یکشنبه ۲۰ شهریور ۸۴


زخم های یک ملت



چکیده ای از سخنانم در دیداری با هموطنان پناهنده در بلژیک را با شما هم در میان میگذارم، شاید بتوانیم در کنار هم راهکاری سازنده برای مشکلاتمان پیدا کنیم:


"اصلأ نمی خواهم از دید منفی به مسائل نگاه کنم، میخواهم این آغاز یک حرکتی باشد. شاید بتوانیم بدون وابستگی، بعنوان یک انسان در کنار هم باشیم تا مشکلاتمان حل شود. مشکلات همیشه هستند و به شکل های مختلف خودشان را نشان می دهند و متأسفانه آدمی را مستأصل میکنند و گاهی هم از پا در می آورند. اگر نیاز داریم، بیاییم و از آن پردهء انکار بیاییم بیرون و فریاد بزنیم "من کمک می خواهم". ما بخاطر غرورهایمان بعضی مواقع خودمان را شکنجه میدهیم.




این تجمع را خیلی ها دوست ندارند، خیلی ها باعث شدند ما از هم پراکنده باشیم و نتوانیم دور هم بنشینیم و در کنار هم باشیم. چرا که جو بی اعتمادی بوجود آمده، چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی. البته در این میان مسئله بچه ها خیلی مهم تر است. ما همیشه میگوییم پیشگیری مهمتر از درمان است، پیشگیری باعث میشود بچه ها بدانند اعتیاد یعنی چی، فرار از منزل یعنی چی، فحشاء یعنی چی، بچه هایمان بفهمند معنی پناهندگی یعنی چی...




ما قربانیانی هستیم که امروز برای بقای خود تلاش میکنیم، ولی بچه های ما چه گناهی کردند؟ بیاییم برای فرزندانمان هم که شده در کنار یکدیگر باشیم. یکی از اهداف من و دوستانم به ثبت رساندن پاره ای از تاریخ غربت نشینی ما ایرانیان است که فرزندان ما چگونه تفکری داشتند؟ بچه های ما به چه می اندیشند؟ بچه های ما از چه آزار دیدند که ما متوجه نبودیم؟ فرزندان ما نیازشان چه بوده؟
همه راجع به همبستگی صحبت میکنیم، شعار میدهیم، ولی هنوز معنی آن را نمیدانیم. ما ایرانی ها همه چیز را میدانیم، اما هیچ چیز نمی دانیم و راجع به هر مسئله ای اظهار نظر میکنیم.
ولی من یاد گرفتم که دیگر گوش بدهم، نگویم چیزی میدانم. من هنوز چیزی نمیدانم ولی این را میدانم که انسان هستم و نیازهای عاطفی من بسیار زیاد است و دردهای بسیاری دارم. من هنوز چیزی نمیدانم، من می خواهم از هموطنانم چیزی یاد بگیرم. یک کلمه از این نازنین، یک کلمه از آن نازنین..."

و یک کلمه هم از تو نازنین.
چون این زخم ها متعلق به ملت ماست.


داریوش اقبالی









نظرها:


بهت افتخار می کنم...

shakhenabat | October 24, 2005 02:27 AM

سلام و درود بر یگانه مرد شرقی، داریوش

mojtaba | October 22, 2005 07:58 AM

سلام داريوش عزيز
من مسلم هستم يك معتاد درحال بهبودی كه مدت 19 ماه است كه توسط انجمن دوازده قدمی معتادان گمنام (NA) از بند مواد مخدر رهائی پيدا كرده ام و زندگی جديدی را به كمك این انجمن آغاز نموده ام و روزهای خوبی را ميگذرانم. و از اين كه يك دوست در حال بهبودی مانند شما دارم خيلی خوشحالم و اميدوارم روزی فرا برسد كه شما را در جلسات انجمن (NA) تهران ببينم و از نزديك صحبتهايت را بشنوم. از خداوند برای همه دوستان انجمن زندگانی پاك و بدون مواد مخدر تا پايان عمر خواهانم و اميدوارم تمام همدردان روزی نجات يابند. انشاءا...

مسلم | October 21, 2005 02:52 AM

سلام داريوش جان از طرف همه شهرستاني های ايران مخصوصا خراسانی ها و بويژه نيشابوری ها از ايستادگيت تشکر می کنيم و هميشه دوست داريم. سربلند باشی در پناه حق

مسعود كلامي | October 20, 2005 04:08 PM

سلام داريوش جان، من کوچيکتم، از صميم قلبم دوست دارم

mohammad | October 20, 2005 10:10 AM

برای آخرين بار ....

نارفیق | October 19, 2005 04:08 PM

ای وای که چه بوديم و چه گشتيم
از بهر بدان از در کاشانه گذشتيم
آن بی صفتانی که سر لطف
کاشانه ی ما را ز حراج خريدند
صد لطف نمودند و بکردند خرابش
آسوده نگشتند خردها بدريدند
آن مردم طوفان زده را از سر نيکی
از گردنشان خون شجاعت بچشيدند
گفتند که عادل همه ماييم و نه آن است
از بهر عدالت چه سرها که بريدند
(مهيار از مشهد)

mahyar | October 19, 2005 09:57 AM

آقای اقبالی خوشحالم که به زودی برنامه آینه را در امید ایران نیز پخش خواهید کرد. به شبکه قبلی بسیاری از ایرانیان داخل دسترسی نداشتند و حال با اضافه نمودن امید ایران، همه بینندگان و علاقمندان را کاملا پوشش می دهید.
همت و علاقه و پشتکار شما و همکارانتان بسیار ارزنده و شایسته است؛ همواره معتقد بودم که میزان مقبولیت و محبوبیت بی سابقه شما بعنوان یک هنرمند، به درد آشنا بودن و مردمی بودن شما بر می گردد که شما را از قالب یک هنرمند بیرون آورده و از دیگر هنرمندان متمایز کرده است، بارها و بارها با پندار و کردار و رفتارتان به این باور من مهر تایید زده اید. همیشه پاینده باشید

هادی | October 17, 2005 03:08 PM

مسير آزادی درود بر تو

kat | October 17, 2005 02:57 PM

ما قربانيانی هستيم که بقا را در دست دشمن داريم.
...من و تو پنهان هستیم
در پشت چند کلمه
و یکدیگر را باز خواهیم یافت
در پشت یک نگاه یا لبخندی
که نام ما را زمزمه خواهد کرد
من و تو پنهان هستیم
در پشت چند کلمه

تا طلوع
دوستدار شما وخيد زرکوب مصباح

vahid zarkoob (mesbah) | October 17, 2005 01:24 PM

سلام داریوش عزیز از فعالیت هایت تشکر. اگر میشه درباره امید و بهتره بگم نا امیدی هم مطالبی بگو که حتما به درد ما جوان ها میخوره... من که از همه کس و همه چیز ناامیدم، بعد از از دست دادن پدرم بعد دوست صمیم ام و بعد بازیچه دست چند دختر شدن بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست، آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست. راستی سایت داریوش 2000 خیلی وقته آپ دیت نشده درسته؟؟ دوستت دارم پدر و دوست خوبم

علی رضا | October 17, 2005 12:43 PM

سلام به يکی از دو اسطوره صدای ايران: داريوش عزيز... من از بچگی عاشق صدای ابی عزيز و شما بودم. نون و پنير و سبزی شما بيش از اين می ارزيد. تنها گله ای که از شما دارم (البته با عرض معذرت) اختلافات پيش آمده بين شما و ابی عزيز هست. اميدوارم دوباره در کنار هم نوای (دوباره می شود آری به باغ گل روياند.. دوباره می شود آری به دشت سبزه نشاند... دوباره می شود آری اگر بپيونديم.. به ديدگانه پر از انتظار شب زده گان)) را سر دهيد و با هم دوباره بسازيد ترانهء واقعی نوين ايران را... و با اين عمل از کار افراد سودجويی که از دامن زدن به اين اختلاف سود می برند جلوگيری کنيد. (ميشه باز سنگر از ترانه ساخت و به قرق سر نسپرد.. هنوزم ميشه عاشق شد و از ستاره مايوس نشد)... به اميد آن روز: ما بايد قبول کنيم که فقط يک ابی و فقط يک داريوش داريم. اميدوارم پروردگار بزرگ پشتيبان هردوی شما باشد. رضا کيانيا

mr.kia | October 17, 2005 04:56 AM

جوانی رو سفر کردیم تا مرگ، نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
داریوش به خدا عشقی و خیلی هم خوشحال شدم با خوانندگان جوانی چون امید دوست هستی بابا تو واقعا محشری

امید | October 15, 2005 03:16 PM

سلام من حسن بابائی هستم شاعری اهل جنوب متخلص به ليلوا 40 ساله دل نوشته های خودم را در قالب شعر و ترانه در وبلاگم گذاشته ام ضمن دعوت از جنابعالی جهت بازديد از وبلاگم خوشحال ميشوم چنانچه پس از ديدن و خواندن مطالب وبلاگم نظرات سازنده شما را دريافت كنم بی نهايت از لطف تان سپاسگزارم.

hassan | October 15, 2005 06:46 AM

به خدا شور بهارم همه از يادم رفت در غربت و غم خنده ز لبهايم رفت. داريوش جان هنوز هم قصه ی كباب قناری بر آتش سوسن و ياس ادامه داره. و حالا وقتشه كه يكی بياد يه شعر تازه تر بگه. و اون يه نفرم كسی نيست جز طلايه دار ما داريوش

مهدی | October 14, 2005 09:52 AM

سلام داريوش جان - نمی دونی چقدر خوشحالم که وبلاگت رو پيدا کردم. تو... تو که بغض فرو خفته اين مردم در صدايت باران می شود. تشکر می کنم از تو که هيچ گاه تعهدت به کشورت از ترانه هايت و هنر و صدايت جدا نشد. من زمانی عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی شهر شيراز بودم و محال بود برنامه ای يا سخنرانی و ميتينگی داشته باشيم و ترانه دوباره می سازمت وطن در ابتدای آن پخش نشود. موفق و پيروز باشی

amin | October 14, 2005 08:52 AM

سلام جناب اقبالی. اگر مايل باشيد به اتفاق دوستان شاعر می توانيم شما را از لحاظ شعری ساپورت کنيم. اگر مايل به اين همکاری هستيد ايميل شخصی تان را برايم بفرستيد. صدايتان تسکينم ميدهد و بدرود

