پنجشنبه ۱۹ خرداد ۸۴


چه بر سر ما آمده؟


با سپاس و درود به شما عزیزان،
عارف لبنانی، جبـران خلیـل جبـران، با اشـاره به گـوشـه ای از فرهنگ
ما، عیبجویـی را صـفت اختصاصـی و سـرشـت مـا ایـرانیان مـی نامد.

چه بر سـر ما آمـده و به کـجا میرود این قوم تیپاخوردهء رنجـور؟
کـه اگـر از نـسل سـیمرغیم و آشـیانه در بلندای کوه هـا داریـم، پـس چرا نمیتوانیم یا نمیخواهیم یا نمیدانیم چـگونه بال بیفشـانیم و پـرواز کنیم؟
اینکه ما تن های تنهائیم واقعیت دارد ولی میتواند حقیقت نداشته باشد.

بیائیم از شعار بگذریم و به شعور برسیم.
بیائیم به افق روشن دوردستها بنگریم و راهی برای پیوستن به هم و پیوند دادن دیگران به یکدیگر پیش بگیریم. راهی که دیگران میبایست میرفتند، اما نرفتند و ما را نیمه راه رها کردند.
بیائیم و ببینیم تـوانائی هـای هـر کـدام از مـا چـیـسـت و کـجـای ایـن راه ایستاده ایم. حال شما بگویید گره کدام یک از این صدها مشکل را میتوان با هم گشود؟

داریوش اقبالی









نظرها:


داريوش جان سلام... آيا ترانه های من به دستتان رسيد؟

khosro | September 12, 2005 12:02 AM

First of all I want to say I respect Dariush as an honest person and a perfectionist artist in any aspect. As you know, there is topic saying "What happened to us?"...But as I was reading the comments, I rarely found people explaining their idea really related to the topic, as a matter of fact there is a forever problem with us that we don't know what is the proper and necessary reaction regarding to the situation.
There is an idea, when you are writing your opinion about any subject posted here just for a second please forget that "Dariush" is a singer and accept him as a person who is looking for the missing link of this chain, our "Unity Chain".
Best regards,

David | September 11, 2005 09:25 PM

Drood be to Ham Mihan va Baradare geramy ke baa Seda va Ahang haye Zibayat ghalbe Mihan Parastan raa ham Shaad mikoni va Ham be gerye Miandazi. Albate baad az Gerye Dele mara Vaaz mikoni !!! Dariush jan, aya mano be yad dari? Hodoode 2 Saale pish be man Telefon zadi va be Man Rahe Roshanay ra Neshan Dadi.
Dooste geramy, az Iranian Neweshti va az in Zendegiye Zalill va Awaregi dar do dell Kardi !?! Geramy.....che begooyam? Aya in Badbakhti ra khodeman be sare khod Nayawordeym? Aya moghaser khodeman nistim?
In Balai haast ke Pedar va Madarane Enghelabi be sare maa Javanan Awordaand va Halla maa bayad Javab Pasdahim !!!
Javanan che dar Kharej va dar Iran, Awareo sargardan. Axsaran Motaad be Mavade Mokhader ya Alkohol......Way.....aya in aast sarneweshte maa Iranian?
To,dooste geramy mano az Changaale an Marge Siyah va Ayandeye Tarik, Nejaad dadi ama aya hame messle man Moafagh shodaand?
Wakhti dore waram ra Negah mikonam Faghat rangi az Siyahi mibinam. Hatta yek Noore Koochak dar in Zendegiye tarik baraye maa Iraninan Wojood Nadare. In maa hastim ke bayad in range Siyah ra Nabood konim va Shoroo konim be Ghiyam.
Khoda an rooze Siyah ra Nayarad ke Enteghame Javanane Irani ke Pedaran va Madarane khod ra az daste dadeand,ama Motasefane rahi digari Wojood Nadaraad. Rooze Enteghame ma Javanane Irani,roozi khoonin khahaad bood va Roozi siyah Baraye Eshghal garane Arab Parast !!!
Mani ke Pedaram ra az Daast dadeam, aya Nabayad Entegham begiram?
Mani ke Yatim shodam va na Fahmidam Vatan yani che va Pedar yani che,nabayad entegham begiram? Halla ke khodam Pedar shodam va Sahebe yek Dokhtar bacheye Nazanin shodeam, aya baraye in koochooloo nabayd Ayandeye khoobi besazaam?
khodeman kardim ke Lanaat bar khodeman baad.
Ey dooste Mehraboon,sepass az Zahmat va Delsooziye to, YAWARE HAMISHE MOMEN........
Doost va Baradare koochaake to
SHAHIN MARDANI
Fadat va bedrood

Shahin Mardani | September 11, 2005 03:21 AM

ضمنا من هم با سانسور نظرات مخالفم! از فردی مثل شما انتظار سانسور نميره. لطفا تجديد نظر بفرماييد. راستی ما دلمون ميخواد شما رو توی مملکت خودمون ببينيم و تو همينجا به کنسرت های شما بياييم. کاش ميشد. مطمئنم همه علاقه مندان شما اين آرزو رو دارند. کاش ميشد... يعنی بجز نابودی اين رژيم هيچ راه ديگه ای نيست که شما بتونيد برگرديد؟!

pldnvqh | September 11, 2005 02:58 AM

سلام. سادگی و صداقت محبوبيت می آورد. داريوش دوستت داريم. ايران با صبر و تحمل آباد خواهد شد انشا الله. مقايسه امروز ايران با ده پانزده سال پيش نشون ميده که چيزهايی عوض شده. به اميد آزادی

حميدرضا | September 11, 2005 02:44 AM

ما ایرونی ها داریم چوب فرهنگ غلط خودمونو میخوریم. تو ایران عزیزمون هزاران جوون با غیرت بیکارند ولی ۵۰۰۰۰۰ هزار خارجی با منت کار میکنن ما سختی کشیدیم. جوونهامون شهید شدند که مملکتمونو خودمون آباد کنیم ولی... سیمرغ و کوه و.... هیچ کمکی به ما نمیکنن نمیشه با گذشته ها زندگی کرد باید دور از انگیزه های درونی و با هدفی معین و عقلانی به سمت رعایت آرمان هامون حرکت کنیم

حسین | September 11, 2005 12:39 AM

doroud dariush jan, man ye bar az tarighe aghaye kazem ba shoma sohbat kardam va azatoon porsidam shoma ke enghad iran parast hastin pas chera nemiain IRAN????shoma biain shaiad kheili chiza avaz she...
fek nemikonam kasi andazeie man shomaro doost dashte bashe vali bazam az shoar dadan khosham nemiad... mishe begin 8 sal jange irano iraq shoma koja boodin?!?! chera vase khaketoon ye ghadam bar nadashtin?!?!?!

noor-e-zartosht | September 10, 2005 03:51 PM

سلام عزيز، اين را براي همه ايران می فرستم.
مشکل بزرگ ما ايرانی ها که هميشه زير بار زور مانده ايم چيست... جز عوام بودن ۹۰ درصد از مردم ميهنمان مردمی که آنقدر مهربان و دوست داشتنی هستند که اگر دروغ را نامردی را شکنجه را در لباس دين مقدس محمد و مولايمان علی به خوردشان بدهی زود باور ميکنند. مردمی که ندانسته آب به آسياب نامردها می ريزند و گول می خورند. کاش فقط کاش اين مردم کمی بيشتر کتاب و تاريخ مطالعه می کردند.
کاش مردم تفاوت حکومت علی را درک می کردند: علی اگر می خواست و اگر شهوت حکومت داشت ۲۵ سال برای حفظ آبروی دين محمد در سکوت نمی ماند. نخلستان علی می داند که او چقدر برای سادگی و دنيا پرستی مردم زمان گريسته است. مگر برای حسن(ع) کاری داشت نابودی سپاه دشمن. وقتی همه علوی ها به ديدار مولايشان رضا گرد وی جمع آمده بودند مگر برای ايشان کاری داشت سرنگونی خلافت مامون. آنها برای حکومت نيامده بودند که قصدشان هدايت ظاهری و باطنی امت بود. آيا هر دو قسم تاريخ يعنی زمان ائمه و حالا اهداف يکی است. پس کمی بهتر ببينيم.

saeed | September 10, 2005 03:05 PM

salam, manam shoma ro binahayat dust daram ama ein peighama ke hame golo bolboleh aga dariush ,dariush yani dariush ye mamlekatam dusesh daran ,man be nazareh oun dustemun rai midam ke chera peighama bayad az filter ein site begzareh? movafag basgi mardeh bozorg... balaei ke sareh ma oumadeh yani hamin bala,,,, sansur

dariush | September 9, 2005 02:54 PM

گفته بودی که بيايم چو به جان آيی تو
من به جان آمدم اينک تو چرا می نايی
بس که سودای سر زلف تو پختم به خيال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودايی

saeed | September 9, 2005 02:28 PM

سلام داریوش جان نمیدونم چرا آپ نمیشی؟!! تنبلی نکن عزیز. من آم اگه به وبلاگم سر بزنی خوشحال میشم. خدا نگهدارت

مسعود | September 9, 2005 10:01 AM

سلام.. چه بر سر ما آمده خدايا داريم غرق ميشم. آخر اين راه ما به ناکجا آباد می رسه. نمی دونم اما اينم می دونم که:
من اگر بر خيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند
من ................

boghze gerefteh | September 8, 2005 02:36 PM

در خلوتی به بيکرانی ظلم
دردهای فروخورده را
مرهم می نهم
و نوشتن التيامی ست
پس از التهاب آزادی
می نويسم
پس...
جان بگيرد استخوانم
يا که جانم.

saeed | September 7, 2005 08:49 PM

سلام، ببخش اگه بخاطر عدم آشنايی کامل با نت آدرس مسنجر م.س.ن را در صفحه اصلی پر کردم. اما آنچه فراموش شد ذکر تذکری افلاطونيست. يادت باشد جوانان وطن از تو برای خود و نسل پس از تو خدايی ساخته اند. چيزی که لياقتش را داری. پس ميدانی چه رسالت سنگينی بر دوش توست، دعا ميکنم برای تو و آنچه خوب است برای جوانان وطن... عشق و آزادی را دوست دارم، جانم را فدای عشقم ميکنم و عشقم را فدای آزادی. سعيد

saeed | September 6, 2005 01:46 PM

سلام، مدتهاست که ميگی شعر ندارم، برادر بزرگ همرزم من، اما اگه تو دلت بخواد تا بخواهی شعرهايی دارم که فقط داريوش بايد اونها رو فرياد بزنه، اگه از سر رسالت واحد، از سر عشق به خاکمون، از سر غيرتمون، هنوز هم کمبود شعر داری، بگو تا برات دفتر شعر حماسی، عاشقانه، و وطن پرستانه و همچنين شعر آزادی بفرستم، اگه خواستی به آدرسم ايميل بفرست، منو ببخش هنوز خوب بلد نيستم از نت استفاده کنم. از دور عرق ملی تو را ميپرستم

saeed | September 6, 2005 01:20 PM

سلام داريوش عزيز، من با آهنگهای تو بزرگ شده ام. اما اکنون که اميدي به اصلاح اين مملکت نيست با ۳۰ سال سن و مدرک فوق ليسانس کامپيوتر به دنبال خروج از ايران هستم. اما مشکل من پول است، آيا می توانی مرا در اين راه کمک کنی؟ هموطن تو حسين

hosein | September 5, 2005 12:32 PM

داريوش عزيز.. بر سر مردم ما ۲۷ سال ديکتاتوری و ستم اومده... خاوران و کشتار نسلی از انقلابيون ايران.. ويرانی و ملا و اسلام و... و.. و.. بد تر از اين هم ميشد؟

jay | September 5, 2005 06:03 AM

من دوست دارم خواننده شم مثل شما باشم بعد از خدا من شما رو دارم همه جا شعر شما رو ميخونم خواهش ميکنم به خاطر ايران منو راهنمايی کنيد

Keyvan | September 5, 2005 04:12 AM

سلام به شما صاحب تنها صدای ماندگار ايران زمين، صدايی كه هيچوقت تمام نمی شود. داريوش عزيز بازم بخون، بخون كه خوندنت به همه ايرانيا زندگی می بخشه
شاد باشی و موفق و صدايت هميشه جاودان

رويا | September 5, 2005 01:56 AM

سلام داریوش جان. من 19 سال دارم فقط همین را بگم که زیر فشار دارم له میشم. از جنوب شهر تهرانم... به امید دیدار... یا علی

علی رضا | September 4, 2005 10:39 AM

اول: ســـــــلـام
دوم: زندگی بـدون داريوش = مــرگ
سوم: قلبی که برای داريوش به تپش نيافتد قـلب نـيست.
و در آخر درود بر داريوش اقبالی نه به خاطر اينکه خواننده ای مردمی است؛ نه به خاطر اينکه ضد نظام کثيف آخوندی ميخواند؛ نه به خاطر اينکه عضو سازمان حمايت از پناهندگان است؛ نه به خاطر اينکه وطن را دوست ميدارد و هزاران نه ديگر. بلکــه به خاطر اينکه داریـوش يـک مرد بـا غيرت و آزاد هستـــش. زنده باد داريوش زنده باد ايران
مجتبی عزيزی 20 ساله از ايران، خوزستان، شهرستان اهواز.

مـــجتبی | September 4, 2005 03:57 AM

سلام داریوش عزیز. من خیلی به کمک هموطنانم نیاز دارم.

دختر دریا | September 3, 2005 10:43 PM

داریوش عزیز همیشه به یاد وطن باش

maryam | September 3, 2005 01:42 PM

چه بر سر تو آمده؟ داریوش؟!!! حرفی بزن! چیزی بگو...

آونگ خاطره های ما | September 3, 2005 01:53 AM

داريوش نشانه عشق است بخوان و بنويس بي تو يعني هيچ با تو دنيا
بخوان و از عشق بخوان

مهدي دادگر | August 31, 2005 04:14 PM

سلام داريوش نازنين؛ کسی که با صداش زندگي کرده ام. منم آرزو می کنم از شعار به شعور برسيم:
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
هميشه در گريز و در گذارم
نمی مانم به يک جا بی قرارم
...
ساحل حصار من نيست
پايان کار من نيست
همدرد و يار من نيست
کسی که يار من نيست
در انتظار من نيست
دعا می کنم که روزی بيايی و در ايران برای ملت فهيم ايران بخوانی. خدايا مرا قدرت آن ده که بپذيرم تقديرم چنين است و نيرويی عطايم کن که بتوانم برخيزم...
ماندگار دلها باشی داريوش نازنينم.

بغض گرفته | August 28, 2005 01:05 PM

خوب!راستش می خواستم امتحانت کنم !نه !مثل اینکه اینجا آدمها با نظرات مخالف هم از تستت سر بلند بیرون میان ولی داریوش خدا وکیلی ببین همه دوست دارن مگه نه؟

مسعود | August 27, 2005 02:55 PM

چرا ديگه نمينويسين؟

maria | August 26, 2005 04:57 PM

چرا با جمهوری اسلامی بد هستيد؟ از خودتان بگوييد چی كار می كنيد؟ آيا از دوستان و خوانندگان ديگر عكس دسته جمعی داريد؟

حسين | August 25, 2005 07:12 PM

راستش من به سياست علاقه که ندارم هیچ! متنفر هم هستم ولی يک بام و دو هواها رو می تونم تشخيص بدم. شخص شما از سانسوری که در مملکت ما وجود داره گله داری ولی نوشته ها و نظرات ما بايد توسط شما بررسی شوند بعد تو قسمت نظرات چاپ شوند. چرا؟!...

مسعود | August 25, 2005 02:28 PM

داريوش جان! شخصيت هر فرد بسته به نوع فرهنگ زادگاهش والبته با آموزش خانواده واجتماع کوچکش که رفته رفته به اجتماع نامحدود تبديل می شود شکل می گيرد در راه سير اين طريق افسار زندگی هر شخص دست خود اوست. اوست که با داشته هايش می تواند به بلوغ فکری برسد يا نرسد! هنر؛ اين شخصيت را شکوفا ميکند و می تواند استعداد هايش را در اين سفر پر فراز و نشيب به او يادآور شود البته اين همه بستگی به خواست و تصميم خدای بزرگ در مورد او دارد پس هر شخص در هر اجتماعی در درجه اول با دست خود فرهنگساز ميشود.

مسعود | August 25, 2005 11:32 AM

وقتی اولين بار در کنسرتت در تورنتو اومدم تازه فهميدم چه انسان بزرگی هستی. همين پارسال بود. چقدر زيبا و پر قدرت حرف ميزنی و چه اراده ای داشتی برای ترک اعتيادت. ای سالار صدای ايران، ای مظهر آزادی و بيان دوستت داريم و بهت احترام ميزاريم

maman isan | August 25, 2005 11:29 AM

من یه پسر تنها پسری که از کودکی عشقش شنیدن صدای داریوش بود. او چیزی از ترانه و شعر و صدا نمی دانست فقط صدای داریوش را دوست داشت. هرچه بزرگتر شد ترانه ها او برایش معنای بیشتری پیدا کرد... تا که زد و در لحظه ای که به پدرم احتیاج فراوان داشتم خدا او را از من گرفت. منی که یک لحظه از خانواده دور نشده بودم یک ماه در خانه ای که یادگار پدرم بود تنها زندگی کردم. ولی سه دوست خوب داشتم اول خدا بعد داریوش و بعد دوستی به نام عبدلله ، دوستی که از برادر به من نزدیکتر بود دوستی که عاشقش بودم عاشق. زد و او رفت سربازی من که معاف شدم ولی او رفت تا که برود و دیگر نیاید. یک جوان 19 ساله دوست من برادرم عشقم رفت و دیگر نیامد. معلوم نشد چه بلای سر او آوردند که یکی می گفت سکته کرد یکی می گفت مریض شد، وبا گرفت، یکی می گفت شب خوابید و صبح وقت بیدار باش بلند نشد. و هر کس یه چیزی ولی کسی نبود که بگه بابا نا مسلمون ها یه مرد بین شما پیدا نمیشه که بگه چه بلای سرش آوردن؟
یاد ترانه داریوش افتادم که میگفت: در کشور ما سرب سوزان است پاسخ گر بپرسی از عدالت! ولی واقعا یه مرد بین اون ها تا الان که پیدا نشده حقیقت رو بگه. یاد ترانه شقایق می افتم یاد ترانه یاور همیشه مومن... داریوش جان اگر این مطلب رو میخونی از به عنوان یه علاقه مند به عنوان یک شخص معتاد ولی معتاد به صدای تو، ازت میخوام که در یکی یا چند تا و شاید همه کنسرت هات از او یاد کنی عبدالله قدکساز. نمی دونم شاید بچه گانه باشه اگر بگم یه ترانه هم براش بخونی. منتظر خبرت هستم برای من نا امید از زندگی، برای من حول رها شدن از تن دعا کن
علی رضا تقوایی برادر زاده ناصر تقوایی کارگردان سینما
یه پسر تنها از کوچه پس کوچه های خاکی آبادان. پاینده باشی.

