دنيا حرف دارم ولی سکوت ميکنم که سکوت سرشار از کلمات ناگفته است، برای عزيزانی که حس کنند ارزش خود را که اولين همت اولين حرکت برای بودن برای ماندن برای درست زندگی کردن کسی نيست جز خودشان. به اميد آن روز که هيچ کس نيازمند کمک نباشد
بدرود عزيز، موفق باشی و پايدار در راهی که قدم گذاشتی

شقایق | May 12, 2006 03:56 PM

داریوش عزیزم با درود: گفتگوی شما رو نه یکبار بلکه 3-4 بار خوندم.
اما چی بگم؟ زبانم قاصره. فقط میتونم بگم عاشقانه دوستتون دارم. اینم که گفتن نداره. خودتون بهتر از من میدونید. اما همیشه بخودم بالیدم در انتخاب الگوی درست و امروز بیشتر بخودم میبالم. پاینده و سربلند باشید. دوستدار شما، شرمین

شرمین | May 12, 2006 02:43 PM

داريوش جان، نمی‌دانم که خودت کامنت‌های اين يادداشت را خواهی خواند يا نه. اما در هر صورت، دوست دارم سلام يکی از دوست‌داران جوانت در ايران را بشنوی.
در ضمن، يک سوال هم دارم و آن اين است که در داخل ايران آيا فعاليتی نداريد؟ منظورم تماس‌هايی که از داخل ايران با شما گرفته می‌شود نيست. منظورم «فعاليت» در ايران است. مثلا شعبه‌ای از بنيادتان. من در ايران چيزهايی درباره بنياد تولد دوباره شنيده‌ام. آيا ارتباطی با شما ندارد؟ ياعلی

amin | May 11, 2006 11:23 PM

درود بر جناب داریوش؛ مصاحبه زيبای شما را خواندم و بار ديگر از داشتن هنرمندی مثل شما به خود باليدم... به اميد ريشه كن شدن ظلم و اعتياد و فساد و دروغ از ايران و ايرانی

ساغند | May 11, 2006 05:31 PM

سلام بر داریوش عزیز، واقعا خوشحالم که بعد از مدت ها آپ کردید. البته با تشکر مخصوص از آقای محمودی.
داریوش جان باور نمی کنی اگر بگویم که من با راهنمایی های تو دوستم رو از دام اعتیاد نجات دادم و از این بابت خوشحالم. داریوش جان امیدوارم که همیشه باشی و پاینده باشی. به امید روزی که بوی خوب گندم را با صدای آسمانیت در یک قدمی من بتوانی بخوانی، در ایــــــــران. به امید روزی که چشم من را با چشمان زیبایت به آنهایی که نمیدانند زندگی چیست، بفهمانی. راستی داریوش جان یک چیز یادم رفت و آن این است که من با آهنگ عشق به شکل پرواز پرنده س، عاشــــــــــق شــــــــدم. و با آهنگ نیایش تو خواهم مُـــــــــرد. زنده باد ایران، زنده باد داریوش

مـــجتبی | May 11, 2006 05:19 PM

سلام به داريوش عزيز عاشقانه ميپرستمت

dariush | May 11, 2006 01:58 PM

داريوش نازنين! با درود بسيار برای تو! گفتگوی زيبايتان را خواندم... زماني که *حرف هايت، حرف دل من و هم بغضان من* است دیگر چه می توانم بگویم؟ جز سپاس و قدردانی سخنی ندارم!!!... دست کم در این بازار آشفته ی بی هنر! هنوز به تو و شهیار عزیز و دیگر همرزمانتان امید بسته ایم و دل خوش داشته ایم به آن روز موعود! *سبز و آفتابی بمان*

مهرانا | May 11, 2006 01:36 PM

نگو خواندن ديگر مرا ارضا نمی کند که تلخ ترين کابوسها، کابوس خاموشی توست. بخوان، هميشه بخوان. ما همه چشم نياز به صدای تو دوخته ايم. بخوان...