حمیدرضا احمدی | October 12, 2005 10:13 PM

سلام عزيز دل
صدای گرمابخش شما را هميشه دوست داشتم. از مدتها پيش با آهنگ بمان مادر. واقعا محشر دکلمه و شعر و ترانه هايش بسيار زيباست . مدتی است آلبوم رومی شما را گوش می دهم فوق العاده است و بی نظير وقتی اين آلبوم را گوش می دهم ساکت می شينم و تا آخرش می روم! هيچوقت از شنيدنش خسته نمی شوم. دوست دارم دوباره تکرار کنی دوباره و دوباره. بهترين ترانه ای است که در تمام عمرم شنيده ام. فقط خواستم بپرسم آيا شمای نازنين در خارج از کشور در رابطه با موسيقی و ترانه جوايزی در جاهای معتبر بين المللی کسب کرده ايد. دوست دارم جوابتان را در وبلاگم و يا ايميلم دريافت کنم. اگر هم خواستيد به وبلاگ من هم سر بزنيد ای بهترين خواننده من

ahmad | October 12, 2005 01:49 AM

سلام. من خيلی اتفاقی اين‌جا رو پيدا کردم. هنوزم خيال می‌کنم که يکی از هواداران داريوش اين وبلاگ رو به نام داريوش راه انداخته! يعنی واقعا داريوش عزيز وبلاگ‌نويس شده؟ گرچه از خوشحالی نزديکه بترکم! اما هنوزم باورم نمی‌شه. لطفا من رو از ناباوری در بياريد.

amin | October 11, 2005 10:02 AM

سلام داريوش خان، حمايت شما از هموطنان جدا تحسين برانگيز است. اگر يه سر به من بزنيد (وبلاگ) و نظر بديد ممنون ميشم. پايدار باشيد.

ahmadpour | October 11, 2005 03:21 AM

سلام به عشقم، جسمم، زندگی ام و تمام وجودم داريـوش،
واقعاُ پناهندگی يك مشكل اساسی هست و همه ی ايرانيانی را كه از دست اين نظام و شكنجه هايش به ستوه آمده اند و ناگريز از وطن خود خارج ميشوند تا شايد در خارج از ايران بتوانند به راحتی زندگی كنند با مشكلات فراوانی روبرو ميسازد كه همه ی ما كم و بيش ميدانيم. به اُميد روزی كه نه پناهنده باشد نه پناهندگی. زنده باد داريوش زنده باد ايران

مجــتبي | October 10, 2005 10:27 PM

صدای قفس کشندس
بيرون پر از دردندس...

houman | October 9, 2005 07:15 AM

داريوش جان! خوشحال‌ام که با وبلاگ‌نویسی نشان دادی که از خیلی‌ها در شناخت حال و هوای کشورت جلوتری! شاد باشی.

pouyanian | October 9, 2005 04:46 AM

salam kheyli be khoda doset darimm kheyliam mokhlesetim. dariush torokhoda az in deklamehaye ghadimit mesle
digari joz to mara in hame azar nakard
joz to kas dar nazare khalgh mara khar nakardin mayeha ham bekhon man az australiam onja mibinamet asheghetim be khoda

aidin | October 9, 2005 01:33 AM

سلام، داريوش جان. با اجازه لينک اين پست را به بلاگ نيوز ارسال کردم، شاد باشيد و پيروز. راوی ۴۵ ساله. تهران

آونگ خاطره های ما | October 8, 2005 12:43 PM

من فکر می کنم يکی از زخمهای ما اينه که نسل جديد نسل متفاوتيه. وقتيکه به يکی دو نسل قبل فکر می کنم، می بينم که نسلهای قبل به نسبت نسل ما شجاع تر و آرمانگرا تر بودن. من که از نسل خودم بيزارم و فکر می کنم نسلهای گذشته به واسطه ديدن جنگ و انقلاب و تحولات بزرگ و با شدت زياد مقاومتر و جدی تر و شجاع تر شدن . نسل ما هم که بچه ننه و سوسول و از خود راضی! هميشه غرولند ميکنه ولی حاضر نيست برای رسيدن به اهدافش هزينه ای رو پرداخت کنه. از اينها بدتر حاضر نيست زير چتری قرار بگيره و پيرو کسی يا فکری باشه. اين شايد از بعضی نظرها خوب باشه ولی برای سرزمين ما نتيجه خوبی به دنبال نمياره...
ما جمله اسيران من ومايی خويشيم
اينجاست همان علت صد دستگی ما...
خيلی بدتر از همه اينها به خاطر اينکه تحمل عقايد مخالف رو نداره از انرژی و توان خودش برای تخريب جريان ديگری استفاده می کنه بطوريکه هم خودش ضعيف ميشه و هم يار هم هدفش تا سودش رو کسانی ببرن که نبايد ببرن ولی هميشه بردن!...
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم...

maskh | October 7, 2005 05:55 AM

میون سفره ی هفت رنگ نقاش
میون اینهمه شمع و گلاب پاش
کنار کوزه ی سبزینه و آب
به فکر کفتر آتیش به پر باش
داریوش دوستت دارم.

جواد | October 7, 2005 04:42 AM

سلام
محبت را به دل دادن صفای سینه می خواهد
به پای یک دگر ماندن دلی بی کینه می خواهد

amin | October 7, 2005 04:23 AM

از کجای درد بگیم؟ وقتی یکی باشه، دو تا باشه، سه تا باشه، ده تا باشه که درد کنه میشه بهش اشاره کرد و گفت اینجا و اینجا درد داره و مشکل اینجاست. ولی وقتی هزار تا، ده هزار تا، صد هزار تا مشکل هست، باید از کجا شروع کرد؟ زندگی گره در گره ایرونیها رو نمیشه درستش کرد چون گره کوره. باید این کلاف را از دوباره بافت

احسان | October 7, 2005 01:55 AM

داريوش جان، خيلی زيبا گفتی و واقعا بايد به کودکانمان بياموزيم که زندگي به چه صورت هست و چه پستی و بلندی ها داره. واقعا وجود اين همه آسيب اجتماعی که هر روز هم به آنها اضافه ميشه چه آينده ای را برای کودکان اين مرز و بوم رقم ميزنه؟ افتخار ميکنم که ايرانی هستم ولی دلم نمی خواهد بچه ام در اين فضای مسموم بزرگ شود و برای همين حاضرم دار و ندار و زندگی خودم را بفروشم و به هر قيمتی شده اين بچه را بردارم ببرم تا جای ديگه زندگی کنه و رشد کنه. زندگی ما که سوخت و ما نسل سوخته هستيم، اقلا اين بچه به سرنوشت ما دچار نشه. ولی از طرفی وقتی برنامه های شما را می بينم که پناهندگان چه زندگی دارند و در بلاتکليفی زندگی شان تباه ميشود و هیچ گروه سیاسی و اجتماعی و فرنگی و هیچ هموطن و غیر هموطن یار و یاور و شنوای دردهایشان نیست، از خودم می پرسم که فرضا که رفتم، ولی به کجا بروم؟ چکار کنم؟ داريوش گير کرديم بين بد و بدتر و نمی دانيم چه کنيم. تازه خدا را شکر که من وضیعتم بهتر از خیلی های دیگر هست وگرنه اين و امثال اين و هزاران بدتر از اين ها درد ماست نازنين

Sina Khoshroo | October 7, 2005 01:46 AM

آقای اقبالی
از این که این فضا را برای گفتگو و شنیدن و خواندن حرفهای ما مهیا کرده اید بسیار متشکریم. همین که میدانیم شما این جا را میخوانید و شما و ما را با روحیات مردمانمان و به ویژه جوانانمان آشنا میکند بسیار ارزشمند هست. به گمان من به جا نیست که دوستان انتظار داشته باشند که پاسخ هر پیام محبت آمیز خود را حتما همینجا دریافت کنن. بهرحال به نظر میرسد که هدف از راه اندازی این وبلاگ فراتر از ابراز احساسات هواداران و دوستداران است و بیشتر به مسائل و مشکلات و آسیب های اجتماعی ایران می پردازید و خوانندگان نوشته هایتان را به اندیشیدن و تفکر در مورد مشکلات و روحیات و وضیعت کنونی کشورمان و مردم ایران وا می دارید. دوستان بیایید فضای گفتگو را هدفمند کنیم و به آن جهت بحث و تبادل نظر سازنده بدهیم.

فرزاد | October 7, 2005 01:30 AM

داریوش جان دوستت دارم زیاد، زنده باشی. آقایی

ابی | October 6, 2005 05:45 PM

سلام. داریوش جان خسته ام از زندگی در این بیغوله. جوانی ام به دست باد سپرده شده. یک چشم اشک و یک چشم خون. کاش تناسخی در کار باشد تا یک بار فقط یک بار دیگر زندگی کنم تا معنای زندگی، جوانی و آزادی را بچشم. داريوش عزيز آرزوی ديدنت را در اين ماتم سرا به گور خواهيم برد.
لالايی لالايی آی لالايی
عزيز نازنين من لالايی
بخواب اين آخرين خواب تو شيرين
پس از اين قهرمان قصه هايی
...
به غسلت می برم با ديده تر
به تو پوشم کفن از ياس پرپر

majid | October 6, 2005 02:29 PM

داريوش عزيز وبلاگ هوادارانت آپ ديت شده لطفا سری به خانه ی عاشقانه ی ما هم بزنيد

ashegh | October 6, 2005 03:05 AM

وقتی دست تکون ميدی به ستاره جون ميدی میشکفه گل از گل باغ وقتی چشمات هم مياد ۲ ستاره کم مياد... سلام سالار منتظر جوابتون درباره شاگردا هستم. بانوی عزيز من ميتوانم تمام آدرسهايی که گفتی را باز کنم عزيز

rima | October 4, 2005 04:51 PM

بوی خوب گندم از تو موندنيست، ياور هميشه مومن تو صدات شنيدنيست، وقتی ترانه سقوط و گوش ميدم به اوج ميرسم. داريوش عزيز هر جای دنيا که باشی اميدوارم سلامت و خوش باشی. تمام زندگيم تويی، با ترانه هات چه شبها که نگريستم و ديگه واقعا وقتشه که يکی بياد يه شعر تازه تر بگه

مهدي_ | October 4, 2005 02:05 PM

داریوش جان خیلی دوستت داریم به مولا نوکرتیم. زنده باشی 100 سال. به امید روزی که بتونی در وطن بخونی. اکبر، 22، تبریز

AKBAR | October 4, 2005 10:57 AM

سلام به اميد روزی که همه با هم يک صدا فرياد آزادی سر دهيم

یونس | October 4, 2005 08:22 AM

سلام داریوش عزیز امیدوارم صدایت همیشه جاودان باشد .