علی رضا | August 24, 2005 03:11 AM

کمکم کن یاور

علی | August 24, 2005 02:37 AM

گفتند که عادل همه ماييم و نه آن است
از بهر عدالت چه سر ها که بريدند

mahyar | August 23, 2005 10:00 AM

پرسيده‌ايد (... گره کدام یک از این صدها مشکل را میتوان با هم گشود؟) مي‌پرسم مشکل !؟ کدام مشکل!؟ اصلا مشکلات اصلي کدام است!؟ باري، ما براي رسيدن به حقيقت ابتدا بايد واقعيت را بشناسيم و به درک مشترکي از آن برسيم . سپس با زباني مشترک با هم به تفاهم برسيم . آنگاه خواهيم توانست با علاقه‌ها و سليقه‌هاي غير مشترک هم در کنار هم زندگي کنيم.
استاد عزيز! نام وبلاگتان را گذاشته‌ايد: با من از ايران بگو! و من در وبلاگم از ايران با تو سخن گفته‌ام! نه از همه جاي آن! تنها به اندازه‌ي دردها و شادي‌هاي خودم از همين جا (از درون ايران) با خويش و با تو از ايران گفته‌ام... و اين کم نيست!‌ هست !؟

*Sharif* | August 20, 2005 02:55 PM

سلطان غم... ميخوامت

رامتین عطایی(شاگرد شما ) | August 20, 2005 08:23 AM

بنويس داريوش جان. بنويس ...

Arash | August 20, 2005 06:16 AM

سلام.... اين سايت توسط که آپ ميشه اگه ميشه بگيد؟ مرسي!

DEATH | August 19, 2005 02:30 PM

تا ابد دوست دارم. عروسک قصه ي من

hamid | August 16, 2005 03:06 PM

سلام به بهترينم
من فقط اينو ميدونم که ديگه نميتونم براحتی زندگي کنم! نميتونم هم خودمو خلاص کنم. کاشکی توانشو داشتم. شايد يه روزی پيدا کنم. به اميد اون روزم. ولی تو داريوش زنده بمون و بخون

shayan | August 15, 2005 12:45 PM

عشق یعنی داریوش، داریوش یعنی عشق
ادامه ی عشق و داریوش = زندگی
پایان عشق من (داریوش) = مــرگ
اُمیدوارم که همیشه زنده باشی و بتوانی برای ما/میهن و زندگی ما بخوانی
دوست دار تو مجتبی عزیزی از خوزستان - شهرستان اهواز

مـــجتبی | August 15, 2005 09:44 AM

از زمانی که تو و آهنگاتو شناختم باهاشون زندگی ميکنم. حتا به حدی که هر وقت عصبانی ميشم فقط با آهنگای تو آروم ميشم. اميدوارم که هميشه آهنگات آرام بخش باشه.

ali | August 15, 2005 06:41 AM

با درود
داريوش جان دلم ميخواد تو رو باز هم توی اون لباس درويشی مسلک ببينم. خيلی از هوادارانت اون لباس قديمی رو بيشتر دوست دارن. اون تيپ درويشی هنوزم خيلی خاطرخواه داره. اون ريش اون موها اون تيپ درويشی... يعنی ميشه بازم با اون تيپ قديمت بخونی؟ از خدا ميخوام که بشه.
به اميد از سفر برگشتن ياور هميشه مومن (داريوش)

azim | August 15, 2005 04:33 AM

تریاک... هروئین... مرفین... کوکائین
هیچ کدام تو را آرام نکرد
تو به درد معتادی
تریاک... هروئین... مرفین... کوکائین
هیچ کدام کار فریاد نکرد
تو به حبس نفس معتادی
تریاک... هروئین... مرفین... کوکائین
هیچ کدام سینه را داغ نکرد
تو کجا دل دادی؟
.
.
.
توی فضای بن بست
وقتی تو هیچ نداری در دست
تریاک... هروئین... مرفین... کوکائین
توی قحطی لطافت بارها با تلخی
لالایی دروغين محبت خواندند
اینان هم آخر مثل بقیه
تو را از خانه عاطفه هاشان راندند
تقديم به داريوش عزيز، خواننده ی درد و محنت ابدی خاک ايران... داريوش عزيز اگر با بخش اول شعر رابطه برقرار شد بهم بگو تا ادامه ی اين داستان رو برات بفرستم. درود بر خواننده ی خاکی و هميشه مردمی... بدرود

خاک من | August 14, 2005 09:47 AM

ای معلم عشق من... تو عشق را به من عطا كردی هميشه جاودان باشی... دوستت دارم برای هميشه. شعری برايت سرودم كه با تمام وجود به تو تقديم ميكنم:
داريوش صدايت رمز عشق است
نگاهت سايه بان بام عشق است
وجودت تا ابد تا عمق لحظه
هميشه سربدار دار عشق است

رضادادگر | August 14, 2005 03:49 AM

سلام داريوش عزيز....
داريوش جان منتظر متحول شدن شما هستم... خوندن آهنگهای تند و ارتباط با جوانان... چرا شما فقط شعرهای ۳ نفر رو ميخونين؟؟؟‌ کمی به جوان ها بها بدين و به اونا بگين که شعرهاشون رو برای شما بفرستن!! ببينيد که چی ميشه!! ممنون

mohammad reza | August 13, 2005 01:01 PM

با سلام خدمت داريوش عزيز
داريوش جان شما را از صميم قلب دوست دارم و آرزوی سلامی برای شما دارم. من يک کليب کار می کنم به خاطر همين نياز به عکس خوب شما داريوش جان است. عکس های خوب خود را برای بنده بفرستيد.

داریوش | August 12, 2005 10:32 PM

عشق و اميد و ايمان و تلاش.

maskh | August 11, 2005 01:10 PM

داريوش جان اين گره فقط با مرگ ما باز ميشه مگه نه اينکه پرنده فقط با مرگش از قفس رها ميشه افسوس...

amir | August 11, 2005 04:37 AM

عشق يعنی تو مرا ميرانی من به صد حوصله می آيم باز

amir | August 11, 2005 01:01 AM

سلام داريوش جان خيلي خوشحالم که می تونم با کسی که منو عاشق کرد و وقتی تو عشق شکست خوردم با جاودانه ترانه هايش از مرگ نجات داد صحبت کنم ولی چه کنم که اين دل شکسته جز با ديدن تو آروم نمی گيره داريوش جان من يک سوال ازت دارم و به خاطر عشقی که اين چند سال بين ما هست میخوام که به من جواب بدی آهنگ سپيده دم و آهنگ سفر کردم که از يادم بری ديدم نميشه رو شما هم خوندی يا نه به اميد ديدار تو عزيز هميشه عاشق

amir | August 9, 2005 03:56 PM

چرا آپ نمی کنی؟؟؟

نا رفیق | August 9, 2005 02:05 PM

تنها گویم دوستت دارم و از تو قفسی در دل ساخته ام.....

amir | August 9, 2005 09:49 AM

داريوش جان سلام اميدوارم خوب باشی. من فکر ميکنم شما نظريات ما را نميخوانی آيا همين طور است؟ شماها رو نميدونم، من که ميگم ما اصلمونو
فراموش کرديم. يکی بياد يه شعر تازه تر بگه

ALI REZA | August 7, 2005 04:06 PM

الانا دیگه میاد رو صحنه، همه دست میزنن؛ الانا دیگه شروع می کنه: (به امید آنکه روزی زیر سقف مملکتمون، سرودآزادی و همبستگی رو بخونیم) آره به امید اون روز عزیز. (اینک زیر نورافکن اوج شعرمن،...،این راه من بود)آره، این راه تو بود، این راه من بود، این راه همهء ما بود..یاور از ره رسیده با من ازایران بگو... به خدا اگه می اومدم ومی دیدمت، با تو و برای تو همش از ایران می گفتم.از زمستانی که می تازد به قتل عام باغ،از گل خشمی که می روید در این گلدان برات می گفتم،از سرمایی که در این چله ی تابستان ما را و ایران را فرا گرفته می گفتم. نه نعره ی گمنامان کاری از پیش برد، نه حتی مرگشون.
15 مرداد کنسرت داریوش در ترکیه

ستاره خاموش | August 7, 2005 05:02 AM

بر سر ما بی غيرتی
يکی بياد يه شعر...

ALI REZA | August 6, 2005 04:16 PM

سلام داریوش جان من از کردستان مزاحم شما میشم. باور کن به اندازه دنیا دوست دارم از نزدیک شما را ببینم دوستت دارم داریوش جان اگه میشه چند تا از عکسهای خودت که در ایران گرفتی برام بفرست عزیزم. امید از مریوان

امید | August 5, 2005 10:52 AM

من هم با حامد موافقم... امیدوارم در آلبوم بعدی داریوش عاشقانه های بیشتری بشنویم... البته داریوش عزیز باید آهنگای سیاسی هم بخونه ولی به نظر من در آلبوم آینده اگر مثلا ۷ تا آهنگ جدید باشه بهتره که ۵ تاش عاشقانه باشه و ۲ تاش هم سیاسی یا اجتماعی... بقیه هواداران هم نظرشون رو بدن تا داریوش از نظر طرفداراش مطلع باشه

ارش | August 5, 2005 08:14 AM

فقط ميخواستم بگم I Love You. چاکرم.

شاهين | August 4, 2005 02:58 PM

داریوش عزیز. بسیار مفتخرم که برای شما چند لحظه ای مینویسم. شما انسان بزرگوار و خوبی هستین. امیدوارم در زندگی همیشه موفق و سلامت باشین. به ما هم اگر توانستی سری بزن خوشحال میشم

edward | August 3, 2005 06:00 PM

آقای اقبالی
کلاف زندگی ما گره در گره شده و مصیبت آنست که هر روز گره ای اضافه میشه و گره ای دیگر سفت تر و کورتر از دیروز. گاهی فکر میکنم کلاف زندگیمان را باید برید و از نو بافت...

فرزان | August 2, 2005 05:58 PM

با سلام و درود
شدیدا با نظر حامد عزیز موافقم دل ما برای خیلی چیزها تنگ شده برای خیلی حرفها لک زده ... کاش میشد با تو از عشق شنید با تو خوب همیشه جاوید با تو مومن همیشه عاشق ... برای همیشه از عشق بگو...

بانو | August 2, 2005 12:42 AM

سلام داريوش عزيز
من يکی از طرفدارای شما هستم و ميخوام يه چيزی رو خلاصه و خودمونی بهت بگم. من با هرکدوم از طرفداران و عاشقای شما صحبت می کنم بيشترشون مثل خود من معتقدند که کارهای جديد شما خيلی زياد سياسی شده و ديگه از اون شاهکارهای عاشقونه خبری نيست... برای مثال تو همين آلبوم راه من ۵ تا آهنگ سياسی هست و فقط ۱ آهنگ احساسی و عاشقونه... داريوش جان ما دلمون واسه عاشقانه های داريوش تنگ شده... دلمون تنگه برای اينکه در رواق کهکشانها در آوای رحيل کاروانها نشانی از عشق ببينيم. داريوش جان اگه هنوز هم عشق به شکل پرواز پرندست پس کاری بکن اين پرنده واژه واژه شعرت رو زير پر و بالش بگيره. داريوش جان دلمون تنگه واسه نديم، چشم من و... از دوستانی هم که اين مطلب رو ميخونن خواهش ميکنم راجع به اين نظر بدن.
زنده باد ايران...زنده باد داريوش

حامد | August 1, 2005 09:00 AM

سلام ای شقايق... تشکر برای يکی از بهترين شبهای عمرم، تشکر برای صدای بهشتی تو، تشکر برای وجود پاک تو، تشکر برای هديه ای که هستی برای خانواده من و تمام ايرانيان، تشکر از خدا برای زندگی، تشکر برای يکی از بهترين شبهای عمرم
داريوش جان اميدوارم در كنار همسر جديدت زندگی شيرين و رويائی را آغاز نموده و در تمام لحظات زندگی خوش و خرم بوده و صدها سال ديگر بتوانی برای وطن بخوانی و خدا همتت دهد برای درمان معتادين اين خاك و ديار كه همچو مردی چون تو ندارد وطن دوست دار تو ==> مــجــتبی

مــجتبی | July 30, 2005 04:12 AM

سال سقوط سال فرار سال گریزو انتظار/ فصل شکفتن فلز سال سیاه دو هزار
سال سقوط عاطفه تا بینهایت زیر صفر/ نهایت معراج ذهن اندیشه ی تفسیر ذهن
...
سال دو هزار رسید و گذشت ولی کاش فقط سال دو هزار این چنین بود... سالها دارن میگذرن درست شبیه دو هزار... روزها دارن بیهوده می گذرن ما هم به ظاهر آروم نشستیم... چرا انقدر بی خیال شدیم؟ (به ظاهر البته) یعنی خسته شدیم؟ تو هر کدوم از این روزا میشد یه انقلاب رخ بده.... دیگه طوری شده که هیچ فعالیت سیاسی ای من رو به هیجان نمیاره چون میدونم تعدادمون کمه و اتحادمون کمتر... ما گذشته ای داریم پر بار ولی نباید به اون مغرور بشیم بلکه باید تلاش کنیم آینده ای داشته باشیم سزاوار گذشته ی غنی مون.
فریاد من یکی، هیچی رو تغییر نمی ده... بیاین فریاد ما همه چیز رو زیر و رو کنه....
داريوش خيلی خوبی...

ستاره خاموش | July 27, 2005 09:05 AM

داریوش عزیزم با درود بی کران:
داریوش جان همانطور که یاور عزیز نوشته همه ما بدنبال روزنه نوری بودیم در خانه ظلمت پوش. روزنه ای که بشود با شما در ارتباط بود برای بسط افکارمان، تبادل نظر و راه حل. اما دیر به دیر متاسفانه مطلب جدیدی از شما می بینیم و این خود بیشتر ما را آزار می دهد.
لطفا کمی بیشتر به اینجا سر بزنید. ممنون

شرمین | July 25, 2005 12:48 PM

سلام
خيلی خوشحالم به جايی رسيدم که می توانم با داريوش نازنين چند لحظه درد دل کنم... داريوش نازنين، آرزو می کنم که بمانم و بشنوم و ببينم که آهنگهای ترکی ميخونين.. من يه آذربايجانی ام و اين افتخار بزرگيه برای من که شما داريوش عزيز برامون ترانه ی ترکی بخونين. هنوزم بياد دارم گفتگوی شما رو که با يه همزبون صحبت می کردين... در آخر منم مثل شما ميگم: گوله گوله... و بدرود
ساحل حصار من نيست
پايان کار من نيست
همدرد و يار من نيست
کسی که يار من نيست
در انتظار من نيست

رها | July 24, 2005 01:56 PM

چیست این افسانه هستی، خدایا چیست این
پس چرا آگاهی از این قصه ما را نیست، نیست؟
کس نمیداند کدامین روز می آید
کس نمیداند کدامین روز می میرد...
خوشحال میشم به من افتخار داده و به کلبه حقیرانه من نیز سری بزنید.

ایمان | July 24, 2005 11:19 AM

داریوش عزیزم سلام
امیدوارم هرجا که هستی سالم و سلامت باشی. حرفی که من می خواهم بزنم شاید حرف بسیاری دیگر از بچه ها باشد... راه اندازی این وبلاگ واقعآ دریچه ای نو را به روی قلب ما باز کرد اما ننوشتن شما و کم نوشتنتان بیشتر از قبل که چنین مکانی وجود نداشت ما را می آزارد. هر روز به امید سخنی جدید و یافتن راه حلی نو و با هزار امید و آرزو وارد این خانه ی عشق میشویم ولی دریغ از سلامی...
داریوش عزیز، عاجزانه از شما می خواهم وقت بیشتری را برای روشن نگاه داشتن چراغ این خانه ی عشق اختصاص دهید. با تشکر
یاور کوچک شما...

ياور | July 24, 2005 06:01 AM

آقای اقبالی عزيز
این مشکلات در عمق وجود ما ريشه دوانده و نميشه به راحتی آنها را خشک و ريشه کن کرد. گاهی حس ميکنم اين قبیل مشکلات، بخشی از هستی ما شده، و بدون آنها انگار يک قسمتی از زندگی عادی و روزمره ما کم ميشه! چه تلخه که ما به جايی رسيديم که به کوچکترين و جزئی ترين حقوق برازنده يک انسان راضی هستيم اما اين نامردمان همان حق ناچيز را هم از ما دريغ می کنند و اين غم و افسردگی و اندوه را قسمتی عادی از زندگی روزمره ما کرده اند.
ضمنا خواهش ميکنم زودتر اين صفحه را منتشر و به روز کنيد؛ مطمئن هستم خواسته همه دوستان همينه و بسیاری مثل من هر روز به اینجا سر می زنند بلکه مطلبی جدید ببینند. خواهش میکنم این باریکه امید ما را جاری و این سوسوی نور را روشن نگه دارید تا شما با ما و ما با شما بیشتر این چنین گفتگوی بی پرده کنیم. با سپاس

Firooz | July 24, 2005 03:28 AM

تورو خدا آپديت کککککککککککککننننننننن

رضا | July 22, 2005 07:25 PM

سلام به داريوش و تمام جوانان عزيز ايران
تمامی نظرات شما رو خوندم. نظراتی که از روی احساس بود. همه حس و عاطفه خوبی داريم اما در تمام دوران زندگيم هيچ وقت نتونستم با نظريه پردازان و تئوريسين ها ارتباط برقرار کنم. واقعيت زندگی ما در پشت بسياری از احساسات ما گم شده است. همه بايد اين واقعيت رو قبول کنيم که جوون ما به دنبال يادگيری نيست. همه بايد قبول کنيم که جوون مملکت ما بخاطر سابقه کهن سرزمين ما جاه طلب شده. دچار غرور شده. انتظار داره همه چی يک شبه به ميلش بشه. دنبال تلاش و کوشش و فعاليت نميره وقت نميزاره. فکر نمی کنه. حاضر نيست براي يک برنامه ريزي ميان مدت به خودش سختی و زحمت بده. همه و همه و همه اينها دست به دست هم داده تا به اينجا رسيديم که دروغ و ريا تو مملکت ما و بين ما زياد شده. به هم بی احترامی می کنيم. همش ادای آدمای روشنفکر رو در می آريم. اما در عمل ترسوتر از ما پيدا نميشه. حتی حق همديگر را در روز روشن به راحتی يه لقمه می کنيم و بعد صحبت از آزادی مملکت ميکنيم. من که بعيد میبينم اين مهم محقق بشه چرا که اکثر جوونای ما سواد علمی زيادی ندارند. توانايی تجزيه و تحليل کاربردی رو ندارند. همه تک محور شديم. کار اجتماعی رو جدی نميگيريم. احساس مسئوليت نمی کنيم. وظيفه خودمون رو فراموش کرديم. فکر می کنم اگه واقعا دوست داريم همه و همه در رفاه و آرامش و آسايش زندگی کنيم بايد از خودمون شروع کرده و ابتدا سعی کنيم از هم ياد بگيريم و بعد سعی کنيم که وظيفه و مسئوليت خودمون را به نحو احسن انجام بديم چرا که اکثر ما در آينده مسئوليت بزرگتری خواهيم گرفت. اين اولين قدم ماست. فکر می کنيد که می تونيم؟

kamal | July 21, 2005 12:50 PM

کلاف سرنوشت ما سردرگمه هميشه. طلسم کور اين گره ها رو فقط بايد با عشق باز کرد.

amir | July 20, 2005 03:30 AM

داريوش عزيز سلام... راستی از کجا آمده ايم، به کجا رسيده ايم... و به کجا..؟ سری از ما بزن

koresh | July 19, 2005 06:00 PM

شقایق دوستت دارم

هادی | July 18, 2005 06:52 AM

با درود
واسه جشن دلتنگی ما گل گريه سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو هم زمين هم ستاره بد بود
از هجرت تو شکنجه ديدم کوچ تو اوج رياضتم بود
چه مومنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهايتم بود
بدادم برس بدادم برس تو ای ناجی تبار من
حرفی بزن؛ چيزی بگو؛ از عشق پاييزی بگو
از آتشی که با نگاهت در من می افروزی بگو
از سوختنم: از ساختنم: با تو هميشه باختنم
از عشق تو گداختنم از عشق هر روزی بگو
نا گفته ها را گفته ام حالا پر از شنيدنم
يه حرف تازه تر بزن ...
حرف از عشق بزن، از بی وفايی نزن... خواهش ميکنم اميدوار باش: به فردايی نو... دوستت دارم عشق من ای خدای من داريوش بزرگ... به اميد از سفر برگشتن ياور هميشه مومن (داريوش)
عظيم هستم از کازرون

divoone | July 17, 2005 03:02 PM

سلام داريوش عزيزم. اونقدر ذوق زده ام كه نميدونم چی بايد بنويسم. هيچوقت فكرشو نميكردم كه بتونم باهاتون ارتباط داشته باشم. از وقتی خودمو و اطرافيانمو شناختم آهنگای شما عكسا و پوستراتون رو هم شناختم. با صدای زيباتون بزرگ شدم. خيلی خيلی دوستون دارم. اميذوارم كه هميشه شاد و پيروز و سلامت باشيد.