افشين | May 11, 2006 07:48 AM

ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بينم...

msa | May 11, 2006 03:27 AM

سلام بر يگانه مرد هنر، واقعا پای صحبت های کسی که عمر خود را در راه مردم و کار برای آنها سپری کرده چقدر دلنشين است.اگر ما واقعا با ديدی درست و دقيق به حرفهای داريوش عزيز توجه کنيم، صداقت، راستی،دلسوزی، حقيقت و در يک کلام انسانيت در تمام صحبتهای اين عزيز جلوه گر است. برای داريوش عزيز و همه ی طرفداران واقعی او آرزوی موفقيت دارم. پاينده باشيد. مسيحا

رحمان خرامان | May 11, 2006 02:37 AM

"دستی هميشه منتظر دست ديگر است
چشمی هميشه هست که نمی خوابد
اين سرزمين من است
که می گويد، که عريان است
با خون خويش بپوشان
اين کاج های بلند است
عاشقانه بخوان..."
کاری از زنده ياد خسرو گلسرخی
عاشقانه منتظر آلبوم جديدت سال صفر هستيم... به اميد ديدار آزادی در کنار هم در زير آسمان خاکستری وطن...

reza-dastpacheh | May 10, 2006 03:49 PM

داریوش عزیز درود بر تو و صدای گرم و دلنشینت که آدم هرچی بیشتر به آهنگها و ترانه هایت گوش میده، نه تنها که سیر نمیشه بلکه بیشتر عطش آدم برای گوش دادن به آن همواره بیشتر و بیشتر میشه. امیدوارم که داریوش جان در زندگیت همیشه پیروز و سرافراز باشی. مرسی

sohrab | May 10, 2006 01:27 PM

سلام به داريوش عزيز.. ممنون از مصاحبه زيبا و دقيق و مفيدی که در اختيار دوستدارانت گذاشتی.. به نکات بسيار جالبی اشاره کرديد.. به خصوص در باب انديشه های عرفانی که واقعا فيض برديم... خوشحال شدم از اينکه بار ديگر مطلب جديدی از شما خوانديم... شاد باشيد.

mariam | May 10, 2006 12:23 PM

در هيچ کس همت و دين و ثبات نيست
جان کندن است زندگی ما حيات نيست...

yousef | May 10, 2006 05:43 AM

سلام خدمت داریوش عزیز خوشحالم از بروز رسانی وبلاگ. فعلن اول تا متن کامل مصاحبه را بخوانم. شاد باشید

حسین | May 10, 2006 05:41 AM

سلام ای بزرگ موندنی. مثل هميشه از خوندن حرفات انرژی گرفتيم. کاش ميشد ما هم که نتونستيم بياييم دوبی به نحوی در جريان قسمتی از کنسرت بوسيله صدا قرار بگيريم. اينجا همه دوست دارند اگه يه روز بری سفر داريوشو بشنوند. منتظر آلبوم جديدت هستيم. در پناه حق باشی

Hossein | May 10, 2006 02:56 AM

هميشه گفتم و هميشه هم خواهم گفت که داريوش فقط يک هنرمند محبوب نيست بلکه يک مکتب فکريه با تجربه های گرانبها. دردها و رنجهايی که در اين ساليان کشيده باعث شده که مثل يک الماس تراشيده شه و حالا در حال تلالو بی نظيرشه. افتخار می کنم که هوادارشم و اين هواداريش هميشه و هر جا باعث سربلنديه من ميشه. سبز باش و آفتابی

sooshiyans | May 10, 2006 02:53 AM

داريوش عزيز! مصاحبه ی بسيار جالبی بود، ديدگاه های ديروز شما با امروز را بسيار روشن و شفاف ساخت برای همه دوستدارانتان. مثل هميشه حرفهای شما را بايد با نگاهی عميق و درونکاوانه خواند و تجزيه کرد. در باب حرفهايتان مفصل نظرم را خواهم نوشت. سپاس از شما

Bamdad | May 10, 2006 02:19 AM

داريوش عزيز ديوانه وار دوستت دارم، با آهنگهات اشک ميريزم و بهت عشق می ورزم.

yasaman.a | May 9, 2006 11:16 PM



ارسال مطلب به دوستان

آدرس ایمیل گیرنده را وارد کنید:

آدرس ایمیل خود را وارد کنید:

می توانید به این ایمیل یک پیام هم اضافه کنید (اختیاری):