نازی | October 4, 2005 03:07 AM

گروهی از ما ایرانیان از فرد گرایی خودمان ضربه می خوریم و گروهی دیگرمان از گروه گرایی. گروهی از ما فقط حرف خود را می زنیم و تنها عقیده خود را قبول داریم، کار گروهی بلد نیستیم و همیشه هم تلاش می کنیم همه را مثل خود و مثل اندیشه خود کنیم و حتی تا آنجا پیش می رویم که اطرافیانمان را به آنچه خودمان می خواهیم و دوست داریم تبدیل کنیم و در هر جمع و گروهی هم باشیم اگر یکی دیگر هم همین رفتار را داشته باشد خواه ناخواه تفرقه و چند دستگی ایجاد می کنیم.
اما از طرفی دیگر گروهی از ما همیشه پیرو جمع بودیم و هستیم، آنچنان احساساتی و جذب یک گروه و یا یک اندیشه می شویم که همه فردیت و استقلال فکری خود را نادیده می گیریم و برای "همرنگ جماعت شدن" حاضریم حتی اصولی ترین و بدیهی ترین اعتقاداتمان را زیر پا بگذاریم و پیرو بشویم. در کل ما ملت افراط و تفریط هستیم، یا رومی روم و یا زنگی زنگ! از کودکی نیاموختیم که در میانه باشیم و در روش و منش خودمان اعتدالی بین تصمیم فردی و جمعی برقرار کنیم.
ما باید یاد بگیریم که از دیگران بشنویم و بخوانیم اما خودمان نیز فکر کنیم و تحلیل کنیم و از احساساتی شدن و "جو گیر شدن" پرهیز کنیم؛ تحمل خود را بالا ببریم تا نظر مخالف را بی غرض و بدون پیش داوری بشنویم و سپس منصفانه به نقد بکشیم. برای تکمیل همدیگر بیاییم و نه تعذیب و تعزیر یکدیگر...

اصلان | October 3, 2005 11:22 AM

داريوش عزيز. عزيزم من که در اکثر روزهای زندگيم روزم رو با ترانه ای از تو آغاز کردم خيلی خوشحال هستم که آزاد انديشی آزاد مردی آزاد از هر قيل و قال هستی. دوستت دارم. و با اجازه شما لينک وب شما رو به وبلاگم اضافه کردم. در تمام مراحل زندگی موفق باشی.

مسافر | October 3, 2005 06:03 AM

man az fan-haye shoma hastam va hamishe dar concertha sherkat mikonam vali yek gele az shoma daram va oon inke shoma dar concertha askln be khodetun zahmat nemidin ke ahnageye gheyre tekrari bekhunid, parsal dar Sartory Saal dar köln hamun ahnghaieo ejra kardin ke shanbe gozashte dar Maritim Hotel dar Köln, ma vaghean tuye zooghe ma va baghie dustan khord, barnam eham kheyly kutah bud
movagah bashid

mohsen | October 3, 2005 04:38 AM

سلام و عرض ادب خدمت داريوش عزيز
کی ميشود نظام استبدادی از بين برود و حکومت مردمی پايدار شود. کی می شود ستم و در زير دست جلادان مردن به پايان برسد. از داريوش عزيز که در راستای حکومت مردمی پيش می رود کمال تشکر دارم و اميدوارم به هدف والای خود دست پيدا کند.

مجید معین اسلام | October 1, 2005 11:29 AM

بچه ها آخه من یکی که خسته شدم می دونین تا الان چقدر نظر نوشتیم آخه یکی پیدا نمیشه بگه داریوش جان بابا تو رو خدا دو تا از این نظرا رو که به عشقت گفتند بخون بخدا دیگه اینقدر وقت که پیدا میشه. تو چرا فقط می نویسی؟ اونهم هر ۶ ماه یکی. یه مقدار هم واسه نظرات ما ارزش قائل شو
داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه
هرچی که داشتم و دارم راهی عدم میشه

نارفیق از سرزمین دور | October 1, 2005 11:22 AM

سلام من تازه امروز اينجا رو پيدا کردم. خيلی برام جالبه که شما وبلاگ مينويسين. صداتون موندگاره. موفق باشين... بابای

fati | October 1, 2005 01:36 AM

درود بر پژواک صدای یک ملت، ملتی خاموش، ملتی بی هوش
داریوش جان با اجازه این مطلبتو تو وبلاگم گذاشتم؛ همیشه موفق باشی.
پشت تو بیلرزه باد همچو کوه سهند
ساق قال شاد یاشا
بهنام

بهنام | September 30, 2005 03:24 AM

يه نكته بگم در جواب دوستانی كه معتقدند نظرات را داريوش بايد بدون بازبينی در اين صفحه قرار دهد! و روش فعلی را در تناقض با آزادی بيان می بينند!
اينجا صفحه شخصی داريوش اقباليست... مثل خانه او و دارای حق مالكيت است... آيا هر كس زنگ خانه شما را زد، شما بايد وی را به داخل خانه راه دهيد و شب هم اتاق خوابتان را در اختيارش قرار دهيد!!!
روش فعلی به نظر من صحيحترين روش است... به هر حال من با اينكه احساس كردم برخی از كامنتهام كمی دچار اصلاحات شده! ولي اين روش را ترجيح می دهم تا اينكه هر نوشته احيانا غير اخلاقی و توهين آميز را در اينجا بخوانم!
آقا داريوش وبلاگ بر خلاف سايت آپديتش آسون تره... خواهشا يه ذره زود زود بنويسيد.

علي | September 30, 2005 01:24 AM

سلام داریوش جان می دونم که این روزها سرت خیلی شلوغه به هر حال کنسرت های آلمان انگلستان .... ای کاش من هم میتونستم تو یکی از این کنسرت ها شرکت کنم ولی چه کنم که بال پروازم دیگه شاپری برای پریدن نداره دلم فقط به چند تا از آهنگ های قدیمیت خوشه آخه تو هم دیگه عاشقونه نمی خونی باز دلم به این وبلاگ خوش کردم گفتم شاید داریوش جواب عاشقاشو بده ولی حالا می بینم که یه روبات به جای داریوش جواب میده افسوس.................

امیر | September 29, 2005 02:59 PM

سلام بر ابر مرد آزادی، سلام بر يکه تاز عشق، سلام بر مظهر صبر و استقامت. هميشه ميومدم و مينوشتم هر چند که خوب نبود ولب باز ميومدم و با نوشته اب دلم رو راحت ميکردم ولب مدتب بود که نبودم و مشکلب برام پيش آمده بود. اين بار آمدم تا شايد باز بتونم بنويسم.
در مورد نوشته ای که در بالا بود با اين که نشد همه رو مطالعه کنم اينو ميگم که اميدوارم که خدا روزی انتقام اين خون دل خوردن ملت رو ازشون بگيره و با ياری خدا اونا رو به زمين بزنيم تا روزی که همه بتونن به راحتی در هر کجا و در هر زمان زندگی کنن.
دوستت دارم داريوش عزيز

mehrdad | September 28, 2005 12:59 AM

درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود...
آرزومه یه روز شما عزیزان را در ایران عزیزمون زیارت کنم... شما از جاودانه های نژاد آریایی هستید... :X

پژمان | September 27, 2005 12:34 PM

داريوش عزيز
من فکر ميکنم ما بدهکار اين نسل جديد هستيم؛ بلايی که ما باعث شديم به سر اينها بياد؛اقلا خودمون را نکشيم کنار: موظف هستيم. و اين راه من و ما هست: به اميد پيروزی در اين راه

Nc | September 27, 2005 08:28 AM

ساده ست ستايش گلی
بوئيدنش
و از ياد بردن که:
گلدان را بايد آب داد .
دوستدار حقيرت: حميد رضا

حميد رضا | September 26, 2005 01:43 AM

خانه به تاراج می رود

ریحانه | September 26, 2005 01:29 AM

سلام، اميدوارم صدايت جاودان باشد.

آزاده | September 26, 2005 01:06 AM

به نام حضرت حق
با سلام به خواننده محبوبم داريوش، خيلی دوستت دارم. اميدوارم هميشه موفق باشی.