مهربانو | July 15, 2005 01:47 PM

سلام داريوش عزيز... محمد رضا هستم... داريوش عزيز ميخواستم نظرت رو در مورد سياوش قميشی بدانم... ممنون ميشوم...

mohammad reza | July 14, 2005 03:40 PM

سلام ميكنم به كسی كه واقعا او را از ته دل دوست دارم و يكی از آرزوهای بزرگم ديدن او در ايران است و ميخواهم بگويم كه بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد اين دلم جای دگر نمی شود...
آری اين را به تو ميگويم به تويی كه يكی از عزيزترين افراد در زندگی من هستی چرا سفری به اين سرزمين نميكنی به سرزمين مادريت به سرزمينی كه به گفته ی خود تو آن را از جان و دل دوست داری. سينه های سپر شده ی ما منتظر توست داريوش عزيز ای جاودانه صدای ايران. به اميد روزی كه سرود آزادی را در ايران بزرگ سر دهی. تو را به خدا می سپارم...

سعيد | July 14, 2005 02:55 PM

هم رنج: کلامی از ايرج جنتی عطائی

dozdaki | July 14, 2005 10:43 AM

داريوش عزيز عاشقت هستم صدايت محشره من عاشق تو شدم چون قسمتی از ايران هستی و برای آزادی آن تلاش می کنی

ugdvqh | July 14, 2005 06:26 AM

داریوش عزیزم، سلام
بنظر من ما ایرانیها خود را غرق در رویاهای تاریخی نموده و با القاب و عناوینی که همه مربوط به گذشته ای دور (3000 سال قبل) هستند خود را مشغول کرده و از حال و آینده خود غافل شده ایم. کسانی هم که از این غفلت ما سود می برند سعی می کنند ما را به همین طریق سرگرم نگاه دارند. شاید بهتر باشد بجای غرق شدن در لذت پیشینه تاریخیمان به درمان دردهای بیشمار امروز بپردازیم.
داریوش عزیز من به وجود تو افتخار می کنم و تو را دوست دارم. پاینده باشی .

ترانه | July 13, 2005 04:12 AM

دلم از دست اين نامردمان تنگ است
دلم از کار اين نابخردان خون است
با شما هستم، شما نابخردان
که زير سلطه رفتيد و دهان بستيد
سرتان را در آن گور يخی کردند و گفتند:
اينجاست آزادی
اينجاست آزادی
وليکن که شما با پای خود رفتيد
چرا رفتيد؟
در آن گور چه ديديد که رفتيد
حال آزاديد يا در بند؟
آری
در بند و مجبور سکوت
بر دهانتان دهانبند
نه می بينيد و نه می شنويد
نمی دانم
نمی دانم که شايد می بينيد و خود را به نديدن ميزنيد
تا فرق سر در مرداب رفتيد
پس چرا هيچ کس اين سکوت را نمی شکند
پس چرا نمی گوييد مرگ بر گور يخی
پس چرا نمی گوييد مرگ بر مرداب
هر روزتان را بی روز کردند
هر روز گريه. گريه. گريه
پس کی تمام می شود اين همه اندوه و غم و غصه
سرتان را درون برف کردند و چپاول می کنند
پس چرا هيچ کس نمی گويد مرگ بر برف
می کشند جوانانتان را
می برند اموالتان را
و شما نمی گوييد مرگ بر گور يخی
از چه می ترسيد؟
ديگر چه داريد که می ترسيد
از مرگ؟
آری از مرگ
تنها چيزی که مالکش هستيد
اما نه!!!
فکر می کنيد که مالکش هستيد...
مهيار هستم از مشهد( شعر از خودم)

mahyar | July 13, 2005 12:42 AM

من در برابر شما به طرز عجيبی لال هستم. فقط اينو می تونم بگم که با تمام وجودم دوست دارم و روز به روز به دوست داشتنم اضافه ميشه و بالاخره به ديوانگی ختم ميشه.

غزل | July 12, 2005 11:42 PM

کوهو ميزارم رو دوشم رخت هر جنگو ميپوشم
موجو از دريا ميگيرم شيره سنگو ميدوشم
:: ::داریــــــــوش دوستت دارم

مـــجتبی | July 12, 2005 02:35 AM

همه شعرها را گفتن
شعری برای ما نمانده
همه شعرها تکراریند
یا از غم یا از شادیند
یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه

ALI REZA | July 11, 2005 06:02 PM

سلام مطلب تازه من در رابطه با شما است... لطفا آن را ببينيد

حمید بوالحسنی | July 11, 2005 08:57 AM

یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه

ALI REZA | July 10, 2005 05:19 PM

اسوه حماسه درود بر تو... بنویس و فریاد کن ایران را که زادگاه مهر دوباره جان میگیرد. داریوش عزیز در آغاز راهم میخواهم بسازم وطنم را کمکم کن به وبلاگ من سر بزن و مرا یاری کن. منتظرم

mehdi | July 10, 2005 01:41 PM

Gohare khodra hoveida kon kamal in asto bas, khish ra dar khish peida kon,kamal in asto bas, chand migoooei sokhan az dardo naghse digaran khish ra aval modava kon kamal in asto bas, pande man beshno be Joz ba nafse shoome badseresht ba hame alam modara kon kamal in asto bas, chon be daste khish basti u paye khishtan ham be daste khish va kon kamal in asto bas! DOOSET DARAM!

saraa | July 10, 2005 12:21 PM

TO TAMAME NA TAMAMI... ABARMARDI.

iman | July 10, 2005 09:04 AM

به راهت ادامه می دهيم. دوستدار شما هستيم.

reza | July 10, 2005 04:28 AM

داريوش من با صدای تو بزرگ شده ام و اميدوارم با صدای تو هم بميرم پس برايمان بخوان. زنده باشی... زنده باد داريوش زنده باد ايران

سعيد | July 7, 2005 12:46 AM

داريوش جان سلام به تو ای ابرمرد جاوندان به تو ای ياور هميشه مومن
داريوش جان تو را دوستت دارم
با تشكر مسلم از رشت

مسلم | July 6, 2005 08:34 AM

سلام عرض می کنم خدمت دوست عزيز داريوش و عظيم جان از کازرون . در جواب اين دوست خوبم از کازرون بايد عرض کنم من نمی گم داريوش شاد بخونه بلکه حسن و زيبايی آهنگ های داريوش در همين سبک خوندنشه / من فقط اينو می گم که آيا داريوش عزيز می دونن که خيلی از جونای نسل ما و نسل آينده و پيشين که شديدن به آهنگاشون علاقه دارند به دليل گوش دادن بی رويه به اين آهنگ ها که من در درستی و زيبايی و گويايی شون شکی ندارم، دچار افسردگی ميشن؟ و اين به نظرم جای تفکر داره چون فکر و انرژی اين جوونا که بايد پر شور و بانشاط باشند صرف اندوه و افسردگی بی نتيجه می شود / اندوه و افسردگی اگر بتونه تحرک و حرکت ايجاد کنه باز يه حرفی اما اين فقط روحيه آدمو خراب می کنه بدون اين که تغييری در وضعيت موجود ايجاد کنه / آگاه بودن از شرایط با انجام دادن کاری که اون شرايطو تغيير بده دو موضوع جداگانه است که می خوام مورد توجه شما دوستان قرار بگيره / براتون آرزوی شادی و خوشبختی می کنم / در پناه اورمزد

maryam | July 5, 2005 04:59 AM

داریوش دوستت دارم و هر روز که میگذرد عاشق تر از روز قبل میشوم. آن هم فقط به خاطر عشق و علاقه ای هست که به تو و صدای دلنشینت دارم.
گـــــفتی از عشقم هذر کُن چه بد کردم نکردم

مــــجتبی | July 4, 2005 02:56 PM

بايد با دنيا کاری کرد
بيشتر از اينا نشه بد
به پای عشق و عاشقی
مرحم دلداگی زد
بايد دوباره تازه شد
توی هوای رابطه
بايد دوباره خط کشيد
رو هرچی رسم غلطه
رو هرچی رسم غلطه

شرمین | July 4, 2005 01:22 PM

salam najyeh atefei man
man az sen 10-12 salegi taraftare ahanghait shodam alan 23 sal darm khili doste darm. khili zeyad.
maryam belgium

maryam | July 4, 2005 08:36 AM

Dear Dariush and Friends
I think what Dariush is asking for here is, what is it that we can do to help our fellow Iranian brothers and sisters. More specifically the one whom have gone through the hardship of life being addicted, abused or living in camps all over the world. I do not think he has any aspirations of becoming a political leader, or moving a mountain. As he has shown specially in the past few years, he is trying to help people with some tangible results. Lets help him with his fight against the above concerns. Lets ask him how can we really help him
Thanks,
Mahyar

mahyar | July 4, 2005 02:50 AM

مردم ما آگاه نیستند. از حقوق خود آگاهی ندارند. از وضعیت دیگر کشورها آگاهی ندارند. از آزادیهائی که در سایر نقاط جهان به واسطه قانون به مردم اهدا شده آگاهی ندارند.
همه بیچارگی ما از حکومت نیست. هنوز بسیاری از مردم - پیر و جوان و تحصیلکرده و بیسواد - در بند سنتهای پوسیده و رنگ و رو رفته اند. هنوز یاد نگرفته اند که باید به عقاید همه احترام گذاشت. هنوز باور ندارند که در دنیا ادیان بسیاری وجود دارد و پیروان انها هم انسانهائی پاکدل هستند و نه کافر و نجس. هنوز کار را کار یدی می شناسند و فکر کردن و نوشتن بیکاری و وقت تلف کردن می دانند.
اگر کسی از آزادی و حقوق بشر و غیره حرف می زند، تنها به فکر سود خویش است و کمتر پیدا می شود کسی که به خاطر مردم از این امور اساسی حرف بزند...
باید که بذر خوب آگاهی
بر خاک پاک این وطن پاشیم
باید برای باغ آزادی
چون باغبان، همچون پدر باشیم

رضا حیدری | July 3, 2005 09:50 PM

باسلام به تو ای بازگو كننده درد كشورم
داريوش كجايی تا ببينی چگونه فرهنگ ۲۵۰۰ ساله را داريم ۲۵ ساله از دست ميدهيم. فرهنگ كوروش و داريوش كبير هخامنش را ميبينی. ميبينی چگونه اندوخته های فرهنگ ايران از دست ميرود؟ داريوش به داد ما برس

مجيد دهقان | July 3, 2005 12:18 AM

سلام زندگی ديگه اميدی نيست تنها اميدمون تويی خيلی دوست دارم خيلی... اگه قرار باشه فردا بميرم فقط يه آرزو دارم اونم ديدنته.. به پات بيفتمو گريه کنم. هيچ وقت خودتو از ما نگير می پرستمت... ای نديم روز و شبم... سبز باشی

sahar | July 2, 2005 02:40 PM

داریوش عزیز من یک آذرزبان هستم، یک ترک. این نسلی که سیمرغش میخوانی چیزی جز لودگی و مسخرگی ندارد، مهارتی جز تخریب و اتهام ندارد. چندین سال است که از حقوق به حقه خود محرومیم این ملت من و هم خونان مرا خر خطاب میکنند چون مشروطه از آن ما بود چون انقلاب از تبریز جان گرفت چون مظهر علم و آزادی و مردانگی است این ملت ترک را خر میداند همان ترکی تو نیز از نسل آنی. داریوش عزیز باز گو کن دردهای این قوم مظلوم را این قوم به قول دوستم اسیر را

ali | July 2, 2005 12:58 PM

سلام بر اسطوره بی ريايی، سلطان غم، داريوش
تو خواننده نسل قبل و بعد از خودت هستی، نسل سومی ها كه نديدنت.
شگفتا كه با صدای تو، صدايی كه از غم سفره های خالی گفتی، از عشق شقايق گفتی، از بی كسي و تنهايی گفتی، از ناباوری ها و دوست داشتن ها گفتی، از مهاجرت پرنده های بی وطن گفتی، از به صليب كشيدن صدايت گفتی، از نيايش و ابرمردان مشرقی گفتی، از آينه ای گفتی كه سال دو هزار را در آن ميديدی، از كوچه بن بستی كه سيل غارتگر تنها يادی از بوی گندم را براي مردمش تداعی ميكرد. گفتی از عشقی كه بايد آن را در پستوی خانه ها جستجو ميكرد، گفتی! از نارفيقان گلايه ميكردی، از جشن دلتنگی عروسكت قصه ات گفتی، از پريا كه با خورشيد خانوم هم غصه بود، گفتی! از آشفته بازاری گفتی كه طاقت ياران تو بسر رسيده بود.
آری داريوش جان با همه اين ها بچه های ايران روز و شبشان را سپری كردند. آرزوی قلبی ماست سر دادن صدايت در قله های سرفراز ايران، داريوش جان، يك وقت فكر نكنی كه دوستت داريم، می پرستيمت!

گمنامان | July 2, 2005 08:01 AM

درود به مينای عزيز
فکر نميکنم حق اين رو داشته باشيد که به اين راحتی مسلمانان رو بی شعور فرض کنيد. پذيرفتن اسلام با همه جوانبش (شايد بد نباشه به کتابهای دکتر شريعتی مراجه کنيد) مسلما نجات بخش خواهد بود اين رو حکومت کوتاه علی به ما که منسوب به شيعه هستيم ثابت کرده.
آزادی فردی از نوع اروپايی و آمريکايی که ثمره مفيدي حتی برای خودشون نداشته تجربه مکرراته خوبه دوباره به آمار مراجعه کنيد خوبه نگاهی به سردی روز افزون زندگی غربی ها بکنيد انکار کردنی نيست که گسستن از دين چه برسه به اسلام اجتماعی به بهانه آزادی های فردی نتايج جبران ناپذيری داره. در ضمن برخورد بد با امر به معروف و نهی از منکر اين تصور رو در شما به وجود آورده که اين عمل سفارش شده در اسلام به آزاديهای فردی لطمه ميزنه دوباره بايد يادآوری کنم اسلامی که من ازش حرف ميزنم اسلام مورد پذيرش آخوند جماعت نيست من از اسلام راستين يا بهتر بگم از اسلام قرآن حرف ميزنم حرفهای ديکته شده از غرب نجات بخش ما نخواهد بود ما بايد با تکيه به انديشه خودمون بدون نفی هرچه تا امروز داشتيم دنبال راه نجات بگرديم... دوباره هم به منشور حقوق بشر مراجعه کن هم به اسلام با دو بخش کاملا مجزای فردی و اجتماعی...
بياييد گاهی برای خودمون اين حقو قايل بشيم که غير از آنچه گفته اند را باور کنيم همه دين ها از يک زاويه به اجتماع نگاه نميکنند باز هم برای تمام دوستان افکار دکتر سروش رو توصيه ميکنم که حتی در دنيا پذيرفته شد اما متاسفانه در ايران اسمی از ايشون نيست. ببخشيد اگه طولانی شد.
با سپاس و درود

بانو | July 2, 2005 12:49 AM

سلام
تنها با اتحاد ميتوان پيروز شد

nima | July 1, 2005 07:53 PM

بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق هاي باز نسبت داشت و لحن آب و زمين را چه خوب می فهميد!
و بارها ديديم که با چه قدر سبد برای چيدن يک خوشه بشارت رفت...
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشيند و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز کشيد
و هيچ فکر نکرد که ما ميان پريشانی تلفظ درها برای خوردن يک سيب چه قدر تنها مانديم...

آزاده | July 1, 2005 02:58 PM

سلام
دوستت دارم

MUSTAFA | June 30, 2005 03:38 AM

eshghe man salam va dorode bipayan bar to bad ey ostorehiye mardanegi va azadi ey abar marde sharghi
dost darat mojtaba azizi az khozestan shahrestane ahwaz

mojtaba | June 29, 2005 09:29 AM

سلام داريوش جان
خودت هم میدونی که ديگه اميدی به ايران نيست، من که ديگه به اين مملکت اميد ندارم پس لااقل بهتره بيشتر از اين مردم و جوونامون رو به کشتن نديم و روی آزادی ايران از دست اين آخوندا حساب نکنيم. همين...
فدای تو، مهيار هستم از مشهد

mahyar | June 29, 2005 08:59 AM

سلام بزرگ مرد اراده و آزادگي
داريوش عزيزم... اين روزا ديگه نميشه اينجا نفس کشيد... اين روزا دستها با نخ نامريي ترس بسته است... اين روزا دلها تنگتر از هميشه است... لبها بسته تره... نفسها حبس تره... آسمون سياه تره... غمها بيشتره و ظلم فراوون تر... اينجا اين روزا هوا بس ناجوانمردونه سردتره...
دلمون پوسيد از بس که تا ديدمون چرخيد زور بوده زور بوده و زور... خسته شديم از اينهمه نيرنگ. تظاهر. تزوير... از اينهمه فقر... اختلاف.. قتل.. غارت.. جنايت... از اينهمه دروغ، دروغ، دروغ...
ما دلمون برای پرواز تنگ شده... قفس ديگه برامون جای نفس کشيدن نذاشته... قفسهامون هم ديگه از ما خسته شدن... و ما از قفس هاموون...
شعرات و حرفات و درد دلهات هميشه آرومم ميکنه... هميشه بهترين همدم لحظه های دلتنگيم بودی... بازم برامون از وطن.. خاک.. دلتنگی و عشق بخون..
اميدوارم يه روزی بشه که همصدا با تو توی استاديوم آزادی تهران يه ملت.. دوباره ميسازمت وطن رو باهم بخونن...
به اميد داشتن ايرانی آباد... آزاد... سربلند و سرفراز...

Malakeye Shabhaye Mahtabi | June 28, 2005 10:29 PM

با درود
زنده باد داريوش عزيز. اين روزها هر کجا گشتم جايی براي بازگويي درد دل هايم پيدا نکردم آمدم تا از پنجره تو با هم خونانم چند کلامی بگويم از دردهايمان که اين روزها کم نيست درد و درد فروشان.
سالهاست مردم اين سرزمين در پی راهيست برای بازپس گيري حقوق از دست داده خويش. حقوقی که در هر دوره تاريخ به دست يک گروه از ضحاکان پير و دلالان خون ضايع شده. اما بايد دانست که پيمودن اين راه کژدار و مريض ميسر نيست. کار يک نفر و دو نفر و رهبر و ليدر هم نيست. اين راهيست که بايد يک ملت، متحد و متشکل گام در آن گذارد تا به انجام نيک رسد. اما بدون تعارف بايد گفت که تمام دنيا متعجبست که اين ديگر چه ملتيست که هر چه جفا بود بر او کردند و دم بر نياورد. همه دور گود نشسته ايم و به ميان گود چشم دوخته ايم که دارند خاک و سرمايه و شرف و آبرويمان را از همين ميان به غارت می برند. دل آدم ميسوزد که جوانانی را در زندانهای سياه رژيم می بيند که به خاطر بازپس گيری اين سرمايه ها فرياد زدند و دريغ از پاسخی و حمايتی از جانب اين خيل عظيم خفتگان. در همين ماه گذشته (خرداد) بارها در دانشگاه های تهران با هزار مکافات اعلاميه داديم که فلان روز در فلان جا جمع شويد و از همخون های درون زندانتان حمايت کنيد اما وقتی به موعد رسيد و با هزار اميد به وعدگاه رفتيم جز همان بچه های هميشگی و گروهی تماشاچی هيچ کس را نديديم. و به قول نيما: غم اين خفته چند خواب در چشم ترم ميشکند. حقيقتا اين رسمش نيست يا از يکديگر حمايت کنيم و پشت هم باشيم يا هيچگاه دم از مبارزه و رهايی و... نزنيم.
باشد که به خود آییم.

poorya | June 28, 2005 12:48 PM

بدبخت شديم... بيچاره شديم... بهتره هممون سرمونو بزاريم بميريم...!!

sara | June 27, 2005 01:01 PM

داریوش عزیز، دوست نازنین:
قبل از اینکه این ماه تمام شود و بحث نویی را شروع کنیم بگذارید یک بار دیگر به سراغ مذهب برویم. دوست عزیزی که معتقد هستند حقوق بشر از نوع سازمان مللیش به درد مسلمانان و ایرانیها نمیخورد یک کمی بی انصافی میفرمایند. حتی اگر با اساسنامه های آنها مشکل داریم هنوز میتوانیم اصولی را در ساختار اجتماعی خود بگنجانیم که صرفا مفهومی ندارند جز آزادی اجتماعی/شخصی در محدوده باورهای انفرادی انسانها. شاید بقیه آدمهای دنیا که مسلمان نیستند شعور بیشتری از ما دارند و ما حتما راه خود را تا به حال گم کرده بودیم اگر به خاطر ارشادات آقایان آخوندها نبود. این بسیار با اهمیت است که ما بتوانیم امر به معروف و نهی از منکر را از خیابانها به خانه های افراد بکشیم. گرچه تأثیر خیانتهای جمهوری اسلامی بیش از ان است که به این زودیها از مملکت برود ولی مذهب انفرادی و شخصی است و انچه که عمومی میشود دیگر تقدسی درش نیست.
زنده باد داریوش، افتخار مام میهن. در ضمن آنرا که در خانه نهان نمیکنند عشق است نه خدا.

مینا | June 26, 2005 09:02 PM

سلام بر داريوش عزيز، سلام بر همه دوستداران نقطه عطف صدا داريوش
من نظرمو قبلا دادم حالا هم نمی خوام نظر بدم اين دوست عزيزمون مريم جون گفتند که شعرهای داريوش غم انگيز و باعث افسردگی ميشه و از داريوش جون خواستند که ترانه هاشونو شادتر بخونن... مريم جون می خوام بگم که من از اين نظرتون يک انتقاد دارم. مريم جون شعرهای داريوش همه پر از معنی هستند و اين شعرها نيستند که ما رو افسرده و منزوی ميکنند. داريوش هر شعری که ميخونه برعکس تمامی خواننده ها درد و دل خودشه و همه دوستداران داريوش اون دردودل داريوش را دوست دارن .
اگر داريوش هم بخواد که شاد بخونه که با بقيه خواننده ها فرقی نداشت. ما داريوش دوستان همه اين سبک غم انگيز داريوش را دوست داريم. من خودم اگه بگم داريوش رو دوست دارم دروغ گفتم بلکه من داريوش رو می پرستم. داريوش با قدرت تفکر بالا و شعور سياسی زياد ميگرده دنبال يه شعر و يه آهنگ که ملت ايران رو بيدار کنه و شما ميگيد شاد بخون!!! مريم جون با عرض شرمندگی زياد، با اين نظرتون کاملا مخالفم زيرا که اين داريوشه که خودش بايد تصميم بگيره که چيکار بکنه. ما خيلی کوچکتر از اونی هستيم که بخوايم برای داريوش تصميم بگيريم. ازت خواهش ميکنم به نظری که اينجا نوشتی فکر کن. اميدوارم از اين انتقاد من ناراحت نشده باشی.
به اميد از سفر برگشتن ياور هميشه مومن (داريوش)
عظيم هستم از کازرون

azim | June 26, 2005 02:55 PM

سلام داریوش!
نمی دانم به کدام مذهب هستی؟ نمی دانم به کدام مکتب هستی؟ اما تو را به هر چه هستی گوش کن! بخوان و تفکر کن! خیلی وقت است که میخواهم بدانی:
من یک آذربایجانی هستم. من یک تورک (ترک) آذربایجانی ایران هستم. من یک اسیر بند شوونیزم فارس هستم. من از ابتدایی ترین حقوق زندگی (خواندن و نوشتن به زبان مادری ام) محروم هستم. من...
داریوش تو از من بهتر می دانی که آریایی و فارس بودن ما آذربایجانی ها توطئه چه کسانی است. تو بهتر میدانی که در ایران 30 میلیون تورک اسیرند.
ولی... تو چرا؟ تو چرا از ما نمیگویی؟ و حتی ضد ما گویی؟ تو که میدانی 7000 سال بلکه بیشتر تورکها در ایران مسکن دارند...
آه .........گله ای نیست ؟!!!

محمد | June 26, 2005 02:31 PM

با درود به داریوش عزیزم و یاران:
باید بگم که کاملآ واضح است که مردم ما به شعور سیاسی بالایی تقریبآ رسیده اند و معلوم است که اصلآ منتخب مردم نیامده سر کار!!! ایشان
منتخب یک شخص است، آیا از مردم (خودی) کسی بالای سر اینها یا صندوقها بوده است؟؟؟ طبیعیست که در چنین جوی که خودشان همه کار را میکنند، میتوانند اعلام کنند که 23 میلیون رای و منتخب ملت!!! و باز معلومست که کمتر کسیست که ناآگاهانه به چنین کسی که سوءپیشینه وحشتناکی دارد رای میدهد. پس لطفآ به شعور این ملت هم توهین نکنیم چرا که ملت آنچنانکه اینان بوق و کرنا راه انداخته اند نرفتند بپای صندوقها و آن یک نفر خواست خودش را به کرسی نشاند و به نفع عده ای هم شد و فقط یکبار دیگر علنآ نشان دادند که رای مردم = 0
فقط باید کاری کرد. ملت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
با احترام

شرمین | June 26, 2005 05:46 AM

با عرض درود فراوان بر داريوش عزيز
من هم به تمامی وطن پرستان دور از وطن انتخاب کاملا درست و شايسته احمدی نژاد را به سمت رييس جمهوری تبريک عرض می کنم و اين انتخاب را گامی پيش به سوی واژگونی دولت مستبد جمهوری اسلامی می دانم. از تمام ملت ... ايران که به پای صندوق های رای (تابوتهای آزادی) رفتند تشکر می کنم. دوستت دارم داريوش جان اميدوارم هرکجا که باشی سلامت و شاد باشی.
عظيم هستم از کازرون (استان فارس)

azim | June 26, 2005 05:12 AM

سلام به جاودان صدای ايران / بازم منم مريم / می خوام يه سوال بپرسم / آيا می دونيد آهنگ های شما (كه من خيلی دوسشون دارم) باعث ايجاد افسردگی در شنونده میشه؟ من نمیگم بی تفاوت باشيد و زشتی ها رو نخونيد ولی مردم به غم و غصه نياز ندارن خيلی وقته كه دلشون شادی مي خواد. شادی عميق و از ته وجودشون تشنه ی شادی هستند چرا به شاد بودنشون كمك نمی كنيد با صداتون كه ميليون ها شنونده داره و محبوبه همه است / در انتها خواهشی ازتون دارم و اونم اينه كه اگه ممكنه سری به وبلاگ شخصی من بزنيد و نظرتونو بگين اين برام مهمه / چون با آه و ناله و گريه و زاری چيزی حل نمیشه هدف شخصی من تو زندگی حرف زدن از شادی و خوشبختيه بدون اين كه خودم يا ديگرانو گول بزنم سعی می كنم راه های شاد بودن و خوشبخت بودنو كه خيلی هم ساده است معرفی كنم / همينه كه علاقمندم نظر شما رو هم بدونم / منتظرتون هستم / در پناه اورمزد / شاد باشيد

maryam | June 26, 2005 05:11 AM

دوست عزيز آقای داريوش اقبالی خوشحالم که تونستم سری به وبتون بزنم / شما هميشه خوب حرف می زنيد و دردها و گره های بسياری رو موشکافانه بررسی می کنيد که شايد خيلی از اين گره ها و دردها رو همه مون مي شناسيم اما مسئله اصلی اينه راه حل کدومه؟ چه راهی رو در پيش بگيريم که مورد سواستفاده فرصت طلبان قرار نگيره و در عين حال مفيد باشه با حفظ شخصيت و پرستيژ و اصالت فکری و فرهنگی مون و با توجه به اين نکته که هيچ کس خواهان اين نيست که کوچک ترين ضرر و آسيبی به مصالح عمومی و انساني وارد بشه / شاد باشيد

maryam | June 26, 2005 04:41 AM

آقای اقبالی
دوستان این همه گفتند و حال نوبت شماست که بگویید با این زندگی گره در گره ما و با این همه مشکلات روزافزون، براستی اول به سراغ کدام گره باید رفت و کدام را میتوان گشود؟
شایسته هست که اکنون که دوستان پاسخ دادند، شما هم همکاری و همفکری کنید و کمی نظرتان را عمیقتر و دقیقتر بگویید و فقط به چند خط کلی بسنده نکنید.

سینا | June 26, 2005 03:41 AM

با درود فراوان به داريوش عزيز
اميدوارم كه با روی كار آمدن احمدی نژاد چشم و گوش مردم ما باز شود و بتوانيم با كمك هم اين رژيم فاسد را نابود كنيم. به اميد آن روز

shahnaz | June 25, 2005 02:52 PM

گزارش صوتی BBC در مورد انتخابات و حرفهای هموطنان ايرانی را گوش دهيد تا کمی بیشتر بتوانيم فضای ایرانی که در آن زندگی ميکنيم را بهتر بشناسيم و بدانیم در دل مردم ما چه میگذرد. حتما فایل زیر را کلیک کنید و گوش دهيد:
http://www.bbc.co.uk/persian/media/audio/2003/050624_saba-vp.ram

Deldar | June 25, 2005 11:53 AM

بحث شعور سیاسی نیست دوستان، این مردم همان مردم ما هستند، اینها هم مثل ما ایرانی هستند و غیرخودی نیستند. آری، ما که به واسطه رفاه نسبی اقلا به همین کامپیوتر و اینترت دسترسی داریم، به آسانی میتوانیم شعور سیاسی ملت خودمان را زیر سوال ببریم؛ اما باید بدانیم که همه ایران مثل خود ما نیستند. ميليون‌ها نفری که به احمدی‌نژاد رای دادند سیاست نمیخواهند، نان میخواهند. آزادی سیاسی نمیخواهند، روزی میخواهند. یکی را میخواهند که حس کنند از جنس خودشان هست و حرف دلشان را میزند (حتی به دروغ)، یکی را میخواهند که از سفره های خالی حرف بزند و نه از توسعه سیاسی و فرهنگی. این انتخابات صدای مردم تهی‌دست و تحقير شده‌یی بود که حتی نمی‌دانند خورشيدشان کجاست. جامعه‌یی که مردم‌اش در فقر و گرسنه‌گی دست ‌و پا می‌زنند و در عوض عده‌یی با ماشين‌های صد ميليونی جلوی چشم‌شان رژه می‌روند! این جامعه‌ در حال انفجار است. انتخاب امروز مردم ما نتیجه هشت سال بی لیاقتی و بی کفایتی دولتی بود که فقط لبخند و سخنان زیبا تحویلمان داد و بقول خودشان بهترین و سالمترین انتخابات را برگذار کرد! پس به مردم ایراد نگیریم، مشکل جای دیگرست.
از همه اینها بگذریم، در واقع اتفاق خاصی نيافته است؛ به‌جز از پرده بيرون افتادن واقعيتی که تا به حال پشت پرده بود. هیچ نيرویی خارجی به قدرت نرسیده، از اجنبی هیچ خبری نیست، حتی قدرت و دولت دست به دست نشده! فقط نيرويی که در هشت سال گذشته هم در پشت پرده قدرت واقعی را در دست داشت، اکنون جلوی چشم آمده و خود را عيان کرده است. در هشت سال گذشته فاشیسم را با زرورق و کادوپیچی و طرح آزادی و دموکراسی به ما دادند، و حالا چهار سال آینده را بدون زرورق و کادوپیچی به ما میدهند.

Fedra | June 25, 2005 11:19 AM

مادر ببين عروس وطن بی جهاز شد،
مادر ببين دست اجانب دراز شد...

saeed m6 | June 25, 2005 03:59 AM

داریوش جان، متاسفم که میگویم ولی امروز ایران وارد سیر قهقرایی شد.. همین! ...راه حلی داری؟

حمید | June 25, 2005 12:32 AM

ايران ما احتياج به مردانی چون امير كبير، مصدق و داريوش دارد.

ميترا | June 25, 2005 12:09 AM

وطن=عشق
عشق=داريوش
داريوش جان خيلی دوستت دارم، اگه من يه روز آهنگ "آسمون با من و تو قهر ديگه" رو گوش نكنم، زندگيم نميگذره. اميدوارم هميشه موفق باشی، دوستدار هميشگی تو دامون

دامون آذری | June 25, 2005 12:04 AM

سلام دوستان عزيز، حقوق فردی و اجتماعی مسلمانان متفاوت تر از حقوق بشری است که سازمان ملل ارائه ميکنه و اگر انکار نميکنيد ما ملتی مسلمان هستيم! اسلام دينی فردی و درونی نيست دوستان عزيز!
داريوش هم وقتی شعر هو علی مدد را زمزمه ميکنه وقتی نيايش های لحظه سال تحويلش دل هر ايرانی و مسلمانی رو ميلرزونه دين و ايمان خودشو فرياد ميزنه و البته خودش بهتر ميدونه راجع به چی و چه طوری حرف بزنه اما انتخاب بهترين حتی در عرصه دين نياز به راهنمايی آگاه داره و شايد به دليل نبودنش جوانان ما به اين ورطه بی باوری افتادن...
باز هم ميگم اسلام ما دين خونه و پستو نيست خدای را در پستوی خانه نهان نکنيد...!
و در آخر با نظر سعيد موافقم احسنت به درک سياسی مردممون!!! بدبختمون کردن...

بانو | June 24, 2005 11:48 PM

واقعا بايد به شعور سياسی اين مردم ما آفرين گفت!!!
بدبخت شديم رفت...

Saeed | June 24, 2005 10:09 PM

آقای اقبالی
دیروز ما ایرانیان با رای هایمان آزادی را ذبح اسلامی کرديم؛ و برای منفعت شخصی، مصلحت کشورمان را فدا کردیم. البته نمیشه گلایه کرد، بقول یکی از دوستان وقتی ما غم نان شب و سقف سر داریم، بايد هم اول فکر شکم و سرپوش خود و خانواده خود کنيم، حتی اگه به قيمت آن باشه که نان يکی و سرپوش ديگری را بدزديم، و يا به آنکه ميدانيم در بندمان کرده رای بدهيم تا شايد نان خشکی به سويمان پرتاب کند.
از ما فرزندان خود دلگير نباش ای ايران ستم دیده و مظلوم... فرزندانت هنوز اندر خم اولین کوچه در راه همبستگی و آزادی هستند

Soroush | June 24, 2005 07:28 PM

داریوش جان سلام.
اولین قدم آگاهی دادن هست. بسیاری از ما چشمان خود را بسته ایم و فکر میکنیم دنیا و ایران همین اطرافیان ما هستند. وقتی قشر محروم و سرخورده ایران که با شکاف طبقاتی وحشتناک، تنها امید خود را در فردی متحجر چون احمدی نژاد میبیند و او را رییس جمهور میکند، باید واقعا بگردیم که درد ما چیست؟ باید به جامعه آگاهی داد، نظر شخصی من اینست که اول باید نان دست مردم داد و بعد به آنان آزادی و آزادگی و همبستگی آموخت. تا وقتی مخاطبت نان شب ندارد، تا وقتی سقف سر ندارد، نمیتوان انتظار داشت که آزادی بخواهد و بفهمد. خیانتی که به این ملت شد، نه ۲۷ سال که ۲۷۰ سال ما را عقب رانده. باید آگاهی بدهیم، درد را باید گفت و نشان داد، باید آگاهی و بینش عمومی را بالا برد. هفتاد میلیون ایرانی در این مملکت هستند که بسیاری از آنها نه روزنامه میخوانند و نه ماهواره دارند و نه اینترت و نه حتی رادیو! باید به عوام فکر کرد و آن ها رو روشن کرد.