آزاده | September 26, 2005 01:04 AM

سلام نمی دونم چی بگم در جواب نوشته ی شما، فقط می خوام بگم داريوش جان دوست داريم ما همه. تمام حرفام دوستای ديگه گفتن چيزي نمونده که من بگم.
دلم ميخواد بهم ميل بزنيد، ممنون، بدرود، يا حق

elaheh | September 25, 2005 09:56 AM

سلام به داريوش عزيز؛ واقعاً اين روزها روزهايی نيست که ما بنشينيم و
حرفهای قديمی رو بزنيم و تماشا کنيم.
ديگه قصه ها رو گفتن دردی مرهم نمی شه
کاوه و کمون آرش حجم فرياد نمی شه
بی تفاوت توی دالون گذشته ها نشستن
مثل آواز رهايی روی قله ها نمی شه
بله ياور هميشه مومن بايد با پشتوانه گذشته به فکر راه آينده باشيم نه فقط با حرف زدن از آنها.... پاينده باشی عزيز

rahman kharaman | September 25, 2005 04:35 AM

دوستان عزيز سلام؛ يه سوال: شما ميتونيد سايت آينه و داريوش ۲۰۰۰ رو باز کنيد؟ ميخوام بدونم فيلتر شده يا کامپيوتر من بازش نميکنه ممنون ميشم اگر کسی کمکم کنه. ممنون

banoo | September 25, 2005 03:18 AM

داريوش جان تو معلم عشق ما هستی بنويس كه با عشق تو قلم روان است اين شعر زيبا را در وصف شما گفته ام:
داريوش صدايت رمز عشق است * نگاهت سايبان بام عشق است
وجودت تا ابد تا عمق لحظه هميشه سربدار دار عشق است
دوستت داريم === هميشه بمان

رضا | September 24, 2005 03:53 AM

...عجب صیاد ماهر بود
...آن ناخوانده درس عشق
...دستش مریزاد
...که بی اندک خطا
...دل را نشان رفت

افشين قنبری | September 24, 2005 02:08 AM

سلام به بزرگ مرد جهان

تورج | September 23, 2005 05:42 AM

با سلام
من آرين هستم ۱۵ ساله از شيراز. يه درخواست داشتم از شما و اون اينه که چرا ديگه شعرهای خدا بيامرز احمد شاملو نمی خونيد.
ابلیس پیروز مست صور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

آرین | September 23, 2005 12:59 AM

بنام يزدان پاک
با عرض سلام و ادب خدمت داريوش عزيز و تمام خوانندگان اين مرقومه
من امير هستم و در مورد اين مورد ميتوانم بگويم که اعتياد همواره از بدو تولد با انسان بوده است مثل گرايش نوزاد به مادر گرايش کودک به اسباب بازی و نوجوان به شيطنت و انسان به عشق. ولی اگر اين اعتياد به انحراف کشيده شود آن ميشود که نبايد. من خود به عنوان يک معتاد از بند رسته که تقريبا به تمام مواد مخدر معتاد بوده ام بطوريکه لاعلاج بودم و يک معجزه باعث رهايی من شد ميگويم اعتياد بزرگترين ضربه نفس به انسان است و اگر سرکوب نشود سرکوب خواهد کرد پس انديشه درست ميبايد و ايمان به خود که وجودی داريم که بخشی از خداست
آزاد باد ايرانی و آباد باد ايران... پاک زی

amir mashaei | September 22, 2005 10:01 PM

داریوش جان واقعا چه آمد بر سر عشق ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟

میلاد | September 22, 2005 02:54 PM

سلطان صدا داریوش
داریوش عزیز تر از جان عاشقتم و از صمیم قلب دوستت دارم.
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
وطن شکفته گل در خون ...
به امید روزی که در وطن صدای گرم و دلنشین سلطان صدا داریوش عزیز را بشنویم!!!

میلاد | September 22, 2005 01:53 PM

OSTORE HASTI FAGHAT TO.

IMAN | September 22, 2005 01:01 PM

این حرف ها یعنی چی؟ ما چی کار کنیم؟
دکتر احمدی نژاد که داره حلش می کنه

سعید | September 21, 2005 09:20 PM

سلام به حضرت داريوش، داريوش جان من همونی هستم که به کنسرت شما در آنتاليا آمدم و شما ياور هميشه مومن از بين جمعيت فقط دست من رو گرفتی و آوردی رو سن، داريوش جان ممنونم. داريوش و ايرج جنتی عطايی و اردلان سرفراز و شهيار قنبری و تورج نگهبان و فريد زولاند و بابک بيات و زنده ياد واروژان و آرميک و اسفنديار منفردزاده همشون واسه من هستند، خودم هم ياور هميشه مومن هستم. داريوش باز هم با تو نازنين تماس ميگيرم، محمد هستم عاشق داريوش

mohammad | September 21, 2005 11:51 AM

سلام به همه. می خواستم بگم که نظراتتون رو خلاصه بگين چون داريوش که وقت نمی کنه همشو بخونه.اصلا اگه می گين که آدم دو تا گوش داره و يک زبان پس چرا اينجا پر حرفی ميکنين. ۱ کاری نکنين که داريوش اين سايتو ببنده. بيشتر اگه می شه بگذاريد داريوش حرفاشو بزنه. با تشکر علی

ستارهء آبی | September 21, 2005 12:55 AM

سلام داريوش عزيز
از يافتن اين صفحات خوشحالم (به معنی واقعی)
مهربان باشيم و با لبخند پاسخ دهيم هر آنچه شفقتهاست، صبور باشيم.
عقل کوچک من به اين گفته ايمان دارد. ببخشيدم دوستان چون از بيابانهاي بلوچستان اينها را آموخته ام و راضی هستم اما قانع...

ali | September 20, 2005 03:28 PM

من امروز وبلاگتون رو یافتم و از خوندن متنای قشنگتون لذت بردم، خوشحالم

fati | September 20, 2005 10:12 AM

ما ايرونی جماعت تحمل دو کلمه حرف حساب که با عقيده خودمون جور نباشه را نداريم و حاضر نیستیم هیچ چیز را از هیچ کس بشنویم چون از بی سواد بگیر تا دکتر خودمون را عقل کل میدونیم. حالا توی این بلبشو واقعا احسنت به شما که با اين موقعيت و با اين جايگاه اجتماعی، حالا بی پروا و رندانه ميای میگی من هنوز بايد خيلی چيزا را بفهمم و ياد بگيرم و میخوام گوش بدم. درستش هم همینه والله! خدا به آدم دو تا گوش داده و يک دهن که یعنی اینکه گوش کردنش دو برابر حرف زدنش باشه...
تشکر که محيطی سالم برای گفتگو و تبادل نظر و شنيدن زخمها و دردها اختصاص داديد، اين عمل شما خيلی ارزشمنده چون شما و ما بی پرده سخن ها را می گوییم و می شنويم. مرسی

اعتصامی فر | September 20, 2005 01:21 AM

سلام سالار از اينکه اين امکان را بوجود آوردی تا دلامون حرف بزنن ممنونتيم. ما بايد سعی کنيم که ياد بگيريم قدرت تحمل و شنيدنمون را قوی کنيم، جامعه ای که اگاه نباشه نميتواند به حق خود برسد چون اصلا نميداند حق اش چی است. برای رسيدن به اين اگاهی راه سختی در پيش است ولی غير ممکن نيست، زندگی را زنده بودن زنده است زندگی را دم به دم ايينه است امدم تا عشق را معنی کنيم، عشق چيزی جز حضور مهر نيست عشق يعنی ديدن ناديدنيها عشق يعنی امواج نا آرام صدا عشق مهر است و عاشق روح بی پايان ما... با تشکر از جاويد به خاطر همراهيش تو شعر

rima | September 19, 2005 06:47 PM

salam be hame
man ye peigami az dustemun MASOUD khundam, ba ehteram be nazaratesh, ye khordeh bahashun mokhalefam, DAR KESHVAREH MA SORB SUZAN AST PASOKH GAR BEPORSI AZ EDALAT, hala khodet begu ke ein AGHA DARIUSH ma age biyad ounja chi misheh, man ke fek nakonam farsheh germez mindazan zireh pahash, ein ke az ein.
Na baradar hame jayeh donja bokhor bokhor, dozdi nist, age del be roshan fekra basti pas BASH TA SOBHE DOLATAT BEDAMAD, roshan fekra hich kari nakardan nemikonan, nakhahan kard, mano to mitunim va bas, ama azadi... azadi male mardome darejeh bandi ham nadareh gablan kam bud hala bishtar shod, nadareh... azadi azadiyeh male mano to ham khodesh ham ekhtiyaresh, ama rotbehayeh elmi, elmi khubeh ke hamrah bahash shoureh sisayi ham basheh va bahash biyad ,tanhayisham hich kari nemikoneh

ostadfree | September 19, 2005 06:01 PM

Dariush jan, innocent people in our country die everyday, simply because they are residents of our country. They allow themselves to be killed, so that their children can live, and live in freedom. These clowns who are ruling the country are just scared and that's why they kill our people. They know their end is coming soon. We need to take off their masks because underneath, they have nothing

هر کجا، گوشه شهر، عکس ملّا روی در،
مثل دلقکهای شهر
همه عمّامه به سر
حرفاشون همه دروغ
همه از حق و حقوق
کارشون، خريد، فروش
بازار شهر شلوغ
ميفروشن زندگيتو
ميکنی بندگيشو
اما، فکر و راه تو
نکنه بردگيشو
يک کسی پيدا شده
ظاهرش مثل طلا
نيت و کارهای اون
مخفيه زير کلاه
فرق اين و اون فقط
عماّمه روی سره
واسه بچه های ما
مصيبت پشت دره.

Jacqueline Gharibian | September 19, 2005 03:59 PM

با سلام به داريوش عزيز. با دقت و علاقه مطالبت را دنبال می‌كنم. موفق باشی كه اميد ما هستی. تازگی كتابی خوانده‌ام به اسم "عادت می‌كنيم" از زويا پيرزاد. سوای اينكه داستان جذابی است و تهران كنونی را به تصوير ميكشد در يك قسمتش انجمن معتادان گمنام را چنان قشنگ نشان ميدهد كه نگو! به تو و به بقيه دوستان دور از وطن توصيه ميكنم اين كتاب را حتما بخونند.