شیما | June 24, 2005 06:50 PM

دوستانم، این حق را نباید برای خود قائل شویم که نسبت به خصوصیترین و شخصی ترین مسایل زندگی آقای اقبالی بدانیم. در هر حال بدلیل حرفه اش، بسیاری از ابعاد زندگی خصوصی او و باورهایش روبروی ما بوده است برای بسیاری چون الگو هست، اما این دلیل نمیشه که به خود اجازه ورود به خصوصی ترین پرده های زندگی او دهیم. دین و مذهب هر انسان از شخصی ترین موارد زندگی اوست، بیایید به حریم خصوصی همدیگر احترام بگذاریم. بیایید بنای شناخت هر انسانی را بر طرز فکر و بینش او بگذاریم و نه بر دین و مذهبش. بیایید با فکر، اندیشه، و درد داریوش آشنا بشویم و آن را لمس کنیم و از موارد انحرافی و متفرقه بپرهیزیم.

شاهین | June 24, 2005 06:32 PM

سلام داریوش عزیز. من از نوجوانی همراه با صدای تو مراحل مختلف زندگی را طی کردم. به نظر من تو تمامی عوامل موفقیت یک خواننده موفق را داری. صدای گیرا و رسا و پر طنین و ترانه و ملودی های ماندگار و جاودانه... اما اصل مطلب چیز دیگری ست... من در یک کامنت خواندم که گویا تو عزیز ( تو که به خاطر مشغله زیاد فرصت نداری؛ احتمالا مسئول رسيدگی به کامنتها و ايميل ها) مطالب را اديت ميکند. درست اينکه؛ سانسور ميکند. از آن زمان سخت فکرم مشغول شد. مبادا روزی برسد که تو نازنين که هميشه در راه آزادی بودی و برای اين مقوله سختی ها کشيدی خود قيچی به دست بگيری و کاری را بکنی که ۲۷ سال است ما به آن مبتلا هستيم. اگر اين چنين است جلوگيری کن (من حتی لحظه ای به ذهنم خطور نميکند که تو خود عامل مستقيم اين امر باشی). داريوش عزيز بگذار اينجا جايی باشد برای تمامی عقايد. حتی مخالف. نيايد روزی که داريوش عقايد و نظرات مخالف را قلع و قمع کند... نه اينچنين نيست... اين يک فکر پريشان است. ميدانم ولی گفتم چون بنا بر گفتن است نه سکوت... پاينده باشی ابرمرد مشرقی

majid | June 24, 2005 03:15 PM

داریوش جان و تمام دوستان سلام:
داریوش جان ما منتظر پیام شما هستیم، بگو که چکار باید بکنیم؟؟؟

شرمین | June 24, 2005 04:18 AM

با سلام خدمت داریوش عزیز و دوست داشتنی. داریوش جان من به شما علاقه زیادی دارم از صدایت خیلی خوشم میاد می خواهم روزی خواننده ای مثل تو باشم. دوستت دارم با تشکر محسن

mohsen | June 24, 2005 03:37 AM

داریوش عزیز، دوست نازنین:
مانده ام فکری که دوستان عزیز این ماه چرا تا این اندازه به نظرات تو در مورد مذهب علاقه مند شده اند. گمان کردم که تو اخیرا معمم شده ای و اصول الدین درس میدهی. ولی هر چه در حافظه ام جستجو کردم نتوانستم چنین فتوایی را به یاد بیاورم.
تصور میکنم که وقت آن رسیده است که ما ایرانیان نیز مانند بسیاری از سایر ملل به این اصل اول آزادیهای فردی سر تسلیم فرود بیاوریم و قبول کنیم که دین یک مساله کاملا خصوصی و فردیست و مانند بسیاری از مسایل دیگر انسانها حق دارند که در خلوت خود آنچه را که باور دارند ستایش کنند.
چرا باید برای ما باورهای مذهبی افراد تااین اندازه اهمیت داشته باشد که آنرا رکن اصلی تشخیص هویت آنها قرار بدهیم. آخر باورهای مذهبی داریوش عزیز چه تاثیری در حال و روز ما دارد. باورهای داریوش عزیز در رابطه با مسایل سیاسی/اجتماعی ایران است که اهمیت دارد که کارنامه سیاسی او جای شکی برای هیچ کس باقی نمیگذارد. امید بعضی این بود که جمهوری اسلامی با جنایاتی که مرتکب شده و میشود آب و رنگ مذهب را که باقیمانده صفویه و قاجارها بود کمی کم رنگ خواهد کرد و مردم خودخواسته اصولا دین را دوباره به مساجد برمیگردانند.
به هر حال امیدوارم که این کمترین نمونه آزادیهای فردی را بیشتر تمرین کنیم.
داریوش عزیز، امیدوارم که در آینده بیش از گذشته موفق باشی.
زنده باد داریوش، افتخار مام میهن.

مینا | June 23, 2005 09:18 AM

سلام داريوش جان، اتفاقی وب شما را ديدم و خيلی هم خوشحال شدم. من از نوجوانی به شما علاقه داشتم و شما با ترک اعتياد الگوی بزرگی برای جوانان ايرانی شديد و علاقه من به شما هم بيشتر شد. خوشحال ميشوم به من هم سری بزنيد و نظر بگذاريد. البته وقتی وارد وبلاگ من بشويد ممکن است متعجب شويد ولی نگران نباش بابا ما هم دل داريم و خودی هستم (خنده). پايدار و پيروز باشيد. پژواک خاموش

س. ا. احمدپور | June 22, 2005 04:44 PM

سلام
خدا رو چه طور می بينيد. چه تصوری از خدا داريد. پيرو چه مذهبی هستيد؟

فرزانه | June 22, 2005 12:23 AM

داریــــــــــــــــــــــوش جان دوستت دارم ای معلم عشق و شکوه من
مطلبت هم واقعا عالیــــــه

mojtaba | June 21, 2005 09:32 AM

سلام داريوش جان اميدوارم خوب باشی.. من يه دختر ايرانيم ساکن اهواز از خوزستان... خيلی صدات رو دوست دارم بهت تبريک ميگم... در ضمن من بار اول وارد وبلاگ شخصيت شدم... خيلي خوشحالم... اميدوارم موفق باشی.. خيلی دوست دارم خوشحالم کنی و به کلبه حقيرانه من صفايی بدی.. منتظر حضور گرمت هستم... خدا نگهدار

مريم | June 21, 2005 09:19 AM

سلام داريوش خوب
من با نظر دوستان موافقم که از شما خواسته بودن موضع خودتونو در مقابل مذهب ما مشخص کنيد. باور کنيد چشم اميد خيلی از نوجوونها و شايد جوونهايی که هنوز برای اعتقاداتشون تصميمی نگرفتن به کلام شماست، از قدرت کلامتون استفاده کنيد ما به سرعت عمل بيشتری نياز داريم. کاش ميشد اينجا با شما از دکتر شريعتی و رويکرد منصفانه اشون به اسلام حرف زد کاش شما کمی عجله ميکردی خيلی فرصت نداريم... گرچه هممون گرفتاريهای شما رو خوب ميدونيم اما همه با هم حرکت از بيش شتابان کنيم
پاينده باشيد

بانو | June 20, 2005 11:24 PM

جای هنرمندان ايرانی در اين تلاشها: اکبر گنجی موقتا آزاد شد و من شادی خود را از از رهايی اکبر حتی به صورت موقت، پنهان نميکنم. اگر چه بمب گوگلی برای اکبر گنجی کار نکرد ولی اين چندان مهم نيست که اکبر خودش بمب است. پيشنهاد اکبر گنجی را به دکتر معين و معاون اولش حتما شنيده ايد که اگر واقعا به دنبال رای مردم هستند و برای تغيير آمده اند، در کنار قوه قضائيه دست به اعتصاب غذای نامحدود برای آزادی زندانيان عقيدتی بزنند. فراموش نکنيم که هنوز دکتر زرافشان، زندانيان ملی مذهبی، باطبی، برادران محمدی، سميع نژاد و... بسياری ديگر هنوز در دخمه های اسلامی به جرم انديشيدن، گرفتارند. من به دوستان وبلاگنويسم با هر عقيده و نظر، پيشنهاد ميکنم بمب گوگلی را برای تمامی زندانيان سياسی ايران به کار بگيريم. اما کار ما تنها با کار نهادن بمب گوگلی پايان نميگيرد. تاکنون نامه های بسياری به اين مقام و آن مقام نگاشته شده است. ده ها پتيشن امضاء شده است و تلاشهايی که هر گروه و نيروی طرفدار آزادی به سهم خود کرده است. اما به نظر ميرسد جای هنرمندان ايرانی در اين تلاشها چندان برجسته نيست. به غير از تک ستاره هايی چون داريوش و تنی ديگر از خوانندگان که در اين جهت کوشيده اند و ميکوشند، بسياری اصلا در اين ورطه وارد نميشوند. در ايران هر روز ميليونها جوان به ترانه های منصور، شهرام، شهره، ليلا فروهر، گروه بلاک کت، سياوش قميشی و... دهها خواننده جوان ديگر گوش ميدهند. آزادی شايد بيشترين سهم از منافع خود را در صورت تحقق به اين هنرمندان اختصاص دهد. من از نوشتن نامه ای مشترک به همه هنرمندان ايرانی برای برپايی کنسرت های مشترک فراگروهی برای آزادی همه زندانيان سياسی ايران استقبال ميکنم.

siamak farid | June 20, 2005 06:07 PM

Aziz!
Darde ma fasele ha ast, bebin cheghadr fasele beyne shahri va roostayee, ba savad va bisavad, zan va mard, pooldar va faghir, bozorg va kochak, pesar va dokhtar va...
Baradare khobam dar kojaye in donya in faseleh ha ra soragh dari? Az inke ba kar haye ghashnget bish az 30 sal tanhayee haye mara poor kardi sepasgoozaram.
Mostafa az Sweden

Mostafa | June 20, 2005 10:17 AM

با سلام خدمت داريوش عزيز. آيا امکان دارد سايت شما را در ليست سايتهاي دوستانم قرار دهم؟ با سپاس

vajiheh | June 20, 2005 07:37 AM

درود بر داریوش گرامی. من از ایران با شما میگویم... ویرانهء امروز... آبادی دیروز ایران ماست. هم شما و هم من و دیگران میدانیم چه باید کرد... اما فاصلهء دانائی ما با توانائیمان چقدر زیاد است و ما پیاده ایم و استبداد سوار. ما میدویم بسوی آنچه از او گریختیم.. و او تن در میدهد به آنچه سرنوشت برایش ارمغان آورد.. راه همهء ما ایران است و صد افسوس... در پی همه چیز و هر چیزیم بجز مام میهنمان ایران..
دوران گفتمان گذشت و شکست خوردیم.. تنها راهمان هدیه دادن جان برای آزادیست.. درود میفرستم به روان پاک اهورائی که سرزمینمان را آزاد و رها به ما ارزانی کرد و ما پوچان آن را به بیگانه دادیم.. ایدون باشید

فرهاد آرین | June 20, 2005 07:02 AM

سلام بر یاور همیشه مومن
از جبران خلیل جبران گفتی. او شعر بلندی دارد به نام نای در این شعر او از سنبلی استفاده میکند که مولانا مثنوی را با آن آغاز میکند. در ترجیع بند این شعر بلند او هر بار از نی نواز می خواهد که به بهانه های مختلف برایش نی بنواز چرا که نی دلیل زندگیست. اگر نی نواز ننوازد جهان را بیهودگی فرا میگیرد و این یعنی پایان عشق.
من از تو میخواهم ای نی نواز ما. در نی خویش بدمی و مگذاری تا بیهودگی ما را فرا گیرد. مهم حس بودن است چه غمگین چه شاد. نی نواز را با بد و خوب زمانه کاری نیست چون او را وظیفه زنده داشتن خلقیست که گوششان تشنهء صداست. بد و خوب زمانه را و همهء چرا ها و باید ها و نباید ها را با آنانی واگذار که هنر نی نوازی در وجودشان نیست.
ما فرزندان سیمرغ محتاج آهنگیم. دیر زمانیست که سرایندگانمان یا خاموشند یا در پی کارهای دیگر. ما را سکوتی ویرانگر فرا گرفته است. دیگر هیچ ترانه سرایی در کار افروختن چراغ دل ما نیست. نی زنان گویی از یاد برده اند که وامدار خدای عشقند. درد این است . درد این است.
سوفی وار ملامت کش و درد آلود برایمان دوباره بنواز که محتاج نوازشیم و کار جهانیان را بدانان وا گذار که:
فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتاد
سوفی به جام می زد و از غم کران گرفت

بیتابانه مشتاق صدای سیمرغیم. اگر وام خدای عشق را با خون حنجره عوض ندهیم تا ابد همه این نسل سیمرغ وام دار او خواهیم ماند و هم از این دست بی سر انجام نیز.

آرش | June 20, 2005 06:00 AM

داريوش عزيز برای شما احترام زيادی قائلم چون به عنوان يک هنرمند متعدترين فرد هستی که چه در رژيم گذشته و چه در اين حکومت بارها و بارها چه در ترانه هايت و چه در صحبتهای عادی به صورت شفاف شعار آزادمنشی را بيان کرده ای اما داريوش عزيز ملت ايران نيازمند يک اتحاد سريع هستند و به نيروهای اپوزوسيون خارج هم اعتماد ندارند. اين مردم حالا فقط دنبال آدم روراست هستند و تو اين روراستی را تا اينجا نشان داده ای. داريوش عزيز من سالها در ايران فروشنده کاست بودم و اين را نه برای خود شيرينی که بر طبق آمار ميگم هميشه فروش کاستهای تو در راس بود با وجود تم غمگين اما تا زمانی که کاستی جديد ميدادی آلبومت مثل يک آلبوم تازه خواستار داشت اين عشق مردم را به تو ميرسونه و تو را مسئول ميکنه تو طلايه دار اين اتحاد شو ميبينی که چند مليون نفر به دنبالت حرکت ميکنند تو نامت در تاريخ موزيک ايران جاودانه و افسانه ای شده بگذار در تاريخ سياسی اين مملکت هم جاودانه باشی. ملت ايران فقط دنبال يک فرد آزادانديش واقعی هستند و اين اعتماد را به تو دارند
دوستت دارم برادر جان فرزاد بلژيک

فرزاد | June 19, 2005 05:01 PM

جناب آقای اقبالی
این دوره دوره ای هست که مردم ما چنان محتاج نان شب هستند که دیگر فکر آزادی و همبستگی مثل خواب میمونه. این روزها روزهایی هست که ارزش ها عوض شده، همه روی لبه تیغ راه میروند و آزادی و همبستگی را تنها در کتابها میشه پیدا کرد. فضای بعد از انتخابات ایران فضای ترس و وحشت و نا امیدی هست، براستی چه بر سر ما آمده که به این چنین روزهایی رسیدیم؟
اما باز هم توی این همه سیاهی، شما و امثال شما هستید که پیام آور نور امید شدید. آقای اقبالی، مرسی از حضورتان و مرسی برای خدماتی که در طول سی سال گذشته چه با ترانه هاتون و چه با فعالیت هاتون انجام داده اید. نام شما همیشه در تاریخ این سرزمین نه تنها بعنوان یک هنرمند بی همتا و متعهد و مطلع، بلکه بعنوان یک شخصیت انساندوست و فداکار و خدمتگذار میماند. کاش امثال شما را بیشتر این مملکت داشت، کاش بتوان در این دشت خشک و خشن، نهالی که شما با خون دل در حال کاشتنش هستید را آبیاری کرد و آن را قوی و پاینده کرد. زنده باشی

آذر | June 19, 2005 03:25 PM

صدایت
فریاد عیسی به هنگام کشیده شدن بر صلیب
غم ترانه هایت
مرثیه ی کتیبه های میخی
آن زمان که به دست اعراب به آتش کشیده شد
سلامت
مرز جنون لبهای خاموش است
*
تو جاودانه تر از هر آهنگی
ای فریاد بلند عدالت
جوان باد حنجره ی طلایی تو
بزرگ داریوش سرزمین من
که تاریخ پس از تو
تا به ابد سیاهپوش خواهد شد

تيرداد | June 19, 2005 08:33 AM

داريوش عزيز سلام: واقعا دستت درد نکند با اينهمه هنرنمایی. واقعا اعتراف ميکنم دير شناختمت مرا ببخش. داريوش جان فقط يک خواهش برادرانه از تو دارم و آن اينکه آدرست را به من بده تا بيام و ازت سری بزنم يا حداقل کتاب شعرم را برايت بفرستم

javad_jahani | June 19, 2005 04:13 AM

سلام سلطان. به واقع حرف حق حرف شماست. ما هنوز منتظريم. باشد که مشکلگشا فقط شخص شما باشيد.
يک پيام برای همه (اگر داريوش اقبالی نبود زندگی هم نبود)
زنده باد ايران زنده باد داريوش

Mehdi | June 19, 2005 02:13 AM

سلام ترانه سرای محبوب
اميدوارم هر روز بيشتر از ديروز سلامت و کامياب باشين. خيلی خوشحال شدم وبلاگتونو ديدم اما دوست من اين رژيم خيلی باهوش تر از رژيم قبلی خيلی قشنگ هممونو اميدوار کردند و گرفتار. نه خودمون حال تحول داريم و اينکه بخوايم حرکتی بکنيم و نه اينکه جرات می کنيم از کسی کمک بخواهيم نکنه خودمونم تارو مار کنند. فقط ترجيح می ديم از ايران خارج بشيم و نابود شدن وطنمون يعنی پاره تنمونو نبينيم. فقط اينو بدون که دوستتون داريم
راستی من ترانه های قديمی شما را بيشتر دوست دارم، اين جديدی ها يه جوراييه مثل قديميها حال نمی ده

ليلا | June 18, 2005 09:06 PM

سلام و عرض ادب
انتخابات هم انجام شد؛ با تمام مخالفت ها و خوبی هايش. اما اين سرزمين و ملت نمی خواهد انگار رنگ و بوی آزاد زندگی کردن، باز تفکر کردن را بچشد؟ ايرانی اگر می خواهد دوباره بر آسمان نيلگون زمين پرواز کند: ۱ به اشخاص جوانی چون دکتر مصدق، دکتر شريعتی محتاج است. ۲ ايرانی بايد دست عرب و اسلام را از اين سرزمين کوتاه کند، عربی که به اين خاک حمله کرد و با تحميل دين خود ايران و ايرانی را از زمين و زمان عقب راند، سرزمينی که خدا و دين خود را داشت اما زير دستان وحشی اعراب و نا آگاهی مردمش به تدريج پرپر شد. داريوش خان شما هم لطفآ نظرتان را برای ترميم پرهای ايران و ايرانی در دوره جديد رياست جمهوری بفرماييد...
هر که در فکر وطن می باشد،راستی قبله من می باشد

reza_dastpacheh | June 18, 2005 03:33 PM

با دروود فراوان...
هنوز یک آهنگ شما را تا آخر گوش نکرده ام اما در دغدغه های ملی که دارید بشما ارج می نهم و آنرا درک می کنم. امروز با اعصاب خرد با عزیزانم در ایران در افتادم که حق شما هم همان احمدی نژاد لومپن است چون ملتی آنرا بدست آرد که شایسته اوست. مردم ما اهرم قدرتمندی در دست ندارند و در این رای گیری ها در چاپلوسی از هم سبقت می گیرند. آنها منبع آگاهی جز تلوزیونهای داخلی و لوس آنجلسی ندارند. آن مادربزرگ یا پدربزرگی که رای میدهد، دسترسی و حرف شنوی از وبلاگهای نخبگان در تبعید ندارد. ما از این پس باید به مردممان گیر دهیم و نه رژِیم، رژیم درسش را خوب بلد است! ما باید به ابراهیم نبوی گیر دهیم که پا می شود و در سفارت برگه ظاهرا سفید می اندازد و نظرش را در آن می نویسد و نمی خواهد قبول کند که از این برگه ها بتیراژ نجومی در ایران فراوان است و کسی آنها را نمی خواند. البته این برگه ها برگه های باارزشی برای امثال رفسنجانی و کروبی هستند که بمیزان قدرتمند بودنشان از آنها بنفع خود استفاده می کنند.

سهند | June 18, 2005 08:12 AM

آقای اقبالی؛ از شما انتظار داشتم که اقلا در وبلاگتان نسبت به استفاده نامجاز شعر "دوباره می سازمت وطن" در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری اعتراض کنید. این شعر با صدای رسا و آهنگ بسیار زیبای شما جان دیگری گرفت و به گوش همه ایرانیان رسید و ابعاد تازه ای پیدا کرد. شایسته بود از موج سواری آقایون به نفع خودشان و سو استفاده از محبوبیت شما برای کسب رای، انتقاد کنید. من خودم به شخصا چهار نوجوان را میشناسم که تنها به عشق شما و برای همین شعاری که آقای معین استفاده میکند، از روی احساسات تصمیم به رای دادن به او گرفته اند. این آقایان با شعار شما رای جمع میکنند و به خود مقبولیت میدهند و شما سکوت کردید.

وقتی شیرزنی مثل خانم بهبهانی که در ایران هستند، رسما اعتراض میکند و در آن محیط سرکوب و خفقان به شجاعت نام شما را هم در اعلامیه خود می آورد و قدردانی میکند، جا داشت شما هم که در سرزمین آزادی زندگی میکنید و خطری متوجه تان نیست، اقلا دو خطی را به انتقاد از این دزدی اختصاص میدادید و نارضایتی خود را اعلام میکردید تا دوستدارانی که به علت وجود این شعار رای میدهند تکلیف خود را بدانند. حتی وقتی خطری و زحمتی متوجه شما نیست و باز هم حتی از حق خودتان میگذرید و سکوت میکنید، چگونه میتوان انتظار داشت از حق دیگران دفاع کنید و همسفر عشق و مرد سفر باشید؟

شیرین | June 18, 2005 03:16 AM

سلام ای سالار سرو بناز... حس غريبی دارم وقتی که فکر ميکنم تو پيغام منو خواهی خواند... باور ميکنی دستام روی کيبورد ميلرزه؟
۲۸ سالمه و بيش از ۱۴ ساله که عاشق هنر تو هستم. داريوش هميشه يک سئوال در مورد تو توی ذهنم بوده: نظرت در مورد دین اسلام خصوصاً مذهب خودمان(شیعه) چیه؟ خواهش میکنم کلی (در مورد همه ادیان) توضیح نده . دوستت دارم ؛گرچه این جمله رو از خیلی ها میشنوی.

محمد | June 17, 2005 01:18 AM

درود داريوش جان
آزادی و شعور و همه آنچه که خواستار آنيم تا در تنهايی انسانها به بار ننشيند و در تن ها نهادينه نشود محال است که در سطح گسترده تری چون جامعه نمود بيدا کند. نمونه اش در همسايگي کشور خود ما کم نيست برای نمونه باکستان و هند عليرغم وجود قوانين نسبتا مردمسالارانه هنوز مردمانش بر سر مسائل فرقه ای و بيش با افتاده به جان يکديگر مي افتند. به نگر من تا ظرفيت مردم در بذيرش اصول مردمسالارانه افزايش نيابد نميشود انتظار بهبود اوضاع را داشت و اين مهم هم مستلزم کار فرهنگي گسترده است.
به گفته نيما: تنها راه رهايی خواندن است و بس
برقرار باشی

کورش | June 17, 2005 12:33 AM

با سلام و درود به داریوش عزیز
دوستت داریم

Vesiro Ehsan | June 16, 2005 09:27 PM

داریوش خان درد ما یکی دو تا نیست. وقتی میبینی بعد از هشت سال هنوز دل به شخصیتی و مهره سوخته ای مثل معین بسته اند، دیگر چه انتظاری ازشان میشه داشت؟ از ماست که بر ماست برادر. وقتی نمیفهمیم که معین هم مثل خاتمی هست و چه بسا بدتر! وقتی دوست داریم فراموش کنیم که آقای معین که امروز اصلاح طلب پیشرو شده، از مهره های اصلی همین نظام در بیست و هفت سال گذشته بوده، دیگه چه انتظاری میشه از ما داشت؟ او در گزينش مرکزی آموزش عالی و اسلامی کردن دانشگاهها نقش مهمی داشت و یکی از تندروترین و سرسخت‌ترين مدافعان اسلامی کردن دانشگاه‌ها بود. او در همان دوران مدتی رییس دانشگاه ملی شيراز بود و سخت‌گيری‌ها و محافظه کاری های او در آن دوران شهره خاص و عام بود و حتی گه گاه با اسلحه کمری در دانشگاه حاضر می‌شد!!! متاسفانه ملت ما حافظه تاریخی کوتاهی دارد و آن روزها رو فراموش کرده و این فرصت را داده که امروز ایشون خود را اصلاح طلب پیشرو میداند. البته وقتی قالیباف هم خود را روشنفکر جا میزند، دیگر حرجی به معین نیست. در بهترین حالت اگر فرض کنیم این دوستان جدا مترقی و متحول شده اند، فراموش نکنیم باز هم در همین نظام فعالیت و کار میکنند و نه بیشتر. خاتمی که بیست و دو میلیون رای داشت چیکار کرد که حالا معین بکنه؟ دل به چی خوش کردیم؟ آزموده را آزمودن خطاست...

آریان | June 16, 2005 05:38 PM

سلام داریوش عزیز.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست نازنین
روزگار غریبیست

حامد و رامین | June 16, 2005 02:37 PM

سلام داريوش عزيز
من می خواهم با شما صحبت کنم ولی شماره شما را ندارم. چند روز است ميخواهم برايتان ايميل بفرستم ولی ايميل شما را ندارم. داريوش دوست دارم صدايت را بشنوم. اگه ميشه به وب من سر بزن و يه مطلب کوچک بنويس
ای خدايا من به کسی کاری ندارم...
اخه زخم از همه خوردن شده کارم...
فراموشم نکن

mehdy | June 16, 2005 04:02 AM

salam dariushe aziz
in rozha dar doganegiye ajibi gereftar shodeim, che bayad kard?!!! lotfan az matalebe ma dar site didan farmiid va nazare mobaraketan ra begoid, sarafraz IRAN

saeed | June 16, 2005 12:13 AM

با درود. در پاسخ هامون: دوست گرامی بس کن که خسته شدم. اینقدر این چند سال شنیدم "تحریم تحریم تحریم" و نرفتم رای بدم و بعدش هم هیچ اتفاقی نیافتاد که دیگه از هر چه کلمه تحریم است بیزارم.

خراسانی | June 15, 2005 09:24 PM

salam daryoush, yek soal azat shoma dashtam, ki gofte ma az nasle simorghim?
daryoush jan, taghighat elmi jadid sabet mikone ke koroshi dar kar naboode ast, korosh va hakhamaneshiya vashiyane shomale asiyaye markazi boodand, ke tavasote yahodiha ajir shode boodand ta yahoodiha ra ke dar mesr dar band boodand nejat bedand,
hakhamaneshiyan ham kolonihaye yunani boodand.
tamame katibehaye ghadimi motaalegh be ilamiha, madha va smerihast, ya sakhte vo pardakhteye keshvarhaye orupayi.
hatta esme korosh, daryoush va hakhamaneshiyan dar shahnameye ferdosi ham nayoomade.

gozashteye doroghin | June 15, 2005 07:42 PM

سلام داريوش عزيز
من الان ۴۵ سالمه و اين ايام را با صدای تو و يا خاطره صدات سپری کرده ام. خوشحالم که موضوعی را برای صحبت انتخاب کردی و اميدوارم ادامه دار باشه.
در خصوص عيب جويی: اين ناشی از باريکبينی ايرانی هاست. و اما آنچه به سر ما در گوادلوپ آوردند، فکر ميکنم اگر بتوانيم جمع و جورش کنيم زياد هم بد نشده هرچند که من و نسل من بيشترين زيان رو ديدند و اين بهترين آزمون ملاها بود که در طول تاريخ خودشان را نشان دهند. آری ما تنهاييم درست در ثقل زمين بين ايران خواران از نوع عرب، روس، ترک و ناپاکان هندی و اين سيمرغ زمانی ميتواند بال بگشايد که همه ما از چپ و راست، ماد و پارت و پارس، کرد و آذری و فارس و بلوچ و عرب و ترکمن، تا جمهوريخواه و مشروطه طلب در اين شرايط حساس و سرنوشت ساز در کنار هم و دست به دست فعلا بغض آزادی را بترکانيم و سپس راه اصلی را برای يک حکومت دموکرات چه جمهوری چه مشروطه ايجاد کنيم بستگی به رای مردم دارد.
داريوش عزيز تو ميتوانی منشا اتحاد بين ايرانيها و بخصوص رهبران سياسی ايرانی ها باشی. کافيست همينطور ساده همت کنی. بقول همشهريتون صمد، فقط قدم اول سخته.
پاينده ايران با بوی خاطره انگيز پيچ امين الدوله

shahram darvish | June 15, 2005 04:07 PM

توی انفرادی که بودم، برای اینکه یادم نره هنوز زنده هستم، آهنگهای تو رو زیر لب برای خودم زمزمه میکردم؛ بعد یکهو از اینکه مبادا اسیر خصلتهای غیر انقلابی شده باشم، سکوت میکردم و...
الان هم که بیرون هستم برای اینکه یادم نره زنده هستم، آهنگهای تو رو زیر لب زمزمه می کنم و می دونم که لا به لای تمام اون واژه ها دنبال پاسخ همون پرسشی هستم که تو نوشتی. بعد از این همه سال...

بی مزار | June 15, 2005 03:19 PM

دوست گرامی آزاده عزيز؛
نوشته و نظرت را خواندم و در بسیاری موارد با شما موافق هستم، اما همانطور که در نوشته اصلی آمده عیبجویی صفت اختصاصی و سرشـت ما ایرانیان است؛ من و شما هم ظاهرا از این قاعده مستثنی نیستیم! نادر ابراهیمی (نویسنده) مینویسد: «عیب گرفتن آسان است، عیب گرفتن بی شک آسان است. اما عیب را آنگونه و به آن زبان گرفتن که منجر به اصلاح صاحب عیب شود، این کاری است دشوار و عظیم، کاری خیرخواهانه و درد شناسانه...» بیاییم تمرین کنیم عیب هایمان را اعتراف کنیم، اما آنها را پتک نکنیم، بر سر هم نزنیم. تمرین کنیم به قصد انداختن و بر انداختن عیب ها را نگیریم، به قصد ساختن و اصلاح کردن آنها را گوشزد کنیم. بیاییم اعتراف به عیب ها کنیم اما در حد خودمان راه حل را نیز ارائه دهيم و در حد خودمان کمک به "بهتر شدن" این وضیعت کنیم. از خود بپرسیم حال که چنین بر سر ما آمده، چه بايد کرد؟ با همه کم و کاستی که داریم، باز هم جایز نیست که تسلیم بشویم. بیایید زخمها را ببینیم و بشناسیم، و برای درمانش خودمان آستین بالا بزنیم. بقول معروف: «کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من...»
باید ذره ذره و قدم به قدم به جلو و بسوی "بهتر شدن" پیش برویم؛ آسان نیست، اما شدنی هست. «من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد»؟

Sh | June 15, 2005 12:19 PM

آره! داریوش راست میگه! از نسل سیمرغیم! اما کاش نبودیم! چون دردمون همینه! چون هنوز چشممون به جدمونه! منتظریم برای هر کاری که سیمرغمون از آسمون بیاد به کارمون سرو سامون بده! دلمون رو به آنچه که در ورای دید ما میگذره، اون بالاها خوش کردیم! هر چی قسمته! هر چه خیره! خدا خودش کمک می کنه! خط بین ایمان و مثل لش از دامن خدا آویزون شدن باریکتر از موئه! ما ملت بسیار تنبلی هستیم! دوست داریم که یکی دیگه بجامون فکر کنه، تا حدی که حتی وقتی که آدم بخرد قحط بشه حاضریم به فتوای بقال سر کوچه هم عمل کنیم! کاری که در بلاد کفر کمتر کسی انجام میده! دهن بین هستیم، ‌که بازم یه جورایی بر می گرده به همون تنبلی در فکر کردن، چون شنیدن و فوری باور کردن آسون تره! مخ نمی بره! منتظریم یه نفر تصادفی از دستش در بره یه کار درست انجام بده یا یه فکر خوب بکنه، دیگه تبدیلش می کنیم به بتی که معصوم از گناه و خطاست. چون بازم حال نداریم که سر هر حرفش فکر کنیم که درست میگه یا غلط، مثل گوسفند دنبال یکی بع بع کردن آسونره، مخ نمی بره!
و ریشه عمیقتر همه این در رفتن از زیر بار فکر کردن و با خرد خود تصمیم گرفتن، ترس و بزدلی ماست! ما رو از همون بچگی بهمون می گن خودت نظر نده، بذار بزرگترت بگه! مبادا تکی تصمیم بگیری ها،‌ اصلاً تصمیم نگیری بهتر از اینه که تصمیم بگیری و خدای نکرده غلط بشه! چرا خودتو میندازی تو دردسر ( منظور همون مسؤولیته)، ‌بذار خودش پیش بره، یا بذار فلانی بگه، گناهش هم گردن خودش! مهم نیست که نتیجه تصمیم به ما میرسه یا به کس دیگه و خوبه یا بد، ‌مهم اینکه گناهی که تعریف درستی هم ازش نداریم گردن ما نیفته داکترین نسل ما اینه، دیکته ننویس تا غلط نداشته باشی! همش تو فکر نمره! نسل سوسول، ‌نازک نارنجی، ‌همه چیزو مفت می خواهیم،‌ مفت خوریم. آزادی می خواهیم اما قیمتشو حاضر نیستیم بدیم، ‌فرهنگ درست می خوایم، ‌اما حاضر نیستیم تحمل کنیم که فرزندمون غیر از ما فکر کنه و جلومون واسته و مجبور بشیم براش دلیل بیاریم نه اینکه بدون زحمت و بحث از ما اطاعت کنه! جاه طلبی نداریم! معنیه قناعت رو به ما عوضی منتقل کردن! اصلاً‌ اگه از من بپرسین این مفهومو مخصوص پست کردن ما خلق کردن! بشر هرچی پیشرفت کرده از صدقه سر جاه طلبیشه! به نون بخور و نمیر قانع می شیم! به استخون لاشه که جلومون میندازیم قانع می شیم! به بتمرگ قانع می شیم! بیشتر هم نمیخواهیم! دنبالشم نمی ریم! فکر هم نمی کنیم که ارزش جنگیدن رو داره! تازه به هر کسی هم که بخاطرش بجنگه می گیم دیوونه، بیکار،‌ خل و غیره! ملتی هستیم راست کار همین نوع حکومت! وقتی هموطن من برگرده توی یه نامه به بهارلوی صدای آمریکا بگه، بهتره بریم به رفسنجانی رای بدیم،‌ لااقل گوشت و نونمون می رسه، ‌من باید از کی بنالم؟ خودمونو در حد یک مشت گوسفند که به چیزی غیر از نان و جفت احتیاج ندارن،‌ پست کردیم، همین میشه که می بینین!
خانه از پای بست ویران است برادر داریوش!