فريد رشيدی | September 18, 2005 07:36 PM

gahi mayoos va na-omid mishavam hengami ke be vaziate asafnake keshvareman minegaram, ama nagahann sedaee az zherfaye daroon va zamiram nahib mizand ke khamoosh neshastan dar in ghahgharaye ensani rava va mojaz nist, NA! ma mimanim va miroo-em che anha ke dar daroon be moghabele ba tahajor va jour barkhasteh and va che ma ke dar tab-id, sahme khod ra be andazeh tavaneman baraye sarbolandi va fakhre mihaneman eda mikonim,,

soheil,s | September 18, 2005 12:36 PM

dariushe aziz. be onvane yek dustdare azadi pishnahad mikonam yesari be weblogam bezan bezan.
hamishe movaffaghbashi va faramush nakon to yek ghahramane melli va kek ostureye javedanni ke nabayad beshkani

mehran sojudiyan | September 18, 2005 04:16 AM

سلام بر الله. سلام بر شهيد و شهادت. سلام بر ايثار. سلام بر خون. سلام بر مادر. سلام بر پدر. سلام بر هم وطن. سلام بر وطن. سلام بر ايران

farzande vatan | September 17, 2005 12:45 PM

ja darad ta az shoma be sababe dar ekhtiar gozardane in tribune dar jahate raf-e kastihaye mojood va tabadole aghyaed goonagoon, doroodi por sepas ra nesaretan konam

soheil saffar | September 17, 2005 12:09 PM

با اجازه از داریوش عزیز میخواستم به آقا سعید بگم: عزیز! کامنت منو کاملا نخوندید و متوجه منظورم نشدید! من از داریوش نخواستم بیاد ایران و رهبری یک قیام رو به عهده بگیره! من ازش به عنوان یک هنرمند بزرگ درخواست کردم بیاد و اینجا کارهای هنریشو دنبال کنه. اگر هم نتونست بیاد تو کشوری که دوسش داره زندگی کنه. این برعکس اون مطالبیه که شما نوشتید. البته من ایده های شما رو قبول دارم. من گفته بودم: انقلاب باید در طرز فکر ملت بوجود بیاد در حال حاضر جوونای ما باید به فکر آموختن علم و پرورش ذهن باشند البته فکر میکنم ایران از لحاظ علمی و اقتصادی رشد بسیار خوبی تو دنیا داشته. تو المپیاد ها ایران رده های اول تا دهم دنیا رو به خودش اختصاص داده همچنین ایران یکی از پیشگامان کشور های در حال رشد به حساب میاد ولی باید به این نکته هم اشاره کرد که: در هر کشوری دزدی و اختلاس وجود داره و این مختص به ایران نمیشه فقط امیدوارم با گذشت زمان این مشکل بزرگ هم حل بشه. در ضمن من فکر میکنم هدف داریوش عزیز از ساخت وبلاگ این نبوده که مردمو به انقلاب کردن تحریک کنه اون از مشکلات ایرانیان مقیم خارج سخن به میون آورده از رشد و ارتقاء افکار ایرانی گفته و اینکه باید به خودمان جرات بیشتری بدهیم و خودسازی کنیم. در غم دیگران شریک بشیم و تا جاییکه میتونیم به دنیای اطرافمون عمیقتر بنگریم. من فکر میکنم بزرگترین مشکل کنونی ما اینه که به معنای واقعی آزادی نداریم اما نباید این رو انکار کنیم که مردم ما نسبت به قبل کمی آزاد تر شدند. امیدوارم با گذشت زمان و تلاش روشنفکران این مشکل نیز مرتفع بشه. من از سعید جان بازم تشکر میکنم که نسبت به من لطف داشتند و امیدوارم هر کجا هستند شاد و پیروز و موفق باشند. خیلی دوست داشتم داریوش عزیز نیز برای علاقمندانش پیغامی هر چند کوتاه می نوشت.. اما ظاهرا مشغله زیاد کاری به ایشان فرصت چنین کاری نمیدهد. آرزوی موفقیت و بهروزی دارم برای داریوش و همه هموطنان خوبم.

مسعود | September 17, 2005 10:24 AM

کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن

ارش | September 17, 2005 07:31 AM

داريوش بزرگ نمی دانم چقدر بر اين وبلاگ نظارت ميكنی و يا چند مدت به چند مدت پيغامها را می خوانی و چقدر از آنها استفاده ميكنی. ای كاش می شد ما ايرانيان داخل كشور در كارهای شما نقش فعال تری پيدا می كرديم و همراهی و همياری ما به حقيقت كلمه تحقق می يافت... اما تحقق اين امر بسيار سخت است شايد اصلی ترين دليل آن نگاه سنتی مردم به هنرمند است و عدم آگاهی آنها از نقش يك هنرمند در جامعه است.
خيلی ها نمی خواهند شما را در بلندا ببينند‌‌‍، عده ای از سر حسادت، عده ای از سر خود بزرگ بينی وعده ای هم... آنها نمی توانند بفهمند كه هدف داريوش بودن در كنار مردم و برای ايران است داريوش از سر بی نيازی و در جايگاه افتخار است كه فعاليت می كند و نه چيز ديگر. هدف داريوش و هم پيمانانش دور كردن جامعه و اعضای آن از آشفتگی و رسيدن به ثبات و امنيت است چون يك فرد بيمار(به هر شكل) هرگز نمی تواند از ظرفيت های وجودی خود استفاده كند و مسائل بسيار ديگری كه گفتنشان راه تكرار است.
من می دانم كه شما وقت تان بسيار پر مشغله است و افراد بسياری هم از شما در خواست ايميل دارند اما من يك پيشنهاد دارم كه نمی خواهم به دليل اهميت و امنيت فعلا در محيط وبلاگ منتشر شود پيشنهاد من يك پيشنهاد بين المللي است كه می تواند راه نجاتی باشد برای همه با دست های توانای شما. شما تنها كسي هستيد كه می توانيد به بهترين شكل آن را تحقق بخشيد...
منتظر جواب ايميل از ايميل آدرس شخصی شما هستم
انتظار سخت است اما انتظار داريوش كشيدن كار من است

faraz | September 16, 2005 03:47 AM

سلام بر تو ای ابر مرد مشرقی، ای که تو در روزهای سرد و گرم آرامش بخش ساعت های دلتنگی من بودید و خواهید بود. باید بدون هر احساس بگویم که آری مشکلات هست اما باید سخت و استوار بود... در کشوری هستم که فقر و بدبختی موج می زند.. اعتیاد مثل یک بختک در بین ما نفوذ کرده... فقط شعار و بازم شعار.. در کشوری که جو نا اعتمادی همه را گرفته هیچ کس حتی به بغل دستی خود اعتماد ندارند. زندگی شده بخور نمیر؟!! باید گفت چرا؟؟ "رهایی ریشه ی ما بود همه اندیشه ی ما بود ولی در آن روی سکه تبر بر ریشه ی ما بود"
می دانم که پول حرف اول را در همه جا می زند ولی در کشور من (ایران) از آن هم بدتر شده به قولی اگر پول نداری برو بمیر.. آره برو بمیر.. این شده وضع منو ما.. از سربازی گرفته تا کار و ... همه را خیلی راحت می تونی با پول بخری و به عرش برسری... اگه هم نداری معلوم هست... بیکاری.. فقر.. فحشا و اعتیاد...
جناب اقبالی کار و حرکتی که آغاز کردید من ارج می نهم و سپاس... شوهر خاله من و چندین تن از آشنایان به این درد خانه مان سوز دچار بودند اما حالا با این جلسات افرادی پاک و بدون هر اعتیادی به زندگی خود پرداخته اند. در چندین منطقه این جلسات هست... یکی از آنها در محل ما در یک بخش مجتمع ورزشی برگزار می شود من تا به حال ندیده بودم این افراد چه رفتاری دارند.. ولی با چشم خود دیدم آنها با دیدن هم، همدیگر رو به آغوش می گفتند.. صدای خنده شادی از محلی که آنها جلسات در آن برگزار می شود می آید هر پنجشنبه تولد دارند.
باید گفت بعد از نا امیدی اکثر مردم در رابطه با همه چیز حالا یک دلخوشی، حالا یک عشق و یک انگیزه در همه ایجاد شده... باید بگم دید و نگرش همه افرادی که در این نوع جلسات شرکت می کنند خیلی فرق کرد وقتی پای صحبت آنها می نشینی می گویند و باز هم می گویند که فکر و عقیده ای که نسبت به گذشته دارند تغییر کرده و سفارش اینکه دنبال این برنامه و اینجور مشکلات که یک نوع بیماری محسوب می شود نروید... ولی آیا می شود؟
وقتی نیروی های دولتی از این قشر (قاچاقچی ها) حمایت می کند و هیچ گونه سخت گیری در این مورد نمی شود آیا باز هم می شود؟
::: به هنگامی که دنیا فکر ما نیست برای مرگ هم در خانه جا نیست ....
::: دل از در یا بردن کار ما نیست ::
مهرتان بر دل، حمید
تو که معنای عشقی..

حمید | September 15, 2005 11:59 PM

سلام داريوش جون
توي تجسمم ايرانو يه صفر خاموش ميبينم
دوست دارم داريوش هرچی گفتم دوست دارم
تيکه کلامم داريوشه
حرفم داريوشه
عشقمم داريوشه
دوست دارم