آزاده | June 15, 2005 07:38 AM

آقای داريوش
ایران امروز بيش از ۴۵ ميليون جوان دارد و ۷۰ ميليون جمعيت و به جرات ميگويم بين اين مردم محبوبيتی ۷۵٪ داری. ۴۸ ساعت وقت داری با اجرای آهنگهای ويژه ات مردم را از شركت در انتخابات منصرف كنيد مطمئن باشيد اثر دارد (در همين شبکه های فارسی)

هامون | June 15, 2005 07:25 AM

سلام زربفت نور و موج. امیدوارم که مثل همیشه زیر نور داغ خورشید بدرخشی. داریوش عزیز و بلندم، وقتی جمله اگر از نسل سیمرغیم و آشیانه در بلندای کوهها داریم رو خوندم، ناخودآگاه کلیپ کهن دیارا در ذهنم زنده شد و تصویر تو در آن لباسهای سپید و دستهایت که به اوج آسمان بلند شده بود و آوای عمیقت که مثل ذره های نرم و درخشان برف، اما برفی گرم و عجیب، ذره ذره بر وجودم می نشیند تا سرانجام در خاک طلای نور دفنم می کند، زیر خروارها اطلس و مروارید، خفته در فضایی سنگین و گرم و سرشار از جذبه و مستی. وقتی اون صدا نقب میزنه، نقب می زنه و باز هم نقب می زنه، من با تمام وجود خودم رو در انتهای اون فضای عمیق و اسرارآمیز رها می کنم و روحم با آوای تو می ره و می ره تا با هماغوشی با سکوتی عظیم که همه، حقیقت محض است، به خاک می افتد و خزه های وحشی و خیس از عمق خاک تیره، خاک سنگین، خاک نرم، خاک بغض آلود و تشنه، خاک گرم بر پیکرم می پیچند و رخوت بی انتهای نیستی ذره ذره بر عطش زارم می نشیند. آوای عمیق و بیکران تو از عمق می جوشد،...
داریوش می بینی هر وقت می خوام از تو بگم، رشته کلام از دستم میره، چون در همون جا محو میشم. داشتم می گفتم، اون کلیپ در ذهنم جاری شد و بعد واقعا انگار نیاکانمون رو در یک آن در ذهن مجسم کردم. در جایی شبیه کوهستانی با سنگهای سیاه و قهوه ای با آفتابی داغ که سنگهارو تفته می کرد و فضایی جادویی و کهن. در اون هوای گرم و بی دغدغه که هیچ شیطانی از هیچ سو در اون راه پیدا نمی کنه، از فرط لذت، گیج و خواب آلود شدم با آرامشی ژرف به ژرفنای چشمان تو. چشمهای تو که انگار دو روزنه به عمق ابدیتند که از اینجا و این مکان به آنجا و لامکان کشیده شده اند، دو جاده شگفت انگیز از ازل تا به ابد، دوراه، دو شاهراه. احساس می کنم چشمهای تو دو جام شیشه ای لبریز از شرابی سیاه رنگند که هر گاه چشمانت برق می زنند، قطعه الماسهای شناور در آن به سطح می آیند، الماسهای ربوده شده از دفینه ملکوت خدا.
داشتم می گفتم اون جا در اون خلوت همه سپید پوش بودند، همه سپید بودند و با خود گفتم ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا. آه داریوش عزیزم به خاطر همه این جذبه ها و سفرهای رنگ رنگ در غبار و رنگ و دود، ازت ممنونم. اونجا با اینجا خیلی فرق داشت.
الوین تافلر می گوید شخصیت انسان امروز مثل پوسته تخم مرغی که به دیوار کوبیده شده باشد خرد شده. من فکر می کنم مسئله همین جاست. همونطور که گفتی ما تن های تنهاییم. و فکر می کنم همین تنهایی ریشه همه چیز است. تنهایی فکر و اندیشه تا مغز استخوان انسان را می سوزاند، از درون می خشکاند. کودک وقتی در خانواده، تنها بزرگ شد، هیچ همفکر و هم ذائقه ای نداشت، اونوقت باید خیلی نیرومند باشه تا که اون تنهایی سازنده باشه نه مخرب. وقتی سالهای حساس و اولیه اون در فضایی خالی رشد کرد، باید خیلی هشیار باشه تا در اون فضای خالی خار در نیاد. وقتی خانواده ها فرزندانشون رو با زیربنای شخصیتی محکمی به جامعه بفرستن، کمتر برای اون شخص مشکل پیش میاد، علاوه بر اون خود اون شخص یاوری میشه و مامنی برای دیگر تن های تنها. من حتی فکر می کنم اگر کسی این کسانی رو که بهشون جنایتکارو... گفته میشه،در آغوش می گرفت و می گفت: دوستت دارم، اونوقت اونها خیلی با امروزشون فرق می کردند.اما یک مسئله دیگر هم در اینجا خودنمایی می کنه:اون هم اینه که با کمال وحشت و حیرت و تاسف، بسیاری از انسانهای امروز، گویا دیگر به این اساطیر، به این شرافتها و جوانمردیها و به همه ارزشهایی که در اسطوره هایمان میبینیم، دلبسته نیستند یا آن را باور نمی کنند و یا نمی دانم به چه علتی از آن فرار می کنند، حتی گاهی آن را به باد تمسخر می گیرند. عمر کوتاه خود را به چند بعد پوچ و حقیر که انسان از گفتنش شرم می کند، می گذرانند و جز آن هیچ نمی خواهند. داریوش چرا اینگونه شده؟ چرا گوشها کر و چشمها کور شده؟ آیا باور کنم که نام آن کبوتر غمگین که از قلبها گریخته ایمان است؟
راستی تعبیر تن های تنها خیلی زیبا بود. خیلی طولانی شد می بخشی. مواظب خودت باش. و فعلا خداحافظ بلند جاودانه.

آویشن | June 15, 2005 03:51 AM

سلام بر سلطان داریوش
ما باید یکبار دیگر خود را باور کنیم که میتوانیم. ایرانی یعنی توانستن دلاوری و پهلوانی، با همبستگی تمام گرهها باز میشود به کمک پروردگار
زنده باد ایران زنده باد سلطان داریوش

ali | June 15, 2005 01:59 AM

سلام
ما اومديم گفتی چه چيز بر سر ما اومده است خوب من فکر نمی کنم چيز مهمی باشد چون ما دگر عادت کرده ايم اين طور نيست که می گويند ما ۲۷ سال در عذابيم. بلکه ما از زمانی اين بلا را به خود خريديم که اثری از اين دزدان نبود شايد به قرن ها برسد خوب يادم نرفته که معلم تاريخم می گفت ايران ايرا و اما ايران ايرانی که در زمان داريوش سوم به بزرگترين وسعت خودش رسيده بود ايرانی که کسی جرات چپ نگاه کردن به آن را نداشت ايرانی که از صداقت جمشيد پر باز کرد ايرانی که از اقتدار کورش سر زنده کرد و اما داريوشی ديگر از همان ديار آمده ولی از جنس صدا از جنس ايمان از جنس مردم من به عنوان مدير وبلاگ هوادارانت اينک اين آرزو را می کنم که تو همان که بوده ای و هستی دوباره بسازی داريوش جان ما را دگر از طعنه ی دشمن گله ای نيست کان عهد که بستيم رفيقان يا بهتر بگم خودمان شکستيم ولی ما همه از جنس داريوشيم از جنس وطنيم و بهتر بگم از جنس ايمانيم با تشکر. محمد رضا

محمد رضا | June 15, 2005 12:00 AM

با سلام!
خواهش می كنم به اين وبلاگ سر بزنيد و نظرتان را درباره آخرين مطلبم برايم بنويسيد. و به دوستانتان هم بگوييد.

mastaaneh | June 14, 2005 11:25 PM

داريوش جان اگر هم گفتند و نوشتند که ما از نسل سيمرغيم به گمانم اشتباه گفتند شايد مردمان خاکی ديگر اينطور بودند و شايد مردمان قديم اين مرز و بوم از نسل سيمرغ بودند... اين نسل که من می بينم نسل هزار رنگ اند شايد از نسل طاووس باشيم که هر روز به دنبال يک رنگ و يک دسته اند به دنبال آنجايی که منافعشان در آن است نه جايی که منافع همه در آن باشد! به راستی به کجا می رويم اينچنين مست و شتابان که از هرکسی هم که مقصد را می پرسی يک چيز می گويند که با ديگری تفاوت دارد! داريوش جان وقتی سر منزل مقصود هر يک از ما جايی است به جز وطن و عشق و انسانيت ديگر چه توقعی می توان داشت تا به خود بياييم و چاره ای بينديشيم برای رهايی برای يکی شدن و برای پيوستن! وقتی جز سايه سنگين خودمان هيچ کس را نمی بينيم!...
...جاويد باشی که همانا يگانه مقصود عشق هستی.

maryam | June 14, 2005 10:03 AM

داريوش عزيز دوست نازنين:
از اینکه این صفحه را زنده نگاه میداری متشکرم. من هم مانند بسیاری از دوستدارانت هر روز یکی دو بار به این جا سر میزنم و نوشته ها و نظرات دوستان را مرتب مرور میکنم. اول اینکه به نظر میرسد بعضی از دوستان ابراز احساسات بقیه دوستان به تو را نوعی اتلاف وقت تلقی میکنند. به نظر من این کاملا بی انصافی است چرا که این هم راهی است برای تشکر و تشویق تو برای تمام زحماتی که برای ایرانیان در تمام دنیا میکشی. دوم اینکه همه مردم مرتب از ما ایرانیها ایرادهای بنی اسراییلی میگیرند و ما را متهم به داشتن بدترین خصوصیات اجتماعی میکنند. بعد از بیش از 25 سال زندگی در آمریکا و تماس دایمی با تمام اقوام و ملیتها و بررسی عادات و خصوصیات آنها شخصا معتقدم که ایرانیها در عین حال که مشکلات اجتماعی خود را که نتیجه سالها آسیبهای تاریخی / مذهبی و فرهنگی است با خود به دوش میکشند ولی دارای خصوصیات بسیار زیبا و ارزشمندی هستند که به هیچ وجه در هیچ قوم دیگری نظیرش را هم نمیتوان یافت. بییایید آینده را با تشخیص دادن و ارزش نهادن به خصوصیات خوب و مثبتمان بسازیم نه با تاکید بر قسمت بسیار اندک کمی ها و کوتاهی هایمان.
زنده باد داريوش افتخار مام ميهن

مینا | June 14, 2005 09:52 AM

درود بر شما داريوش نازنين که اين روزها گويا تنها هنرمندی هستيد که هنوز از گفتن حقيقت هراسی نداري... باری هم میهنان عزیز ۵ شنبه ۲۶ خرداد ۷۰۲۷ آريايی ساعت ۱۰ صبح رستاخيز ملی برای رهايی از چنگال استبداد آخوندی... اگر هنوز قطره ای از خون *کورش* در رگهايتان می جوشد به خيل آزادی طلبان بپيونديد... تنها لحظه ای فکر کنيد که آيا غيرت پارسی اينگونه حکم می کند که بگذاریم این *انتصابات* ادامه پیدا کند و ببينيم يک مشت تازی ايرانی ستيز برای ما چه تصميمی می گيرند؟ بپاخيزيد و به هم زخمان خود بپيونديد برای *تخريب انتخابات*... با سپاس

Shadi | June 14, 2005 01:06 AM

سلام
چه بايد گفت چه بايد کرد گفته اند که از نسل سيمرغيم ولی سيمرغمان کو؟ کجا رفته؟ و شايد هم به کجا خواهد رفت؟ موضوعی که بيان کردی، دردی است که نه تنها شما نه تنها من بلکه هزاران هزار شايدم ميليون ها ميليون هنوز که هنوز يکه دار تاريخ ما شده ولی باز هم گفته اند که ما از نسل سيمرغيم. موضوعی که بيان کردی شروعی است برای سوختن سيمرغمان که با سوختنش دوباره زنده می شيم و می سازيم... شايد اين روزها ترانه يا بهتر بگيم شعری که با دل و جان اجرا کردی شعار عده ای شده که به اين بهانه می خواهند مثلا مملکت را بسازند... دوباره می سازمت وطن اگرچه با خشت جان خويش، ستون به سقف تو می زنم اگرچه با استخوان خويش... اما کسی که می تواند وطنش را دوباره بسازد منم. تويی و اگر من و تو باشيم ما می شويم؛ کی ميشه که من و تو ما بشيم و رها بشيم؛ و سخن رو کوتاه می کنم و فقط می گم زنده باد ايران و ايرانی زنده باد داريوش اقبالی

محمد رضا | June 13, 2005 11:23 PM

با سلام خدمت بزرگ اسطوره موسیقی ایران
داریوش عزیز در پی آن هستی که گره این مشکلات را با هم باز کنیم... اما مشکل ما ایرانیان این است که با هم بودن را بلد نیستیم (یا شاید فراموش کرده ایم) شاید گاها در شعار با هم باشیم اما وقتی پای عمل پیش می آید نمیتوانیم با هم باشیم. نمیدانم ریشه این اختلاف در چیست شاید یک دلیلش وجود اقوام فراوان در ایران زمین باشد که گاها در طول تاریخ با یکدیگر جنگیده اند (فارس، ترک، لر، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) علت دیگرش همان هست که عارف لبنانی گفته ما اصولا عادت داریم به زندگی دیگران توجه کنیم و صفات زشتی همچون عیبجویی، حسادت، کینه... در ما وجود دارد. بیایید ابتدا قانون با هم بودن را بیاموزیم و تجربه کنیم.

حمید | June 13, 2005 11:20 PM

يا هو. سلام سالار. سلام ياران.
آه اگر آزادی سرودی ميخواند کوچک؛ همچون گلوگاه پرنده ای؛ هيچ کجا ديواری فرو ريخته بر جاي نمی ماند. ساليان بسيار نمی بايست دريافتن را که هر ويرانه نشانی از غياب انسانی ست؛ که حضور انسان؛ آبادانی ست.
همچون زخمی همه عمر خونابه چکنده؛ همچون زخمی همه عمر به دردی خشک طپنده؛ به نعره ای چشم بر جهان گشوده؛ به نفرتی از خود شونده؛ غياب بزرگ چنين بود ؛ سرگذشته ويرانه چنين بود. آه اگر آزادی سرودی ميخواند کوچک؛ کوچکتر حتی از گلوگاه يکی پرنده.
يا حق

دارا | June 13, 2005 07:41 AM

عجب که به گفته ی شما آن عارف فقيد لبنانی ما را شناخته ولی ما هنوز برای شناختن خويش اندر خم يک کوچه ايم. ما ميدانيم و می دانيم که از ايرانی غير از نامی نمانده و امروز اين ماييم که اسارت را نيک گرفته ايم و اسير نادانی و حواس پرتی های خويش هستيم. امروز ما به وضعی دچار هستيم که ۲۵۰۰ سال پيش اسکندر برای اجدادمان پيش آورد، وضعی که ۱۴۰۰ سال قبل اعراب برايمان پيش آوردند و وضعی که مغول ها - روس ها - و يانکی ها به مرور برايمان بوچود آوردند...
و امروز در رويا سير ميکنيم که ما ايرانيان ملتی آزاد و دلير هستيم در حالی که يادمان رفته از ۲۵۰۰ سال پيش زير يوق ديگر ممالک بوده ايم و به جايی رسيده ايم که هويت ايرانی خويش را جدا در معرض خطر می بينيم. به قول اصلان عزيز و شخص داريوش نازنين ما بايد سعی کنيم اول با واقعيت ها کنار بياييم، نه اينکه از آن فرار کنيم، وگرنه تا ابدالدهر بايد دلخوشيمان منشور حقوق بشر، کوروش کبير، و ويرانه های تخت جمشيد باشد و حکامی طالبانی و مستبد که گويا تشنگی قدرتشان سيری ندارد و همچنان به وسيله ی تمامی حربه ها در صدد حفظ مسندشان هستند...
ما ميخواهيم دشمنی ها را تبديل به دوستی کنيم ولی! به شرط اينکه فقط برامون منفعت داشته باشه، به شرط اينکه نخواهيم غرورمان ذره ای جريحه دار شود، به شرط اينکه جانب خودمان را داشته باشيم، ولی... بهتره قبل از رساندن دست های از هم دور خودمون رو به خود برسانيم و با خودمون کنار بيايم. بهتر اينه که چشمامونو باز کنيم و گناهان خودمون رو به گردن بگيريم، بهتر اينه که هر کسی خودش مسوليت عملش رو به عهده بگيره. مهم اينه که من الان بگم تا حالا براي مملکتم چکار کردم، مهم اينه که من بگم چرا بايد در بحران هويت تبديل به نسل سوخته شده باشم، نسلی که در تاريخ خواهد ماند، نسلی عقب افتاده و سر خورده که نگاهی به سپيدی های دوردست نداره و بيشتر سعی ميکنه جلوی پاشو نگاه کنه تا که با کله به ته چاه نيفته. نسل ترسو، نسل ويران، نسل جهان سومی!! در اوج ادعا تنهای تنها با تنپوشی از سياهی
اين قصه ی نسل ماست و آنان که ما را به آتش خويش سوزانده اند... گره گشايی در کار ما تا امروز نبوده و به اين زودی هم شروع نمی شود بايد گره را شناخت تا طرز باز کردنش را پيدا کرد... بهتر اينه که ما در کنار داريوش عزيز سعی در يافتن اين گره ها داشته باشيم فعلا...
زنده باد ايران...زنده باد داريوش
ياور کوچک شما - ياور

Yavar | June 12, 2005 04:27 PM

با عرض سلام خدمت داريوش عزيز و همه ی دوستان
به نظر من هر کاری نياز به يک مديريت داره. و مشکل کار ما اينه که يک مدير نداريم.
گر چه شب تاريک است
اندکی صبر سحر نزديک است

صادق | June 12, 2005 01:39 PM

داریوش عزیز
کاش بتوانی راه حل عملی ارائه دهی آنچه که مسلمه از این حرفهای قشنگ 100 سال هست که بر جان بی نوای مردم ایران میخوانند؛ انقلابی دیگر در راه نخواهد بود منتظر نباش

ali | June 12, 2005 12:54 PM

سلام بر همه هموطنان عزيز، سلام بر داريوش بی همتا
ای عزيزانی که وطن خود را دوست داريد بدانيد که اين صندوقهای رای تابوتهای آزادی اين ملت هستند. ما نبايد در تشييع جنازه آزادی شرکت کنيم و نبايد آزادی را به خاک بسپاريم. ما بايد بدانيم که اين جغد صفتان کاری به رای ما ندارند و هر ناکسی را خودشان انتخاب کنند به عنوان لاشخوری ديگر به مردم معرفی می کنند
با تشکر عظيم هستم از کازرون
به اميد از سفر بازگشتن ياور هميشه مومن (داريوش)

azim moosavi | June 12, 2005 02:56 AM

سلام ای شقایق؛ باید گفت آفرین بابت موضوع ولی
پرنده که بالش میسوزه دل غم به حالش میسوزه
آخه مرگه واسش رهایی، پرنده که بالش می سوزه
با امید با اینکه این ناامیدی و جهالت نابود بشه و فراست و شهامتی بشه برای رهایی و پرواز

علیرضا | June 12, 2005 02:51 AM

سلام
خیلی خوشحالم که وبلاگتون رو پیدا کردم
شاد باشید

آزاده | June 12, 2005 01:51 AM

با سلام
خوشحالم از اينکه متن داريوش عزيز چنين عکس العمل زيبايی در پی داشته. کاش قدرت اينو داشتيم که يه راه حل هر چند کوچيک پيدا کنيم. فکر ميکنم خوبه که هر کدوم از ما راه حلی پيشنهاد کنيم و به اتفاق بقيه دوستان اونو بررسی کنيم. هر کس فکر خودشو با صراحت اعلام کنه شايد درد ديرينه رو دوا کرد. مسلما فکر بکر و خلاق جوونها کمک بزرگی به حل اين مشکل هزار گره ميکنه...
حالا پيشنهاد من:
من فکر ميکنم ما بايد دنبال يه پايگاه درست فکری باشيم حالا به نظر من مانعی نداره اگه اين پايگاه از نسل پدرهامون يا حتی از هزاران نسل پيشتر باشه ما بايد به دنبال فکر ناب بگرديم و ذهن خودمونو درگير فکر کردن کنيم
حالا اگه دوستان پيشنهادی در اين زمينه دارند مطرح کنند...
من هميشه به فکر و ترانه صلح طلب داريوش احترام گذاشتم و معتقدم ميشه بهش تکيه کرد برای بهتر و مهربون تر شدن... داريوش عزيز ما بيشتر به ابراز فکر و انديشه تو نياز داريم جوونهای نسل ما نياز به راهکارهای سازنده دارند و مطمئنم که ما همين جا توی همين جمع کوچيک موفق به پيدا کردن اين راه حل ميشيم...
پاينده باشيد

بانو | June 11, 2005 10:59 PM

داريوش جان سلام پيام زيبايت مرهمی بود بر دل خسته ما
داريوش جان من معتقدم ما ايرانيها تا خودمان درست نشويم نميتوانيم به آزادی برسيم. ما عادت کرده ايم فقط شعار بدهيم. مردم اگر با هم اتحاد داشته باشند همه چيز درست ميشود. داريوش عزيزم برايت آرزوی سلامتی می کنم. راستی اين آلبوم صفر کی به بازار مياد. در ضمن از اون عکسهای زيبا و جديدت در سايت رسمی خود قرار بده. دوست دارم.
نه زمين خاک قديمی نه هوا همون هواست
تا چشام کار ميکنه هر چی که مونده نابجاست

hamoon | June 11, 2005 10:40 AM

.....خود کرده را تدبير نيست.....