سعید نوبخت | September 15, 2005 11:54 PM

با سلام و احترام به احساسات پاک دوستی که از داريوش عزيز خواسته بودند به ايران بيايد. يک سوال: آيا تا به حال از خود پرسيده ايد که چرا در جوامع پيشرفته ديگر هيچ قهرمانی پا به عرصه وجود نمی گذارد و چرا عصر قهرمانان به پايان رسيده است؟
دوست گرامی قهرمان پروری زاييده ياس ملت هاست. مردمی که ايمان به توانايی خويش را از دست داده اند در اوج نا اميدی هميشه در انتظار کسی هستند تا بيايد يا آنها را از فلاکت رها کند يا خود را هم به هلاکت بياندازد. اما در جوامع دموکراتيک مردم قدرت را در سيستمی به نام دموکراسی برای خود نهادينه کرده اند و هر زمان که اراده کنند می توانند مانند مايکل مور فيلمی بر عليه حکومتشان بسازند و در آن حتی به رئيس جمهور شان توهين کنند و آب هم از آب تکان نخورد. بنابراين در چنين کشورهايی انقلاب ديگر معنای خود را از دست داده است چون مردم ايمان دارند که خود قهرمان سرنوشت خويش اند.
در کشور هايی نظير کشور ما هميشه هاله ای از تقدس به دور حاکم وجود داشته است تا کسی را يارای نزديک شدن به ساحتش نباشد در نتيجه مطالبات و انتقاد های کوچک بر روی هم انباشته می شوند و هر از چند گاه قيامی همراه با خونريزی و ويرانگری به راه می افتد که چون زاييده عصبيت و هيجان است راه به جايی نمی برد و همين می شود که می بينيم.
برادر عزيز! تنها آگاهی به حقوق شهروندی و ايمان به دموکراسی می تواند چاره کار باشد. بگذاريد داريوش نازنين برای قلب هايمان باقی بماند و فراموش نکنيم که به همت اوست که اکنون من و تو می توانيم در اين دريچه که نمونه ای کوچک از يک جامعه آزاد است با حفظ حرمت يکديگر با هم حرف بزنيم و از انديشه های خوب هم بهره بگيريم.
از داريوش هم توقع دارم که اگر اين نوشته ها را واقعا می بيند، ندايی به اين هوادار کوچکش بدهد. (چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی)

saeid | September 15, 2005 09:03 AM

با سلام به کسی که هميشه می پرستمش و هميشه سر مشقم قرار ميدم. داريوش نميدونم چجوری بگم دوستت دارم و عاشقتم. ولی می دونم که شما هم ايران رو دوست داريد و داريد برای اون ميجنگيد، ما جوونا هم داريم توی اصفهان يه کارايی می کنيم

mohammad | September 15, 2005 08:48 AM

اميدوارم که هميشه موفق باشی. کی ميشه از اين بدبختی راحت شد؟
چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست زير باران بايد رفت

yaser | September 15, 2005 01:31 AM

سلام آقا داريوش. اينجا اوضاع و احوال ابری است. من از
شما خيلی خوشم می آيد. در وبلاگ خودم هم عکسهايی از شما را قرار داده ام. اميدوارم که سر بزنيد و ما ايرانيان را دلگرم به زندگي در اينجا کنيد.
برام ايميل هم بفرستيد. راستی آهنگهای جديدتان هم گوش داده ام. خيلی قشنگ است. فقط نام ترک اولی و دومی زياد جالب نيست. البته اولی بهتر از دومی است. بقيه آهنگها هم که مثل گذشته بيست است.

ali | September 15, 2005 12:54 AM

زخم های يک ملت... زخم های ما زخم های کاريه... ديگه تموم شده، نه منی هست و نه تويی، فقط هاله ای محو از آنچه بوديم مانده... اما باز ما برميگرديم، دوباره قد ميکشيم و دوباره روی پاهامون وا ميستيم. شايد دير، شايد دور، اما اون روز مياد...........

Farzad | September 14, 2005 09:45 AM

آقای اقبالی ما در باتلاقی زندگی میکنیم که هر روز ما را بیشتر به درون خودش میکشونه. اینجا هر روز وضع بدتر از روز گذشته میشه و اگه هم نور سوی امیدی در دل مردم روشن میشه، آن را شب پرستان خاموش میکنند. آخه این چه مملکتیه ما داریم؟ کی از ما حمایت میکنه وقتی حتی مسوولین خودمون نمیکنن؟ کی حرمت ایرانی را نگه میداره وقتی ما و هموطنانمون هم حرمت خودمون را نگه نمیداریم؟ آخه این چه جاییه که من توش به دنیا آمدم و نوجوون شدم و جوون شدم و حالا هم میانسال و دو روز دیگه هم توش می میرم. سهم ما چرا باید این باشه؟ زندگی نیست این مرگ تدریجیه، ار روز اولی که توی این مملکت به دنیا اومدیم سرنوشتمون معلوم بود که بدبختیم، ار همون اول برامون نوشته شده بود و نمیشد تغیرش بدیم، هم من و هم تو، همه مون درد داریم و درمان نداریم.

صابر | September 14, 2005 09:40 AM

برای شناختن و یافتن اکسیر همبستگی راهی داریم بس طولانی اما کوتاه، برای به دام انداختن همدلی و مهربانی باید از بسی نا ملایمات گذشت، باید گذشتن آموخت، باید شناختن آموخت و ره جستن در خویش گرفت..
باید سکوتی بود در اوج فریاد
باید صدایی بود بر متن تاریکی
باید از خود بود و به خود رسید
باید یاد بگیریم از منظر بی طرفی خارج شویم
درد را درد خود بدانیم...

حسین | September 14, 2005 09:26 AM

سلام. چی بگم خيلی خوشحالم که نوشتی و از وطنت سخن به ميان آوردی. راستش من چيزی می خواهم بگويم که خودت چندين سال پيش به ما گفتی بله "پيش تو دريا حقيره حتی اين دنيا حقيره، کی می تونه از تو باشه ولی دور از تو بميره" کوروش ها، داريوش ها، خشايارها و خيلی ها آمدند و رفتند ولی از اونها چی به جا موند؟ بله از اونها انسانيت، مردانگی، صداقت، اقتدار و خيلی چيز ها به جا موند که جهان امروزه شاهد اونه ولی ما هنوز از اينها چيزی ياد نگرفته ايم جز دزدی، نامردی، شکستن حرمت انسان، وطن دزدی. به قول دوست خوبم که ميگه "هنوز هم ميله و زندان هنوز هم ترس يخبندان هنوز شب گريه ی مادر به دنبال آن تن بی جان هنوز هم شب سياهی ها و در آخر ميگه بترسيد ای وطن دزدان که می آيد چنين پايان به آنچه که مرگتان باشد همی دارم دو صد ايمان"
داريوش جان چه کنيم که دنيا همينه ولی من به اون اميدی هستم که خودت فرمودی ابر سياه رفتنيه خورشيد دوباره در مياد دوباره باغچه گل می ده از عاشقا خبر مياد. ولی خودت خوندی که اگه تو بخواهی از من جرات و نفس می گيرم از صدام يه تير می سازم يه کمون به دست می گيرم حتی با دست بريده از صدام يه تير می سازم اگه تو بخواهی از من حتی جونمو می بازم.
آری امروز وطنمان به ما نياز دارد به کسی چون تو، چون من، چون ايران و ايرانی. پس به عشق وطنم ايران هستيم تا آخرين قطره خون برای آزادی ايران. هزاران سال زنده باشه و به اميد روزی که در وطنت دم از آزادی بزنی. معشوق تو و وطن محمد رضا

محمد رضا | September 14, 2005 09:25 AM

تو دم از آزادی ميزنی بعد بازبينی ميکنی نظر را رو برات متاسفم

دنيا | September 14, 2005 08:27 AM

خانه به سيلاب !

ریحانه | September 14, 2005 12:36 AM

داريوش جان ناگفته ها زياد است و ما هنوز چيزی نمی دانيم.. تصميم گرفتم دوباره برايت بنويسم که دلم گرفته ست از اين آشفته بازار. گفتن جمله (من کمک ميخواهم) زياد آسون نيست چون اول بايد از ته دل قبول کرد که واقعا نياز به کمک هست و بعد اينکه از چه کسی؟ آيا در اينجا جايی برای کمک کردن هست؟ برای اعتياد خيلی کارها شده و در حال انجام شدن است. نتيجه داده اگر چه کم.. ولی آیا برای دختران فراری، برای فحشا، برای فساد دنبال راه حلی بوده ايم؟ جايی که کنار خيابانش نمی توان ده دقيقه ايستاد.. چون دختری و چون مرتب پوشيده ای نه چرک و ناموزون.. به همين خاطر بايد هر حرفی از مرد و زن و غيره بشنوی!!! ... داريوش جان که از جانم هم بيشتر دوستت دارم کاش فريادمان را اول به گوش های خودمان برسانيم. اول از همين جامعه، از همين پدر مادرها، از پسرها و دخترها شروع کنيم.. آموزش و پيشگيری اولين اقدام است ولی با کدام منابع با کدام حمايت؟ ... کاش همه ياد می گرفتيم که دردهايمان را بيان کنيم و برای حل آنها دست های يکديگر را بگيريم ..
داريوش جان ما هرچه بگوييم از اين نقشه گربه ای شکل فراتر نمی رويم. تو برايمان بگو از زيبايی ها و زشتی ها، از غربت از آسمان رنگی تر آنطرف آبها که امروزه رويای هرکسی ست که به سويش پرواز کند ... اين رويای نشناخته را تو برايمان بازگو

مريم | September 14, 2005 12:27 AM

Dariush jan,we are trying to find justice and we try and try so hard that sometimes we forget to take a look at ourselves. There, we can find love and make justice and find the truth.

عدالت حرف قشنگيست،
واقعيست فقط تو رويا
واسه دست آوردن اون
جنگه همواره تو دنيا
عاطفه، عشق و محبت
رنگ عوض کردن با ظلمت
چراغی اگر که باقيست
روشنش کن با يه همت
دشمنان با ظاهر دوست
همه با همديگه همدست
دوستی چون کالای مفتی
گشته از اين دست به اون دست.

jacqueline gharibian | September 13, 2005 05:10 PM

سلام داریوش عزیز، باید بگم من خودم با این حکومت مخالف هستم ولی فقط یه چیزی بگم به همه: این حکومتی که من دیدم حالا حالا ها موندگاره چون خوب میدونه داره چیکار میکنه و به نظر من دیگه نمیشه برای ایران کاری کرد. زرنگ تر از این حکومت ندیدم، البته نظر من این بود

حامد | September 13, 2005 04:03 PM

اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم که بخوانی
نغمه نيستم که بشنونی
يا چيزی چنان که بدانی
يا چيزی چنان که بشنوی
من درد مشترکم
مرا فرياد کن

امین | September 13, 2005 12:05 PM

سلام عزيز
چقدر انتظار برای تولدی دوباره ...
کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت ...