piroozmusic | June 11, 2005 08:55 AM

با سلام خدمت برادر عزیزم داریوش و بسیار ممنون از زحماتت برای آزادی ایران عزیز
براستی خوبان، این درد چیست؟ که هرچه درمان میکنیم، مرض خوب نمیشود؟ و همه تعجب زده، حیران و مستأصلیم که چی شده است؟ آیا مرض آنقدر پیچیده و خطرناک است، که امکان درمانش وجود ندارد؟ بنظرم درد باید درست تشخیص داده شود، تا درمان درست هم میسر و مرض بهبود یابد. تشخیص اشتباه درد، موجب پی گرفتن درمان غلط میشود.
آنچه که دوستان آگاه و ناآگاه و دشمنان دانا و نادان این ملت ستمدیده در تشخیص درد گفته اند، این بوده که یا ریشه درد را در انقلاب، یا در اعتقادات مذهبی و... دانسته اند. بنظرم همه این موارد بنوعی منطقی و درست می آید، ولی به عقیده من مشکل اصلی خود ما مردم هستیم، که دنبال ریشه اصلی مشکلاتمان نرفته ایم و دایما نسخه های پیچیده این جناح و آن جناح و این گروه و آن گروه را دربست پذیرفته ایم. مشکل از خود ماست که بدنبال حقیقت نرفته ایم که آنرا مطالبه کنیم. اگر نمیخواهیم دوباره کلاه سرمان برود و منصفانه و اصولی بدنبال ریشه درد برویم، باید بگویم ریشه درد تنبلی است، تا زمانی که بخواهیم در سایه بنشینیم و سرنوشت کشور عزیزمان را به این خشک مغزان و خود کامگان بسپاریم، نتیجه ایی بهتر از این که هست نخواهیم داشت. با رهبر یا بدون رهبر، با ولایت فقیه یا بدون ولایت فقیه، با دین و اعتقادات یا بدون آن، با قهرمان یا بی قهرمان و...، فرقی نمیکند بلاخره ما در سایه نشسته ایم و انتظار داریم دیگران دلشان بحال ما بسوزد!!!
با کمی دقت میتوان دریافت، طی ۲۶ سال گذشته تعداد افراد در حاکمیت مشخصا به عدد ۲۰۰ نمیرسد، مگر مادران این کشور در طول ۲۶ سال سپری شده از عمر جمهوری اسلامی عقیم بوده اند و دیگر آدم نزاییده اند؟ که بجز این تعداد اندک ما در ایران آدم نداریم که مسؤلیتهای مملکت را در دست گیرد؟
تا وقتی مردم خود را از حکومت کنار بکشند، شانه بالا انداخته آهی بکشند و نسبت به سرنوشت خود بی تفاوت باشند، وضع به همین منوال است. باید برای منافع ملی و تعالی ایران زمین به هوش و کوشا باشیم.
ما میتوانیم با تحریم انتخابات، رأیمان را بصورت مجازی در صندوقها بیندازیم و رفراندمی مجازی و انتزاعی بنام ملت غیور ایران برای تغییر قانون اساسی، حاکمیت اقتدارگر و هر آنچه رنگ و بوی خودکامگان را میدهد، بوجود آوریم. به امید آنروز عزیز که بهیچوجه دور از انتظار نیست.

محمد هاشم زمانی | June 11, 2005 08:20 AM

جانبازی عشاق نه چون بازی مرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
****
سلام داریوش عزیز با تمام وجود دوستت دارم
امیدوارم که همیشه سر بلند و موفق باشید
باز هم مطالبت مثل هميشه پر معنا و خواندنی بود
****
زندگی
ز=زجر، ن=ناله، د=درد، گ=گريز، ی=ياس و نا اميدی
****
قناعت میکنم با درد چون درمان نمیبینم
تحمل میکنم با زخم چون مرحم نمی یابم

hasan | June 11, 2005 03:50 AM

سلام
من ابوالفضلم از مشهد. خوشحال میشم از وبلاگ من بازدید کنید؛ نظر شما در مورد من و سطح فکرم واسم مهمه

ابوالفضل | June 11, 2005 03:31 AM

سلام داریوش. میخام باهات دوستانه صحبت کنم. من بچه ی آبادانم. خودتم میدونی که آبادانیا خیلی دوست دارن. خداحافظ

محمد | June 11, 2005 01:06 AM

سلام داريوش عزيز! من با نوشته اصلان موافقم! بايد اول به خودمون بپردازيم. اول بايد بپذيريم كه از هم دوريم و ظواهری ما رو به خودش مشغول كرده. ما بايد درك كنيم كه واقعا چه چيزهايی مهمتره. ما بايد درك كنيم كه اون كسی كه لبهای خودش رو ميدوزه برادر ماست. اگر بپذيريم كه از ماست اونوقت عكس العمل ما در مقابل مواجه شدن با چنين پديده هايی اينقدر غيرمنصفانه و بی رمق نيست. ما خيلي چيزها برامون ديگه مهم نيستند. برعكس خيلی چيزها هم برامون مهم هستند! تااين چيزها چی باشن! اگر جاشون با همديگه عوض بشه يعنی تفكر ما عوض شده اگه تفكر ما عوض بشه يعنی ما عوض شديم اگه ما عوض بشيم جامعه مونم عوض ميشه!! اگر به گذشته نگاه كنيم می بينيم كه ما مغولهای وحشی رو مسلمون كرديم! ما ممكنه مغلوب شده باشيم اما سرانجام، در گذر زمان غالب رو مغلوب كرديم. گذشته ما نشون ميده كه ما ميتونيم! اگر بخوايم بعنوان درس عبرت برای امروز و فردا بهش نگاه كنيم نه برای غفلت از امروز و فردا.

maskh | June 10, 2005 04:18 PM

آقای اقبالی
از ماست که بر ماست... هرچه ميکشيم از خودمون ميکشيم. همبستگی و اتحاد پيشکشمون، ما اول بايد ياد بگيريم به هم پشت پا نزنيم! ما هنوز بلد نیستیم همديگر را تحمل کنيم و هرکی بالاتر رفت را سعی میکنيم به هر قيمتی شده پايين بکشيم تا همسطح خودمون بشه. مرحله بلوغ فکری ما هنوز خیلی ابتدایی تر از اتحاد و همبستگیه، ما هنوز بر روی بالا بردن ظرفیت فکری و فرهنگیمون برای تحمل و تایید یکی بهتر از خودمون باید تمرین کنیم.

Mohammad | June 10, 2005 11:57 AM

سلام
اينو بگم که فکر نمی کنم توی اين ملت ديگه گره ای از مشکلات باز بشه چون اولا که مردم بينوای ما اکثرا اونقدر دنبال کار و کسب درآمد هستند (از صدقه سر دولت و آخوند جماعت) که ديگه وقتی برای اين کار ندارند که احيانا روزی رو به حل مشکلات اختصاص بدهند.
از طرفی اين دولت اين قدر زيبا گوش ملت رو بريده که ديگه ملت جرات اينکه حرفی بزنند رو ندارند. چه برسه که عده ای دور هم جمع بشوند (تجمع بيش از ۳ نفر ممنوع)ولی خدا کنه که کسی پيدا بشه که بتونه کاری برای ملت انجام بده. الان هم که خدا رو شکر نزديک به انتخابات هست و باز شاهد وعده های خيالی و توهمات (خواب بعد از شام)زيادی هستيم که هر کدوم از ديگری زيباتره.
خدا کنه که مثل ۸ سالی که گذشت نشه و ما دوباره فريب نخوريم. اميدوارم که هميشه ملت ايران و تمامی ايرانيان در سراسر دنيا سر بلند و پيروز باشند.
زنده باد ايران...زنده باد آزادی...زنده باد داريوش

mehrdad | June 10, 2005 03:59 AM

سلام داريوش عزيز... باز کردن هر کدوم از گره ها و برطرف کردن مشکلات همدلی و اتحاد ميخواهد که اين صفات کمتر تو جامعه ايرانی پيدا ميشود.

آرش | June 9, 2005 11:35 PM

همه مشکلات و دردهای ما رو خودت توی سی سال اخیر فریاد زدی و خوندی. تو بودی که بیشتر از دو دهه پیش خطوط زیرو خوندی و ما هنوزم به همون دردها و مشکلات قدیمی دچاریم:

ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند که بيداريد، گفتيم که بيداريم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته
امروز صف در صف خشکيده و بی باريم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
اميد رهايی نيست، وقتی همه ديواريم

Amir | June 9, 2005 10:13 PM

سلام داریوش جان
من حدود 2 سال است که دنبال یک جایی می گردم که بتونم با شما ارتباط برقرار کنم تا اینکه اینجا رو پیدا کردم. و از این بابت خیلی خوشحالم. فقط می تونم بگم خیلی دوستت دارم از صمیم قلبم. اگر یک روز صدای نازنینت رو گوش نکنم اون روز واسم روز نمی شه . راستی چند شب پیش خواب شما رو دیدم که اومدید ایران و چند باره دیگه هم خواب دیدم که من اومدم پیش شما. واقعاً محشری. زنده باد ایران، زنده باد داریوش

داریوش | June 9, 2005 05:21 PM

آقای اقبالی با سلام
سوال خوبی را مطرح کرديد اما کاش خودتان هم نظر و پاسخ خود را بازگو ميکرديد که گره کدام یک از این صدها مشکل را میتوان با هم گشود؟
به گمانم اول بايد راهی برای ايجاد اتحاد و با هم بودن پيدا کنيم و بعد به جواب سوالتان در رابطه با حل کدام يک از مشکلات برسيم. ما هنوز در خانه اول گرفتاريم و نميشه از روی اين خانه جهيد و به خانه بعدی رسيد. اول بايد راهکار عملی برای اتحاد و همبستگی ارائه دهیم و آن را عملی کنیم و بعد به حل مشکلات و چگونگی آن برسیم.

Shirin | June 9, 2005 05:18 PM

سلام
داريوش جان حرف برای گفتن زياد است اين بلاييست که سالهای سال شايد چندين قرن است که گريبان گير ملت بزرگ ايران شده و ما هم اين را می دانيم ولی چه کنيم که گفته اند تا بوده همين بوده و تا هست همين هست ولی ما نشان خواهيم داد که آن بوده ها دگر نيستند و ما دست تقدير زمانه خواهيم بود و نشان خواهيم داد که آنچه را که می خواهيم به دست خواهيم آورد
با تشکر و سپاس

محمد رضا | June 9, 2005 04:09 PM

ما مدتهاست ياد گرفتيم فقط به تاريخ ۲۵۰۰ ساله خود بنازيم و امروز را فراموش کنيم. ما آنقدر در شکوه گذشته و دوردست خود گم شده ايم که فلاکت امروزمان را نمی بينيم. شايد هم از بس امروزه به فلاکت افتاديم، سعی ميکنيم اقلا به گذشته دلخوش کنيم. نميدانم دلبستگی به شکوه گذشته، علت است و يا معلول فلاکت امروزی؟

معتقدم اولین قدم آنست که از ديروز بگذريم و به امروز برسيم و وضعیت امروزمان را باور کنیم. گاهی فکر میکنم درمان درد ما، مشابه درمان بیماری اعتیاد با دوازده قدم است. قدم اول میگوید: «اعتراف کردیم که در مقابل اعتیادمان عاجزیم و اختیار زندگیمان از دستمان خارج شده است». حال فکر میکنم قدم اول ما آنست که اعتراف کنیم دیگر هیچ چیز نیستیم و از غرور و شکوه گذشته چیزی در ما نیست؛ چشم خود را باز کنیم و بپذیریم که عقب هستیم و اختیار وطنمان از دستمان خارج شده؛ اعتراف کنیم که ما مردمان خوب دیروز نیستیم؛ اعتراف کنیم امروز عاجزیم پس نباید افتخارات گذشته را بحساب خود بگذاریم و به آن ببالیم .
فکر میکنم بتوان به همین ترتیب دوازده قدم تا آزادی را ارائه داد...

اصلان حافظی | June 9, 2005 01:26 PM

داریوش تو عزیزترینی و من با صدای تو و گفته ها و خاطراتت زندگی می کنم براستی که صدای رسای ایران زمین تویی تو بهترینی باز برایم بخوان / همچون زلال آب چشمه سارانی به درختان بی قوت و خشکيده هميشه زنده باشی
متشکرم فرهاد نورآباد لرستان

فرهاد | June 9, 2005 12:49 PM

داريوش جان سلام.
حرف بر سر اينکه بر سر ما چه آمده و چه طور شد که مردم ما نسبت به اين همه بلا ۲۷ سال را گذراندند و سکوت کردند! بسيار است.
شکستن دلهايی که عاشق بودند و کشته شدن تن هايی که تنها نبودند را نديديم و گذر کريدم! ما از اين همه بلاهايی که بر سرمان آمده درس و عبرت نميگيريم! در واقع با تجربه ها زندگی نمی کنيم!
داريوش، نسل من (نسل سوم) پشتوانه ی مقتدر ميخواهد! نسل من اگر ۸ سال پيش فريب خورد و به پوچ رسيد، اينبار هم بدتر از آن راه را دارد انتخاب می کند!!! اين ها واقعيت است، اين ها درد است! نسل من به خاطر پشت کردن به اين ۸ سال می خواهد بر نامرد ديگری تکيه بزند! (عکسهای پخش شده ی اين روزها را در همين دنيای مجازی ببينيد!) من که باورم نمی شود نسل من به چنين بن بستی رسيده باشد که اينگونه بازيچه ی دست اين روزها و سالهای اخير يک مشت انسان نما! شده باشد.
نه زمين خاک قديمي / نه هوا همون هواست!
تا چشام کار می کنه / هر چی که مونده نابجاست!
باشد که در آينده ای نزديک نسل من با نسل تو هم گام شود و با هم به دنيايی پر از آزادی برسيم.
زنده باد ايران ... زنده باد آزادی
سعيد

Saeed | June 9, 2005 11:20 AM

dariush jan hazeram barat bemiram dostet daram dariush jan man tamame ahangat tamame gofte hat tamame axat tamame mosahebe hat ro daram agar to jaei sohbat karde bashi sedayat ra ham daram chon dostet daram omidvaram hamishe salamat bashi dorode faravan bar to dariush jan be ma emeil bezan khoshhal mishim payande iran payande dariush

dariush | June 9, 2005 09:57 AM

درود بر مام میهن.
اگر توهم بیایی از شعار میگذریم و به شعور میرسیم. پس بیا که سخت منتظرتیم.

خسرو | June 9, 2005 09:48 AM

داریوش عزیزم هزاران درود بر شما:
الان چون حضور ذهن ندارم و خیلی هم خوشحالم از دیدن این وبلاگ چیزی آماده نکردم که تقدیم کنم. اما ۲ مطلب دارم.
۱) تبریک به مناسبت پیروزی غرور آفرین تیم ملی ایران
۲) تبریک به مناسبت تولد بیتای نازنین که امیدوارم سیر پدر و مادر شود و در زیر سایه شما پدر خوب و نمونه پله های سعادت و ترقی را بپیماید و ما هم ببینیم. عاشق و دوستدارت
شرمین

شرمین | June 9, 2005 06:39 AM

سلام.
خوشحالم که باز نوشتين. و چه موضوع سازنده ای را هم انتخاب کردين هر چند که اگر تصميم دارين با هم کاری انجام بديم کشتن يک ثانيه هم ظلم است . با ماهی يک بار نوشتن نميشه کاری از پيش برد...

مينو | June 9, 2005 05:36 AM

داريوش رو دوست داريم چون...
از سمبل عشق يعنی وطن ميگه
بدون هيچ سانسوری فرياد ميزنه
بعضی وقتا به خاطر مردم ملاحظه کاری هم ميکنه. ولی الهی قبونت برم بدون تنها نيستی يک کم قوی تر بيا. همه باهاتيــــم.

mojtabaatri | June 9, 2005 12:17 AM

اول سلام... و درود و تبريک به مناسبت افتخار آفرينی جوونهای ايرانی...
آفتابت غريبی ميکند با ما
تن به هم خوابگی آسمانمان نميدهد
غرور اين خاک ديريست با افول سر گشته است...
متاسفانه ما ايرانی ها تو تعاريف آنچنانی از خودمون غرق شديم که از خاطر برديم به چه گندابی افتاديم و داريم در اسف بارترين وضع ممکن دست و پا ميزنيم... کسی هم به فکر راه چاره نيست آخرين حربه ما براي رهايی قهرمان سازيه... آقای خاتمی هم ضربه همين کج رفتاری ما رو خورد فکر کرديم چه لطفی کرديم که رای داديم! و حالا يه قهرمان داريم از جنس افسانه ها...!
در مورد داريوش هم که اينقدر سنگ عشقشو به سينه ميزنيم هم همين طور و شايد بدتر از اين... ما داريوشو با عشق و فهم همگانی دو نسل از مردممون دوست داريم اما شده تا به حال بدون تعارف کسی ازش بپرسه کمک نميخوای؟ تو راه خيری که پيش گرفتی نياز به حمايت ما نداری ما که نسل و سوم و آخر ايرانيم که بعد از ما اگر بيايند ايرانی نيستند... طولانی شد اما حرف زياده
با خودم فکر ميکردم حتما تو قسمت کامنتها ابراز عشقهای داغی از دخترها ببينم اما امروز ميبينم که خانم هايی که اينجا سر ميزنن با صلابت تر از آقايون عمل ميکنند... همين آقايونی که ميگن داريوش عزيز که جانم فدای تو! اگه پاش بيفته حاضرن ادامه دهنده منش مردونه و خدايی داريوش باشن؟ به عنوان مثال يه جنبش خودجوش مردمی برای مبارزه با اعتياد يا فحشا تشکيل بدن؟ از تو ميپرسم مرد آريايی قطره ای از خون داريوش کبير به رگهات مونده؟ بلند جواب نده تو دلت دنبال جواب بگرد شايد به نتايج ناگفتنی برسی!
داريوش بزرگ با تو موافقم ما هم اسم سيمرغيم و هم کيش... بگذريم... اما دلم ميخواست اونايی که حرفی دارن برای گفتن از ابرازش نترسن از همه دوستان دعوت ميکنم اين بحث عميق رو که داريوش شروع کرده ادامه بدن تا شايد به نتيجه ای برسيم
پاينده باشی داريوش خوب...

بانو | June 8, 2005 10:58 PM



ارسال مطلب به دوستان

آدرس ایمیل گیرنده را وارد کنید:

آدرس ایمیل خود را وارد کنید:

می توانید به این ایمیل یک پیام هم اضافه کنید (اختیاری):