نا رفیق | September 13, 2005 09:06 AM

سلام داريوش عزيز شاعر جوانی های ما. خوشحالم که وبلاگ می نويسی

خرس مهربان | September 13, 2005 06:53 AM

سلام.. من هميشه اعلام آمادگی کردم برای فعاليت های داخل کشور.. کماکان هم ادامه می دهم

ali mirkhani | September 13, 2005 06:41 AM

داريوش عزيز... تنها راه، داشتن ارتباط نزديک با مردم و آگاهی بخشی به آنان است. کاری که متاسفانه نخبگان ما از آن غافل ماندند و تنها به گفتمان روشنفکری بسنده کردند. در جوامع دموکراتيک هيچ (من) عقل کلی وجود ندارد و همه امور از برايند انديشه ها سر و سامان مي گيرد. اين صداقت و نجابتی که تو را وا ميدارد که بگويی: (من چيزی نمی دانم) همان گوهر گران سنگ و دست نيافتنی است که ملت ما هميشه به دنبال آن بوده اند و کمتر يافته اند. وظيفه نخبگان کشور ما در هر جايی که هستند اين است که مردم را با حقوق از دست رفته شان آشنا کنند. تندروی ها ديگر هيچ دردی از ما دوا نمی کنند. و چاره کار فقط آگاهی است چه در اين صورت فشار توده های آگاه ميدان را بر آنانی که بر موج غفلت مردم سوارند تنگ خواهد کرد. داريوش جان من بيش از دو سوم از عمر چهل وهشت ساله ام را با صدا و ياد تو طی کرده ام و هميشه به نجابت ذاتی تو ايمان داشته ام. دوست دارم هميشه با مردم بمانی. هيچوقت فکر نمی کردم که روزی بتوانم با تو عزيز حرف بزنم. باش تا باشم.

saeid | September 13, 2005 05:17 AM

سلام / من قبلا هم به شما و هم به بعضی دیگه از هنرمندها نامه دادم و ازشون سوالی پرسیدم ولی جوابی ندیدم اگه مهم اینه که فقط شما حرف بزنید اونم با اونهایی که قابل لمس هستند خب حرفی نیست موفق باشید.

لاله | September 13, 2005 04:36 AM

سلام، يه موقع فکر نکنی فقط دوست داريم با تمام وجود در طلب شما هستيم.. اميدوارم که من و ما ديگه کم نشيم، هم چيز ياد بگیريم هم چيزایی را که بلد هستيم ياد بديم فقط نبايد فکر کنيم که همه چيز بلديم. به اميد روزی که در کنار هم در تلاش برای داشتن جامعه ای موفق باشيم.
دوست دار هميشگی تو.

حسین | September 13, 2005 03:44 AM

سلام... بارها و بارها نظرات دوستان را مرور کردم ما همه بدی ها و ندانستنها مونو میدونیم اما و اما و اما... کار ما هزار تا اما داره که اولیش انکار ماست انکار تمام چیزهایی که میدونیم ما لمس کردیم اما بیش از همه چیز خودمونو انکار میکنیم گفتم که بارها نظرات دوستان رو خوندم.
داریوش عزیز اینجا عشق بیداد میکنه عشق به ساختن عشق به تغییر فقط نیاز به جرقه داریم ورنه همه چیز آماده است برای حرکت کاش میتونستیم از تو بپرسیم که چه کنیم؟ توی سایت آینه از دردهای ما گفتی همه ما شنیدیم و همه ما تشنه کمک کردنیم فقط بگو چه کنیم از کمک مادی هر چند کم بگیر تا کمک های معنوی و کاری تو بیانیه بده تو راهکار پیشنهاد کن من بهت قول میدم این جمع مشتاق برای هدف والای تو و خودشون میجنگن ما باید اول رسم کمک کردن رو یاد یگیریم اما بی تجربگی بی راهبر بودن هم درد ماست.
تو از کودکان و زنان خیابانی گفتی از اعتیاد و فقر و مشکلات روانی اما نگفتی چه میشه کرد درمونده شدیم ... بذار از اولین درد زنامون بگم از اولین لحظه ای که قدم به کوچه میذارن از رفتار زننده مردهامون که انگار وظیفه ای جز آزار و هرزگی ندارن من درد میکشم از اینکه مرد ایرانی زن هم میهنشو جز به چشم شهوت نگاه نکنه همین جا به عنوان یه خواهر کوچیکتر از جمع صمیمی یاران داریوش میخوام به همدیگه کمک کنن اصلاح رو از خودمون شروع کنیم از همین ساده ترین و تلخ ترین مورد تو بقیه موارد هم از داریوش کمک میخواهیم و بهش کمک میکنیم
داریوش عزیز ما از جانب تو نیاز به حمایت بیشتری داریم و بهت قول یاری و همدلی میدهیم باعرض معذرت بابت طولانی شدن بحث خدا نگهدار

بانو | September 13, 2005 02:12 AM

منم هیچی نمی دونم ولی اینو با تمام وجودم فریاد میزنم ایرانی نجیب دوستت دارم و هر دم برای آن لحظه مقدس که من و تو ما می شویم دعا می کنم.
پاینده ایران

مسعود کاظم نژاد دهکایی | September 12, 2005 11:39 PM

یک نفر می آد که من منتظر دیدنشم یک نفر می آد که من تشنه بوییدنشم....
پس کی داریوش عزیز....؟ چقدر انتظار...؟
داریوش عزیز کاش می شد که بگم چقدر دوستتتان دارم..... تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم؟

SOODEH | September 12, 2005 11:23 PM

داریوش عزیز مورد اصلی همون همبستگیه که ما ایرانیان اهلش نیستیم

ارش | September 12, 2005 11:02 PM

سلام از اينکه واقعا می بينم داريوش عزيز به فکر هموطنهای ما توی غربت هست واقعا خوشحالم و ای کاش اين صحبتها رو مسوولين مملکت گوش می دادند و به فکر تک تک ايرانيهای عزيز باشند که همه آنها خواهران و برادران ما هستند و ما نبايد بزاريم اين عزيزان در غربت به خاطر مشکلاتی که در آنجا هست ارزش ايرانی بودن خودمون رو پايين بيارند و کمکشون کنيم

احسان | September 12, 2005 02:24 PM

سلام به داريوش عزيز. خوشحالم که خودت را از اين مسايل کنار نميکشی. ميدانی که اين روزها خيلی از هنرمندان به اين حرفها به دليل اينکه هنرمند! هستند توجه ندارند. دلت شاد و لبت خندان باد

siamak farid | September 12, 2005 01:39 PM

dorud bar to ey rad marde meydane honar e moteahede iran zamin.ommid ke hamare shad bashi ,chera ke midanam shadi at joz dar shadi e mardome in marzo boom nist,dadare hasti bakhsh yarigarat bad

faramarz | September 12, 2005 01:27 PM

داريوش جان يه وقت فکر نکنی دوست داريم، می پرستيمت.

دامون | September 12, 2005 01:22 PM

ما همه درد را می دانيم! اما نمی دانيم چگونه بايد درمانش کنيم! همه حرف از همبستگی می زنيم، اما تا کسی حرفی ميزند سريع جلويش قد علم می کنيم که نه تو درست نميگی! مصيبتی ست به راه آوردن اين قوم پراکنده و هزار فکر و هزار رنگ! بودند کسانی که دم از همبستگی می زدند اما تا پای عمل رسيد جا زدند!
فرزندان کشور را همه می بينيم. همه نگران نسل آينده هستيم، اما کجاست کسی که بخواهد راهی تازه جلوی پای مردم بگذارد! خود را گول می زنيم که فرزندانمان در مدرسه و دانشگاه ها هستند و دارند علم را فرا ميگيرند! اما زهی خيال باطل! کتاب های درسی پر از اطلاعات غلط و بی محتوا! سرکوب و بی هويتی دانشجو ها! خفقان و تنگا برای والدين فرزندان!
داريوش! اين همه درد! به غير از شما در ميان اين همه هنرمند های پر ادعا چه کسی در راه شماست؟ چه کسی دست ياری به سوی شما بلند کرده است؟! يکي به فکر کنسرت های بيشتر است، يکی به فکر گريه انداختن مردم و مظلوم نمايی، يکی به فکر سرگرم کردن مردم با حرفهای پوچ، و ...!!! درد! درد! درد! و...
بهترين کار و مهم ترين کار همبستگی هنرمندان است! تا زمانی که اين جدايی ها و دوری ها و حرف و حديث های بيش از حد وجود داشته باشد نمی توان مردم را هم فقط به خاطر يک هدف مشترک همدل و همراه کرد.
کاش می شد کنسرتی به بزرگی سالن های ۱۶۰۰۰ نفره بر پا کنيم و صحنه را با گلاب بشویيم برای همبستگی هنرمندان واقعی مردم تا آنها تمام درآمد آن کنسرت را برای فرزندان بی خانمان و پر از درد کنار بگذارند! نه آنکه صحنه را با گلاب بشویيم که...
کاش آنقدر بزرگ بوديم تا بتوانيم ما هم درک کنيم معنای *LIVE 8* را!؟ کاش آنقدر قدرت داشتیم تا ما هم برای کمک به مردم کشورمان چنین برنامه های با شکوهی داشته باشیم، چون در این زمان هیچ راه بزرگی به غیر از هنر نمی تواند این مردم را نجات دهد!!!
با هنر می توان به مقابله با تمام *بد* های دنیا رفت .
اهل طاعونی اين قبيله ی مشرقی ام
تويی اين مسافر شيشه ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ
رختم از تاوله، تن پوش تو از پوست پلنگ
بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
يه وجب خاک مال من، هرچی می کارم مال تو
*شهيار قنبری*
ایرانی باشید و سرفراز!

بامداد | September 12, 2005 01:13 PM

سلام عزيزم داريوش جان! ممنون از اينکه حرف هموطنانتو زمين ننداختی و بالاخره آپ شدی. راستش داريوش جان چيزايی ميخوام بگم که تو پیغامهای قبلیم نگفته بودم. شاید در سه چهار پیغام قبل ازت انتقاد کرده بودم به عناوین مختلف. اولین (نشانه) اینکه منو در عالم خیال به شوق خواننده شدن در ادامه مسیر زندگی هل داد کاست سال دو هزارت بود با ترانه های (در حسرت دیدار تو..، مصیبت، حادثه و...) اون زمان سنم فقط ۱۱ سال بود و الان ۳۲ سال دارم پشتکار فراوونی برای رسیدن به این افسانه شخصیم به خرج دادم و به نتایجی هم رسیدم و هفته های دیگه به امید خدا به هدفم تو عالم واقعی میرسم. میخواستم اینو بگم که اون سالها فقط با صدای گرم تو می خوابیدم و بلند می شدم و فارغ از دنیای کثیف سیاست از خودم سوال می کردم: پس داریوش کجاست!؟ چرا کسی رو که من به عنوان اولین هنرمند و استادم تو ذهنم جا دادم تو کشورمون نیست! داریوش ترانه های زیبا و چند گانه وطنو خونده معلومه که کشورشو دوس داره پس باید با مردمش زندگی کنه بیاد اینجا حتی اگر نذارن بخونه حتی اگر زندانیش کنن در راه عشق ممکنه آدم هستیش رو هم نثار کنه و... اما خبری نبود و یه روز داریوش گفت: اگه من بیام ایران بهم اجازه خوندن نمی دن! داریوش جان! نمی دونم شاید من اشتباه می کنم و بقول شما چیزی نمی دونم اما خیلی دوست داشتم بین حس وطن خواهی و ادامه خوندن یکی رو انتخاب می کردی حالا دیگه چه از نسل قدیم و چه از نسل جدید همه شما رو میشناسند و واسه خیلیا یه اسطوره شدی اسطوره صدا نه اسطوره سیاست خیلی از ایرانی های مقیم اونور آب خارج از گود نشستن و از دور به مردم میگن لنگش کن! بخدا دوست نداشتم تو جزو اونا باشی چون تو هنرمندی خاک هنرو خوردی. هنرمندا احساساتین و مطمئنا دلشون حتی واسه مرگ یه پرنده هم میگیره و اشک می ریزن میدونم تو هم دلت واسه ملت سرزمینت میسوزه اما چرا از دور؟ یقین دارم تو هم میدونی که این روش خود آزاریه. در مورد مشکلات موجود هم مردم باید از خودشون شروع کنند و در خودشون تحول بوجود بیارن. اگر اینگونه انقلابی در روح انسانها بوجود بیاد خود به خود جامعه به بهترین نحو ممکن ساخته میشه ببخشید سرتونو درد آوردم فقط اینو بدونید که خیلی دوستون دارم خدا نگهدار

مسعود | September 12, 2005 12:28 PM

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نوميد نتوان بود از او باشد که دلداری کند
پشمينه پوش تندخو ازعشق نشنيده است بو
از مستيش رمزی بگو تا ترک هشياری کند

رضا | September 12, 2005 12:23 PM

سلام....موفق و پيروز باشيد.

masoomeh yousefi | September 12, 2005 10:22 AM

سلام من خيلی خوشحالم که ما ايرانيها يک هنرمند بزرگ مردمی داريم و به ايرانی بودنم افتخار ميکنم و اميدوارم که داريوش يک ملت تا هميشه بين مردم باشه و باعث همبستگی بيشتر ايرانيان بشه

Hamed Jamshidi | September 12, 2005 08:54 AM

ایرادمان همین است. کاش یاد بگیریم که هیچ ندانیم و برای دانستن به هم احترام بگذاریم. ای کاشها زیادند...

فواد | September 12, 2005 07:09 AM

داریوش بزرگوار امیدوارم آنقدر بمانی و بمانیم تا نتیجه این اعمال واقعا بشر دوستانه و میهن پرستانه را ببینیم. باشد روزی که ایرانیان خود را دریابند و وارهند از قید و بند. ما هم در میهن گل و بلبل!! هر چه از دستمان بر آید خواهیم کرد... پیروز باشید

پوریا | September 12, 2005 05:46 AM

سلام. ما هم می شینیم و یاد می گیریم. ولی نمیشه فقط یاد گرفت. ما هم چیز یاد می گیریم و هم عمل می کنیم. به امید روزی تازه....

صادق حسینی | September 12, 2005 04:56 AM

سلام داریوش جان
می بینی داریوش جان چقدر حقیر شده اوج بلند بودنمون، به طوریکه امروز نوجوونا و حتی کودکان این مرز و بوم نمیتونن اونجور که شایسته ایرانی بودنه، زندگی کنن. داریوش جان تو در خارج از مملکت خودمون داری تمام تلاش خودت رو در این باره انجام میدی ولی توی مملکتمون هم باید کسی یا کسانی به دلسوزی و قدرت تو باشن تا مردم رو بیشتر آگاه کنن و همه با هم سعی کنیم از مشکلاتمون فرار نکنیم بلکه با اونا بجنگیم و اونا رو از پیش رومون برداریم. باعث افتخار منه که در این راه من هم بتونم اگر هم شده قدم کوچکی بردارم.

مجید | September 12, 2005 04:28 AM

ای بزرگ موندنی ای طلايه دار ياور هميشه مومن. داريوش عزيز خيلی خوشحالم که بازم نوشته هاتو می خونم، داريوش عزيز يکی از بزرگ ترين آرزوهام اينه که تو رو از نزديک ببينم و باهات صحبت کنم نميدونم به اين آرزوم می رسم يا نه؟ ازت خواهش می کنم که يه ميل به من بزنی و منو خوشحال کنی. راستي من تو وبلاگم فقط به عشق تو می نويسم، دوس دارم به اونجا هم سر بزنی و منو بيشتر راهنمايی کنی
فدايی تو مسلم از ايران

moslem | September 12, 2005 04:00 AM

داريوش عزيزم با درود فراوان به شما که چشمانمان از حضور شما نور ميگيرد:
داريوش جان حرف اصلی را اين دو خواهر و برادر عزيزمون گفتند اما واقعآ چه راه حلی وجود داره که نه تنها فرار نکنيم بلکه بتونيم اندکی بدور از تعصب و چند دستگيها دور هم بشينيم و هم را گوش دهيم. من خوشبختانه در جريان تمامی برنامه های شما هستم و ميبينم و چندين بار با دقت گوش ميکنم خيلی زيبا، مفيد و جامع... اما ديده ميشود هر که در آنجا حضور دارد مردم عادی هستند. تا بحال نشده است که ما يکبار دلمان خوش باشد که آنطرف آب هم همه دور هم هستند و به ايران و بازگشت می انديشند. متاسفانه عده ای هم راه را ياد گرفته اند از احساسات پاک مردم سو استفاده ميکنند و خيلی هم خوشحالند که برنمی گردند، چرا که همانجا وضعشان عاليست. متاسفانه بخش بزرگی از مشکلات ما ناشی از خود محوريهاست. وگرنه يقينا غربت شما و مشکلات به درازا نميکشيد. و به قول شما عده ای هم سرخوشند از اين پراکندگی، آوارگی و .....
به اميد روزهای بهتر

شرمین | September 12, 2005 04:00 AM

درست گفتيد... ما ايرانيان همه چيز را می دانيم ولی در اصل نمی دانيم.. يعنی خيال می کنيم که می دانيم چون انسانهايی هستيم که نمی خوانيم و نمی نويسيم و نمی شنويم و نمی خواهيم که اين کارها را انجام دهيم! فقط می گوييم و می گوييم و می گوييم... دوست نداريم که بخوانيم چون >. نگاهی به تيراژ کتاب و روزنامه در داخل کشور پرده از عمق فاجعه برميدارد و گمان نمی کنم ايرانيان خارج نشين نيز آماری بهتر از داخل نشينان داشته باشند...

ali | September 12, 2005 03:45 AM

کاش کسی بود که حرف های دلمان را گوش کند.

سرزمین رویایی | September 12, 2005 02:12 AM

راستی بهتر نیست جواب این همه دل عاشق که برات مطلب مینویسن رو زیر نظراتشون بدی یا براشون میل شخصی بزنی، بی انصافی نکن این همه عاشق برای تو یا من نمینویسن برای یادگار قوم آریا می نویسن
محمد از الیگودرز

محمد.م.ب | September 12, 2005 01:58 AM

با سلام... آقای اقبالی اگر ميخواهيم کاری برای اين ديار بکنيد اگر ميخواهيم دست جلادان ايران را کوتاه بکنيم اگر می خواهيم عشق را باز هم به خانه هايمان بياوريم اگر ميخواهيم ديگر عشق را اعدام نکنند، بايد همبسته يکدل و مرد عمل باشيم. به اميد روز رهايی

محمد.م.ب | September 12, 2005 01:37 AM

خيلی خيلی خوشحالم که دوباره کلمات نازنينت را ميخوانم. کاش اين گردهمايی ها صورت جدی تر و بزرگتری به خود بگيرد. اينجا که هرکسی به دنبال راه خروج است به سوی سرزمينی که انگار آسمانش آبی تر است ولی در واقع کسی نمی داند آنجا کجاست.. جايی که تنها از خوبی ها و بدی هايش می شنويم ولی نمی دانيم واقعا کجاست.. اگر بمانيم بهتر است يا برويم و برای هميشه بيگانه بمانيم! اگر بمانيم دنبال کدام سرپناه بگرديم و اگر برويم دلخوش به کدام آشيان باشيم؟ داريوش جان کاش تيرگی اين آسمان کمتر از آن بود که دنبال سوسوی چراغ روشنايی به هر موطنی تن دهيم

مريم | September 12, 2005 01:01 AM

بايد کودکان را در محيطهای سالم پرورش داد. نه به اين معنا که زشتی ها را از آنان پنهان کنيم. بايد زشتيها را ببينند، فکر کنند و به زشتی عملی پی ببرند. اگر به کودک تفکر و جرات اظهار نظر را بياموزيم و‌ اگر کودک را با اخلاق - نه آن اخلاقی که بسته به شرايط هر منطقه متفاوت است بلکه اخلاق پايداری که همه جا به عنوان اصول اخلاقی پذيرفته شده است - آشنا کنيم ،‌اين دو در کنار هم انسانی سالم را خواهند ساخت

رضا حیدری | September 12, 2005 12:56 AM

ان شاالله هرکسی که باعث بدبختی مردم شده خدا اون يکی دستش را هم فلج کند

رضا حیدری | September 12, 2005 12:44 AM



ارسال مطلب به دوستان

آدرس ایمیل گیرنده را وارد کنید:

آدرس ایمیل خود را وارد کنید:

می توانید به این ایمیل یک پیام هم اضافه کنید (اختیاری):